مناسبات پراگماتیسم و اومانیسم (تاریخچه)

فارسی 4922 نمایش |

پراگماتیسم

هدف اصلی این نوشته آن است که نشان دهد اولا پراگماتیسم بر اصولی استوار است که ملازم اومانیسم هستند و لذا پراگماتیسم در اصل یک مکتب اومانیتس است و ثانیا دستاورد آشکاری که در سطح فرهنگ و جامعه امریکایی عرضه داشته است موجب رشد طیف وسیعی از اومانیست ها در امریکا شده است که به اومانیسم جدید یا اومانیسم علمی یا طبیعت گرایی اومانیستی قائل هستند.
بدین منظور در قسمت نخست پراگماتیسم و اومانیسم تعریف شده و آنگاه رابطه آن دو را با هم یک بار از طریق بررسی اصول پراگماتیسم بحث می شود. در قسمت دوم پراگماتیسم، از طریق رابطه اش با اومانیسم جدید آمریکا مورد بحث واقع می شود.

تاریخچه پراگماتیسم
پراگماتیسم مکتب فلسفی با ویژگی های زندگی امریکایی، نخست توسط پیرس به سال 1878 به عنوان یک روش مطرح شد. سپس ویلیام جیمز، جان دیوی، آرتور بالفور، فردیناند شیلر و هانس ویهنگر روایات مختلفی از آن ارائه دادند. واژه پراگماتیسم، نه به عنوان یک روش یا یک مکتب، بلکه به عنوان قواعد مبتنی بر تجربه در حوزه اخلاق عملی توسط کانت به کار برده شده بود. توجه به غایت فعل، که در این گونه قواعد مراعات می شود، باعث شده بود که کانت آنها را پراگماتیک بنامد.

تعریف پراگماتیسم
پراگماتیسم دیدگاه، روش و فلسفه ای است که نتایج عملی ایده ها و عقاید را به عنوان معیار تعیین ارزش و صدق آنها به کار می برد. ویلیام جیمز، پراگماتیسم را این گونه تعریف کرده است:
«دیدگاهی که از آغاز اشیاء، اصول، مقولات را کنار می گذارد و به غایت اشیاء، دستاورد، نتایج و واقعیات عملی توجه می نماید.» مکتب پراگماتیسم بر تجربه، تحقیق تجربی و حقیقت از آن حیث که نتایج قانع کننده و رضایت بخش دارند تأکید می ورزد. تأکید اصلی پراگماتیسم بر روش و دیدگاه است و لذا تلقی اولیه از آن یک نظام منسجم و سیستماتیک نبوده است. از این رو جان دیویی به جای پراگماتیسم واژه انسترومنتالیسم (Instrumentalism) را به کار می برد؛ چون فکر می کند که این واژه تأکیدی بیشتر بر جنبه روشی دارد.
وی در این روش تجربه را اصل می داند و تفکر، ایده ها و نظریه ها را به عنوان وسایلی برای توافق و تطابق یک ارگانیسم با محیط خود تفسیر می کند؛ بنابراین، از نظر دیویی، پراگماتیسم روش تجربی است که به همه حوزه های تجربه انسانی گسترده شده است.
بنابه روایت دیگری که از پراگماتیسم شده است، اپراسیونالیسم، که مفاهیم را به عنوان «اعمال قابل اجرا از لحاظ تجربی» تعریف می کنند، بر آن است که تعریف کردن یک اصطلاح (ترم) دلالت می کند بر اینکه آن اصطلاح چه عملی را نشان می دهد. بنابه تعریف، این روایت از پراگماتیسم «دیدگاهی است که فکر و عمل را لاینفک می داند و حقیقت را بر حسب محتوای عملی اظهارات و بیانات تعریف می کند.»

وجه اومانیستی پراگماتیسم

«پراگماتیسم یا ابزار انگاری به لحاظ لوازمش اومانیستی است.» صحت این گفته، بی گمان با مطالعه اصول و متون متفکران بزرگ این مکتب روشن می شود. از نظر جان دیویی پراگماتیسم مکتب ابزار انگاری (انسترومنتالیسم) است. بنابراین تلقی عالم همان است که انسان تجربه می کند، یعنی عالم عینی مجزای از انسان معنی ندارد. انسان معیار همه چیز است و نه فقط معیار عالم بلکه معیار خدا و حقیقت است و بنابه آنچه پس از این در بحث از اصول پراگماتیسم خواهیم گفت همه این ها دستاوردی انسانی است که برای رفع حوایج ظاهری و باطنی انسان توسط خود او آفریده شده اند. وی در کتاب معروف خود به نام «ایمان مشترک» روایتی کاملا اومانیستی از پراگماتیسم را تقریر و ارائه می نماید.
اکنون پس از اشاره به این دو تن از متفکران پراگماتسیم به ملازمت اصول پراگماتیسم با اومانیسم می پردازیم و نخست بحث را با اشاره ای به تعریف اومانیسم جدید آغاز می کنیم.

اومانیسم
اومانیسم «نظریه ای است که به طور مشخص بر علایق، منافع و ایدئال های انسانی تأکید دارد. اومانیسم رنسانس مبتنی بر آثار کلاسیک یونانی است. اوماینسم ادبی بر نوع کلاسیک تعلیم و تربیت ادبی تأکید دارد. اومانیسم دینی و اومانیسم فلسفی هم بر انسان تأکید دارند و هرگونه مفهوم فوق طبیعی را رها می کنند.»
اومانیسم جدید، که بنا به نوع تأکیدی که بر یک جنبه خاص صورت می گیرد، گاه از آن به اومانیسم علمی یا طبیعت گرایی اومانیستی هم تعبیر می شود، بینشی است که بر انسان یا علایق و امور انسانی تأکید دارد، و به تعبیری عبارت است از «آموزه ای که انسان، از طریق به کار بردن عقل و با هدایت موسسات حکومت دموکراتیک، بتواند بدون کمک قوای فوق طبیعی یک جامعه عقلانی بسازد که در آن هر کسی از امنیت برخوردار باشد و زمینه فرهنگی برای شکوفایی استعدادهای هر فرد و انرژی های خلاقی که دارد فراهم آورد.»
تعریف دیگری که از اومانیسم ارائه شده است این است: «اومانیسم عبارت است از اعتقاد به مردم، به همه بشریت و به علم از آن حیث که وسیله نیل به حقیقت است. اومانیسم همچنین جستجوی ارزش های اخلاقی و معنوی حیات از طریق فلسفه، علم، هنر و ادبیات است.»

اصول پراگماتیسم و وجه اومانیستی آنها

با مطالعه متون و فلسفه های بزرگان پراگماتیسم مشاهده می شود که پاره ای اصول در همه این متون و روایات پراگماتیسمی مشترک است. در ارتباط با موضوع این نوشته، یعنی وجه اومانیستی پراگماتیسم پاره ای از اصولی را که در بازنمایی این وجه صراحت دارند به اجمال بررسی می کنیم.

1- طبیعت گرایی (ناتورالیسم)
از اصول اساسی پراگماتیسم که همه روایات و فرقه های آن بدان پایبندند، طبیعت گرایی است. بنابراین اصل هرگونه امور فوق طبیعی یا دخالت نیروها فوق طبیعی یا موجود طبیعی انکار می شود و طبیعت برابر و معادل وجود می شود؛ عالم طبیعت است. از سوی دیگر طبیعت گرایی ملازم تجربه گرایی است، زیرا طبیعت قلمرو تجربه است. لذا تجربه، چنان که همه فلاسفه ی پراگماتیست تایید و تأکید دارند، اصل می شود. با توجه به اینکه تجربه قلمرو شناخت انسان و به تعبیر دیگر تجربه، تجربه انسانی است، به راحتی نتیجه می شود که طبیعت قلمرو انسان است و چون فوق طبیعت هم چیزی نیست، مرجعیت انسان و اتوریته او برملا می شود و این همان اومانیسم است. از سوی دیگر تأکید فلاسفه پراگماتیست بر علم گرایی یا اصالت علم (سیانیتسم) که در این قلمرو (یعنی طبیعت و تجربه انسانی) لحاظ می شود کاشف از آن است که انسان از طریق روش علمی جدید می تواند این تجربه را به رشد و کال برساند. بدین معنی که انسان با رشد عقل خود (اصل عقلانیت دکارتی) و با کمک روش تجربی و علمی می تواند جنبه های عالم درون تجربه خود را گسترش دهد، چه آنکه عالم عینی مجزا از انسان معنی ندارد و عالم همان است که انسان تجربه می کند.

2- ابزارانگاری
چنان که قبلا اشاره شد ابزار انگاری به یک معنی، که جان دیویی به کار می برد، معادل است با خود پراگماتیسم، اما به عنوان یک اصل، ابزار انگاری مورد قبول همه پراگماتیست ها، به استثنای خود پیرس است. ابزار انگاری به معنی آن است که تفکر، پدیده ها و نظریه ها به عنوان وسایلی برای توافق و تطابق یک ارگانیسم با محیط خودش تفسیر شود. میزان در اینکه ابزار انگار باشیم آن است که به انسان مرجعیت دهیم. ابزار انگاری از لوازم پراگماتیسم نیست بلکه اصل آن است. از لحاظ جان دیویی ابزار انگاری سه بعدی است:
1- بعد زمان مندی که به تکامل و رشد انسان و معارف مربوط به او می پردازد؛
2- بعد آینده نگری که نشان می دهد انسان رو به جلوست و به سوی آینده است؛
3- بعد خوش بینی که بنا به آن آینده را انسان بهر از گذشته ارزیابی می کند و انسان وضع عالم را بهتر می کند. چنان که مشاهده می شود این سه بعد ابزار انگاری همگی قائم به انسان هستند.

اصالت منفعت (یوتیلیتارینیسم) یا اصالت نتیجه (کانسیکوئالیسم)
بنا به این اصل، که از اصول سیاسی و اخلاقی و معرفت شناختی پراگماتیسم است، باید نتیجه را لحاظ کرد؛ نتیجه چیست؟ باید به فکر نتیجه یا سود آخر کار بود. بدین معنی حقیقت ثابتی وجود ندارد. چنین نیست که ما نخست مقدماتی بر اساس مبانی حقیقت ترسیم کرده باشیم و آن گاه به ضرورت منطقی از آن نتیجه ای بگیریم که در صورت احراز صحت مقدمات نتیجه هم صادق و حقیقی باشد، بلکه جریان امر کاملا برعکس است. نخست انسان نتیجه را در نظر دارد و برای آن مقدماتی فراهم می آورد تا آن نتیجه را تأمین نماید. حقیقت، اگر اصلا وجود داشته باشد در نتیجه، غایت و منفعت نهفته است.

حقیقت در تفسیر پراگماتیستی
اکنون این سؤال مطرح می شود که این حقیقت چگونه ایجاد می شود؟ در پاسخ به این سؤال است که مشاهده می کنیم پراگماتیسم وجه اومانیستی خود را باز هم نمایان می سازد. بنابر اصل سودگرایی یا نتیجه گرایی آنچه حاصل می آید حقیقت است. حسن و قبح ذاتی افعال و رفتار نیست. حقیقت و صدق در نهاد گزاره ها نیست. حقیقت در عمل و نتیجه نهفته است و این عمل و نتیجه را انسان می سازد. تعبیر شایعی که در لسان ارباب پراگماتیسم نظیر جیمز، دیویی و بریجمن، اتو و دیگران مشاهده می شود این است که حقیقت ساخته بشر است. بدون بشر حقیقت هیچ معنی محصلی ندارد. تعبیر ساخته بشر نخستین بار بر زبان جیمز جاری شده است. وی در کتاب معروف خود به نام «اصول روانشناسی» به بحث درباره حقیقت می پردازد، و ادعا می کند که دنیایی که ما در آن به سر می بریم نظر نیست، بلکه واقعیت است. در واقع ترکیب و مجموعه ای از واقعیات است. چیزی به نام حقیقت وجود ندارد. حقیقت یک فرض است: فرض کارآمدی که ما را قادر می سازد تا اندکی از آشوب را به اندکی از نظم تبدیل کنیم. آنچه دیروز حقیقت داشت امروز ممکن است نداشته باشد. یعنی چه؟ به درد نخورد؛ زیرا حقیقت، بنابه اصل، باید به کار آید و فایده ی عملی داشته باشد (اصالت منفعت و نتیجه). به عبارت دیگر حقیقت امری مطلق نیست که نفس الامری داشته باشد؛ بلکه امری نسبی و قائم به انسان است و بسته به زمان، مکان و شخص متفاوت است. «هیچ ناظری نمی تواند خود را واقف بر همه ی حقایق و همه ی خیرات بداند، ولی هر ناظری به تناسب نظر خود می تواند بر حقایق جزئی واقف شود که دیگران از دیدن آن محرومند.»
به این ترتیب حقیقت را می توان در عمل به ارزش نقدی تبدیل کرد. اصل آن است که حقیقت مستقل از انسان نیست بلکه انسان است که حقیقت را می سازد. انسان معیار حقیقت است و این تعبیر دیگری است از اومانیسم (معیار پروتاگوراس).
همین دیدگاه را می توان در جان دیویی یافت. وی حقایق کلی را انکار می کند. آنچه هست علمی است که با واقعیات سروکار دارد و نه حقیقت. حقیقت قائم به انسان است. در واقع هیچ حقیقتی وجود ندارد. حقیقت، از این رو، فردی و شخصی است و این حقیقت همان است که در نتیجه عمل حاصل می آید برای خود فرد.

پلورالیسم

بدیهی است که این تلقی از حقیقت که بر اساس اصالت منفعت و اصالت نتیجه و دیدگاه ابزار انگارانه در میان پراگماتیست ها مقبولیت تام دارد، به این منجر می شود که اصولا هیچ گونه دیدگاه واحدی وجود نداشته باشد (رد مونیسم) و در همه ابعاد و به عدد انسان ها حقیقت متکثر می شود و لذا مشاهده می شود که بر همین اساس اومانیستی پلورالیسم هم شکل می گیرد و مقبول پراگماتیسم و جزو اصول آن می شود. تکثر حقیقت و عالم در آثار جیمز، دیویی و دیگر پراگماتیست ها به وفور مشاهده می شود. نسبی گرایی (رولاتیویسم) و فردگرایی (اندیویدوآلیسم) نیز از آثار این دیدگاه و جزو اصول اولیه پراگماتیسم هستند.

اصالت علم یا علم گرایی (سیانتیسم)
علم گرایی در این مکتب به این معنی است که روش علمی جدید به عنوان اساس فلسفه (و در نتیجه در حوزه حقایق انسانی) به کار برده شود. این روش برای حل مسائل انسان (از جمله اخلاق و دین) به کار می رود و با غیر این روش نه مسائل انسان حل می شود و نه سخنی که بر اساس این روش نباشد اعتبار و تحصلی دارد. به قول شیلر فلسفه باید حل مسائل انسان کند و برای حل این مسائل باید روش علمی به کار برده شود تا نتیجه و منفعت و سودی به حال انسان داشته باشد و به تعبیر دیگر، به کار آید و دردی دوا کند. جان دیویی بر حوزه علمی بیولوژی و علوم اجتماعی تکیه دارد و پیروان پراگماتیسم به طور کلی روش علمی را در نظر دارند و جملگی بر به کارگیری روان شناسی و تعلیم و تربیت در حوزه های تجربه انسانی بر اساس روش علمی تکیه و تأکید دارند.
جان دیویی می گوید که فلسفه های سنتی که در جستجوی واقعیت نهایی و مطلق بوده اند، تجربه انسانی را ناچیز شمرده و از آن بی اعتنا گذشته اند. در حالی که در حوزه تجربه انسانی است که حقیقت تحقق می یابد، آنچه عملی است یا نتایج رضایت بخش دارد حاصل می شود. از سوی دیگر تجربه انسانی قلمرو علم را تشکیل می دهد و لذا برای تبیین و توجیه و تحکیم آن باید روش علمی را (که تجربی است) اختیار کرد. بدیهی است که ملاک صحت و استعمال این روش منوط به کاربردی بودن، رضایت بخش بودن، نتیجه آور بودن و مفید بودن در مقام عمل است و این همه مزایایی است که روش علمی داراست.

وجوه سکولاریستی اصل علم گرایی
اما آنچه ذکر آن لازم است جنبه اومانیستی این اصل است. این اصل نه فقط از آن حیث که منوط به انسان و تجربه انسانی و محدود به قلمرو اوست ویژگی های اومانیستی دارد، بلکه از یک حیث و جنبه مهم تر هم اومانیستی است. روش علمی و تکیه بر علم، اثر انسانی یعنی علم را در برابر اثر الهی یعنی وحی قرار می دهد و این قرار گرفتن، بنا به اصل طبیعت گرایی و اصالت منفعت به نحوی است که به نفی اصالت اثر الهی در مواجهه با اثر انسانی می پردازد و این است اساس اومانیسم که در پراگماتیسم مشاهده می شود. این وجه اومانیسم که به این صورت در پراگماتیسم مشاهده می شود در غرب سابقه تاریخی هم داشته است و به صورت مشابهی در رنسانس هم مطرح بوده است. می دانیم که در رنسانس، آنهایی که نظیر پترارک اومانیست خوانده می شد مدعی بودند که مسیحیت باید با امور انسانی و زمینی سر و کار داشته باشد و چون ادبیات یونان و روم تجدید شده بود و کسب علم کرده بودند، این ادبیات را اومانیستی می نامیدند، زیرا ادبیات کار سکولار و دنیوی و مجرد از وحی و خدا بود، در حالی که انجیل و آثار قدیسان آثار وحیانی و الهام شده خدا بودند. به این معنی در رنسانس اومانیسم همان اثر انسان که ادبیات بود تلقی می شد و این اثر در مقابل اثر خدا یعنی وحی قرار داده شده بود. این واقعه تاریخی رنسانس به نحو مشابهی در اومانیسم پراگماتیسم هم تکرار می شود، با این تفاوت که اولویت در اثر انسان به علم جدید داده می شود و آن را در برابر اثر الهی یعنی وحی و کتاب مقدس قرار می دهند. این، حداقل، اگر به انکار اثر الهی نینجامد، اصالت آن را تحت الشعاع قرار می دهد و در نظر فلاسفه ای چون جیمز اثر الهی به تجربه بشری تأویل می شود و در حوزه پلورالیسم حقیقت مطلق خود را از دست می دهد و به عدد نفوس خلایق کثرت می یابد. از این رو سکولاریسم هم جزو اصول پراگماتیسم در می آید و معنی اومانیستی آن به تقریر فوق الذکر معلوم است.

منـابـع

فصلنامه دانشگاه تهران – شماره 4 و 5- صفحه 97- 107

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها