نحوه ظهور و گسترش مسیحیت در آفریقا (ورود)
فارسی 5269 نمایش |مقدمه
داستان آشنایی مردم آفریقا با ادیان الهی، جالب و حیرت انگیز است و نشان از دلبستگی و شیفتگی مردم آن خطه به ادیان و باورهای دینی دارد. به باور M.. T، آفریقایی ها مردمانی بسیار معتقد و دین باور بوده و برای آنها پذیرش برخی باورها و سنت ها و التزام به مناسک بسیار موجه و مقبول است. مورخان نیز از دیرباز در خصوص حضور ادیان و باورهای مردم آفریقا به ارواح و مظاهر طبیعت، سخن گفته و این ویژگی آفریقایی ها را برجسته نشان می دادند. ظهور و گسترش مسیحیت معاصر در کشورهای آفریقایی، از تنوع و تأثیر ویژه ای برخوردار است که مختص آن دین بوده و دیگر ادیان، آن ویژگی را ندارند. آفریقا در دو قرن اخیر شاهد حضور نظامیان، بازرگانان و صنعتگران، مکتشفان و مبلغان مذهبی کشورهای استعماری بوده که موجودیت آنها و گسترش حضور و سلطه آنها موجب گسست خلل در زندگی و هویت مردم بومی و سنت های آنها شده است.
البته هر یک از آن گروه ها دارای اهداف مشخص و از پیش تعیین شده بود و بر اساس آن، کار و تلاش کردند. اما وظیفه گروه های تبشیری تبلیغی، به رغم همگرایی و انسجام اولیه، به تدریج از ربع دوم قرن بیستم دچار تغییر و تحول گردید؛ به این معنی که مبلغان مذهبی احساس کردند که همکاری و هماهنگی آنها با استعمارگران موجب بدنامی آنها و رویگردانی برخی از مسیحیت شده و آنها را از هدف خود که اعتلای نام خداوند بود، دور کرده و در خدمت کشورگشایی قرار داده است؛ از این رو آنها به تدریج فاصله خود را با حکام استعماری افزایش داده و به مردم بومی نزدیک شدند. گفتنی است که از زمان استقلال کشورهای آفریقایی مؤسسات، سازمانها و نهادهای مسیحی در آن منطقه با رویکردی نوین به پیشتاز مسائل و تحولات رفته و شیوه ای را پیش گرفتند که موجب همبستگی آنها با مردم و آمال آنها و تلاش برای رفع مشکلات مردم شده است.
ورود مسیحیت به آفریقا
مسیحیت نیز همانند آیین اسلام و یهود، کیشی غیر آفریقایی محسوب شده و بومی منطقه نبوده است. اگر چه پس از مدتی، آن ادیان نیز جنبه بومی به خود گرفته و با فرهنگ و باورهای آفریقایی عجین شدند، اما مسیحیت در آفریقا دوره های تحول و تطور بسیاری را سپری کرده و نفوذ آن در چند مرحله صورت گرفته است. همان گونه که اسلام از راه تجارت و مراودات و فرهنگ در آفریقا رشد و گسترش یافت، مسیحیت نیز به دلیل مهاجرت گروه هایی از دیگر کشورها به شمال قاره راه یافته و مورد پذیرش قرار گرفت. مرحله نخست ورود مسیحیت به آفریقا، در قرن دوم میلادی آغاز شد و گسترش نسبی آن تا قرن هفتم که مقارن با ظهور اسلام بوده، ادامه داشت. مرحله دوم، از قرن پانزدهم و با حضور پرتقالی ها آغاز شد که می توان آن را دوران مسیحیت وابسته به پرتقال نامید.
آن مسیحیت با حضور استعمار پدیدار شده و رشد کرد. مرحله سوم، از نیمه قرن نوزدهم آغاز شده و همچنان ادامه دارد. مسیحیت در آغاز قرن بیستم، تنها 5 میلیون پیرو در آفریقا داشت که 2 میلیون و 700 هزار نفر یعنی معادل 3/1 درصد جمعیت 200 میلیونی آن، کاتولیک بودند. اما در پایان قرن بیستم، جمعیت کاتولیک ها به 137 میلیون نفر رسیده بود که 16 درصد کل جمعیت 900 میلیونی قاره را تشکیل می دهد. رشد مسیحیت در قرن اخیر، نشان از برنامه ریزی مصممانه و صحیح ارباب کلیسا دارد. انگلیکن ها با جمعیتی حدود 40 میلیون و لوتران ها حدود 10 میلیون و ارتدکس نیز با همان شمار، گروه های پرجمعیتی را تشکیل می دهند. پیروان کلیسای بومی را جف هانیز در سال 1996، 32 میلیون نفر ذکر کرده است.
علل رشد و توسعه مسیحیت در آفریقا
قاره آفریقا گهواره یکی از باستانی ترین تمدن های جهان است که در دره نیل پدیدار شد. گفتنی است که تمدنی مصری با چهار هزار سال سابقه، در ردیف درخشان ترین تمدن ها محسوب می گردد. در سال 146 قبل از میلاد، دولت کارتاژ که در شمال آفریقا، حکومت بسیار نیرومندی تشکیل داده بود، از رومی ها شکست خورد و به این ترتیب، شمال آفریقا برای مدت زیادی تحت استعمار رومیان درآمد. آنها پس از گسترش دین حضرت مسیح (ع)، آن را در آفریقا گسترش داده و به مدت چهار قرن تبلیغ کردند. از آنجایی که شمال آفریقا خراجگذار امپراتوری رم به شمار می رفته و آن امپراتوری، مدعی گسترش مسحیت بوده، از این رو مسیحیت در مصر، اتیوپی و مغرب که در آن زمان شامل کشورهای شمال آفریقا، لیبی، تونس، الجزایر و مراکش می گردید، مورد پذیرش قرار گرفت.
به نوشته دایره دایرة المعارف آفریکانا، مسیحیت در ابتدا توسط مبلغان و تجار رشد کرد. همچنین بخش داخلی قاره یعنی نقاط زیر خط صحرا از آنجایی که با مسیحیت تماس کمتری داشتند، بزرگانی چون اوریگن، آتاناسیوس، ترتولیان، و آگوستین پرورش یافتند که سپس به مبلغان بزرگ دینی تبدیل شدند. توسعه مسیحیت در آفریقا اگر چه کند و آهسته صورت می گرفت، اما پیوسته بوده و در شمال قاره و اتیوپی تأثیر خوبی بر جای گذارد. اما پس از ظهور اسلام، کشورهای شمال قاره بیشترین تأثیر را از فرهنگ و تمدن اسلامی پذیرفته و عموم مردم به آن آیین گرویدند. با این وجود، مسیحیت در آن بخش از آفریقا به رغم نفوذ اندک، از تأثیر خوبی برخوردار بوده و بخشی از مردم به آن آیین وفادار ماندند.
دوره های ورود مسیحیت به آفریقا
آفریقا شناسان معتقدند که مسیحیت در سه مرحله در آفریقا فعالیت و تلاش داشته است: نخستین دوره، همان هنگام پیدایش مسیحیت در قرن دوم میلادی بود. دوره دوم، از قرن پانزدهم به بعد و با حضور پرتغالی ها و سپس هلندی ها و دیگر ملل اروپایی آغاز گردید. از قرن پانزدهم به بعد، اروپایی ها خود را برای کشف، گسترش تجارت و استعمار آمریکا، آسیا و آفریقا آماده نمودند. اروپایی ها همیشه فرض می کردند که بخشی از مسئوولیت آنها تغییر مذهب مردم بومی به مسیحیت می باشد. پرتغالی ها ابتکار این کار را به دست گرفته و استحکاماتی در مغرب، مرکز و جنوب آفریقا برای خویش تأسیس نمودند. آنها تقریبا طی یکصد سال حاکمیت گسترده و چهارصد سال حاکمیت محدود خود در جنوب، شرق و غرب آفریقا، علاوه بر تغییر برخی باورها و معرفی شیوه نوین تجاری بازرگانی، در گسترش آیین مسیحیت نیز کوشیده و در این راه سختی های بسیاری را متحمل شدند.
البته اروپایی ها و بیشتر هلندی ها از قرن شانزدهم تا نیمه های قرن نوزدهم، در بخش های محدوی از آفریقا فعال بودند. آنها علاوه بر تلاش برای مسیحی کردن مردم، به امر تجارت و به ویژه تجارت برده نیز اشتغال داشتند و کسب ثروت و قدرت را سرلوحه کار خویش قرار داده بودند؛ از این رو عملا تلاش های دینی آنها سودمند نبوده و با استقبال مردم روبرو نمی گردید. برای مثال، قلعه مربوط به حضرت مسیح (ع) در مومباسا، محل تجمع و حضور مسیحیان بوده و به مدت یک قرن پابرجا بود؛ ولی سرانجام پس از حمله حکمرانان مسلمان منطقه به آن قلعه، تنها 600 پیرو آیین مسیحیت در آن قلعه حضور داشته و مردم از گرایش به آن آیین امتناع می کردند. در این خصوص، نژادپرستی اروپایی و تجارت برده، نقش عمده ای در عدم استقبال مردم به آن آیین داشت. گفتنی است که این گروه از سوی واتیکان حمایت و پشتیبانی می شدند. به همین دلیل، آنها تلاش های خود را یک امر مذهبی و مقدس قلمداد کرده و از انجام رفتار غیر اخلاقی و مغایر با کرامت انسانی نسبت به پیروان دیگر ادیان، ابایی نداشتند. البته باید اذعان کرد که مسیحیت به عنوان یک تمدن و آیین، اولین عامل تأثیرگذار خارجی در تاریخ آفریقا محسوب شده و نخستین سنگ بنای جهانی شدن را در قاره ایجاد کرد. اکنون نیز علما و اندیشمندان مسیحی، برای خود وظیفه و رسالتی بیش از آموزش دین قائل بوده و خواهان رهبری و اداره جامعه هستند.
دوره دوم حضور مسیحیان در اروپا، برای مردم آفریقا خوشایند نبود؛ زیرا موجب رواج بازار برده و افزایش ناآرامی های داخلی به دلیل اتخاذ رویکرد سلطه جویانه و تجارت برده گردید و به این دلیل نیز آیین مسیحیت در این دوره چندان رواج نیافت. البته دلیل اصلی آن، ناتوانی دولت استعماری پرتقال در دستیابی به اهداف و حفظ سلطه خود بر کشورهای شرق و جنوب قاره بوده است. اما دوره سوم حضور مسیحیت در آفریقا که از نیمه دوم قرن نوزدهم آغاز گردید، در توسعه و رواج آیین مسیحیت بسیار موثر بود؛ به گونه ای که گرایش مردم آفریقا به مسیحیت موجب شگفتی ارباب کلیسا شده و آنها اندیشه آفریقای مسیحی تا سال 2000 را در سر پروراندند؛ از این رو به دلیل تلاش بی وقفه مبشران در پایان سال 2000، از هر پنج مسیحی، یک نفر آفریقایی بوده است؛ در حالی که در ابتدای قرن، تنها 5 میلیون نفر از جمعیت 200 میلیونی قاره، مسیحی بودند.
در مورد گسترش مسیحیت در قرن بیستم، علاوه بر تلاش های دولت های استعماری باید به نقش هیأت های تبشیری نیز اشاره نمود. در واقع، کلیساهای تبشیری، عامل مهم توسعه و سلطه فرهنگی استعمار به شمار می رفتند؛ زیرا آنها دارای امکانات سرکوب کننده و آگاهی بخش بودند؛ بدین معنی که همزمان سلطه استعمار و مدرنیسم را ترویج می کردند. کلیساهای تبشیری به آموزش که آفریقایی ها آن را عامل مهم پیشرفت استعمارگران می دانستند، اهمیت فراوانی می دادند. رجینالد بابی در کتاب خود «کلیساهای پویا»، به تلاش خودجوش و ارزشمند اربابان کلیسا اشاره کرده است. در آفریقا نیز تأثیر پویایی کلیسا بر گسترش آن آیین و جلب نظر مردم، امر بسیار مهمی است که می تواند مورد استفاده دیگر مبلغان قرار گیرد. گفتنی است که در تاریخ آفریقا، حوادثی که بین سالهای 1880 تا 1935 به وقوع پیوست، بی سابقه بوده است و تأثیرات آن، چنان ژرف و پایدار بود که کل آفریقا را تحت تأثیر قرار داد. در نیمه های قرن نوزدهم، بسیاری از مبشران و مکتشفان به اقصی نقاط آفریقا سفر نموده و نقشه های مناسب و دقیقی از منطقه فراهم آوردند.
هیأت های تبشیری همچنین با تأسیس کلیسا و توسعه خدمات جانبی آن، در صدد مبارزه با برده داری و برده داران برآمده و کلیساها را به مرکز حمایت از برده های فراری تبدیل کردند. هیأت های تبشیری با ترویج مذهبی و تلاش برای تربیت افراد نخبه در راستای عمومی ساختن آیین خویش برآمدند. به طور کلی، در پایان قرن نوزدهم به استثنای اتیوپی و لیبریا، تمام مناطق آفریقا تحت سلطه استعمار قرار گرفته و آفریقایی ها به طور مستقیم و آشکار فشار و ظلم استعمارگران را احساس می کردند. این امر گاهی به صورت مالیات های مستقیم و یا مصادره زمینها و اعزام افراد برای بیگاری و گاهی نیز غیر مستقیم به صورت سرکوب و تحقیر آداب و سنن و ترویج مبانی فرهنگی و دینی کشور مسلط، صورت می گرفت.
سومین دوره گسترش مسیحیت، به دلیل تحول در رویکرد کلیسا از اهمیت بسیاری برخوردار بوده و خود به سه دوره تقسیم می شود. در این دوره، مبشران مسیحی به صورت گروهی، با امکانات مادی فراوان، حمایت دولت ها و برخورداری از عشق و ایثار نسبت به آیین خود، وارد آفریقا شده و به تبلیغ مواضع دینی و اصول آیین خویش پرداختند. در همین دوره بود که مذاهب کاتولیک، لوتران، پروتستان، انگلیکن، فرانسیسکن و دیگر فرقه ها که هر یک به کشوری وابستگی داشتند، در آفریقا رواج پیدا کرده و با استقبال روبرو شدند. گفتنی است، تا کنون مسیحیت آفریقایی صاحب نفوذ و اعتباری فراتر از مسیحیت کشور مادر بوده و خود را صاحب رسالت تبلیغ و پاک کردن دین از زنگارهای زمان و افراد غیر علاقمند می داند.
بخش دوم، حدودا سال 1910 تا 1960 را در بر می گیرد که دوران تثبیت، سازماندهی و بومی سازی مسیحیت تبشیری بود. در این دوران، علاوه بر کلیساهای مدرن و جهانی، فرقه های مستقل مسیحی نیز رشد و گسترش یافته و بسیاری از مردم آفریقا یه آن کلیساها گرویدند.
دوره سوم از 1960 تا کنون است که می توان آن را دوران رشد سریع، گسترش و استقلال اندیشه مسیحی قلمداد و آن را دوران کلیسای مدرن نامید.
نقش آموزش در ترویج فرهنگ و تمدن غربی
برای استعمار و مسیحیت تبشیری، آموزش از عوامل مهمی به شمار می آمد که آفریقایی ها را در پذیرش سلطه استعمار و یا همراهی با غرب کمک کرده و می کند. مبشران مسیحی در گذشته و نهاد آموزشی وابسته به آنها حتی در همین زمان، همواره گروهی از نخبگان آفریقایی، معلمان، روزنامه نگاران، تجار، وکلا، متخصصان و منشی ها را تربیت کرده و می کنند و اکثر آنها با تأیید برتری فرهنگی اروپایی و فرودستی خویش، سلطه اروپایی ها را پذیرفته و شخص اروپایی را به خاطر قدرت، ثروت و فناوری تحسین می کردند؛ از آن جمله می توان به تلاش های کشیش تیوسویا (71-1829) که مؤسس کلیسای مگوال بود، اشاره کرد که بدون توجه به اصول حیات بخش آیین مسیحیت و صرفا به دلیل انگیزه های فردی و مادی شرایط دشواری را برای مردم آفریقا به وجود آورد. واقعیت این است که شیوه و رویکرد استعماری موجب نوعی فرهنگ زدایی از اذهان نخبگان، روشنفکران و تحصیل کردگان آفریقایی شده و همین امر به تدریج راه را برای نفوذ و حتی هجوم فرهنگ غرب هموار کرد. در واقع هنگامی که زبان، فرهنگ، اندیشه و باورهای دینی سفید پوستها به مردم آفریقا آموزش داده می شد، به تدریج نوعی فراموشی از هویت پیشین به وجود می آورد و انسانی جدید پدیدار می شد که نه ریشه در فرهنگ بومی داشت و نه کاملا به فرهنگ جدید وابسته بود، ضمن اینکه امکانات سیاسی، اقتصادی قاره نیز موقعیت مناسب را برای مردم فراهم نمی آورد.
همان گونه که قوام نکرومه گفته است: «جامعه ما دیگر یک جامعه باستانی نیست، بلکه جامعه نوینی است که با تأثیرپذیری از مسیحیت اروپایی و اسلام، گسترده و فربه شده است؛ از این رو به یک باور و اندیشه جدیدی نیاز است تا هویت ما را در قالب یک تعریف جدید معرفی کند؛ آرمانی که گذشته و اصول ما را تحت الشعاع قرار ندهد، آرمان و اندیشه ای که موجب تثبیت و انسجام تجربه آفریقایی در زمینه آیین های اسلام و مسیحیت و جوامع سنتی آفریقایی گردد.» باورها و اصول دینی سنتی آفریقایی از آنجایی که از یک سو با انسان و از سوی دیگر، با مظاهر و نمادهای طبیعت پیوند خورده، برداشت های شخصی از آیین های بومی به تعداد نفوس آدمیان است. اما ادیان الهی دارای اصول و ارزش های ثابت بوده که حتی ساختار جامعه را بر اساس نیاز و اصول خود شکل می دهند. همین مسأله، موجب برخورد برخی آفریقایی ها با آیین های الهی شده؛ زیرا هویت فرهنگی و دینی آنها به صورت آشکار مورد تعرض قرار گرفته و حتی گاهی مورد مسخره واقع می شد.
کتاب جومو کنیاتا به نام «پیش به سوی کوه کنیا» و رمان چیونا آجب با عنوان «هیچ چیز در جای خود قرار ندارد»، نشانگر این نگرانی است. از آنجایی که رشد و مقبولیت عمومی آیین مسیحیت پیوند نزدیکی با سلطه استعمار داشت، آن آیین در راستای محو برخی باورها و معرفی فرهنگ و زبان کشور استعمارگران گام برداشته و نوعی نگرانی و تنش در بین مردم به وجود آورد؛ حال آنکه اسلام از این ویژگی برخوردار نبوده و رشد آن حساسیت برانگیز نبود. در چند دهه اخیر، کشورهای آفریقایی شاهد رشد تلاش های دینی گسترده و متمرکز بوده اند. مبلغان و علمانی مسیحی که یا در داخل کشور و یا در خارج، آموزش دیده بودند، با جدیت در صدد گسترش آموزه های خود بوده و در راستای بومی کردن آیین خود گام بر می داشتند. در واقع، به دلیل معرفی شیوه آموزش استعماری (آموزشی که توسط مسیحیان اداره و هدایت می شد) و پیدایش ساختار اجتماعی کنونی، مسیحیان از موقعیت مناسب تری برخوردار شده و در امور اقتصادی و سیاسی قاره مؤثرتر واقع شدند.
گفتنی است که به دلیل سلطه استعمار و حمایت آنها از اندیشه مسیحی، آموزش و پرورش از قدیم الایام همواره یکی از عوامل نگرانی و ناراحتی مردم مسلمان بوده و از شرایط آن شکایت و انتقاد می کردند. ساختار و سازمان بندی آموزشی رسمی، موجب تقویت و تثبیت وجوه تمایز و تقسیم بندی موجود اقتصادی و اجتماعی در جوامع شرق آفریقا شده و به برتری و اولویت بخشیدن برخی گروه های نژادی که از سابقه و ارتباط بیشتری با گروه های تبشیری برخوردار بودند، منجر شده است.
منـابـع
محمدرضا شکیبا- مقاله جایگاه و تأثیر آیین مسیحیت در آفریقا- فصلنامه مطالعات آفریقا- بهار و تابستان 1385- شماره 13
محمدرضا شکیبا- مسیحیت در آفریقا- انتشارات باشگاه اندیشه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها