دیدگاه ابن میمون و اسپینوزا در مساله صفات خدا (ذات و صفات)

فارسی 5972 نمایش |

مقدمه

باروخ اسپینوزا (1677-1632) فیلسوف نام آشنای سنت یهود، همچون همه فیلسوفان دیگر وامدار اندیشه پیشینیانی است که به نحوی بر او تأثیر گزارده اند. مطالعه در افکار و اندیشه های او نشان می دهد که فضای تفکر او منحصر به تأملات و باورهای خود بنیاد نبوده است، بلکه اندیشه او نیز تأثراتی از جوانب مختلف را به تصویر می کشد که مشخصا یکی از آنها شخص ابن میمون است. اما علاوه بر این، آموزه های دین یهود تأثیری پایدار در بنیادهای تفکر او داشته است.

ابن میمون و تأثیر بر اسپینوزا در مسأله صفات خدا
آنچه در نگاه اول «ابن میمون» و «اسپینوزا» را به هم پیوند می دهد تبار دینی مشترک آن دو فیلسوف بزرگ است. ابن میمون فیلسوفی بنام از جمله فیلسوفان قرون وسطی است، از معاصرین امام فخر رازی و از شاگردان ابن الافلح، که معاشرتش با مسلمانان و تعالیم برگرفته از اندیشه فیلسوفان ایشان شهره عام و خاص است. نشان این تأثیر، استفاده او از زبان عربی در نگارش مهمترین اثر فلسفی خویش به نام «دلاله الحائرین» است، که به خوبی بیانگر همسازی و هماهنگی وی با مسائل مطروحه در فلسفه اسلامی است. آشنایی ابن میمون با فلسفه یونانی مجرای دیگری از پیوند او با مجموعه تفکرات فیلسوفان مسلمان است. زیرا ایشان نیز از متعاطیان و بلکه از شارحان حکمت یونانی بوده اند.
آشنایی با فلسفه اسلامی و حکمت یونان باستان تنها عامل پیوند ابن میمون با فرهنگ اسلامی نبوده است، بلکه علاوه بر آنها، آشنایی وی با اندیشه های کلامی رایج در میان مسلمانان، که فقراتی از آنها را در بحث وی، در کتاب «دلاله الحائرین»، پیرامون عقاید معتزلیان مسلمان، اشاعره و اندیشمندانی چون غزالی، ابن باجه، ابن طفیل، ثابت بن قروه و ابن وحشیه کلدانی می توان دید، به خوبی نشان می دهد که تأثر او در مسائل کلامی تنها از آموزه های یهود نیست، بلکه تربیتی تام و تمام از فرهنگ اسلامی را در مجموع خود نمایش می دهد. اعتراف ابن میمون در همین کتاب فراتر از تأثر شخصی اوست. بنا به اقرار او، تأثیر متکلمان مسلمان بر کل متکلمان یهودی نیز مشهود است. زیرا به زعم وی «متکلمان یهودی دقیقا به همان راهی رفته اند که متکلمان معتزلی مسلمان آن راه را طی کرده اند.» با این دستمایه فرهنگی از سنت اسلامی، ابن میمون، شاخص ترین فیلسوف یهودی است که از میان فیلسوفان یهود بر اسپینوزا تأثیر داشته است، تأثیری که لزوما ایجابی نبوده، می توانسته سلبی باشد.

تأثیر آموزه های دین یهود در بنیادهای تفکر اسپینوز
«پی ایچ نیدیچ» در کتاب اسپینوزا به پاره ای از عقاید یهود اشاره می کند که اسپینوزا حتی تا آخر عمر، به آنها ملتزم بود. مضافا اینکه، سعی می کرد برای آنها بستر فلسفی لازم را تدارک بیند، از جمله آنها، وجود خدا، وحدت و عدم تناهی او، علیت و نظام بخشی او در طبیعت و خوشبخت و بدبخت کردن انسانها به تناسب کمال عشقشان به خدا یا نداشتن عشق به خداست که از نظر او چهار نقطه اصلی در قطب نمای الهیاتی یهود است. قطب نمایی که اسپینوزا هرگز به دقت آن شک نکرد. به روایت «پی ایچ نیدیچ»، اسپینوزا، در تمام عمر دست از پژوهش و مطالعه کتاب مقدس عبری، که در آن خداوند همچون سازنده و حاکم کل جهان تصویر شده است، برنداشت. تأثیر یهودیت صرفا منحصر به آموزه های مذکور نبود، بلکه سعادت پایدار ناشی از عشق مشتاقانه به خدا، که در اسپینوزا به عنوان یک باور مسلم تجلی می کرد، خود، آموزه ای یهودی بود. عقل ورزی اخلاقی و خدا محوری نیز در او ریشه در فرهنگ یهودی داشت.

تأثیر مسیحیت در تکوین اندیشه اسپینوزا

به موازات تأثیر یهودیت بر اسپینوزا، که از آن جهت بیشترین شباهت را به ابن میمون تدارک می کند، مسیحیت نیز، با قرائتی که خاص خود اوست، منشأ دیگری برای تکوین اندیشه اسپینوزاست. «کارل یاسپرس» در کتاب «اسپینوزا، فلسفه، الهیات و سیاست» این فقره را اعتراف کرده، می گوید: «آنچه اسپینوزا از مسیح می فهمد نمودار فلسفه خود اوست.» از نظر اسپینوزا هیچ کس از حیث کمال، به پایه مسیح (ع) نمی رسد. زیرا اراده خدا برای رستگاری آدمیان بی واسطه و بدون سخن و وحی بر او فاش شده است. به عقیده وی، مسیح (ع) معلم دستورهای کلی اخلاقی بود، که رسالتی جز این برایش نمی توان تصور کرد، در حالی که رسالت حضرت موسی (ع) حفظ جامعه و وضع قوانین اجتماعی بوده است. او معتقد بود مسیح (ع) با خود قوانین جدیدی نیاورده است و از این جهت تابع شریعت موسی (ع) باقی مانده است. تفسیر خاص اسپینوزا از شریعت موسی (ع) و عیسی (ع) و انتقادات وی بر بعضی از سنن دینی یهود و مسیحیت، استقلال وی را در پذیرش آراء دینی به تصویر می کشد. همین استقلال در پذیرش تأثر او از ابن میمون هم به خوبی مشهود است.
بنابراین می توان ادعا کرد، همانگونه که به اعتقاد بعضی، خدای اسپینوزا، با تفسیر تحمیلی او، فاصله زیادی با خدای ادیان دارد، در نسبت او با ابن میمون نیز این تفاوتها مشهود است. بنابراین تأثیر ابن میمون بر او لزوما ایجابی نبوده است. همانطور که دیدگاه خاص اسپینوزا به او اجازه نمی داد بعضی از عقاید مسیحیان را درباره خدا بپذیرد، قطعا مقابله با اندیشه های فلسفی، نظیر اندیشه ابن میمون، کاری سخت تر از مقابله با آراء دینی ادیان بزرگ، برای او نبوده است. «ریچارد منسون» در کتاب «خدای اسپینوزا» به مواردی مانند «الوهیت خاص مسیح» «تجسد» و «بازگشت از مرگ» به عنوان مواردی اشاره می کند که انتظار نمی رود اسپینوزا هرگز آنها را پذیرفته باشد. همچنین تشریفات ظاهری مسیحیت از قبیل «غسل تعمید»، «عشاء ربانی» برای او اصلا قانع کننده نبوده است.
نویسنده کتاب «عقل و وحی و دین دولت در فلسفه اسپینوزا» نیز در اثر خود به فقراتی اشاره می کند که شجاعت اسپینوزا را در مقابله با آراء ادیان رسمی به خوبی نشان می دهد، از جمله نفی حاکمیت فراگیر یهود و طرح این دیدگاه که سنن دینی ایشان، هیچ ارتباطی با نیل به سعادت ندارد. همچنین این عقیده که کل شریعت موسی را، اسپینوزا، ناظر بر حکومت یهودیان در مقطع خاص دانسته و آن را صرفا امتیازی گذرا و زمانی می دانسته است. علی رغم تأثیر کلی مثبت که ابن میمون بر اندیشه اسپینوزا داشته، و لا اقل برای او امکان آشنایی با فلاسفه مسلمان را مهیا نموده است، در همان مسائل هم می توان مقابله اندیشه او را با اسپینوزا بخوبی نشان داد.

مهمترین اصل وحدت بخش ابن میمون و اسپینوزا

اعتقاد به وحدت خداوند، که از باورهای خلل ناپذیر سنت یهود بوده و ابن میمون نیز سخت بدان معتقد بود، مهمترین اصلی است که دو فیلسوف یهود را به هم پیوند می دهد، چه این اندیشه صرفا یک اندیشه دینی نیست، بلکه باوری است که نه تنها فیلسوفی چون اسپینوزا بر حقانیت آن اقامه دلیل نموده است، فیلسوفان دیگر هم در این راه او را همراهی کرده اند. با این تفاوت که اسپینوزا مظهر یک اندیشمند تام و تمامی برای ایده همه خدایی یا «پانته ایسم» است. خدای واحد اسپینوزا که با عنوان جوهر قائم به ذات شناخته می شود، متقوم از صفات لایتناهی است که دو مورد از آن صفات برای ما شناخته شده است، صفت بعد و صفت فکر، صفاتی که به نظر می رسد اسپینوزا برای توجیه ربط عالم به خدا بدانها متوجه و متوسل گشته است. اما در خدای واحد ابن میمون خبری از صفات نیست.

مسأله اسماء و صفات و اختلاف دیدگاه ابن میمون و اسپینوزا در مورد آن
ابن میمون با ذکر مقدمات بیست و پنجگانه و پس از اثبات هستی و وحدانیت حق و اینکه خدا جسم و جسمانی نیست، به مسأله اسماء و صفات حق پرداخته و در آن موضعی مخالف فلاسفه، حتی فلاسفه اسلامی (که او به نحوی در این خصوص، وامدار ایشان است) اتخاذ نموده است. او بر این باور است که صفات ثبوتی با وحدانیت و بساطت خداوند سازگار نیست. شاهد مثال او از کتاب تورات این امر منصوص است که در آنجا انسان قادر بر درک اوصاف خدا، به شیوه سلبی، تصویر شده است، و آیه «هستم آنکه هستم» تأیید دیگری است بر اینکه نهایت شناخت ایجابی از خداوند، اعتراف به هستی اوست و مابقی اوصاف ناظر بر این است که خداوند «چه» نیست. این اعتقاد آنچنان در ابن میمون راسخ است که قول به صفات ثبوتی را برای خدا معادل قول به جسمانیت او دانسته، معتقد به آن را متهم به تشبیه خالق به مخلوق کرده است. در حالی که او، جدا به تباین خالق و مخلوق معتقد بود و سنخیت میان ممکن و واجب را باور نداشت.
اعتقاد ابن میمون بر عدم صفات ذاتی برای خدا از اصل «ماهیت نداشتن» او نتیجه می شود. زیرا صفات از آن جهت که صفاتند غیر از موصوفات خود هستند و هر آنچه خارج از موصوف باشد به منزله عرض است، و قول به قدم اعراض هم توالی فاسده بسیار دارد. اما در عین حال، از نظر او، منعی در این نیست که خدا به صفات فعل متصف شود. زیرا صدور افعال مختلف، کثرتی را متوجه ذات نمی کند. از نظر ابن میمون کثرت معانی صفات، ما را از انتساب آنها به ذات واحده خداوندی بر حذر می دارد، چرا که معنی علم غیر از قدرت و معنی قدرت غیر از اراده است: «لان معنی العلم غیر معنی القدره و معنی القدره غیر معنی الاراده فکیف یلزم من ذلک ان تکون فیه معان مختلفه ذاتیه له حتی تکون فیه معنی به یعلم و معنی به یرید و معنی به یقدر...» اما قول به صفات فعل این محذورات را ندارد. بنابراین به زعم وی، آنچه در کتب الهی برای خدا به عنوان صفت ذکر شده است از قبیل صفات فعل است و نه صفات ذات؛ «فلا یستعبد فی حق الله عزوجل ان تکون هذه الافعال المختلفه صادره عن ذات واحده بسیطه لا تکثیر فیها و لا معنی زائد اصلا و تکون کل صفه موجوده فی کتب الله تعالی هی صفه فعله لا صفه ذاته.»

اتصاف خداوند به صفات از نظر ابن میمون

از نظر ابن میمون اتصاف موصوف به صفت اساسا از پنج حال خارج نیست:
1- شی به حد خود متصف شود.
2- یک شی به جزئی از اجزاء خود متصف شود.
3- شی به چیزی بیرون از ذات خود متصف گردد.
4- یک شی به نسبتی که با غیر خود دارد، متصف شود.
5- شیئی به فعل خود متصف گردد.
نوع اول اتصاف در مورد خداوند صادق نیست، زیرا خداوند را حدی نیست تا بدان متصف گردد. نوع دوم اتصاف هم در مورد خداوند جریان ندارد، زیرا خداوند جزء ندارد. و از آنجا که اتصاف به امری بیرون از ذات، از قبیل اعراض و کیفیات است، نسبت چنین صفاتی هم به خدا صحیح نیست. و اما در مورد نوع چهارم اتصاف، چون این صفات موجب تعدد و تکثر در ذات نمی شوند، انتساب آنها محل تأمل است. اما از آنجا که ابن میمون به تحقق نسبت و اضافه میان خالق و مخلوق باور نداشت و تحقق تضایف را به منزله تحقق تکافؤ میان واجب و ممکن می دانست نسبت آن را نیز به خدا صحیح نمی دانست. از پنج نوع مذکور اتصاف، تنها، اتصاف شی به فعل خود، از نظر ابن میمون تعارضی با نص تورات ندارد. بنابراین برای پرهیز از آلوده شدن به شرک و نقص، شناخت سلبی، به عنوان تنها شناخت معتبر از خدا، پیشنهاد می شود.

تفاوت دیدگاه اسپینوزا و ابن میمون در مورد اسماء و صفات خدا

در حالی که نگاه به جدول صفات و احکام اسپینوزایی برای خدا، به خوبی نشان می دهد که همراهی او با ابن میمون دیری نمی پاید و درست است که اسپینوزا عقیده خود را در زمینه «تک جوهری» (که به شکل «وحدت خداوندی» در موسی بن میمون مورد اعتقاد است) از مطالعه فلاسفه یهود فراهم ساخته بود و استفاده او از واژه «خدا» برای واقعیت نهایی، ناشی از تربیت یهودی او بود، اما قطعا یکی کردن خدا با «طبیعت» را نمی توانسته از نوشته های تستامنت عتیق گرفته باشد یا در آراء موسی بن میمون حتی به شکل ابتدایی یافته باشد. زیرا نه در آن نوشته ها چنین چیزی یافت می شود و نه در عقاید ابن میمون شبهه چنین توهمی می رود.
برای اسپینوزا خدا چیزی جدای از عالم نیست. زیرا اگر خدا همان واقعیت نهایی نامتناهی است، این واقعیت باید در خود همه وجود را داشته باشد. به نظر کاپلستن تصور اسپینوزا از خدا به عنوان موجودی نامتناهی که خود را در جهان می نمایاند و هم تمام جهان را در خود دارد، برگرفته از عرفان یهودی و آثار کابالایی است. آنچه صورت دیگرش در اتحاد عقل و عاقل و معقول نمایانده می شود. اما اینکه ماده به طریقی از قبل در خدا موجود است، با این دلیل که علت نمی تواند فاقد معلول باشد، تأثیر «چاسادای کرسکاس» نویسنده یهودی اواخر قرون وسطی است. زیرا این چاسادای بود که اعتقاد داشت «ماده ابدی است و از ازل نیز وجود داشته و خلقت نیز چیزی جز به نظم و ترتیب درآوردن این ماده اولیه نبوده است.»
با این بیان، معلوم می گردد که اسپینوزا نه تنها منکر شناخت ایجابی حق نبوده، بلکه خدای متصف به صفات ایجابی را هم باور داشته است، حتی صفاتی که از نظر ابن میمون توهم انتساب آنها هم نمی رود، بنابراین هم در اصل اتصاف و هم در نوع صفات منسوب راه اسپینوزا از ابن میمون به کلی جداست. چنانکه قول به صفت «بعد» که اسپینوزا به منظور توجیه پیدایی عالم و ربط آن با خدا، با رهنمود برگرفته از افکار کرسکاس، به عنوان بخشی از فلسفه منحصر به فرد خود، مطرح ساخته، در افکار ابن میمون، اصلا جایگاهی ندارد. بلکه بر عکس، او در هفت برهانی که در «دلاله الحائرین» و به منظور بازنمایی مسئله آفرینش می آورد، تمام سعیش بر این است که نشان دهد عالم حادث است و قطعا نمی تواند به عنوان بازنمودی از صفات خدا باشد. بلکه ابن میمون با قول به «خلقت از عدم» راه خود را از اسپینوزا در این خصوص نیز جدا کرده است. زیرا او نه اساسا، کسوت خدا به صفات ذاتی را باور داشت و نه قول به صفت «بعد» را برای او، و نه اصلا قبول داشت که صفات بتوانند مقوم ذات باشند. حال آنکه از نظر اسپینوزا، صفت که معادل شی ای فرض شده که «عقل آن را به مثابه مقوم ذات جوهر ادراک می کند»، در تبیین و ظهور ذات حق نقش اساسی و محوری دارد. زیرا اگر صفات نبودند، ذات در غیب مطلق می بود و امکان شناخت آن بر ما مسدود می گشت. البته او این باور را هم داشت که اعتقاد به صفات متعدد برای ذات حق، موجبی برای راهیابی تکثر به ذات نخواهد بود. زیرا «اقتضای نفس طبیعت جوهر است که هر یک از صفاتش به نفس خود متصور شود. زیرا جوهر همه صفاتش را با هم دارد و امکان ندارد که یکی از دیگری پدیدار شده باشد. بلکه هر یک مبین واقعیت یا موجودیت جوهر است.»

اتصاف ذات خداوند به صفات از نظر اسپینوزا و ابن میمون
از نظر اسپینوزا ظهور واقعیت شی، اساسا، در قالب صفات است. بنابراین اصل اتصاف ذات به صفات امری انکار ناپذیر است و هر اندازه که واقعیت یا موجودیت شیء بیشتر باشد، به همان اندازه، صفات بیشتری خواهد داشت. حال اگر مقدمات مذکور کنار هم نهاده شوند، این نتیجه به طور قطع، به دست می آید که «امری روشن تر از این نیست که یک موجود در صورتی باید نامتناهی مطلق شناخته شود که متقوم از صفات نامتناهی باشد، که هر یک مبین ذاتی است که نامتناهی و سرمدی است.» نظر به اینکه اسپینوزا، خدا و همه صفات او را سرمدی می داند، این نتیجه واضح قابل استنباط است که صفات را ذاتی، لحاظ کرده، گر چه منکر نسبت و اضافه حق با خلق نیست، اما آن نسبت را در بحث صفات طرح نکرده است، بلکه در مرتبه دیگری (که از آن تعبیر به «حالات» می شود) از آن سخن گفته است.
او خود در «رساله مختصره» درباره صفات خدا چنین می گوید: «صفاتی که برای ما شناخته شده اند، فقط عبارتند از دو صفت بعد و فکر. زیرا ما در اینجا فقط از صفاتی بحث می کنیم که شایسته خدا هستند، صفاتی که ما از طریق آن ها می توانیم به شناخت او، آنچنان که هست، برسیم و نه صرفا از آن حیث که او افعالی را خارج از خود انجام می دهد. بنابراین، همه چیزهای دیگری که انسان، جدای از این دو صفت، به خدا نسبت می دهد، اگر آن ها هم به او تعلق داشته باشند، یا باید نام دیگری بر آن ها نهاد، و یا این که آنها را "صفات فعل" خواند.»
از مثالهایی نظیر «موجود بالذات» بودن، «سرمدی» بودن، «واحد» بودن و «تغییر ناپذیر» بودن که وی برای فرض اول خود (یعنی نام دیگر) ذکر می کند و مثالهایی نظیر «علت» بودن، «مقدر» بودن و «نظام بخش» بودن، که او از آن ها به عنوان صفات فعل یاد می کند، به خوبی این مطلب را می توان استنباط کرد که او بحث احکام یا ویژگی ها را کاملا جدا از صفات می داند.

منـابـع

غلامحسین ابراهیمی دینانی- ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام- جلد 1- انتشارات طرح نو- 1376

زهره توازیانی- مقاله ابن میمون و تأثیر بر اسپینوزا در مسأله صفات خدا

موسی ابن میمون- دلاله الحائرین- حسین آقای- آنکارا- دانشگاه آنکارا- 1972

باروخ اسپینوزا- اخلاق- ترجمه دکتر محسن جهانگیری- مرکز نشر دانشگاهی- 1364

پل استراترن- آشنایی با اسپینوزا- ترجمه شهرام حمزه ای- نشر مرکز- 1379

باروخ اسپینوزا- رساله در اصلاح فاهمه و بهترین راه برای رسیدن به شناخت حقیقی چیزها- ترجمه اسماعیل سعادت- مرکز نشر دانشگاهی- 1374

یوسف نوظهور- عقل و وحی و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا- انتشارات پایا- چاپ اول- 1379

کارل یاسپرس- اسپینوزا، فلسفه، الهیات و سیاست- ترجمه محمد حسن لطفی- طرح نو1378

پی .ایچ نیدیچ- اسپینوزا- ترجمه خشایار دیهیمی- نشر کوچک- 1378

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها