نامهای دوزخ (لظی)
فارسی 5208 نمایش |لظی
در تعبیرات قرآن از دوزخ به واژه ی «لظی» بر خورد می کنیم، که آن نیز یک بار در آمده، در سوره معارج پس از اشاره به حال مجرمانی که در قیامت دوست دارند همسر و برادر و فرزندان خود را برای نجات خویش قربانی کنند می فرماید: «کلا إنها لظی* نزاعة للشوی* تدعوا من أدبر و تولی؛ نه، هرگز [نجاتی در کار نیست] همانا آن آتشی شعله ور است. برکننده پوست سر و اندام است. فرا می خواند هر که را پشت کرده و [از دعوت حق] روی برتافته.» (معارج/ 15- 17) «لظی» در اصل به معنی آتش یا شعله خالص آتش است، ولی به گفته «لسان العرب» و «مفردات راغب» این واژه نامی از نامهای «جهنم» است (لذا به خاطر علم بودن تانیث غیر منصرف است). کلمه ی "کلا" به معنای ردع و زیر بار نرفتن است. یعنی نه چنین است که گمان کرده اند زیرا وقتی عذاب ظاهر شد دیگر علاج پذیر نمی باشد ولو آنکه انسان آنچه را دوست دارد در راه خدا بدهد فائده ای نمی بخشد چنانچه عمل نیک و توبه از معاصی تا وقتی نفع دارد که آدمی یقین به مرگ ندارد اما وقتی آثار مرگ را دید و یقین به مردنش پیدا نمود یا آثار عذاب ظاهر شد ولو آنکه انسان آنچه را دوست دارد در راه خدا بدهد فایده ای نمی بخشد و دیگر عمل صالح نتیجه بخش نمی باشد.
پس اینکه فرمود: "کلا"، خواست آرزوی نجات از عذاب به وسیله دادن فداء را رد کند. و در بیان علت این رد فرموده: "إنها لظی" و حاصل این تعلیل این است که جهنم آتشی است شعله ور، که اعضاء و جوارح واردین خود را می سوزاند، کار آن این است که مجرمین را می طلبد تا عذابشان کند، پس با فدیه دادن از مجرمین بر نمی گردد، حال آن فدیه هر چه می خواهد باشد.
بنابراین، معنای جمله "إنها لظی" این است که دوزخ آتشی است که صفتش اشتعال است، و ممکن نیست صفت خود را از دست داده خمود و خاموش گردد، و معنای "نزاعة للشوی" این است که صفت دیگر آن سوزاندن اندام های دوزخیان است، و هرگز اثرش در مورد هیچ کسی که در آن معذب است باطل نمی شود. و ضمیر "انها" به جهنم و یا به آتش بر می گردد، و اگر آتش را "لظی" خوانده، برای این است که اندرون را کباب می کند و شعله ور می سازد "لظی" زبانیه ایست خالص که به هیچ چیز مخلوط نباشد تا موجب کسر شدت حرارت آن شود، و عدم ذکر مرجع ضمیر به جهت دلالت ذکر عذابست بر آن. "لظی" به معنی شعله خالص آتش است، و یکی از نامهای جهنم نیز می باشد، و در آیات فوق هر دو معنی ممکن است. بنابر مجمع البیان، لظی درکه ی دوم از آتش است.
سخنان مفسرین در معنی کلمه "للشوی"
«نزاعه» اسم مبالغه از نزع (کندن) است، به معنی چیزی است که پی در پی جدا می سازد. آن زبانه آتشی است که اطراف کافر را می گیرد و تمام بدن وی را می سوزاند. (ابن عباس) زبانه آتش دماغ کافر را می خورد باز دماغ وی عود می کند. (کلبی) و «شوی» به معنی دست و پا و اطراف بدن است، وقتی گفته می شود: "رماه فاشواه" معنایش این است که او را پرت کرد و دست و پایش را خرد ساخت. این گفتار راغب بود. و گاه به معنی بریان کردن نیز آمده، ولی در اینجا منظور همان معنی اول است، زیرا هنگامی که آتش سوزان و شعله وری به چیزی می رسد اول اطراف و جوانب و شاخ و برگ آن را می سوزاند و جدا می کند.
ابوصالح گوید: «الشوی: گوشت ساق است.» سعیدبن جبیر گوید: «عصب رگ و پاشنه پاست.» ابوالعالیه گوید: «زیبایی صورت است.» در مورد "نزاعة للشوی" مقاتل گوید: «کننده اطراف و اعضاء بدن است پس گوشت و پوستی را نمی گذارد مگر اینکه می سوزاند.» ابن عباس گوید: «پوست و قبه سر (جمجمه) را می گذارد.» ضحاک گوید: «پوست و گوشت را از استخوان کنده و جدا می کند.» کلبی گوید: «یعنی تمام مغز را می خورد سپس برمی گردد همانطور که بوده است.» بعضی از مفسران "شوی" را در اینجا به معنی پوست تن، و بعضی به معنی پوست سر، و بعضی به معنی گوشت ساق پا، بعضی اعضا صورت از لبها و چشمها و دماغ تفسیر کرده اند، و همه اینها در آن مفهوم وسیعی که گفتیم جمع است، و عجب اینکه با این همه مصیبت مرگ و میری در کار نیست!
اینها پس از جدایی باز به هم پیوست می کنند زیرا عذاب دائمی است و خلود است چنانچه می فرماید: «کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب؛ در آتشی [سوزان] درآوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد پوستهای ديگری بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند.» (نساء/ 56) و رازی گفته: «شراره خالص، و معنی آن است که مجرمان پایانی جز رفتن به دوزخ و چشیدن عذاب ندارند، و راه گریزی مشاهده نمی کنند. آتشی است که آنان را می سوزاند و بریان می کند و آنچه را که بریان شده از تنشان می کند.» گفته اند: شوی پوست سر است، و به قولی موهای ریش و همه پوست بدن است. و صاحب التبیان گفته: «معنی "نزاعة" یعنی با سختی بسیار می کند و جدا می کند، و همه جوانب را می کند و جدا می کند و گوشتی یا پوستی را فرو نمی گذارد مگر این که آن را بسوزاند.» و به قولی: پوست و گوشت را از استخوان جدا می کند. و شاید مقصود از «شوی» همه آن چیزی باشد که برای بریان شدن به وسیله آتش آماده شده است، پس معنی آن می شود که دوزخ و آتش آن مجرمان را به خود می کشد و آنان را پوست می کند و می سوزاند.
آتش به سوی خویش می خواند
سپس به کسانی اشاره می کند که طعمه چنان آتشی هستند، می فرماید: این شعله سوزان کسانی را که پشت به فرمان خدا کردند و از اطاعت او روی گردان شدند صدا می زند و به سوی خود می خواند. «تدعوا من أدبر و تولی» (معارج/ 17) از حق برید و به باطل پیوست، و از اطاعت رهبری ربانی چشم پوشید و به فرمانبری جز آن پرداخت، و آتش بر مجرمان دست درازی می کند و آنان را به عمق خود و نهایت سوزندگی خود می کشد، بدان جهت که دعوت به ایمان رسول را نپذیرفتند و پشت کردند و رویگردان شدند. و آنها که اموال را جمع کردند و ذخیره نمودند و در راه خدا انفاق نکردند. «و جمع فأوعی؛ و گرد آورده و انباشته [و حسابش را نگاه داشته] فرا مى خواند.» (معارج/ 18)
قتاده گوید: «آتش به سوی خودش می خواند کسی را که ادبار از ایمان نموده و اعراض از طاعت خدا و رسول نماید و مقصود این است که این آتش کافری را رها نمی کند پس مثل آن است که کافرها را می خواند پس آنها از روی کراهت و ناراحتی اجابت می کنند.» و بعضی گفته اند: البته خدای تعالی آتش را به زبان می آورد تا کافرها را به سوی خود بخواند. جبائی گوید: «یعنی زبانیه آتش می خواند کسی را که پشت نموده و اعراض از حق کرده پس خدای سبحان دعوت زبانیه را دعوت از آتش قرار داده است.» و بعضی گفته اند: می خواند یعنی عذاب می کند. مبرد این را از خلیل، روایت کرده گوید: «می گویند خدا تو را خواند یعنی عذاب نمود تو را. به این ترتیب این آتش سوزان با زبان حال و جاذبه مخصوصی که نسبت به مجرمان دارد، یا با زبان قال که خداوند به او داده، پیوسته آنها را صدا می زند و به سوی خود فرا می خواند، همانها که دارای این دو صفتند "پشت به ایمان کرده و از طاعت خدا و رسول (ص) سر برتافته" و از سوی دیگر "دائما در فکر جمع مال از حرام و حلال و ذخیره کردن آن بوده اند بی آنکه به حقوق مستمندان توجه کنند، و یا اصلا فلسفه این نعمت الهی یعنی مال را بدانند."»
آتش سوزان دوزخیان
آیا واقعا دوزخ از نوعی حیات و درک و شعور برخوردار است و چنین می کند؟ و یا جاذبه مرموزی در دوزخ است که مستحقان را به خود جذب می نماید؟ هر دو احتمال امکان پذیر است، ولی ظاهر آیه همان معنی اول می باشد. از حضرت پیغمبر (ص) مروی است که: «آتش به قدرت کامله ربانی، گویا شود مانند گویا شدن جوارح و تکلم شجره حضرت موسی (ع) و به زبان فصیح به نام و لقب بخواند کسی را که پشت نموده به حق و روی گردانیده از فرمان حضرت احدیت.» در اینکه آتش چگونه کفار را می خواند در صورتی که آتش جماد است و شأنیت تکلم ندارد در اینجا توجیهاتی نقل شده:
(1) آتش کفار را به زبان حال می خواند و چون منزل هر یک از کفار زاویه ای از جهنم است گویا منزل آنها آنان را صدا می زند.
(2) خداوند در آتش کلام خلق می نماید و آتش به زبان فصیح گوید ای کافر ای منافق و کفار و منافقین را از زمین بر می چیند مثل مرغی که از زمین دانه برچیند.
(3) از کاشفی چنین نقل شده که آتش زبانه می زند و از صد و دویست راهه کافر را به خود می کشد چنانچه مغناطیس آهن را به خود می رباید و می گوید بیا بیا ای کافر و ای منافق من جای تو و منزل تو می باشم.
از آیات قرآنی چنین فهمیده می شود که عالم آخرت عالم حیات و عالم حقیقت و عالمی است که تمام موجودات آن سخن گو و صاحب حیات و شعور می باشند چنانچه در آیات بسیاری تذکر می دهد مثل آنجا که درباره زمین فرموده: «یومئذ تحدث أخبارها؛ آن روز است كه [زمين] خبرهاى خود را باز گويد.» (زلزله/ 4) و درباره ی اجزاء بدن آدمی است. «الیوم نختم علی أفواههم و تکلمنا أیدیهم و تشهد أرجلهم بما کانوا یکسبون؛ امروز بر دهانهاى آنان مهر مى نهيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان بدانچه فراهم مى ساختند گواهى مى دهند.» (یس/ 65) و نیز همین آیه بالا "تدعوا من أدبر و تولی" و نیز درباره جهنم که گوید: «هل من مزید؛ مى گويد آيا باز هم هست.» (ق/ 30) و غیر اینها از آیات و احادیثی که از رسول اکرم (ص) و ائمه طاهرین رسیده که تمام اجزاء بهشت حتی ریگهای آن سخن گو می باشند تماما دلالت واضح دارد که اجزاء موجودات اخروی صاحب حیاتند. و شاید یکی از اسرارش این باشد که چون عالم آخرت نتیجه و چکیده این عالم طبیعت و تمامی عوالم مادون خود می باشد و آنچه در تمام عالم مادیات بالقوه موجود است آنجا به فعلیت اخیر خود می رسد و عالم تام و تمامی است که حالت منتظره ندارد آنجا جای جزا و نتیجه گرفتن است و آنچه در این عالم بالقوه موجود بوده آن وقت به فعلیت خود رسیده دیگر موردی برای کسب کمال باقی نیست تا آنکه استکمالی حاصل گردد و عالم قیامت عالم جمع و عالم حقیقت است که آنچه در مراتب مادون متفرق به نظر می آید در آن عالم که جامع همه موجودات است به یک صورت وحدانی جلوه می کند این است که وقتی انسان صفحه اعمال خود را می نگرد گوید: «مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة إلا أحصاها؛ اى واى بر ما اين چه نامهاى است كه هيچ [كار] كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته جز اينكه همه را به حساب آورده است و آنچه را انجام داده اند حاضر يابند.» (کهف/ 49) و چون به حس و تجربه معلوم شده که موجودات علی الدوام رو به کمال می روند و کمال عالم طبیعیات و فعلیت اخیر آن به این است که صاحب حیات و شعور گردند.
پس شاید سخن گفتن جمادات و نباتات در قیامت اشاره به این باشد که چون عالم قیامت عالم کاملی است حتی مواد و آنچه در عالم طبیعیات بی شعور به نظر می آیند در آن عالم به کمال اخیر خود رسیده و صاحب نطق و سخنگو می گردند چنانچه در همین عالم منی و خون که جمادند به امتزاج و ارتباط با هم و باقی تشکیلاتی که مدخلیت در آن دارد وقتی به کمال می رسند موقعیت پیدا می کنند و مستعد می گردند که از طرف مبداء فیاض نفس دراک به آن اضافه گردد و صاحب حیات و نطق گردند. تصور نشود که این آیات فقط راجع به کفار و مشرکین باشد مصداق این آیات امروز در جامعه بسیار هستند که در بند حلال و حرام نیستند از هر راهی مالی به دست آید به تمام قوا رو به او می آورند و لو از راه ظلم و تعدی و سرقت و تقلب در اجناس و رشوه و ربا و حیله و تزویر باشد و منع می کنند حقوق فقراء ذوی الارحام و زکوات و اخماس و مصارف دینی را و اگر هم مصرفی بکنند مصرف حرام مثل ساز و آواز و رقص و آلات لهو و لهب و شرب و سایر مصارف محرمه می کنند بدانند که آتش جهنم برای آنها زبانه می کشد و شعله می زند و آنها را به خود جذب می کند و اعضاء بدن آنها را از هم جدا می کند. "نزاعة للشوی"
خلاصه اینکه این آیات پاسخ تمنی و آرزوی کفار و بیگانگان است که از عقوبت دوزخ هرگز رهائی نخواهند یافت زیرا شعله های آن بیگانگان را از درون و بیرون فرا گرفته که اجزاء و جوارح آنان را گداخته از یکدیگر جدا می نماید دوزخ و شعله های آن کفار و بیگانگان را مانند نیروی و جاذبه مغناطیسی می رباید از نظر اینکه در دنیا از توجه به ساحت پروردگار اعراض نموده و رو گردانیده و شعار خود را خودستائی قرار داده و همت خود را در گرد آوردن مال و منال صرف نموده و نزد خود جمع و ذخیره نموده و در اخذ اموال مردم بستم نیروی حرص و طمع خود را به کار برده است بدون اینکه از مال خود صرف فقراء و زیردستان بنماید و در اثر علاقه قلبی به مال و منال عاطفه بر بندگان بینوای نخواهد داشت و آیه دلیل بر قبح و رذالت صفت حرص و طمع و بخل بر عباد است که حریص و بخیل را محکوم به شقاوت می نماید.
در کتاب امالی شیخ صدوق به سندی از امام صادق (ع) روایت نموده در ضمن حدیث فرمود «آگاه باشید حساب اعمال خود را بنمائید قبل از اینکه مورد محاسبه و مؤاخذه قرار بگیرید زیرا در قیامت پنجاه موقف است و هر یک از مواقف آن مانند پنجاه سال زندگی در دنیا است هم چنانکه آیه "فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة؛ در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او بالا مى روند.» (معارج/ 4) به این حقیقت دلالت دارد.» این نکته قابل توجه است که در روایات اسلامی «نار» از نامهای دوزخ ذکر نشده، بلکه هفت نام دیگر آمده، و هر کدام به عنوان یکی از طبقات دوزخ معرفی شده، نه اینکه این نامهای هفتگانه هر کدام مجموعه دوزخ را شامل شود. از جمله در حدیثی از امیر مومنان علی (ع) می خوانیم که فرمود: «جهنم هفت در دارد و این درها طبقاتی هستند که هر یک بالای دیگری است سپس حضرت یک دست خود را بر دیگری نهاد و فرمود: این چنین!» پایین ترین طبقه، «جهنم» است، و بالای آن «لظی» و بالاتر از آن «حطمه» و بالای آن «سقر»، و بالاتر از آن «جحیم»، و بالای آن «سعیر» و بالای آن «هاویه» است (ولی در بعضی از روایات آمده که پایین ترین نقطه آن «هاویه» و بالاترین نقطه آن «جهنم» است). مانعی ندارد که اسامی هفتگانه فوق، گاه بر تمام جهنم اطلاق گردد و گاه بر بخشی از دوزخ، همانگونه که در نامهای دنیا نیز دیده می شود که گاه یک نام بر مجموعه یک استان و گاه بر خصوص شهری که بخشی از استان است اطلاق می شود.
شعله های عذاب
همانطور که گفتیم "لظی" یکی از اسماء جهنم است. یعنی آن آتش جهنم است لکن لظی به معنی تلظی است که می فرماید: «فأنذرتکم نارا تلظی* لا یصلئها إلا الأشقی؛ پس شما را از آتشی که زبانه می کشد بیم می دهم. [که] جز بدبخت ترین مردم در آن در نیایند.» (لیل/ 14- 15) در اینجا تلظی، صفت نارا است، هیأت و لغت این فعل، افروختگی پی در پی و درگیری آن را می نمایاند: آتشی بس عظیم و ناشناخته که پیوسته فروزانتر می شود. از زیر خاکستر دنیا و نفوس دوزخی زبانه می کشد، و همه قوا و استعداد و سراسر وجود او را فرا می گیرد، نه فرو می نشیند و نه محدود می شود. در این آتش درنمی آید و ملازم آن نمی شود مگر شقی تر «اشقی» می شود که این حصر راجع به آتش موصوفی باشد که پیوسته زبانه می کشد و شعله ورتر می گردد: در چنین آتشی جز اشقی درنمی آید. اگر این حصر راجع به فعل «یصلی» باشد، از این جهت است که این فعل متضمن معنای درآمدن و جایگزین و ملازم شدن است: در این آتش وارد و جایگزین و ملازم نمی گردد مگر اشقی. چون کسانی که به این مرتبه از تیرگی تیره تر، و شقاوت سخت تر نرسیده اند، شاید که از آلودگی و شقاوت اولی خود توبه کنند و از کنار آتش برگردند. و اگر هم وارد شدند در آن جاودان نمانند.
امیرالمؤمنین (ع) در دعای کمیل می فرماید: «فکیف احتمالی لبلاء الاخره و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدته و یدوم بقائه و لا یخفف عن اهله لانه لا یکون الا عن غضبک و انتقامک و سخطک و هذا ما لا تقوم له السموات و الارض یا سیدی فکیف لی و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین؛ ناری که نعره او گوشها را کر می کند، و انذار ترسانیدن و تخویف است که کاری نکنید که گرفتار همچو آتشی و عذابی شوید، و عذاب جهنم منحصر به آتش نیست حمیم غساق زقوم لباس آتشی که می فرماید: "فالذین کفروا قطعت لهم ثیاب من نار یصب من فوق رؤسهم الحمیم* یصهر به ما فی بطونهم و الجلود* و لهم مقامع من حدید* کلما أرادوا أن یخرجوا منها من غم أعیدوا فیها و ذوقوا عذاب الحریق؛ كسانى كه كفر ورزيدند جامه هايى از آتش برايشان بريده شده است [و] از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مى شود. آنچه در شكم آنهاست با پوست بدنشان بدان گداخته مى گردد. و براى [وارد كردن ضربت بر سر] آنان گرزهايى آهنين است. هر بار بخواهند از [شدت] غم از آن بيرون روند در آن باز گردانيده مى شوند [كه هان] بچشيد عذاب آتش سوزان را.» (حج/ 19- 22)
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 13
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25 صفحه 24
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 25 صفحه 312
عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد 13 صفحه 189
عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد 14 صفحه 143
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 16 صفحه 369
سيد محمدحسين حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 17 صفحه 76
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 14 صفحه 98
حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 13 صفحه 311
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها