تفسیری درباره تضاد و تعاون
فارسی 2201 نمایش |دو مفهوم تضاد و تعاون تفسیرات مختلفی دارند و ما دو تفسیر عمده را در اینجا بیان می کنیم:
1- تفسیر عرفی: دو حقیقت موجود را که با همدیگر سازش نداشته باشند، آن دو حقیقت را ضدین و رابطه میان آن دو را تضاد می نامند. و هرگاه دو حقیقت که با همدیگر سازش وجودی و همیاری داشته باشند، آن دو را متعاون و رابطه میان آن دو را رابطه تعاون می گویند. ولی کاملا روشن است که این یک تفسیر بسیار عامیانه درباره دو مفهوم تضاد و تعاون می باشد.
2- تفسیر علمی و فلسفی: چند نکته در پیرامون این تفسیر وجود دارد که ما آنها را بیان می کنیم:
یکم- تفسیر ضدین را به طوری که مورد اتفاق نظر قلمروهای علمی و نظری بوده باشد می توان به قرار ذیل در نظر گرفت: دو موجود که بدون تغییر در خواص و آثارشان نتوانند با همدیگر اجتماع نمایند، آن دو اجتماع کنند هیچ یک از آن دو خاصیت انفرادی خود را حفظ نخواهد نمود، در نتیجه یک رنگ ثالث به وجود خواهد آمد.
واحدهای موجودات اضداد به همین معنی هستند که سراسر جهان طبیعت را در حال حرکت فرا گرفته یا حرکت سراسر طبیعت را در حال تضاد موجوداتش فرا گرفته است و بدون این اتکا نه حرکت و نه تغییر و تحولی وجود دارد در این نقطه یعنی از این جهت که تضاد معنای فوق را در بر دارد، فرد و اجتماع هیچ گونه تفاوتی نمی کنند، زیرا محال است که واحدهای درونی و برونی فرد انسانی به همان حالت انفرادی به بقای خود ادامه بدهد.
افراد اجتماع نیز مانند اجزای درونی و برونی یک فرد از انسان، از تضاد فوق بهره مند می باشند. تنها تفاوت در این است که روح یا «من» یا «شخصیت» انسانی با حاکمیت خود، اجزای متضاد را هماهنگ می نمایند این اجزا تحت رهبری و کنترل روح فرد را از متلاشی و نابود شودن حفظ می کند و در حقیقت تعاون اجزا و همزیستی آنان در این تضاد است که به طور منظم د رفعالیت می باشند. در حالی که اجتماع نمی تواند این هماهنگی را میان افراد خود داشته باشد، زیرا یک روح کلی به عنوان حاکم مطلق به طور طبیعی در اجتماع به طور محسوس وجود ندارد که تمام افراد را به شکل هماهنگ در جریانات طبیعی خود رهبری نماید. از این جهت است که در تمام دورانهای تاریخ انسانها در صدد پیدا کردن یک هدف عالی بوده اند که بتوانند به طور عموم به عنوان حاکم مطلق فرمانده اجزا بوده و افراد و طبقات متضاد را هماهنگ نمایند.
این هدف عالی به نظر ما همان روح غیر محسوس است که کاملا می تواند افراد را مانند اجزای درونی و برونی یک فرد هماهنگ بسازد و در اینجا اشخاص هیچ گونه کاری نمی تواند انجام بدهند. مثلا یک رهبر عالیقدر و یک نابغه یا یک زمامدار هر مقدار هم که عادل و توانا بوده باشد باز نمی تواند بدون ارائه هدف عالی جوابگوی تضاد افراد اجتماع بوده باشد. اشخاص برجسته در اجتماع خواه به عنوان شخصیت علمی و خواه روحانی و سیاسی بدون ایده آل صحیح مانند وجود اعصاب و سلولهای مغزی است بدون تفکر.
اینکه می گوییم یک روح کلی غیر محسوس، یک ایده خیالی نیست. شما هم در مطالعات و هم در مشاهدات خارجی خود مکرر دیده اید که یک رادمرد مصلح حقیقتا خود را جزء پیکر جامعه و جامعه را دارای یک روح می داند و حقیقتا لذایذ و آلام جامعه را در خود می چشد و دریافت می کند. خلاصه هدف عالی و اجزا کننده آن در اجتماع مانند مغز و فعالیت آن یا «من» فعالیت آن است در یک فرد از انسان.
از اینجا به این نکته می رسیم که کشتارها و پیکارهای خونین اجتماع برای این بوده است که آن اجتماع دارای روح نبوده است. چنانکه اگر فرد از انسان روح نداشته باشد، اجزای درونی و برونی او به مقتضای طبیعی خود از همزیستی و هماهنگی سرباز زده و بالاخره فرد را نابود خواهد کرد، همچنین است اجتماع نهایت امر در اجتماع حقوق اجباری می تواند با ضمانت عدم تزاحم میان افراد، فقط اجتماع را حفظ نماید، ولی این بی روح بودن در موقع بحرانی نتیجه خود را آشکار خواهد ساخت.
منـابـع
محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 256- 258
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها