علل و عوامل انحطاط معتزله
فارسی 3049 نمایش |مقدمه
معتزله عنوان جنبشی مذهبی است که واصل بن عطا (م 131ق/ 748م) در نیمه اول قرن دوم هجری/ هشتم میلادی در بصره آن را بنیان گذاشت و بعدا یکی از مهم ترین مکاتب کلامی اسلام شد. منشأ این اصطلاح (که به معنای کسانی است که عزلت اختیار می کنند و در کناری می ایستند) هنوز در هاله ای از ابهام قرار دارد. بنا به تبیینی سنتی (که گاهی اوقات خود معتزله نیز بدان اقرار دارند) این کلمه درباره واصل یا جانشینش عمرو بن عبید (م144ق/ 761م) به کار می رفته است؛ زیرا در بحث مربوط به تعریف مسلمان مرتکب کبیره، واصل (یا عمرو بن عبید) از حسن بصری (یا قتاده) جدا شده است. تبیینی دیگری که ابن راوندی به صورت خصمانه ای مطرح کرده، این است که در همان مسئله، نظر واصل در مورد عنوانی که باید بر مسلمان گناهکار اطلاق کرد (که طبق نظر او چنین شخصی را باید فاسق، یعنی «مرتبه ای میانه» بین مؤمن و کافر دانست) مخالف اجماع مسلمانان بود؛ چرا که بنابر اجماع، مسلمان گناهکار در هیچ حالی نمی تواند نه مؤمن باشد و نه کافر. معتزلیان به این سخن پاسخ داده اند که برعکس، واصل در پی آن بود که صرفا آنچه را که میان مسلمانان مورد اتفاق است حفظ کند؛ زیرا اگرچه مسلمانان در مؤمن یا کافر نامیدن مسلمان گناهکار اختلاف نظر داشتند، از دیگر سو همگی در فاسق نامیدن وی هم رأی بودند. به عبارت دیگر، در این بحث واصل به همان اندازه از هم رأی شدن با مرجئه (صاحبان راه حل نخست) ناخشنود بود که از همسوشدن با خوارج (صاحبان راه حل دوم)؛ او ترجیح می داد که خود را از این نزاع «کنار بکشد».
امروزه به ویژه در نتیجه مطالعاتی انجام یافته این تبیین را عموما پذیرفته اند که عنوان اعتزال مشخص کننده موضعی بی طرفانه در قبال دسته بندی های متضاد است. محققان برای تأیید این استدلال از این واقعیت بهره می گیرند که در اولین جنگ داخلی، بعضی از اصحاب پیامبر (عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص و دیگران) که ترجیح داده بودند نه در کنار علی باشند و نه همراه دشمنان او، معتزله نامیده شدند.
خاستگاه های معتزله
ظاهرا این امر پذیرفته شده است که واصل (که در ابتدا شاگرد حسن بصری بود) در واقع یگانه مؤسس این حرکت، آن هم در زمان حیات حسن بصری است. تنها در پایان دوره ای نسبتا طولانی و پس از مرگ حسن بصری (م 110ق / 728م) است که عمرو بن عبید، دیگر شاگرد حسن، که چهره ای بسیار سرشناس بود، تصمیم گرفت به واصل ملحق شود. پس از مرگ واصل در 131ق / 748م، عمرو بن عبید رهبری گروه را به عهده گرفت. به دشواری می توان گفت که در همین مرحله اولیه جنبش، آموزه های معتزله، آن گونه که چندین دهه بعد، ابوهذیل آنها را مدون ساخت، به طور کامل بسط یافته بود. بدون تردید نظریات مورد حمایت در این مرحله، در اصل همان هایی بود که قبلا در محیط اجتماعی قدریه معمول بود و حسن به آنها تعلق خاطر داشت؛ یعنی رد آموزه قضا و قدر (جبر)، اعتقاد به مسئولیت کامل هر شخص نسبت به گناهانش، و اینکه این افعال به هیچ وجه نمی تواند فعل خدا باشد. ظاهرا حسن عقیده «المنزلة بین المنزلتین» را پذیرفته بود، هر چند او به جای «فاسق»، «منافق» را پیشنهاد می کرد.
نقش اهداف سیاسی در ظهور معتزله
آیا این جنبش که واصل به راه انداخت اهداف سیاسی نیز داشت؟ نیبرگ بر اساس تفسیر غیر متعارفی از «اعتزال» و از آموزه «المنزلة بین المنزلتین» به چنین نگرشی معتقد است. مطابق نظر وی، این نظریه را در حقیقت باید حاکی از ماهیتی سیاسی دانست که آشکارا با امویان و نیز به صورت محتاطانه ای با «شیعه»، دست کم با ملاحظه عناصر افراطی تر آن، خصومت داشت. نیبرگ مدعی است که این وضعیت در آن موقع دقیقا با جنبش عباسیان مطابقت داشت، تا آنجا که آموزه «المنزلة بین المنزلتین» چیزی بیش از «خلاصه سازی نظری برنامه سیاسی عباسیان قبل از به قدرت رسیدنشان نیست». این نکته تبیین می کند که چرا (دست کم برای یک قرن) کلام معتزله آموزه رسمی دستگاه عباسی شد؛ همچنین تبیینی است برای این واقعیت که واصل نمایندگانی را به نقاط مختلف جهان اسلام گسیل داشت؛ هدف وی گسترش دامنه تبلیغ عباسیان بود.
مهمترین عوامل سقوط و اضمحلال
درست است که معتزله، به عنوان مکتبی متشکل، شکست خوردند و از هم پاشیدند. اما مسلما تأثیر آنها بر دیگر مذاهب اسلامی، همچنین بر علم و تمدن اسلامی، انکارناپذیر است. به همین دلیل هم شناخت این مذهب ضرورت دارد و هم بررسی علل و عوامل انحطاط آن. مسلما در سقوط و اضمحلال هر مکتب و مذهب، اعم از کلامی و فکری یا سیاسی و اجتماعی علل فراوانی دخالت دارد که عملا پی بردن به همه آنها امری ممتنع است. اما برخی از عوامل را می توان در شمار مهمترین عوامل ذکر کرد. در مورد معتزله هم چنین قضاوتی صحیح است. بنابراین سعی می کنیم اهم مواردی را که در تلاشی این مذهب مؤثر بود، بیان نمائیم.
1ـ قدرت طلبی: اصولا مهمترین عامل شکست نهضت ها، انقلاب ها و مذاهب فکری و سیاسی، از درون خودشان نشأت می گیرد. نگاهی به تاریخ تحولات سیاسی و فکری عالم، این فرضیه را اثبات می کند. مهمترین عاملی که معتزله را در سراشیبی سقوط قرارداد، خودشان بودند. آنان فریب قدرت را خوردند، کودکانه به قدرت نزدیک شدند، بی آنکه عاقبت کار را بسنجند. سرمست از این تقرب، بی پروا عربده قدرت کشیدند، آنچنانکه همه مخالفانشان را بیدار کردند. بیش از سی سال بر مرکب قدرت سوار بودند. اما علیرغم شعار آزدایخواهی که می دادند به شدت مخالفانشان را سرکوب نموده، اجازه کمترین عرض اندامی به آنها نمی دادند. سرکوب مخالفان برای آنان مظلومیتی به وجود آورد. اصولا مظلومیت چه واقعی و چه کاذب، تأثیر فراوانی بر مردم می گذارد. چنانکه در مورد مخالفان معتزله این امر واقع شد. نمود و تجلی بارز این حقیقت، برخورد آنان با احمد حنبل است که در دوره حاکمیت معتزله دائما تحت فشار و آزار بود اما به هنگام افول قدرت معتزله وقتی او مرد به قول مسعودی، بر جنازه او چندان مردم حاضر شدند که چنان انبوهی بر جنازه هیچکس از گذشتگان دیده نشده بود. (مروج الذهب، ج 2، ص 511. ) اصولا به قدرت رسیدن معتزله، معلوم عوامل و عللی طبیعی نبود. به همین دلیل، همیشه احتمال سقوط آنان می رفت. چرا که نزدیک شدن خلفای عباسی مخصوصا مامون، به معتزله، به دلیل اعتقاد قطعی آنها به مکتب اعتزال نبود. بنابراین معتزله از همان آغاز نزدیک شدن به حکام، شکننده بودند.
2ـ نزدیکی به خلفای عباسی: ظاهرا چنین به نظر می رسد که حمایت خلفای عباسی در بسط قدرت و نفوذ معتزله مؤثر بوده است، اما نباید فراموش کنیم که توده های مردم همواره به حکام اموی و عباسی به عنوان خلفای جائر و جابری می نگریسته اند که غاصبانه بر قدرت مسلط شده اند. سلوک و رفتار معتزله با خلفا، میان آنها و مردم فاصله زیادی ایجاد کرده بود. معتزله، هر چه بیشتر به خلفا نزدیک می شدند از مردم بیشتر فاصله می گرفتند. هر چند پیش از آن هم، به عنوان قشری روشنفکر و نسبتا مرفه، نفوذ توده ای چندانی نداشتند.
اصلا توده های مردم، با مسائل صرفا عقلانی و ذهنی چندان رابطه خوبی ندارند و پرداختن به آنها برایشان اهمیتی ندارد. آنان بیشتر به دنبال کسانی هستند که خط مشی عملی زندگی را به آنها نشان دهند. فقها، از این گروه بودند و بنابراین در میان مردم نفوذ و احترام ویژه ای داشتند. معتزله، تمام توجهشان، معطوف عوامل عقلی بود. طبعا نمی توانستند در میان توده های مردم طرفداران زیادی داشته باشند. نزدیک به خلفا این فاصله را بیشتر می کرد. بنابراین وقتی معتزله مورد هجوم قرار گرفتند یاوری نداشتند که به حمایتشان برخیزد.
3ـ مخالفت فقها و محدثین: اصولا فقها و محدثین با علوم عقلی و از جمله کلام و فلسفه میانه خوبی نداشته اند چنانکه شافعی گفته است، «اگر بنده ای به همه منهیات خداوند غیر از شرک دچار شود بهتر از آنست که در علم کلام نظر کند.» (صفا، دکتر ذبیح الله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ص 143)
هم او گفته است که، «حکم من در باب علمای کلام آن است که آنان را به تازیانه بزنند. آنها مستحق آن هستند که آنها را با شاخه های درخت خرما بزنند و در میان کوچه ها بگردانند.» (مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 957) احمد بن حنبل گفته است که «اهل کلام هیچگاه روی رستگاری نخواهند دید و همه علمای کلام زندیق اند.» (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ص 143) بنابراین فقها و محدثین، هیچگاه با معتزله میانه خوبی نداشتند. از همان آغاز به مخالفت با آنها پرداخته، آنان را بدعت گذارانی می دانستند که موجب انحراف در دین می شوند. مقبولیت فقها در نزد مردم، به دلیلی که گفتیم، و نفوذ برخی از آنها بر خلفا، موجب شد با قدرت در مقابل معتزله بایستند و در نهایت با استفاده از موقعیت های برتری که داشتند، بر آنها پیروز شوند.
4ـ عدم پاسخگویی به نیازهای فکری همۀ افراد: اصولا نهضت معتزله یک نهضت، روشنفکرانه بود. این چنین نهضتی، همیشه همه عناصر لازم، جهت ماندگاری را ندارد. چرا که یک نهضت جهت ماندگاری، نیازمند نوعی جامعیت و انعطاف است. بدین معنی که باید توانائی آن را داشته باشد که طیف های مختلف را زیر پوشش خود بگیرد. از مردم عامی تا خواص و برگزیدگان. به طور کلی یکی از دلایلی که ادیان الهی توانسته اند ماندگار باشند، همین است که توانائی پاسخگویی به هر قشر و گروه اجتماعی، اعم از روشنفکر و عامی را داشته اند. مذهب معتزله چنین توانی را نداشت. یک مکتب روشنفکرانه بود و تنها می توانست پاسخگوی نیازهای فکری و بحث های عقیدتی گروه معدودی از افراد جامعه باشد. بنابراین به مجرد ضربه خوردن این قشر، معتزله ضربه خوردند و به سرعت طریق انحطاط و اضمحلال در پیش گرفتند.
طبعا رهبرانی که نماینده قشر روشنفکر جامعه باشند، متناسب با آرمان ها و ایده آل های طبقه خود عمل می کنند. قشر روشنفکر را نوعا کسانی تشکیل می دهند که قبل از آنکه اهل مبارزه رو در روی در میدان باشند، اهل محاجه و استدلالات لفظی بوده و حتی غالبا از مبارزات، جدی رو در روی واهمه دارند. این امر، این قشر اجتماعی و مخصوصا رهبرانشان را گرفتار نوعی محافظه کاری می کند، بطوری که در مواقع لزوم و موقعیت های حساس قادر به تصمیم گیری حیاتی و قاطع نیستند. به نظر می رسد که معتزله شدیدا به این آفت مبتلا بوده اند.
5ـ فساد عقیدتی و اخلاقی: هر چند همه اخباری که در زمینه فساد اخلاقی و عقیدتی برخی از معتزله به ما رسیده است، قابل اعتنا و اعتماد نیست، لکن نمی توان، این واقعیت را انکار نمود که فاصله گفتن نسبی از مبانی شریعت، ضدیت و دشمنی با فقها، و نزدیکی به مراکز قدرت، آشنائی با فرهنگ های بیگانه و در مواردی متأثر شدن از آنها، باعث شده بود که معتزله گرفتار انحرافاتی در عقیده و عمل شوند. می دانیم که تا حدودی بروز چنین امری در مکتبی به گستردگی معتزله، طبیعی است. اما، برخی از معتزله، مخصوصا در دوره قدرت مداری، چنان گرفتار خودبینی و غرور علمی شدند که به تدریج با مبانی شریعت، فاصله گرفتند. برخی از آنان گرفتار فساد اخلاقی و شراب خواری شدند. چنانکه کسانی چون نظام در عصر خودشان، متهم به شاهد بازی، شرابخواری و همچنس بازی شدند. و بعضی از آنها چون احمد بن خابط و فضل حدثی، در اثر نزدیکی با مسیحیان و مانویان با اصول قطعی قرآن به مقابله برخاستند از جمله آنکه قائل به الوهیت حضرت عیسی شدند. (ملل و نحل، ج 1، ص 84) یا تحت تأثیر فرهنگ های مشرق زمین مخصوصا هندوان معتقد به تناسخ و حلول، قرار گرفتند. (همان، ج 1، ص 85) نفوذ عناصری چون ابن راوندی (که بعدها از معتزله جدا شد.) احمد بن خابط، فضل بن حدثی (که هر سه از شاگردان نظام بودند.) حیثیت اجتماعی و اخلاقی معتزله را شدیدا لکه دار کرد. البته، همانطور که گفتیم، اعتماد مطلق به این اقوال جایز نیست. چرا که، عمده تاریخ معتزله توسط مخالفانشان نوشته شده است.
6ـ مخالفت با شیعه: از جمله عوامل شکست معتزله، مخالفتشان با شیعه بود. این مخالفت از همان آغاز شکل گیری این مکتب کاملا محسوس بود. واصل، غیر مستقیم، این مخالفت را ابراز می داشت. اما کسانی چون عمروبن عبید، آشکار با شیعه و ائمه آن مخصوصا امام علی (ع) مخالفت می کردند. البته معتزله بغداد، بر خلاف معتزله بصره تا حدودی به شیعه گرایش داشتند و شاید همین امر هم در دوام و بقای بیشتر آنها بی تأثیر نبود. معتزله، حتی به اندازه خلفای عباسی، هوشیاری نداشتند که از نفوذ توده ای شیعه، به نفع خود استفاده کنند. به همین دلیل، مستقیم یا غیر مستقیم در مقابل آنها ایستادند. نمی توان این فرضیه را که معتزله، در توطئه ی قتل و به شهادت رساندن علی بن موسی الرضا (ع) شرکت داشته و یا حداقل از آن آگاه بوده اند، فرضیه ای ضعیف تلقی نمود. چرا که، آنان نفوذ فراوانی بر مأمون داشتند و او تقریبا همه کارهایش، حتی انتخاب نخست وزیر را، با نظر خواهی از آنان انجام می داد. (الفهرست، ص 302)
7ـ تشعبات و درگیری های داخلی معتزله: یکی از عوامل اضمحلال معتزله، اختلافات و درگیری های درونی خودشان بود. این اختلافات، تا حدودی طبیعی است و حتی می توان گفت، نشانه سلامت یک حرکت فکری، فرهنگی و اجتماعی است. اما اگر از حد بگذرد مسلما باعث از هم پاشیدگی های درونی خواهد شد. در مورد معتزله، در مقاطعی از زمان، این اختلافات به حدی می رسید که آنان یکدیگر را تهدید و تکفیر می کردند. البته عواملی چون، آشنائی معتزله با فرهنگ های بیگانه، نفوذ عوامل به درون این مکتب، و گستردگی معضلات و شبهات و مسائل مطروحه، در بروز این اختلافات و دامن زدن به آنها اثری تعیین کننده داشت.
8ـ تأثیر پذیری معتزله از بیگانگان: در آغاز معتزله، جهت دفاع از اسلام، اقدام به ترجمه کتب و آشنا شدن با فرهنگ ها و معارف بیگانه نمودند. اما به تدریج چنان در این اقدام خود افراط کردند که از مبانی احکام اسلامی فاصله گرفتند و حتی جذب تعالیم غیر اسلامی شدند. گاه این زیاده روی به قدری محسوس است که انسان فکر می کند آنان مدافع یهود و مسیحیت یا مانویتند و یا اصلا توسط آنها اجیر شده اند تا دینشان را توسعه دهند. در زمره این گونه افراد می توان از کسانی چون عیسی بن صبیح، احمد بن ایوب مانوس، احمد بن خابط، فضل بن حدثی و... نام برد. تأثیر گرفتن معتزله بهانه خوبی به مخالفانشان، مخصوصا فقها و محدثین سنت گرا می داد تا آنان را بدعت گذار در دین و منحرف معرفی نمایند.
9ـ به قدرت رسیدن جناح عرب گرای عباسی: حاکمیت این جناح که نماینده مشخص آن متوکل خلیفه عباسی است، سبب شد، که مباحث عقلانی به مجادله و مناظره تبدیل شود. بر خلاف نظر رایج که تصور می شود، متوکل در از میان برداشتن معتزله نقش تعیین کننده ای داشته چنین به نظر می رسد که او تنها به اضمحلال و انحطاط معتزله، که شرایط آن به دست خودشان و به دلایل فوق الذکر فراهم شده بود، کمک کرد.
10ـ ظهور چهره های اصلاح طلب: ظهور چهره اصلاح طلبی چون، ابوالحسن اشعری، که ضمن آشنائی با اصول معتزله به مبانی شریعت نیز اعتقاد راسخی داشت. اصولا یک نهضت فکری و علمی قابل حذف نیست مگر به دست، نهضت فکری دیگری که آگاهانه به مقابله با آن برخیزد. جریانهای سیاسی، خلفا و حکام نمی توانند نقش تعیین کننده ای در ضربه زدن به نهضت ها و حرکتهای فکری داشته باشند. مبارزه با یک جریان علمی تنها از رهگذر علم میسر است. این واقعیت در مورد معتزله، دقیقا مصداق دارد. آنان در اوائل قرن چهارم هجری، با چهره ی با فراستی مواجه شدند که هم مجهز به حربه های آنها بود و هم توانسته بود نقاط ضعفشان را به خوبی بشناسد و به خاطر همین شناخت، خود را مجهز به حربه های جدید نماید. ابوالحسن اشعری با اعتزال از معتزله و تهاجم فکری به آنها، زمینه را برای از هم گسیختگی معتزله فراهم آورد.
منـابـع
www. adyan. org
ذبیح الله صفا- تاریخ علوم عقلى در تمدن اسلامى- تهران- امیرکبیر- 1356
مجلات هفت آسمان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها