سیری در اندیشه سیاسی ملاصدرا

فارسی 5191 نمایش |

سیاست

بر خلاف تصور عده ای از صوفی مسلکان، فلسفه و عرفان او در مقام جدا کردن غیب و شهادت، عقل و شهوت، دنیا و آخرت، معقول و محسوس، دین و سیاست نیست بلکه او غرض از وضع همه شرایع و ایجاد طاعات را آن می داند که «غیب، شهادت را خدمت کند و شهوات عقول را خدمت کنند و جزء، به کل و دنیا، به آخرت بگردد و محسوس معقول شود و از عکس این امور منزجر گردد تا آنکه ظلم و وبال لازم نباید و موجب وخامت عاقبت و سوء مآل نشود.» بر این اساس او موفق شد مسیر از مبدأ تا معاد را در چهار سفر. 1- سفر من الخلق الی الحق 2- سفر من الحق فی الحق 3- سفر من الحق الی الخلق 4- سفر فی الخلق را معماری و طراحی نماید و از مجرای آن سالکان طریقت را از خلق به سوی حق برده و برای هدایت خلق به میان آنها بازگرداند. او بأ تاکید بر اینکه نشئه دنیا محل اجرای همه شرایع الهی است و «الدنیا مزرعه الاخره» از باب ضرورت عقلی، تدبیر، سیاست و اصلاح دنیا را ضرری می داند و در اشراق سوم از مشهود پنجم کتاب «الشواهد الربوبیه» می فرماید «دنیا منزلی از منازل سالکین الی الله است و نفس انسانی مسافری است به سوی خدا از اولی منزلی از منازل وجودش که هیولی باشد که در غایت بعدی از خداوند است چون که ظلمت محض و خست صرف است و سایر مراتب وجودی... همه منازل و مراحلی به سوی خدا هستند و مسافر به سوی او ناچار است از همه آنها عبور کند تا به مطلوب حقیقی برسد. کاروانهای نفوس انسانی در این مراحل در عقب یکدیگر به حسب مراتب در حرکتند و انبیا رؤسای این قافله ها و امیران مسافران به سوی او هستند و ابدان مراکب نیز مسافرینند و هرکه از تربیت مرکب و تدبیر منزل ذاهل و غافل گردد سفرش تمام نمی شود و مادام که امر معاش در دنیا که عبارت است از حالت تعلق نفس به حس و محسوس تمام نباشد امر انتقال و انقطاع به سوی باری تعالی که عبارت از سلوک باشد صورت نمی گیرد و امر معیشت در دنیا تمام نمی گردد مگر آنکه بدن آدمی سالم و نسل او دوام و نوع انسان باقی بماند و این امور تمام نمی شود مگر به اسبابی که وجود آنها را حفظ نماید و مفاسد و مهلکات را دفع کند.» (شواهد الربوبیه، صص 36- 361)
بنابراین عرفان صدرا مطابق و همسو با طبع و سرشت اجتماعی انسان است و در سفر آغازین «من الخلق الی الحق» برای تهیه زاد راه سفر روحانی نیاز به اصلاح معاش سیاست و تدبیر در عصره حیات اجتماعی دارد زیرا انسان در دنیا «لایعیش فی الدنیا الابتمدن و اجتماع و تعاون فلایمکن وحود بالانفراد» (الحکمه المتعالیه، ج 9، صص 79-80) معیتش منتظم نمی گردد مگر با تمدن و تعاون و اجتماع و نمی تواند به تنهایی زندگی نکند و در وجود و بقایش ناگزیر از مشارکت و معاملت در حیات جمعی است (شرح اصول کافی، ج 2، ص 377) و بعد از وصول به کمال و محو در حق تعالی «سفر سیاسی» آغاز می گردد زیرا انسان بازگشته از این سفر «یستحق خلافه الله و ریاسته الناس» (المبدا و المعاد، ص 480) شایستگی عنوان خلیفه اللهی و رهبری جامعه را پیدا کرده است. ملاصدرا در کتاب شریف «شرح اصول کافی» با اشاره به سفر اول و چهارم و ابعاد عرفانی و سیاسی آن می فرماید «انسان چون از طبیعت عنصری خلق شده در سفر معنوی و سیر استکمالی خود به سوی خداوند از مرتبه پست به بالاترین مراتب و مقامات پیوسته در ترقی است و مسافری که قصد دارد سفرش را به پایان برساند تا منزلهای نزدیک به محل عزیمت خود را طی نکند به منازل پایانی نمی رسد پس همچنین انسانی که به سوی پروردگارش ره می پیماید ناچار او را گذر به منزل بالاتر بعد از گذشتن پایین تر حاصل می شود پس تا بنده صالح مطلقی نشود ولیی از اولیای الهی نمی شود و تا ولی مطلق نشود رسولی از جانب خداوند و مبعوث به خلقش نمی شود. سپس تا رسول نگردد صاحب شریعت و دین کامل و رئیس تمام خلایق و عهده دار سرکوبی دشمنان خدا یعنی کافران و ظالمان نمی گردد.» (شرح اصول کافی، ج 2، ص 420)
در اینجا برای روشن شدن بیشتر بحث، بررسی جایگاه سیاست در اندیشه ملاصدرا و بیان مفهوم و ماهیت سیاست و همچنین رابطه سیاست با دین ضروری می نماید.

مفهوم سیاست

به رغم رویکردهای متعدد فیلسوفان و اندیشمندان در مباحث معرفت شناسی سیاسی آنها نتوانسته اند بر مفهوم مشترک و جامعی از سیاست و علم سیاست اتفاق نظر پیدا کند و طبعا هر کسی از زاویه نگرش خویش و از منظر دغدغه ها و دل واپسیهای حیات سیاسی خود و شرایط محیطی و پیش فرضهای ایدئولوژیکی، حدود و ثغوری برای مفهوم سیاست در نظر گرفته است. برخی از فیلسوفان مسلمانان همچون فارابی اصولا تبیین مفهوم سیاست را دشوار و آن را جزء علوم «صعب الموضوع» تلقی کرده اند و بر این باورند که قلمرو موضوع آن بسیار گسترده و با موارد و اغراض خود دست به گریبان است و تفکیک آن به سادگی مقدور نیست، بنابراین معرفت به حقیقت و ماهیت آن امکان پذیر نیست و باید به تعاریف شرح الاسمی که ناظر به لوازم و اعراض سیاست است بسنده کرد. برخی معتقدند چون علم سیاست نتیجه ساختار حقیقی جامعه است و آن هم به صورت سیستم پیچیده ای می باشد لذا به هیچ وجه عنصر اصلی علم سیاست را نمی توان تبیین کرد و به هیمن دلیل امروزه برخی به این نتیجه رسیده اند که نباید انتظار مفهوم ثابتی از سیاست داشت بلکه هر روز بر اساس نگرشها و رویکردهای جدید باید آن را تعریف کرد.
به نظر می رسد با این نگرش می توان همه مفاهیم و تعاریفی را که از سیاست ارائه شده است، مورد توجه قرار داد. معمولا دینداران در تعریف سیاست از منظر دینی، روی عناصر «هدایت انسان» و «اصلاح جامعه» و حتی «تقویت ارتباط معنوی انسان با خدا» تأکید می کنند همان طور که در مقابل، عده ای سیاست را صرفا انعکاس مبارزه طبقاتی می دانند و عده دیگری آن را سرسپردگی بی قید و شرط به پیشوا دانسته اند و برخی آن را علم دولت و یا علم قدرت تلقی کرده اند و عده ای آن را علمی دانسته اند که به انسان می آموزد چه کسی می برد، چه چیز می برد، کسی می برد چگونه می برد. (مک آیور، جامعه و حکومت، 262) صدرالمتألهین در چارچوب منظومه فکری خود سیاست را ارزیابی و تحلیل می کند و بر این باور است که سیاست، تدبیر و تلاشی انتخاب و عقلایی و مبتنی بر کششهای فطری و طبیعی انسانهاست که به جهت اصلاح حیات جمعی برای نیل به سعادت و غایات الهی در پیش گرفته می شود. او در «الشواهد الربوبیه» می گوید: «السیاسه حرکه مبدئها من النفس الجزئیه تابعه لحسن اختیار الاشخاص البشریه لیجمعهم علی نظام مصلح لجماعتهم.» (الشواهد الربوبیه، 365).
سیاست عبارت است از حرکت از نفس جزئی که براساس حسن اختیار و انتخاب فرد انسانی است برای آنکه آنها را بر محور نظام مندی گردآورد و جماعتشان را اصلاح گرداند. او سیاست را به دو قسم سیاست انسانی و سیاست الهی تقسیم می کند و سیاست الهی را به مجموعه تدابیری که از طرف شارع مقدس برای اصلاح حیات اجتماعی انسان در نظر گرفته شده است، اطلاق می کند «لابد من شارع یعین لهم منهجا لسیکونه لانتظام معیشتهم فی الدنیا» (همان، 360) و انبیا و امامان شیعی را متولیان حقیقی این سیاست می داند. او می گوید «به ناچار می بایست که نبی در اموری که به احکام و سیاست دینی تعلق دارد کامل باشد.» (تفسیر سوره اعلی) «ملاصدرا از این نوع سیاست به «سیاست عادله «سیاست قاهر» «سنت عدل» و «قانون عدالت» تعبیر می کند. مفهوم سیاست انسانی همان تدابیر انتخابی انسانها برای اصلاح جامعه می باشد که تعریف آن گذشت. او تأکید زیاد دارد که سیاست انسانی نباید از سیاست الهی و از شریعت منفک شود.
در «شرح اصول کافی» در ذیل فلسفه امامت می گوید: «انسان در وجود و بقایش ناگیر از مشارکت است و مشارکت تمام نمی شود جز به معاملت و معامله را ناگزیر از سنت و قانون عدل است وسنت و عدل را ناچار از سنت گذار و قانون گذار عادل است و جایز نیست که مردم را با آراء و هوسهایشان در آن حال رها کنند تا منجر به اختلاف گشته و هر که آنچه به نفعش است عدل و آنچه به ضررش است ظلم و جور پندارد.» (شرح اصول کافی، ج 2، 377 و المبدا و المعاد، 501)
سپس می گوید: «انتظام امر عموم مردمان به گونه ای که منتهی به صلاح دین و دنیا شود نیاز به ریاست (سیاست) تمامی مردمان در آن امر دارد.» بنابراین سیاست مطلوب در نظر ملاصدرا به معنای هدایت، تدبیر و اصلاح جامعه انسانی است تا در مسیر تکاملی خود دچار هرج و مرج نگردد.

رابطه دین و سیاست

یکی از مباحثی که از گذشته های دور در جوامع مختلف مورد توجه بوده است مسئله تعیین نوع رابطه دین و سیاست است و در حقیقت سؤال اساسی این بوده است که آیا آن دو بر یکدیگر منطبقند و هیچ تفاوت و تمایزی با هم ندارند؟ آیا سیاست جزئی از دین است و داخل در محدوده آن است و یا بالعکس؟ و یا اینکه بین آن دو تمایز کلی وجود دارد؟ و آیا هر کدام در حوزه مشخص با کارکردهای معینی هستند؟ در این باره قابل استقرا است:
1- دیدگاه تباین بین دین و سیاست.
2- دیدگاه عینیت دین و سیاست.
3- دیدگاه نمایی- ابزاری که دین را غایت و سیاست را ابزار می داند.
4- دیدگاه هدف- وسیله که سیاست را هدف و دین را در خدمت انسان تلقی می کند.
5- دیدگاه انسان محورانه که دین و سیاست را ابزاری در خدمت انسان تلقی می کند.
صدرالمتألهین رابطه دین و سیاست را مبتنی بر اصل کلی رباطه «دین و دنیا» و رابطه «دنیا و اخرت» کرده است و معتقد است که دنیا برای دین و آخرت جنبه مقدمه ای و ابزاری دارد و برای تحقق دین و نیل به سعادت اخروی جز از نشئه دنیا نمی توان عبور کرد «لان مقصود الشرایع... لایحصل الا فی الحیاه الدنیا و... الدنیا مزرعه الاخره» (اسرارالایات، ص 115؛ الشواهد الربوبیه، ص 372) و البته مقدمه بودن دنیا برای آخرت به مفهوم بی توجهی و نادیده گرفتن دنیا نیست بلکه هر کدام از این دو نشئه مربوط به نوعی از مراتب حیات انسانی است و در مرتبه خود با اهمیت است. لذا بلافاصله تصریح می کند که حفظ دنیا که عبارت از نشئه حسی انسان است «کان مقصودا ضروریا» خود هدف ضروری است که البته تابع دین و وسیله ای برای آن است.
در کتاب «اسرار الایات» با آنکه از منظر بصیرت عرفانی، دنیا را ضد آخرت و در مقابل آن قرار می دهد و آن را ذم می کند مع الوصف تصریح دارد که دنیا با همه بدیهایش، «و هی مع ذلک لابدمنها لانهامزرعه الاخره» (المبدا و المعاد، 470) مقدمه ضروری برای آخرت است و به عبارت دیگر او دنیا را به منزلی از «منازل السائرین الی الله» تعبیر می کند و انسان را مسافری می داند که از یازده منزل باید عبور کند تا به مطلوب حقیقی خویش نائل شود لذا دنیا از این جهت متصل به آخرت است و کمال انسان بر حسب دو نشئه دنیوی و اخروی است و لذا از باب «قاعده لطف» بر خداوند لازم است که برای سیر تکاملی انسان در نشئه دنیا هدایت و تدبیر لازم را در اختیار او قرار دهد. به نظر می رسد با فهم رابطه ابزاری دینا برای دین و آخرت نوع رباطه دین با سیاست از منظر ملاصدرا نیز روشن می شود. او با پذیرش دو دیدگاه «عینیت دین و سیاست» و «غایی بودن دین» ابتدا سیاست را به دو قسم انسانی و الهی تقسیم می کند و در ذیل سیاست انسانی می فرماید: «السیاسه المجرده عن الشرع کجسد لاروح فیه.» (الشواهد الربوبیه، ص 364) سیاست بدون شریعت همانند جسدی است که در آن روح وجود ندارد. او برای بیان نقش ابزاری سیاست برای دین از چهار منظر «مبدا، غایت، فعل و انفعال» آن را ارزیابی و با دین مقایسه می کند.

1- از جهت مبدأ
سیاست حرکتی است که مبدأ آن نفس جزئی است و تابع حسن انتخاب و اختیار افراد بشری است برای آنکه آنها را بر محور نظام مندی که جماعتشان را اصلاح کند، گرد آورد ولی شریعت حرکتی است که مبدا آن نهایت سیاست است زیرا شریعت نفوس و قوای نفسانی را، که در عالم ترکیب که و در حوزه قلمرو سیاست است، به سوی معاد و نشئه الهی حرکت می دهد و از انحطاط به شهوت و غضب و امور نفسانی بر حذر می دارد.

2- از جهت غایت
هدف نهایی از سیاست، اطاعت از شریعت است و سیاست همانند عبد و شریعت همانند مولا و آقاست که می تواند از او اطاعت کند یا عصیان نماید که اگر از شرعت اطاعت کند ظاهر عالم منقاد باطن آن می شود و محسوسات در سایه معقولات قرار می گیرند. در این صورت جهت گیری اجزا به سوی کل است و هرگاه سیاست از شریعت تمرد نماید، احساسات بر اندیشه ها حاکم می شود و خشوع از بین می رود و اخلاص تابع علل قریب شده و به واسطه را پادشاهان و اعمال آنها نظامی شکل می گیرد که موجب بقای سلطنت آنها می شود و آنها نمی دانند که هرگاه از برپا داشتن دین چشم پوشی کنند. تلاششان مصروف محسوسات شود و از امور شریف دینی بازمانند سرانجام کارگزار نظام عالم، بنیان مفاسد و تحریفات و تبدیلات آنها را برخواهد داشت.

3- از جهت فعل
افعال سیاست از جهت فعل، جزئی و ناقصند و بقا و کمالشان به واسطه شریعت مقدور است اما افعال شریعت کلی و تامند و نیازی به سیاست ندارند.

4- ناز جهت انفعال
امر شریعت به دلیل ذات مأمور به لازم است در حالی که امر سیاست ملازم با مأمور به نیت و از آن مفارق است مثلا اگر شریعت امر به روزه و نماز می کند نفع آن به خود شخص برمی گردد در حالی که هرگاه سیاست کسی را امر به پوشیدن لباسهای فاخر و انواع تجملات کند عمل به خاطر دیگران است نه به خاطر کسی که آن را پوشیده است. (یعنی سیاست و مامور به آن نقش ابزاری دارد) (الشواهد الربوبیه، 366)

ضرورت و اهمیت سیاست

سیاست در سفر من الخلق الی الحق
کتاب «حکمت متعالیه» صدرالمتألهین جامعترین، کاملترین و دقیقترین اثری است که تا کنون در فنون حکمت و فلسفه نگاشته شده است. او در مقدمه آن می گوید که «من سیر و سلوک علمی و طی درجات و مراتب دانشهای فلسفی را به سفر روحانی سالکان تشبیه کرده ام و بدین جهت نام کتابم را اسفار گذاشته ام.»
نوآوری صدرا در این کتاب در آن است که بر خلاف فیلسوفان پیشین چون فارابی و بوعلی، امور عامه، طبیعیات، الهیات و علم النفس را جداگانه در یک سفر روحانی مطرح می نماید. سفر نخست عبارت است از سیر من الخلق الی الحق، یعنی سالک الی الله از خلق قطع علاقه می کند، علائق جسمانی و حجابهای ظلمانی و موانع مادی را به کنار می نهد تا شایسته مقام الهی گردد. در این سفر او به تشرح امور عامه می پردازد یعنی، مباحث کلی و اصول و قوانینی که در همه علوم به عنوان اصل مسلم علمی و عقلی تلقی می شوند و معرفت بدانها برای همه ارباب معارف اعم از فیلسوفان، عارفان، طبیبان، محدثان، متکلمان، فقیهان، ادیبان و سیاستمداران لازم است. مطالعه در حقیقت هستی اعم از خدا، عالم، صورت و معنی در وجد و رابطه ممکن الوجود و واجب الوجود، مباحث حرکت و علیت و موضوع معرفت عقلی و حسی و جایگاه عقل، موضوعاتی هستند که ملاصدرا در سفر اول بیان می کند. او در سایر آثار خویش که هر کدام به نوعی شرحی بر یکی از سفرهای چهارگانه یا اجمالی از چهار سفر است بر این حقیقت عرفانی صحه می گذارد که در سفر اول این علوم جز با تصفیه باطن و ریاضت بدن و ترک جاه و شهوت وصیت و جمعیت دنیا و تجرید از رسوم و عادات خلق میسر نمی شود و بی پیروی اهل دل از انبیا و اولیا... ذره ای نور یقین بر دل هیچ سالکی نمی تابد چه شرط سالک شدن آن است که فقط از راه دل طلب کند نه از راه زبان (رساله سه اصل، 80). همین تاکیدات صدرالمتألهین سبب شده است که عده ای تصور کنند در سفر روحانی اول، او قائل به جدایی «دین از سیاست» است در حالی که عکس این قضیه صادق است زیرا:
اولا او انسان را مدنی بالطبع می داند؛
ثانیا: معتقد است دنیا مزرعه آخرت است، و تحصیل و اصلاح آن از باب لابدیت عقلی ضروری است؛
ثالثا: انسان را خلیفه الله در روی زمین می داند.
رابعا: ادای حق خلیفه اللهی و اصلاح حیات اجتماعی بدون سیاست و ریاست امکان پذیر نیست. (المبدا و المعاد، 480) بنابراین در سفر من الخلق الی الحق، او قائل به ضرورت سیاست و حکومت است و تصریح می کند «کلما یتوقف علیه تحصیل المعرفه و الایمان بالله یکون ضروریا واجبا تحصیله و ترک ما یضاده و ینافیه» (الشواهد الربوبیه، 372) در سفر الی الله، هر آنچه ایمان و معرفت به خدای تعالی بدان بسته است، تحصیل آن ضروری و واجب است و مخالف و منافی آن باید ترک شود. به نظر می رسد فهم ضرورت سیاست منوط به بیان مسائل و مقدمات چهارگانه فوق است که اجمالا بدانها اشاره می شود.

الف) مقام خلیفه اللهی انسان
صدرالمتألهین در کتاب «مفاتیح الغیب» با تأکید بر اینکه قرآن مبین نوشته ای است که شرح کمال انسانی بوده و ساختمانی است که برای مقامات «خلیه الله» ساخته شده است، می فرماید:
«آنکه اراده دانش قرآن را دارد لازم است که نخست علم معرفت انسان بیاموزد و در علم به او باید آغاز از مبادی و اصول و احوال و رازها و اسرار و سببهایی که موجب وجود او مقامات و منازل سفر و درجات اوست نماید زیرا انسان کامل نوشته مختصر و خلاصه ای است از تمامی عوالم مادی و عقلی و آنچه بین آن دو است. هر کس که او را شناخت همه چیز را شناخت و هرکه او را نشناخت هیچ چیز را نشناخته است در نظام طبیعت مادون قمر، انسان در راس سیر صعودی قرار می گیرد زیرا هر پدیده ای موضوع و ماده نوع برتر است هیولی و ماده نخستین موضوع عناصر و ارکان اربعه است.» (مفاتیح الغیب، صص 829-830)
اینها نیز با ترکیبات و امتزاجات خود سبب پیدایش معادن می شوند و بعد از کمال معادن و اثرپذیری، زمینه ایجاد نباتات به وجود می آید و با حیات بخشیدن بدان، پیدایش نفس نباتی و سپس ننفس حیوانی میسر می گردد و با دمیدن روح الهی در آن «انسان» به وجود می آید. بنابراین او نتیجه می گیرد که غرض از خلقت همه موجدات طبیعی و نباتی و حیوانی خلقت انسان می باشد و در واقع، انسان نسخه پیچیده همه عالم است «ففی الانسان شی کالفلک و شی کالملک.» (اسرار الایات، 126، مفاتیح الغیب، 859) در حقیقت در او آثاری از فلک و آثاری از فرشته وجود دارد و به اسطه آن دو، شایستگی اصلاح هر دو جهان را داد و «یستحق خلافه الله» و شایستگی مقام خلیفه اللهی در دنیا و سپس در عالم اعلی را دارد و از این جهت از انسان به «عالم صغیر» تعبیر شده است همان طوری که از عالم به «انسان کبیر» تعبیر می شود. در «الشواهد الربوبیه» آمده است هنگامی که خدایتعالی طراحی عالم را به پایان آورد نوع بشر را در روی زمین خلق نمود «فاراد ان یجعل منها خلیفه له فی الدنیا و نایبا منه» (الشواهد الربوبیه، 350) ملاصدرا مواردی را که انسان جانشین و خلیفه خداوند می شود به پنج مورد تقسیم می کند:
1- ابداع و آن ایجاد از عدم است؛
2- تکوین که ایجاد افعالی است که مختص ملائکه است؛
3- تدبیر که عبارت است از به کمال رساندن امور ناقص؛
4- تسخیر اعمالی که موجودات را برای آن خلق کرده است؛
5- صناعت که عبارت از افعالی است که مختص انسان است. (اسرارالایات، 76)
سپس می فرماید: «فقضی الله سبحانه یتخلیف نائب نیوب عنه.» (همان، 108) اراده و مشیت الهی بر این قرار گرفت که بار امانت خود را بر دوش خلیفه و نایبی قرار دهد که در موارد فوق بتواند انسان بر همه عناصر و اجزای هستی امتیاز دارد و مسجود ملائک است و همه نیروهای ظاهری و باطنی و جهان از او اطاعت می کنند. وسعت جانشینی او در همه مواردی است که خداوند در جهان قدرت دارد. بنابراین خلافتش حکومت او بر هستی است. تدبیر امور انسانیت در مسیر سعادت و اصلاح جهان از نظر اجتماعی و سیاسی نیز جزء موارد خلافت انسان است.

ب) حیات اجتماعی انسان
به موازات حیات جمعی انسانها این سؤال مطرح بوده است که رابطه انسان با اجتماع و سیاست چیست؟ آیا به حکم ضرورت و بقای نوع، انسانها به اجتماع تن داده اند یا آنکه کوشش اجتماعی انسانها مبتنی بر کشش درونی است. ارسطو، معلم اول، بر این باور بود که انسان طبعا گرایش به اجتماع و سیاست دارد و در سرشت و خمیرمایه وجودش میل به زندگی اجتماعی نهفته است. انسانها طبعا برای زندگی در جامعه سیاسی ساخته شده اند. افراد حتی هنگامی که به یکدیگر نیازمند هم نباشند باز میل دارند که با هم زندگی کنند در عین حال نفع مشترکی نیز آدمیان را در حدد کوششهایشان در راه بهزیستی گرد هم می آورد. (ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص 116)
این ایده در دوره میانی تفکر اسلامی در میان فیلسوفان مسلمان نیز مطرح گردید و آنها نه تنها بر طبعی بودن حیات اجتماعی برای رفع حوائج اولیه معاش و تأمین ضروریات زندگی صحه گذاشتند بلکه وصول به حالات برتر و اکتساب کمالات در حیات اخروی را نیز بدان وابسته دانستند معلم ثانی با تأکید بر اینکه کمالات مادی و معنوی تنها در سایه اجتماع مدنی میسر است، سه عنصر «فطرت» «کمال طلبی» و «غریزه مادی» را علل اساسی می داند و با اشاره به آنها می گوید «فلذالک یسمی الحیوان الانسی و الحیوان المدنی.» (فارابی، ابونصر، تحصیل السعاده، صص 61- 62) صدرالمتألهین با پذیرش دیدگاه فارابی می گوید «شکی نیست که برای انسان ممکن نیست که به کمالاتی که برای آن خلق شده است برسد مگر به اجتماع نکثیر که هر یک، دیگری را در امری که به آن محتاج است معاونت نماید و از مجموع آنها همه آنچه در بلوغ انسان به کمال ضروری است مجتمع گردد.» (المبدا و المعاد، ص 560)
بنابراین او علاوه بر طبعی بودن «حیات اجتماعی» برای انسان، آن را برای نیل به کمال آدمی نیز ضروری می داند و معتقد است خداوند موافق طبیعت اجتماعی انسانها هم برای بقای شخص و هم برای بقای نوع بشر تدبیر نموده است، برای بقای شخصی غذا، مسکن، لباس و غیره را پدید آورده است و شهوت و میل بدانها را به صورت غریزی در انسان ایجاد کرده است و اسباب آن را نیز فراهم آورده است و برای بقای نوع انسان نیز اموری چون ازدواج و معاملات و مراتب خدمت و ریاست را ایجاد کرده است و در همه انسانها غریزه شهوت و میل بدان را خلق نموده است تا انسانها به این وسیله نوع خود را حفظ کنند، لذا انسان به تنهایی، نه در وجود و نه در بقای خویش، خودکفا نیست زیرا نوع آن منحصر در یک شخص نیست «ان الانسان مدنی بالطبع لائیتظم حیاته الابتمدن و اجتماع و تعاون» (همان، ص 499، و الشواهد الربوبیه، صص 359- 360) انسان مدنی بالطبع است و معیشتش در دنیا منتظم نمی گردد مگر به تمدن و تعاون و اجتماع و اگر در دنیا یک انسان تنها وجود داشت از بین می رفت زیرا نمی توانست به همه نیازهای خود قیام کند.
صدرالمتألهین در شرح اصول کافی آورده است: «معلوم است که انسان اگر یک نفر تنها مانند انواع حیوانات بود که کارشان را بدون شرکت و همیاری دیگران به مقدار حاجت انجام می دهند، نمی توانست به تنهایی خود را اداره نماید چون ناگزیر است که از شخص دیگری از نوع خویش یاری جوید که او هم در کارهایش از دیگری مانند او یاری جسته است، پس یکی برای دیگری کشت می کند و دیگری برای فرد دیگر آسیا می نماید، برای دیگری نان می پزد و او نیز برای دیرگی می دوزد. یکی می سازد و دیگری آهنگری می نماید و دیگری تجارت. و بر این قیاس تا آنگاه که مجتمع اند کارهایشان کفایت می شود و برای این امر است که نیاز به ساختن شهرها و اجتماعات و معاملات و ازدواجها و دیگر همیاریها و انبازیها پیدا می کنند و خلاصه، انسان در وجود و بقایش ناگزیر از مشارکت است و مشارکت تمام نمی شود جز به معاملت و معامله را ناگزیر سنت و قانون عدل (و سیاست عادلانه) است.» (شرح اصول کافی، ج 2، ص 377)

ج) ضرورت اصلاح نشئه دنیوی
در آثار صدر المتالهین از سه نوع عالم دنیا، عالم آخرت و عالم مفارقات یاد شده است و به رغم آنکه او با بصیرت عرفانی عالم دنیا را حجاب، جهل، ظلمت و عذاب و ضد آخرت معرفی می کند معل الوصف می گوید: «و هی مع ذلک لابد منها لانها مزرعه الاخره.» (الشواهد الربوبیه، ص 372 و اسرارالایات، ص 115) دنیا از باب مقدمه آخرت لازم و ضروری است و در جریان سفر من الخلق الی الحق که منزلگاه آن در نشئه ملکی است، بر این باور است که دنیا منزلتی از منازل السائرین الی الله است و نفس آدمی مسافری است که در آن به ضرورت باید از یازده منزل هیولائی، جسمانی، جمادی، نباتی، شهوانی، احساس، تخیلی، توهمی، انسانی و ملکی عبور کند تا به سر منزل مقصود برسد و در جریان این سفر اجسام و ابدان آدمیان مرکب آنها هستند و هر که از تربیت مرکب و تدبیر منزل ذاهل و غافل گردد سفرش تمام نمی شود و مدام که امر معاش در دنیا که عبارت است از حالت تعلق نفس به حس و محسوس تمام نباشد امر انتقال و انقطاع به سوی خدا که عبارت از سلوک باشد صورت نمی گیرد و امر معیشت در دنیا تمام نمی گردد تا آن که بدان انسان سالم باقی بماند و نسلش دائم و نوعش حفظ بشود. (المبدا و المعاد، ص 501)
بنابراین یکی از اهداف مهم ارسال همه انبیا و انزال کتب الهی اصلاح امر معاش و حیات دنیوی انسانهاست زیرا معرفت الهی و مبدأ سفر روحانی در همین نشئه دنیا مهیا می گردد «فصار حفظ الدنیا التی هی النشاه الحسیه للانسان ایضا مقصودا ضروریا.» (همان، ص 498) حفظ و اصلاح امر دنیا نیز یکی از اهداف ضروری برای انسان می شود و او برای استکال سفر الی الحق خود باید از این منزلگاه بگذرد تا بتواند سفر روحانی را تا لسفر بالحق فی الحق» و «من الحق الی الخلق» ادامه دهد و امر معاد را اصلاح کند. ملاصدرا در سیر الی الله در سفر نخست، از ضرورت اصلاح امر دنیا به ضرورت سیاست و حکومت می رسد که متعاقبا از آن بحث می شود.

ضرورت حکومت

صدرالمتألهین در سفر من الخلق الی الحق، انسان را خلیفه خداوند معرفی کرد که با ابداع، تکوین، تدبیر تسخیر و تصنیع در نشئه ملکی تصرف می کند و چون او را «مدنی بالطبع» معرفی نموده است، بنابراین یکی از مهمترین موارد تصرف او اصلاح حیات اجتماعی اوست که بدون آن رسیدن به حق امکان پذیر نیست. او همانند فیلسوفان دوره میانی اسلامی، از راه ضرورت حیات جمعی به ضرورت حکومت می رسد. استدلال او بر ضرورت حکومت حاوی نکات زیر است:
1- دستیابی و نیل به کمال نهایی و خیر برتر و سعادت قصوی جز در سایه حکومت در یکی از اشکال سه گانه مدینه- امت و معموره امکان پذیر نیست. (المبدا والمعاد، ص 560)
2- معاش دنیوی وسیله سعادت و معاد اخروی است و سعادت تامین نمی شود مگر آنکه «لیقی بدن الانسان سالما و نسله دائما و نوعه مستخفظا» (الشواهد الربوبیه، ص 362) بدن انسان سالم و نسل او دائم و نوعش محفوظ بماند و این در سایه حکومت و سیاست میسر است.
3- برای پرهیز از هرج و مرج و اختلال نظام، نیاز به حکومت و سیاست مقتدر است زیرا اگر انسانها بدون آن رها شوند «لوترک الامر فی الافراد سدی من غیر سیاسه عادله و حکومت آمره.. لتشا و شوا و یقاتلوا» (الشواهد الربوبیه، ص 363) اگر سرنوشت افراد بدون سیاست عادلانه و حکومت مقتدرانه رها شود البته دچار هرج و مرج و کشتار می شود.
4- بر اساس ضرورت عقلی، خداوند خلق را بدون تکمیل مراحل نفسانی رها نمی کند و برای رفع احتیاج انسانها در امور معاش و معاد بالطف خویش «رئیس مطاع و امیر قاهر واجب الاتباع» (الواردات القلبیه، صص 111- 113) می فرستد تا مردم را هدایت کند.
5- برای جلوگیی از فردگرایی سلطه جویانه انسانها نیاز به حومتی است که مانع از گرایش افراطی آن باشد و «الانسان کمامر غلب علیه حب الانفراد و التغلب و ان انجر الی هلاک غیره.» (الشواهد الربوبیه، ص 363)
اگرچه اجتماع مطابق طبع انسان است میل به تفرد برای تأمین معیشت و بقای نفس نیز در نفس انسان وجود دارد بنابراین با حکومت و سیاست می توان او را مهار کرد.
6- یکی از اغراض همه شرایع و نوامیس حفظ مال و جان افراد است و نیز آنچه سبب حفظ و حراست حیات اجتماعی انسان برای نیل به کمال است و شکی نیست که حکومت و سیاست بهترین ابزار حفاظت و تضمین آن است. (همان، صص 372- 374) با این ادله صدرالمتألهین به بررسی ماهیت حکومت می پردازد و به پیروی از معلم ثانی، ابونصر فارابی؛ اجتماعات را به دو بخش تقسیم می کند:
الف) اجتماعات ناقص که شامل چهار اجتماع خانواده، کوچه، محله و اهل ده می شود.
ب) اجتماعات کامل: یعنی اجتماعاتی که در حد حکومت می باشند و آن را در سه سطح مطرح می کند:
1- حکومت مدینه: حکومتی است که اهل آن برای رسیدن به غایات و اهداف خود با یکدیگر همکاری می کنند. این حکومت کوچکترین سطح حکومت است که از مجموعه ای از ده های دارای انسجام و انتظام درونی به وجود آمده است و معمولا از یک ملت واحد شکل گرفته است.
2- حکومت امت: حکومتی است که حداقل از سه مدینه به وجود آمده و ممکن است بخش اعظم جهان را دربرگیرد و هزارها مدینه را تحت کنترل دولت مرکزی داشته باشد و همه شهروندان و مدینه های آن در جهت نیل به اهداف امت با هم همکاری کنند.
3- حکومت جهانی معموره زمین: حکومتی است که حداقل از سه امت و حداکثر آن هزاران امت مختلف و مدینه های گوناگونی است که در همه گستره کره زمین تحت پوشش یک دولت مرکزی جهانی رهبری می شود و امتها و شهرها و مردمان در این جهان واحد در جهت یک غایت و هدف با هم همکاری دارند.
صدرالمتألهین هر سه نوع حکومت خود را با تقابل ارزشی بر مبنای «فضیلت»، به دو نوع حکومت فاضله و غیر فاضله تقسیم می کند و از حکومت غیر فاضله به «حکومت جاهله» و «حکومت ناقصه» یاد می کند و با نقل عبارتی از کتاب «آرا اهل المدینه الفاضله» فارابی می گوید: «الخیر الافضل و الکمال الاقصی انماینال بالمدنیه الفاضله و الامه الفاضله التی یتعاون مدنها کلها علی ما ینال بها الغایه الحقیقه و الخیر الحقیقی دون الناقصه و الامه الجاهله» (المبدا و المعاد، صص 490-491) خیر برتر و کمال نهایی تنها در سایه مدینه فاضله و امت فاضله (معموره فاضله) که شهرها مدینه های آن تماما برای نیل به غایت حقیقی و خیر حقیقی با هم همکاری دارند، به دست می آید نه از راه مدینه و امت و معموره ناقصه و جاهله ای که در راه رسیدن به شرور با هم همکاری دارند.
بعد از بیان سه سطح حکومت او به بررسی ساختار درونی آن می پردازد و با پذیرش نظریه ارگانیسم معلم ثانی می گوید «المدینه الفاضله تشبه البدن» حکومت مدینه و امت و معموره شباهت تام به بدنی دارند که همه اعضای آن در تکمیل و تتمیم حیات یکدیگر را معاونت می کنند و در آن عضوی رئیسه به نام قلب وجود دارد و بعد از آن اعضایی وجود دارد که نزدیک به قلب هستند و به قلب خدمت می کنند و در مرتبه سوم اعضایی وجود دارند که به مقتضای اعضای قبل از خود عمل می کنند و باواسطه آن اعضا در خدمت قلب قرار می گیرند و بعد از اینها نیز اعضایی هستند که مستقیما به اینها خدمت می کنند و مخدوم اعضای بعد از خود هستند تا به اعضایی منتهی می شود که تنها نقش خدماتی دارند و مخدوم عضو دیگری نیستند، سپس می فرماید «و کذلک المدینه» اجزای مدینه به حسب فطرت و طبایع مختلف اند و در هیئات متفاضل، به حسب عنایت باریتعالی بر بندگان خودش و به حسب وقوع ظلالی از نور صفات علیا و اسمای حسنای او بر عباد و بلادش مثل وقوع ظلال صفات نفس ناطقه و اخلاق آن بر خلایق بدن و بلاد آن از قوی و اعضا، پس در مدینه انسان واحدی هست که رئیس مطاع است و دیگران در قرب به آن متفاوتند و برای هر یک هیئت و ملکه ای هست که با آن فعلی را انجام می دهد که مقصود رئیس بدان بسته است و این گروه، اولین مرتبه بعد از رئیسند و بعد از ایشان گروهی دیگرند که بر طبق مقصود این گروه عمل می کنند و این ترتب بر اجزای مدینه حاکم است تا آنکه منتهی شود به اجزائی که خادمند و مخدوم نیستند و اینها در اسفل مراتب واقعند و چنان که در اعضای بدن عضوی هست که رئیس مطلق است و در هر چیزی که عضوی دیگر در آن چیز با او مشارکت دارد.
افضل آن چیز برای رئیس حاصل است و بعد از او اعضای دیگر هستند که رئیسند از یرای رتبه پست تر از خود و ریاست آنها تحت ریاست اول است پس این اعضا هم رئیسند و هم مرئوس؛ همچنین رئیس مدینه اکمل اجزای آن است در آنچه مخصوص اوست و در هرچه با دیگران شریک است بهتر آن چیز برای او حاصل است و تحت ریاست او گروهی هستند که هم مرئوسند و هم رئیس دیگران، بنابراین به حسب خدمت و ریاست ساختار، حکمت سه مرتبه دارد:
1- مرتبه ریاست که از حاکمیت برتر برخوردار است و مخدوم همه اعضای مدینه است؛
2- مرتبه ای که نسبت به رتبه بعد از خود ریاست دارد و نسبت به مرتبه قبل از خود خدمتگزار است؛
3- مرتبه ای که صرفا خدمتگزار است و هیچ گونه ریاستی ندارد.

سیاست در سفر من الحق الی الخلق

در سفر صعودی «من الخلق الی الحق» بیان شد که انسان آخرین حلقه وجودی عالم مادون قمر و خلیفه خداوند در روی زمین است که با توسعه معرفت الهی و تدبیر سیاسی؛ مزرعه دنیوی و حیات اجتماعی خود را اصلاح و زمینه عروج به مقام ربوبی و سفر به سوی درجات روحانی را مهیا می سازد و با مطالعه در سیره بالحق فی الحق، به تناسب ادراکات تعقلی، تخیلی و احساسی در عوالم سه گانه عقل، نفس و طبیعت به کمالات نهایی دست می یابد. به واسطه صفای نفس در قوه نظری با اتصال به عقل فعال بدون تعلیم بشری از افاضه علوم الهی بهره مند می شود و با کمال در قوه متخلیه، عالم غیب را مشاهده و صور جمیله و اصوات حسنه را بر وجه جزئی ادراک می کند و در مرحله سوم در قوه عملی به کمال نفس می رسد و در عالم هیولائی تأثیر می گذارد و می تواند صورتی را ایجاد و صورت دیگری را زائل نماید و به اذن الهی در صحنه عالم تصرف تکوینی و تشریعی نماید. (شرح اصول کافی، ج 2، صص 431- 432) چنین انسانی با افاضه روح القدس و عقل فعال از عقل بالقوه به عقل بالفعل می باشد. در سفر سوم بهره ای از «نبوت اخباری» از ذات و صفات و افعال الهی را کسب نموده است و می تواند احکام و شریعت را از «نبی مطلق» تحصیل کند تا آنکه در سفر پایانی و بازگشت از مقام جمع الجمعی به سوی خلائق مقام «نبوت تشریعی» را احراز می کند و به عنوان لخلیفه» خاص الهی برای تبیین منافع و مضار دنیا و آخرت و سعادت و شقاوت، مامور تبلیغ رسالت می شود.
صدرالمتألهین در شرح روایتی از امام صادق (ع) با اشاره به سفر روحانی و سیر استکمالی انسان به سوی خدا که از مرتبه پایین به بالاترین مراتب است می فرماید: «تابنده صالح مطلقی نشود ولیی از اولیای الهی نمی شود، رسولی از جانب خداوند و مبعوث به خلقش نمی شود چون رسول کسی است که قلبش هر دو سو را فرا گرفته و به سبب مشاهده حق از خلق محجوب و پوشیده نمی شود پس او کاملتر از کسی است که مستغرق در خداوند و بی خبر از خلق و مظاهر اسماء و تجلیات او می باشد.
سپس تا رسول نگردد صاحب شریعت و دین کامل و رئیس تمامی خلایق و عهده دار سرکوبی دشمنان خدا یعنی کافران و ظالمان نمی گردد.» (شرح اصول کافی، ج 2، ص 420)
بنابراین چنین انسانی در «سفر الی الخلق» یک انسان استثنایی است که از جهت طبعی و فطری و ملکات و هیئات ارادی مراحل کمال را با موفقیت به پایان برده است و از فیوضات وحیانی بهره مند گردیده است و در حد مشترک و واسطه بین عالم امر و عالم خلق شده و پذیرای خلق و حق است. چهره ای به سوی حق دارد و چهره ای به سوی خلق دارد.
او هم خلیفه خداوند است و هم رهبری و ریاست انسانها را برعهده دارد. لذا چنین انسانی که مظهر دین و سیاست است علاوه بر اینکه در علوم حقیقی به واسطه افاضات وحیانی باید کامل باشد «به ناچار می بایست که در اموری که به احکام و سیاست دینی تعلق دارد کامل بوده و به معجزات ظاهری موید باشد اگر چنین نباشد نمی تواند واسطه بین حق و خلق باشد و بلکه حتی نمی تواند واسطه بین حق و خلق باشد و بلکه حتی نمی تواند واسطه بین خلق و خلق باشد» (تفسیر سوره اعلی) برخوردار نبودن از کمالات معنوی و افاضات وحیانی و سیاست دینی از نظر ملاصدرا به قدری قابل توجه است که فاقد آن حتی نمی تواند رهبری سیاسی را در نظامهای مردمی برعهده گیرد. او از چنین انسانی با عناوین «رئیس اول»، «حکیم»، «ولی»، «نبی» و «منذر» یاد می کند و وجودش را از دو جهت ضروری می داند:
1- یکی از لحاظ عنایت معبود به تکمیل مردمان در دو سرا، زیرا کس که باریکی کف پاها را بدون گودی مهمل نمی گذارد و دو ابروی کج را به دو کمان نمی کند، آشکار است برای اینکه در افاضه نبوت بر روحی از ارواح بشری بخل روا ندارد، با توجه بدین که نوبت رحمتی است برای آفریدگان و مردمان، البته که باید اولی و شایسته تر و لایق تر و سزاوارتر باشد.
2- دوم از دیدگاه نیاز بندگان در امور معاش و معاد به رئیس و رهبری مطاع و امیری قاهر و واجب الاتباع است تا در دنیا که جای انگیزش فتنه و فساد است و کمین گاه انواع مفسدت ها و مختهاست، انسانها را راهنمایی نماید و از این جهت «لابد للخلق من الهادی الی کیفیه تحصیل المصالح و طلب المساعی و المناحج» (الواردات القلبیه فی معرفه الربوبیه، صص 111- 112) مردم به ضرورت، نیازمند به راهنما برای هدایت در تحصیل مصالح و منافع و ضروریات هستند تا عنایت ازلی و هدایت الهی به مرحله تمام و کمال برسد.

شرایط و ویژگیهای رئیس اول
صدرالمتألهین بین شرایط و و ویژگیهای رئیس اول تمایز قائل شده است همان طوری که پیش از او ابونصر فارابی بر این اعتقاد بود. به این معنا که شرایط را در مقام ثبوت و به تعبیر خودشان به حسب «کمال اول» لازم می داند و ویژگیها را به حسب تحقق و مقام اثبات یا «کمال ثانوی» می داند و کمال ثانوی از لوازم کمال اولی است؛ به عبارت دیگر شرایط ثبوتی در رئیس اول همانند شرایط ثبوت طبابت در طبیب است که او با اتصاف به فن طبابت و قدرت بر علاج بیماران عنوان «طبیب» را ثبوتا احراز می کند، خواه مریض به او مراجعه کند یا مراجعه کنند، خواه وسایل و ابزار تحقق طبابت در اختیارش باشد یا از آن محروم باشد، در هر صورت در مقام ثبوت او طبیب است اگرچه در مقام اثبات و خارج طبابت نکند، در شرایط ثبوتی رئیس نیز مسئله چنین است. در کتاب «کسر اصنام الجاهلیه» و «شرح اصول کافی» آمده است، چنین کسی سزاوار سروری است، خواه مردمان از او فایده گیرند و یا در اثر گمنامی و دوری جستن او از اشرار و گوشه گیری به خاطر عبادت خداوندی و همگنی با نیکان و معصومین اطهار کسی از او فایده نبرد چرا که اگر با این که او به چنین مرتبه ای رسیده کسی از او فایده نمی برد نه به خاطر کمبود اوست بلکه به سبب کوتاهی دیگران است و کمبود کسانی که گوش بدو نمی دارند و در حالات ژرف او نمی اندیشند. آشکار است که سیاستمدار و پیشوا و امام این مقام را به خاطر تخصص و فنی که دارد داراست، خواه دیگران از او بپذیرند و سخن او را گوش دارند و یا نپذیرند.
و طبیب در اثر تخصص و دانش خود و توانایی که در معالجه بیماران دارد طبیب است، حال بیماری باشد و یا نباشد و طبیب بودن او را نبود بیمار نمی برد. همچنین امامت امام و فلسفه فیلسوف و سروری سروران در اثر نبودن وسائلی که بدان خواستهای خود را انجام توانند داد و یا نبودن افرادی که لازم است تا در راه تحقق اهدافشان به کار گیرند فساد نپذیرد و تباهی نگیرد.
حکیم متأله با همین روش بر مشروعیت الهی امام عصر (عج) در زمان غیبت استدلال می کند (شرح اصول کافی، ج 2، صص 461- 471) و اما در مقام اثبات او معتقد است که رئیس اول و امام باید اولا مبسوط الید باشد و از مقبولیت اجتماعی برخوردار باشد و ثانیا از ویژگیها و خصال طبعی و اجرایی خاصی برخوردار باشد. از این توضیحات به خوبی خاستگاه و مشروعیت رهبری رئیس اول از منظر ملاصدرا معلوم می شود، به این معنا که رئیس اول در مقام ثبوت که در دسترس جامعه و افراد نیست از مشروعیت الهی برخوردار است و در مقام اثبات و تحقق خارجی ریاست او نیاز به مقبولیت اجتماعی و پذیرش مردمان دارد و بدون آن، ریاست و حکومت محقق نمی شود. او از این دو مقام به دو «لطف» جداگانه تعبیر می کند و می فرماید «وجود امام لطف است، خواه تصرف بکند و یا نکند... تصرف ظاهر او لطف دیگری است و عدم آن از جهت بندگان و بدی اختیار آنان است به طوری که او را کوچک شمرده و یاریش را رها نمودند، لذا لطف او درباره خود را از دست دادند.» (همان، ص 468) و اما شرایط رئیس اول عبارت است از:
1- کمال در قوه ناطقه و متخیله، به جهت دریافت افاضات وحیانی از عقل فعال.
2- قدرتی در زبانش برجودت تخیل در گفتار بر آنچه را که می داند یعنی قوه تقریرش کامل باشد.
3- قدرت برجودت ارشاد و هدایت به سعادت و به اعمالی که سعادت به آنها حاصل می شود.
4- جودت ثبات در بدنش برای مباشرت در جنگ و جهاد.
بعد از بیان این شرایط می فرماید «فهذا هو الرئیس الاول للمدینه الفاضله و الامه الفاضله و رئیس المعموره من الارض کلها» (المبدا و المعاد، ص 493) چنین کسی رئیس اول در یکی از سه سطح نظام سیاسی مطلوب است:
الف) نظام سیاسی مطلوب در سطح ملی با عنوان مدینه فاضله؛
ب) نظام سیاسی مطلوب در سطح منطقه ای با عنوان امت فاضله؛
ج) نظام سیاسی مطلوب در سطح جهانی با عنوان معموره ارض.
بعد از بیان شرایط ارادی می گوید ممکن نیست که کسی واجد این شرایط باشد مگر آنکه در او دوازده خصلت طبعی جمع شده باشد که عبارت است از:
1- آن که تام الاعضاء باشد که موافقت و متابعت کند او را اعضایش بر اعمالی که شأن رئیس می باشد که مباشر آنها باشد.
2- آنکه فهم و تصورش در آنچه می شنود نیکو باشد و هرچه به او گفته می شود به همان نحو که مقصود قائل است و به همان نحو که در نفس الامر واقع است بفهمد.
3- آنکه حفظش نیکو باشد و آنچه را می فهمد و احساس می کند فراموش نکند.
4- آنکه ذکا و فطنش قوی باشد به نحوی که ادنی دلیل در نظرش بر مدلول دلالت کند.
5- آنکه حسن العباره باشد و تواند که از آنچه در خاطرش هست تعبیر نماید به عبارتی که مطلب از آن مفهوم باشد.
6- آنکه محب علم و حکمت باشد و از تأمل در معقولات ملالی به هم نرساند و از تعجب آن متاذی نشود.
7- آنکه بالطبع حریص نباشد بر شهوات، و بالطبع دوری کند لعب را و لذات کانیه فاسده را دشمن باشد.
8- آنکه کبیر النفس و محب کرامت باشد و بالطبع از هرچه عیب و عار است متنفر بوده و برتر از آن را راغب بوده باشد.
9- آنکه در هم و دینار و سایر اعراض دنیویه در نظرش خوار و بی مقدار باشد.
10- آنکه بر حسب طبع محب عدل و اهل آن، و مبغض جور و ظلم و اهل آن باشد و درباره اهل خودش و غیر اهل خودش انصاف مرعی دارد و بر آن ترغیب نماید و برجوری که بر کسی وارد شود اندوهناک گردد و در مقام تدارک آن باشد.
11- آنکه در هر جا که به عدل و حسن و جمیل دعوت کرده شود به آسانی انقیاد نماید و در دعوت به عدل چموش و لجوج نباشد و اگر به جور و قبیح دعوت کرده باشد منقاد نباشد.
12- آنکه عزمش در آنچه وقوعش سزاوار باشد قوی باشد و جسور و نترس و قوی النفس باشد. این خصلتها لوازم آن شرایط است که پیش از این مذکور شد و اجتماع همه اینها در یک انسان مشکل است و به ندرت افرادی مفطور بر این اوصافند. (مبدا و معاد، صص 494- 493)

منـابـع

محسن مهاجر- قبسات- پژوهشنامه فصلانه در حوزه‌ی فلسفه- دین و فرهنگ سال سوم و چهارم- شماره دهم و یازدهم- صفحه 124- 110

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها