بررسی مبانی فلسفی مدرنیته در تفکر دکارت (سوبژکتیویسم)
فارسی 4611 نمایش |سوژه
در قسمت دوم مقاله به مباحثی چون به تغییر معنای سوژه و ابژه با ظهور اصل کوژتیو و تاثیر آن در روند تفکر غرب بخصوص در تفکر کانت، سوبژکتیویسم به مثابه مبنای تفکر تجدد و تحکیم مبان آن در تفکر کانت، فرایند سوبژکتیویسم در تفکر هگل در نهایت به بحران سوبژکتیویسم در تفکر نیچه اشاره خواهد شد.
ظهور معنای معانی جدید سوژه و ابژه در نزد دکارت
معنایش این است که من موجودی هستم که نحو وجودیش این است که موجودات دیگر را ابژه می کند.
اما همانطور که گفتیم هنوز در فلسفه دکارت این دو لفظ معنای جدیدشان را ندارند هرچند که دکارت تفسیر جدیدی از آنها می کند. در حقیقت با فلسفه کانت است که این دو لفظ معنای امروزی خود را که کاملا بر عکس معنایشان در قرن وسطی بود، می یابند. یعنی سوژه به معنای انسان از آن جهت که به طریق خاصی فاعل شناسات و object به معنای متعلق شناسایی یا شی خارجی و به تعبیر کانت gegenstand، به کار می رود. کانت objective را امری می دانست که خارج از حیطه سوژه است و subjective دلالت دارد بر چیزی که در سوژه است و از شئون آن محسوب می شود. این تغییر معنی حتی در زبان های اروپایی نیز اثر کرده است. بدین معنی که اگر امروزه امر subjective را ذهنی و objective را عینی می دانیم در قرون وسطی به شرحی که گذشت معنای این دو لفظ کاملا بالعکس بود.
سوبژکتیویسم مبنای تفکر متجدد
البته تغییر معنای این دو لفظ را نباید به سادگی به صرف تغییر معانی الفاظ در طی زمان دانست بلکه آن مولود تغییر معنای انسان و تعریف جدید وجود و موجودات در فلسفه دکارت است که عصر جدید با آن آغاز می شود. دکارت اولین کسی است که نسبت جدید میان انسان و موجودات را که در عصر رنسانس حاصل شده بود و در آراء متفکران مختلف آن عصر مثل لوتر و گالیله و ماکیاولی مستور مانده بود، تصریح و تبیین کرد. او عصر جدید را تأسیس کرد. این عصر با قول به اینکه انسان معیار و ملاک وجود است یعنی سوبژکتیویسم یا خودبنیادی بشر آغاز گردید. مبنا و اصلی را که دکارت تأسیس کرد، در فلسفه جدید بسط یافت.
البته منظور این نیست که همه انحای فلسفه های لاحق موافق دکارت و از همه جهت پیرو او هستند. بلکه مراد این است که اصل اولیه فلسفه دکارت که سوبژکتیویسم باشد در هر یک از فلسفه های بعدی، سرآغاز تفکر است. بی جهت نیست که هگل می گوید «اینک ما اولین بار به درستی وارد به فلسفه ای می شویم که متعلق به عالم جدیدی است و با دکارت آغاز می شود. فلسفه ای که می داند به استقلال از عقل برخاسته و در آن شعور نفسانی (خودآگاهی) یکی از مراتب ذاتی حقیقت است. در اینجاست که می توانیم بگوییم به وطن خویش رسیده ایم. درست همچون دریانوردانی که سفری طولانی را در دریاهای طوفانی طی کرده اند، اینک می توانیم فریاد برآوریم: خشکی. در این عصر جدید، اصل اصیل، فکر کردن (cogitare) به معنای خاص دکارتی آن است، فکری که مأخوذ از خودش است.»
تحکیم مبانی سوبژکتیویسم در کانت
کانت اصل سوبژکتیویسم دکارتی را تحکیم کرد و حافظ حدود و ثغورش گردید. در فلسفه کانت است که واژه آلمانی Ding (شیء) به معنای Gegenstand (بوبر و نهاد) که خود ترجمه آلمانی کلمه لاتین object است تعبیر و تفسیر می شود و رواج می یابد. او موجودیت شی ء را اوبژه بودنش برای سوژه می داند. اصل اعلای فلسفه کانت به قول همه شارحان وی این است که «شرایط مکان تجربه همان شرایط امکان [وجود] اشیاء (Gegenstand) مورد تحربه است.» (نقد عقل محض A158) به بیان ساده تر، موجود موجود است چون مورد تجربه و ادراک خاص سوژه است. کانت با روش استعلائی خود قصد آن داشت که از یک سو اوبژه بودن موجودات را مستحکم کند و از سوی دیگر سوبژه بودن عقلی را که بنیاد این اشیاء است تبیین کند.
از این رو در مقدمه چاپ دوم نقادی عقل محض می نویسد: «من آن شناسایی را استعلایی می نامم که به طور کلی مربوط به خود اشیاء نباشد بلکه مربوط به نحوه ای باشد که ما اشیاء را می شناسیم تا آنجایی که شناسایی ما بتواند ما تقدم باشد.» این نحوه شناسایی همان چیزی است که کانت آن را انقلاب کوپرنیکی نامید، کتاب نقد عقل محض فقط در این افق فکری معنا دارد.
از جهت دیگر کانت مبلغ عصر جدید تحت عنوان عصر روشنگری است. پرسش اصلی کانت در رساله روشنگری چیست؟ این است که modern چیست؟ «هم اکنون» و «هم الان» به چه معناست؟ او معنای مدرن را فقط در نسبتی که با سوبژکتیویته دارد، می فهمد. کانت حقیقت مدرنیته را در سوبژکتیوتیه یافته است.
فرایند سوبژکتیویسم
سوبژکتیویسم در فلسفه هگل به اوج و تمامیت خود رسید. فلسفه ای که به قول هگل در تفکر دکارت به ساحل امن نجات رسید، اینک خود هگل آن ساحل امن را به تصرف خویش در می آورد و بدینسان یقین مطلق روح در مقام خودآگاهی بشر حاصل می شود. این به منزله خودبنیادی تام و تمام است. حقیقت نیز که در گذشته فلسفه به معنای مطابقت با عین فهمیده می شد و در دکارت معنای یقین یافت، اینک در فلسفه هگل به مرتبه یقین مطلق رسید و به طور کلی خود را از مرجعیت داشتن خارجی (object) معاف کرد. اما این هنوز آخرین منزل کاروان سوبژکتیویسم نیست. آخرین منزل نیچه است. در نیچه، سوبژکتیویسم کامل می شود. نیچه با وجود خرده گیری های بسیار تند بر دکارت در همان جهت فکری که دکارت نشان داده بود، روان شد. نیچه تفسر خودبنیادانه دکارت را از من انسانی (ego) هنوز به اندازه کافی خودبنیادانه نمی دانست، لذا ابر انسان او کمال همین cogito دکارت است. رأی نیچه دائر بر اینکه «هر چیزی که هست، موجد و واجدش انسان است، بسط نهایی قول دکارت می باشد که بنابر آن، حقیقت مبتنی بر یقینی است که انسان (سوژه) از خود دارد.»
سوبژکتیویته ماهیت مدرنیته
البته این گونه نیست که با تفکر دکارت مسأله جدیدی به نام خودبنیادی بشر (سوبژکتیویته) در فلسفه وارد شده باشد. سویژکتیویته فقط ماهیت فلسفه جدید نیست. سوبژکتیویته ماهیت مدرنیته است، ماهیت تفکر عصر جدید است، چرا که نظر جدیدی است نسبت به وجود و کل موجودات. مظاهر عمده عصر جدیدی مثل علم و تکنولوژی، هنر جدید و علم جدید و تاریخ همه از آثار و عوارض این اصل است. وجه مشترک تمام مظاهر عصر جدید این است که در آنها انسان به جهت سوژه بودن قدرت استیلا بر موجودات را که اینک ابوژه او هستند یافته است. اینک تمنای دکارت در کتاب گفتار در روش که «ما باید اربابان و صاحبان زمین شویم» جامه عمل می پوشد. انسان مدرن (سوژه) همه موجودات اعم از خدا و طبیعت و تاریخ را تعیین می کند که چکونه باید باشند و تابع چه طرح و قانونی گردند تا در تصرف سوژه قرار گیرند. و در این مسیر هر چه حیثیت سوژه بودن سوژه افزون می گردد، ابژه بی هویت تر می شود. با این طرز تفکر همه چیز ابژه می گردد.
موجودات طبیعی در علم جدید و بالاخص در تکنولوژی به نهایت ابژه می شوند تا بدانجا که به قول هوسرل علم مدرن سر و کارش با علمی است که خود ساخته و پرداخته و عالم واقعی دیگری مطمح نظر نیست. در عالم انسانی، گذشته تاریخی ابژه می شود. گذشته مبدل به وقایع و جزئیاتی می گردد که موضوع علم تاریخ نه به معنای حقیقیش بلکه به معنای وقایع نگاری (historigraphy) است یعنی انبوهی از حوادث متفرق که مربوط به گذشته اند و تابع طرحی هستند که مورخ به عنوان سوژه آنها را در آن می گنجاند و علمی می خواند. در اینجا دیگر تذکر تاریخی بی معنی است. و گذشته، اکنون زده است. اثر هنری نیز مبدل به صرف ابژه احوال سوبژکتیو انسان می شود و در نتیجه هنر را شرح و بیانی از حیات نفسانی (Erlebnis) می انگارند.
نیچه و بحران مدرنیسم
تفکر جدیدی که در همه شئون فکری بشر جدید رسوخ کرده است در نیچه متزلزل شد. نیچه با اینکه خود فیلسوفی راسخ در سوبژکتیویسم است، با این همه منادی بحران مدرنیته نیز هست. او فلسفه خود را تمهیدی بر آغاز دوران دیگری می دانست. او خبر از طوفانی می داد که می رود ساحل امن سوبژکتیویسم و یقین دکارتی را نابود کند. مدرنیسم با قول به سوبژکتیویسم در فلسفه دکارت آغاز شد، با همان قتلی آغاز شد که انسان دیوانه نیچه خبر آن را اعلام کرد. آن قتل مدتها قبل اتفاق افتاده بود ولی کسی از آن خبر نداشت تا اینکه این دیوانه که از عقل خویش، یعنی عقل مدرن، جاهل شده و دست در دیوانگی زده بود، کوس رسوایی را سر داد و منادی تزلزل در مدرنیسم و گشایش راه پست مدرن شد. نیچه آغاز یک پایان است. پایان مدرنیسم.
منـابـع
فصلنامه فلسفی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران- شماره 1 صفحه 176- 180
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها