اشکالات وارد شده به داستان ابراهیم علیه السلام در قرآن
فارسی 8409 نمایش |دو اشکال بر داستان ابراهیم (ع) در قرآن
در داستان حضرت ابراهیم (ع) دو اشکال مطرح شده. اول، اشکالی است که بعضی از خاورشناسان کرده و گفته اند: قرآن کریم در سوره هایی که در مکه نازل شده متعرض خصوصیات ابراهیم و اسماعیل (ع) نشده، و از آن دو مانند سایر انبیاء به طور اجمال اسم برده، و تنها بیان کرده که آن دو بزرگوار مانند سایر انبیا (ع) دارای دین توحید بوده مردم را بیم می داده و به سوی خدا دعوت می کرده اند، و اما بنا کردن کعبه و به دیدن اسماعیل رفتن و اینکه این دو بزرگوار، عرب را به دین فطرت و ملت حنیف دعوت کرده اند، هیچ یک در این گونه سوره ها وارد نشده. ولیکن در سوره های غیر مکی از قبیل بقره و حج و امثال آن این جزئیات ذکر شده و پیوند پدر و فرزندی میان آن دو و پدر عرب بودن و تشریع دین اسلام و بنای کعبه به دست ایشان خاطر نشان شده است. سر این اختلاف این است که محمد (ص) تا چندی که در مکه به سر می برد با یهودیها میانه بدی نداشت، بلکه تا حدی به آنها اعتماد هم داشت، ولیکن وقتی به مدینه مهاجرت نمود و با دشمنی شدید و ریشه دار یهود مواجه گردید چاره ای جز این ندید که از غیر یهود استمداد جسته و به کمک آنان خود را از شر یهود محفوظ بدارد، اینجا بود که هوش سرشار خدادادیش او را به این نقشه راهنمایی کرد که به منظور همدست ساختن مشرکین عرب ابراهیم (ع) را که بنیانگذار دین توحید است پدر عرب نامیده و حتی شجره خود را به او منتهی کند، و به همین منظور و برای نجات از شر مردم مکه که بیش از هر مردم دیگری فکر او را به خود مشغول کرده بودند بانی خانه مقدس آنان یعنی کعبه را ابراهیم نامیده و از این راه مردم آن شهر را هم با خود موافق نمود.
پاسخ اشکال اول
صاحبان این اشکال با این نسبتهایی که به کتاب عزیز خدا داده آبرویی برای خود باقی نگذاشته اند، برای اینکه قرآن کریم با شهرت جهانیی که دارد حقانیتش بر هیچ شرقی و غربی پوشیده نیست، مگر کسی از معارف آن بی خبر باشد، و بخواهد با نداشتن اهلیت درباره چیزی قضاوت کند، وگرنه هیچ دانشمند متدبری نیست که قرآن را دیده باشد و آن را مشتمل بر کوچکترین خلاف واقعی بداند. آری، همه چه شرقی و چه غربی اعتراف دارند بر اینکه قرآن نه با مشرکین مداهنه و سازش نموده، نه با یهود و نه با نصارا و نه با هیچ ملتی دیگر، و در این باب هیچ فرقی بین لحن سوره های مکی آن و لحن سوره های مدنیش نیست، و همه جا به یک لحن یهود و نصارا و مشرکین را تخطئه نموده است. بله، این معنا هست که آیات قرآن از آن جایی که به تدریج و برحسب پیشامدهای مربوط به دعوت دینی نازل می شده، و ابتلای رسول خدا (ص) به یهودیان بعد از هجرت بوده قهرا تشدید علنی علیه یهود هم در آیات نازله در آن ایام واقع شده، همچنانکه آیات راجع به احکامی که موضوعات آن در آن ایام پیش آمده در همان ایام نازل شده است.
اما اینکه گفتند داستان ساختن خانه کعبه و سرکشی ابراهیم (ع) از اسماعیل و تشریع دین حنیف در سوره های مکی نیامده، جوابش آیات سوره ابراهیم است که در مکه نازل شده و خداوند در آن، دعای ابراهیم (ع) را چنین حکایت نموده: «و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنی و بنی ان نعبد الاصنام؛ و آن گاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! این شهر را ایمن گردان و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار.» (ابراهیم/ 35) تا آنجا که می فرماید: «ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون؛ پروردگارا! من برخی فرزندانم را در دره ای بی آب و علف در جوار خانه مکرم تو اسکان دادم پروردگارا! تا نماز را به پا دارند. پس دل هایی از مردم را به سوی آنها مایل گردان و از میوه ها روزیشان ده تا شکر گزارند.» (ابراهیم/ 37) تا آنجا که می فرماید: «الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسمعیل و اسحق ان ربی لسمیع الدعاء؛ ستایش خدای را که در وقت پیری، اسماعیل و اسحاق را به من عطا کرد. به راستی پروردگار من شنونده دعاست.» (ابراهیم/ 39)
هم چنانکه نظیر این آیات در سوره صافات که آن نیز مکی است و اشاره به داستان ذبح دارد آمده است. و اما اینکه گفتند محمد (ص) بدین وسیله خود را از شر یهودیان معاصرش حفظ کرد و شجره خود را متصل به یهودیت ابراهیم (ع) نمود، جوابش آیه «یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ما انزلت التوریة و الانجیل الا من بعده افلا تعقلون؛ ای اهل کتاب! چرا درباره ابراهیم محاجه می کنید در حالی که تورات و انجیل نازل نشد مگر بعد از او؟ آیا تعقل نمی کنید؟» (آل عمران/ 65) تا آنجا که می فرماید: «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفامسلما و ما کان من المشرکین؛ ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه موحدی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود.» (آل عمران/ 67) است که صراحتا می فرماید ابراهیم (ع) یهودی نبوده است.
اشکال دوم این است که ستاره پرستانی که قرآن، احتجاج ابراهیم (ع) را علیه الوهیت آنها با جمله «فلما جن علیه» در آیه: «فلما جن علیه اللیل رأی کوکبا قال هذا ربی فلما أفل قال لا أحب الآفلین؛ پس چون شب بر او تاریک شد، ستاره ای دید. [برای احتجاج با مشرکان] گفت: این پروردگار من است، آن گاه چون افول کرد، گفت: زوال پذیران را دوست ندارم.» (انعام/ 76) متعرض شده در شهر حران که ابراهیم (ع) از «بابل» یا «اور» بدانجا مهاجرت کرد، می زیستند، و لازمه این معنا این است که بین احتجاج او علیه ستاره پرستان و بین احتجاجش علیه بت پرستان و بت شکستن و در آتش انداختنش مدتی طولانی فاصله شده باشد، و حال آنکه از ظاهر آیات راجع به این دو احتجاج بر می آید که این دو احتجاج در عرض دو روزی واقع شده است که اولین برخورد وی با پدرش بود.
پاسخ اشکال دوم
این حرف ناشی از غفلت و بی اطلاعی از تاریخ و همچنین در دست نداشتن حساب صحیح است، برای اینکه اگر درست حساب می کردند، می فهمیدند که وقتی در یک شهر بزرگی از یک کشوری، مذهبی مانند صابئیه رائج باشد، قهرا در گوشه و کنار آن کشور نیز از معتقدین به آن مذهب اشخاصی یافت می شوند، چطور ممکن است مثلا شهر حران همگی ستاره پرست باشند و از این ستاره پرستان در مرکز و عاصمه کشور یعنی شهر بابل یا اور عده ای یافت نشوند؟ و دلیل اینکه این اشکال ناشی از بی اطلاعی از تاریخ است، برای این است که تاریخ ثابت کرده که در شهر بابل مذهب ستاره پرستی مانند مذهب بت پرستی رائج بوده، و معتقدین به آن مذهب نیز مانند معتقدین به این کیش دارای معابد بسیاری بوده اند و هر معبدی را به نام ستارهای ساخته و مجسمه ای از آن ستاره را در آن معبد نصب کرده بودند.
مخصوصا در تاریخ سرزمین بابل و حوالی آن این معنا ثابت است که صابئین در حدود سه هزار و دویست سال قبل از میلاد در این سرزمین معبدی به نام «اله شمس» و معبدی به نام «اله قمر» بنا کرده اند، و در سنگهایی هم که باستانشناسان کشف کرده اند و در آن شریعت حمورابی حک شده، اله شمس و اله قمر اسم برده شده است. و تاریخ نوشتن و حکاکی این سنگها مقارن با همان ایام زندگی ابراهیم (ع) است. و در کتاب «آثار الباقیة» ابوریحان بیرونی آمده: «یوذاسف پس از گذشتن یکسال از سلطنت طهمورث در سرزمین هند ظهور و کتابت فارسی را اختراع کرد و مردم را به کیش صابئیت دعوت نمود و گروه بسیاری هم بدو گرویدند. و نیز پادشاهان سلسله پیشدادیان و بعضی از کیانیها که در بلخ به سر می بردند، آفتاب، ماه و ستارگان و همچنین کلیات عناصر را مقدس و معظم می شمردند، تا آنکه پس از گذشتن سی سال از سلطنت گشتاسب، زردشت ظهور نمود.»
بیرونی همچنان گفتار خود را ادامه داده تا آنجا که می گوید: «اینها تدابیر عالم را به فلک و اجرام فلکی نسبت می دهند و برای آنها قائل به حیات، نطق، چشم و گوش بوده و به طور کلی انوار را تعظیم می کنند. از جمله آثار باستانی صابئین یکی گنبدی است که بالای محراب مقصوره جامع دمشق ساخته اند، چون این محل نمازگاه صابئین بوده. یونانیها و رومیها نیز بر این کیش بوده اند. مسجد مذکور در اثر تحولات تاریخی از دست صابئین درآمد و به دست یهود و پس از یهود به دست نصارا افتاد و آن را کلیسای خود قرار دادند، تا آنکه اسلام ظهور نمود و مسلمین بر دمشق مسلط شده و این بنای تاریخی را مسجد خود کردند.»
به طوری که ابومعشر بلخی در کتاب خود نوشته: «صابئین هیکلهایی به اسماء آفتاب داشته اند، مانند هیکل «بعلبک» که برای صنم شمس و «قران» که برای صنم قمر ساخته شده بود و شکل طیلسان را داشته. در نزدیکیهای دمشق دهی است به نام «سلمسین» که معلوم می شود اسم قدیمی این محل «صنم سین» یعنی بت ماه بوده، و نیز دهی دیگر است به نام «ترع عوز» یعنی دروازه زهره. و به طوری که مورخین می نویسند حتی بتهای خانه کعبه هم از آن صابئین بوده، و مردم مکه در آن روزها در شمار صابئین و ستاره پرست بوده اند، و بت «لات» به اسم «زحل» و بت «عزی» به اسم «زهره» بوده است.»
مسعودی می نویسد که: «مذهب صابئیت در حقیقت تکاملی از بت پرستی بوده، چون ریشه این دو کیش یکی است، و چه بسا که بسیاری از بت پرستان نیز مجسمه خورشید، ماه و سایر ستارگان را می پرستیدند، و با پرستش آنها به اله های هر یک از آنها و به واسطه آن اله ها به اله آلهه تقرب می جستند.» و نیز می گوید: «بسیاری از اهل هند و چین و طوائفی دیگر بودند که خدای عز و جل را جسم می پنداشته، و معتقد بودند ملائکه اجسامی هستند به اندازه های معین، و خدا و ملائکه در پشت آسمان پنهانند. این عقاید آنها را بر آن داشت که تمثالها و بتهایی به خیال خود به شکل خدای عز و جل و یا به شکل ملائکه با قامتها و شکلهای مختلف و یا به شکل انسان یا غیر اینها تراشیده آنها را بپرستند، و به پیشگاهشان قربانیانی تقدیم بدارند، و نذوراتی برایشان نذر کنند، زیرا به عقیده اینان این آلهه همانند خدای متعال و به او نزدیک بودند. دیر زمانی بر این منوال گذشت تا آنکه بعضی از حکما و دانشمندانشان آنان را به نتیجه افکار خود بدین شرح آگاه ساختند که افلاک و کواکب نزدیکترین اجسام دیدنی به خدای تعالی می باشند، و این اجسام دارای حیات و نفس ناطقه اند، و ملائکه در بین این ستارگان و آسمانها به نزد خدا آمد و شد دارند، و هر حادثه ای که در عالم ما پیش می آید همه الگویی از حوادث عالم بالا و نتیجه حوادثی است که به امر خدا در کواکب پدید می آید.
از آن به بعد بشر بت پرست متوجه ستارگان گشته و قربانیها را به پیشگاه آنها تقدیم می داشتند، بدان امید که ستارگان حوائج آنها را برآورده و حوادث خوبی برایشان پیش آورند. لیکن متوجه شدند که این ستارگان در روز و قسمتی از شب در دسترس آنها نیستند، و تنها پاره ای از شب خودنمائی می کنند، به ناچار بعضی از حکمایشان راه چاره را در این دیدند که بتها و مجسمه هایی به صورت و شکل ستارگان بسازند و به ایشان دستور دادند تا پیکرها و بتهایی به عدد ستارگان مشهور برای کواکب ساختند و هر صنفی از ایشان ستارهای را تعظیم می کردند و به پیشگاهش قربانی مخصوصی می بردند و چنین می پنداشتند که وقتی در زمین بت مربوط بفلان ستاره را تعظیم کنند آن ستاره در آسمان به جنب و جوش درآمده و مطابق خواسته هایشان سیر می کند. آنان برای هر کدام خانه ای جداگانه و هیکلی منفرد ترتیب داده و به هر یک از آن هیکلها اسم یکی از ستارگان را گذاشتند.
گروهی خانه کعبه را خانه زحل پنداشته و گفته اند اگر این خانه تا کنون باقی مانده برای این بوده که این خانه خانه زحل است، و زحل آن را از دستخوش حوادث نگهداشته، چون زحل کارش بقا و ثبوت و نگهداری است. هر موجودی که مربوط به این ستاره باشد به هیچ وجه زوال پذیر نیست. اینان عقاید خرافی دیگر نیز داشته اند. چون مدتی بر این منوال گذشت، کم کم خود بتها را به جای ستارگان پرستیده و آنها را واسطه نزدیکی به خدا دانستند و پرستش ستارگان را از یاد بردند، تا آنکه یوذاسف که مردی از اهل هند بود در سرزمین هند ظهور نمود و از هند به سند و از آنجا به بلاد سیستان و زابلستان که آن روز در تحت تصرف "فیروز بن کبک" بود، سفر نمود و از آنجا مجددا به سند مراجعت کرد و از آنجا به کرمان رفت. این مرد ادعای نبوت داشت و می گفت من از طرف خدای تعالی رسول و واسطه بین او و بندگان اویم.
یوذاسف در اوایل سلطنت طهمورث پادشاه فارس و بعضی گفته اند در عهد سلطنت جم به فارس رفت او اولین کسی بود که مذهب ستاره پرستی را در بین مردم ابداع نمود و آن را انتشار داد چنانکه در سطور گذشته یادآور شدیم. یوذاسف مردم را به زهد و ترک دنیا و اشتغال به معنویات و توجه به عوالم بالا که مبداء و منتهای نفوس بشر است دعوت می نمود، و با القاء شبهاتی که داشت مردم را به پرستش بتها و سجده در برابر آنها وا می داشت و با حیله و نیرنگهایی که مخصوص به خودش بود این مسلک خرافی را صورت مسلکی صحیح و عقلائی داد. تاریخ دانان خبره و باستان شناسان نوشته اند: "جم" اولین کسی بود که آتش را بزرگ شمرد و مردم را به بزرگداشت آن دعوت نمود، او آتش را از این جهت تعظیم می کرده که به نور آفتاب و ماه شباهت داشته و او به طور کلی نور را بهتر از ظلمت می دانسته و برای آن مراتبی قایل بوده. بعد از وی پیروان او با هم اختلاف نموده هر طائفه ای به سلیقه خود چیزی را واجب التعظیم می دانست و آنرا برای نزدیکی به خدا تعظیم می کرد.»
مسعودی سپس خانه های مقدسی را که در دنیا هر کدام مرجع طائفه مخصوصی است برشمرده و در این باره هفت خانه را اسم می برد:
1- خانه کعبه یا خانه زحل.
2- خانه ای در اصفهان بالای کوه مارس.
3- خانه مندوسان در بلاد هند.
4- خانه نوبهار به نام ماه در شهر بلخ.
5- خانه غمدان در شهر صنعای یمن به نام زهره.
6- خانه کاوسان به نام خورشید در شهر فرغانه.
7- خانه نخستین علت، در بلندترین بلاد چین.
آنگاه می گوید خانه های مقدس دیگری در بلاد یونان و روم قدیم و صقلاب بوده که برخی از آنها به اسمای کواکب نامیده می شدند، مانند خانه زهره در تونس.
صابئی ها که آنان را به خاطر اینکه حرانیها همه صابئی بوده اند حرانیون نیز گفته اند علاوه بر خانه های مذکور هیکلهایی نیز داشته اند که هر کدام را به نام یکی از جواهر عقلی و ستارگان می نامیدند، از آن جمله است: 1 - هیکل نخستین علت. 2- هیکل عقل. 3- هیکل سلسله. 4- هیکل صورت. 5- هیکل نفس، که این چند هیکل بر خلاف سایر هیاکل که هر کدام شکل مخصوصی داشته اند، همه مدور شکل ساخته شده بودند. 6- هیکل زحل، شش ضلعی. 7- هیکل مشتری، سه ضلعی. 8- هیکل مریخ، چهار ضلعی مستطیل. 9- هیکل شمس، مربع. 10- هیکل عطارد، مثلث. 11- هیکل زهره، مثلث در جوف مربع مستطیل. 12- هیکل قمر، هشت ضلعی. البته صابئیها غیر از آنچه که ما در اینجا به نگارش درآوردیم، عقاید و اسرار و رموزی هم داشته اند که از غیر خود پنهان می داشته اند.
این بود گفتار مسعودی در مروج الذهب، نظیر مطالب وی را شهرستانی نیز در کتاب ملل و نحل خود آورده است.
نتیجه
از بیانات قبلی دو نکته به دست آمد:
1- اول اینکه بت پرستان همان طوری که بتهایی را به عنوان مجسمه های خدایان و ارباب انواع می پرستیدند، هم چنین بتهایی را به عنوان مجسمه ستارگان و آفتاب و ماه می پرستیدند، و به اسم هر کدام هیکلی ساخته بودند. بنابراین، ممکن است احتجاج ابراهیم (ع) درباره ستاره و خورشید و ماه، با بت پرستانی بوده که در عین بت پرستی ستارگان را هم می پرستیده اند نه فقط با صابئین (و ستاره پرستان). همچنانکه ممکن است بگوییم بنابر پاره ای از روایات که در سابق ایراد شد احتجاج ابراهیم (ع) با صابئین و ستاره پرستانی بوده که در آن روزها در شهر بابل و یا اور و یا کوثاریا می زیسته اند (نه با اهالی حران که مرکز صابئیت بوده تا آن اشکال وارد آید). علاوه بر اینکه از ظاهر آیات کریمه راجع به ابراهیم (ع) استفاده می شود که ابراهیم (ع) پس از احتجاج با پدر و قومش و پس از آنکه از هدایت آنها مایوس شد از سرزمین آنان مستقیما به سوی ارض مقدس مهاجرت نمود، نه اینکه ابتدا به سوی حران و سپس به ارض مقدس مهاجرت کرده باشد.
اینکه کتب تواریخ نوشته اند در آغاز به سوی حران و سپس از آنجا به سوی ارض مقدس هجرت کرده ماخذ صحیحی جز همان گفته های تورات و یا اخبار دیگری که اسرائیلیات در آن دست برده، ندارد. برای صدق گفتار ما کافی است که خواننده عزیز تورات را با اخباری که تاریخ طبری ضبط کرده دقیقا مورد بررسی قرار دهد. از همه اینها گذشته بعضی نوشته اند که غیر از حرانی که مرکز صابئیها بوده، حران دیگری در نزدیکی های بابل بوده، و منظور تورات از حران، همین شهر بوده که در نزدیکی های بابل مابین فرات و خابور قرار داشته، نه حران دمشق. آری، مسعودی گوید که: «آنچه از هیکلهای مقدس صابئین تا کنون (سال 332 ه - زمان مسعودی) باقی مانده خانه ای است در شهر حران در دروازه "رقه" معروف به "مغلیتیا" که آن را هیکل آزر پدر ابراهیم (ع) می دانند و درباره آزر و ابراهیم (ع) پسرش، سخنان بسیاری دارند.» ولی گفته آنان هیچگونه ارزشی ندارد.
2- دوم اینکه همانطوری که بت پرستان گاهی آفتاب و ماه و ستاره را می پرستیدند همچنین ستاره پرستان نیز هیکلهایی برای پرستش غیر کواکب و ماه و آفتاب داشته اند، مانند هیکل علت نخستین و هیکل عقل و نفس و غیر آن، و مانند بت پرستان به این اشیاء (عقل و نفس و...) تقرب می جسته اند.
مؤید این معنا گفته «هردوت» می باشد، او در کتاب تاریخش آنجا که معبد بابل را وصف می کند می گوید: «این معبد مشتمل بر یک برج هشت طبقه ای بوده و آخرین آنها مشتمل بر گنبدی بزرگ و فراخ بوده، و در آن گنبد فقط تختی بزرگ و در مقابل آن تخت میزی از طلا قرار داشته، و غیر از این دو چیز در آن گنبد هیچ چیز، نه مجسمه و نه تمثال و نه چیز دیگر نبوده و احدی جز یک زن که معتقد بود خداوند او را برای ملازمت و حفاظت هیکل استخدام نموده کسی در آن گنبد نمی خوابید.»
بعید نیست این همان هیکل علت نخستین بوده که به عقیده آنان از هر شکل و هیاتی منزه است. گو اینکه خود صاحبان این عقاید همانطور که مسعودی می گوید علت اولی را هم به اشکال مختلفی به پندار خود تصویر می کردند. و ثابت شده که فلاسفه این طائفه، خدا را از هیات و شکل جسمانی و وضع مادی منزه دانسته او را به صفاتی که لایق ذات او است توصیف نموده اند، ولی جرأت اظهار عقیده خود را در بین عامه مردم نداشته و از آنان تقیه می کردند، یا برای اینکه مردم ظرفیت درک آن را نداشته اند و یا اغراض سیاسی آنها را وادار به کتمان حق نموده است.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 326
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها