همبستگی در میان افراد جامعه

فارسی 2111 نمایش |

اگر ما هیچ نوع همبستگی میان افراد اجتماع و میان گروههای اجتماعی قائل نباشیم ناچار باید به همان اصل تصادف در تاریخ معتقد باشیم ولی اگر به نوعی همبستگی قائل شدیم، همبستگی دو گونه است: یک وقت همبستگی از قبیل همبستگی مکانیکی و ماشینی است که اجزاء یک ماشین یا یک کارخانه را به یکدیگر وابسته کرده اند، اینها به همدیگر بسته هستند و در نتیجه تغییر در یک جا منشاء تغییر در جای دیگر می شود؛ از قبیل روابطی که اجسام سبک و سنگین با هم دارند، چنانکه اگر یک کفه ترازو را سنگین کنیم کفه دیگر بالا می آید و بالعکس یک چنین روابط فیزیکی با یکدیگر دارند.
این یک نوع ارتباط است مثلا همین نظریه مارکسیستی بر اساس وابستگی افراد اجتماع با یکدیگر است اما وابستگی در حد وابستگی ماشینی، یک نظریه دیگر درباره ترکیب جامعه هست و آن این است که: به‏ معنی واقعی نه به صورت شعر و مجاز "بنی آدم اعضای یک پیکرند" یعنی واقعا جامعه حکم یک پیکر را دارد و یک حیات بر جامعه‏ حکمفرماست.
گفتیم ترکیب جامعه نوعی ترکیب است که با ترکیبهای دیگر شباهت ندارد، مختص به خودش است، ضمن اینکه افراد استقلال دارند در حدی که حتی می ‏توانند بر ضد این اندام قیام کنند، در عین حال یک روح بر جامعه حکمفرماست که افراد و اجزاء را در خدمت خود دارد، یعنی واقعا نه‏ مجازا هر فردی حکم یک سلول را دارد، که این همان مسأله شخصیت جامعه‏ است که عرض کردیم ما باید این را مستقل بحث بکنیم چون قطع نظر از حرف های امروزی ها این مسأله مورد بحث بوده که آیا قرآن کریم برای جامعه شخصیت‏ قائل است یا شخصیت قائل نیست؟
همان مسأله حیات اقوام است که اقوام‏ زندگی دارند: «لکل امة اجل؛ هر امتی را اجلی محدود است.» (یونس/ 49) امت به خودی خود حیات و عمر دارد، و پایان و اجل دارد، که این در میان جامعه شناسان جدید هم نظریه خیلی‏ قویی هست و دورکیم معروف نظریه اش در باب جامعه همین است، معتقد است که جامعه از خودش یک تشخص دارد، از خودش یک حیات دارد، از خودش روح دارد و از خودش اصالت دارد، منتها تا حدی پیش می‏ روند که‏ می ‏گویند اصلا فرد امر اعتباری است، فقط جامعه است و فرد نیست.
اینها بر خلاف کسانی که فرد را اصیل و جامعه را اعتباری می‏ دانند و در واقع برای‏ جامعه هیچ حکمی قائل نیستند، جامعه را اصیل می‏ دانند و فرد را اعتباری‏، البته در این حد که حرفشان درست نیست ولی تا آن مقدار درست است. حال اگر اینطور باشد حرف هگل هم می‏ تواند تا این حد درست باشد که‏ جامعه به اعتبار اینکه خودش یک حیات دارد می‏ تواند متکامل باشد چون یک‏ شخصیت است، امر اعتباری نیست و افراد به منزله سلولهای بدن جامعه‏ هستند در یک اندام دائما سلولها عوض می ‏شوند ولی آنکه اصالت دارد خود آن اندام است که باید باقی بماند و باقی می ماند. اگر این حرف را بگوییم‏، جامعه به حسب سرشت خود متکامل است، جامعه یک سرشت دارد همین طور که فرد سرشت دارد.

منـابـع

مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- جلد 1 صفحه 41-43

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها