نقد و بررسی رابطه علوم تجرد اقتصاد
فارسی 2559 نمایش |ممكن است طرفداران اصالت بودن اقتصاد مارکسیست ها بگویند این كه ما می گوییم "اقتصاد زیر بناست" مربوط به خصلت روانی بشر نیست كه شما ما را ببرید به ناحیه علم النفس و از آن ناحیه ما را محكوم كنید، ما منكر غرایز گوناگون بشر نیستیم، منكر اصالت فكر بشر هم نیستیم، ولی علت اصالت اقتصاد و تبعیت مسائل دیگر از آن، خصلت خاص اقتصاد و خصلت های خاص آنها می باشد كه مسائل غیر اقتصادی مجردند یعنی وابسته به امور خارجی نیستند، مثلا می نشینیم قانونی را وضع می كنیم، این قانون دیگر به یك امری در خارج بستگی ندارد، مذهب یك امر وجدانی است و به خارج از وجود ما بستگی ندارد، هنر و اخلاق هم همین جور، ولی اقتصاد عیبش این است كه وابسته به ماده و شرایط خارجی است، بستگی دارد به مواد زمین، به اموری كه ما تولید می كنیم، به نیروهایی كه مولدند، از این جهت اقتصاد یك امر خارج از اختیار بشر است، چون شرایط مادی و خارجی دارد و آن شرایط تغییر می كنند و طبعا خودشان را بر بشر تحمیل می كنند و بشر در مقابل آنها چاره ای ندارد، كما این كه واقعا هم همین طور است، الان ما نمی توانیم خودمان را با شرایط مادی زندگی تطبیق ندهیم، اصلا امكان ندارد.
ممكن است گوینده بگوید: ما منكر اصالت فرهنگ نیستیم، ما منكر این نیستیم كه فرهنگ بشر از یك غریزه ذاتی در بشر سرچشمه می گیرد كه همان حقیقت جویی باشد، مذهب را هم منكر نیستیم، ولی بالاخره بشر باید میان نیازهایش هماهنگی برقرار كند، نمی تواند نكند. اقتصاد به دلیل این كه به امور خارجی بستگی دارد و خارج از اختیار بشر است و خودش را بر بشر تحمیل می كند، بشر در مقابلش چاره ای ندارد، نمی تواند آن را با مذهب و اخلاق و غیره تطبیق بدهد، ولی اینها امور مجردی هستند در اختیار خودش، اگر قانون است فورا عوضش می كند، اگر مذهب است، فورا شكلش را تغییر می دهد و به شكل دیگری در می آورد، و اگر فكر است باز بستگی به خودش دارد، وضعش را تغییر می دهد، علت اصالت اقتصاد و فرعیت آنها، خصلت های روانی بشر نیست، علتش این جهت است.
بشر در شرایط خاص اقتصادی قرار می گیرد، ولی نیازش به فرهنگ به جای خود هست، می بیند نمی تواند آن را تابع فرهنگ كند، فرهنگ را تابع آن می كند، چون فرهنگ مجرد و بی ریشه است، یعنی ریشه ای خارج از وجود خودش ندارد، ولی اقتصاد ریشه ای خارج از وجود خودش دارد می بیند به مذهب نیاز دارد و مذهب را نمی تواند رها كند، ولی می بیند اقتصاد را كه نمی تواند با مذهب تطبیق بدهد، مذهب را با اقتصاد تطبیق می دهد می بیند به هنر هم نیاز دارد، ولی اقتصاد را كه نمی تواند با هنر تطبیق بدهد، هنر را با اقتصاد تطبیق می دهد ریشه اصالت اقتصاد و عدم اصالت این امور، وابسته بودن اقتصاد به مواد خارجی و وابسته نبودن اینها به این مواد است.
این البته نظریه ای است، ولی این را هم نمی شود قبول كرد، چون درست است كه آن امور دیگر ریشه ای در ماده خارجی ندارند ولی آنچنان هم بی ریشه نیستند كه در اختیار بشر باشند و هر جور دلش بخواهد تغییر می دهد. مثلا اخلاق بگوید: من به اخلاق نیاز دارم، تا امروز اخلاق متناسب با شرایط اقتصادی، این جور بود كه وجدان اخلاقی حكم می كرد "راستی خوب است"، حالا كه با اقتصاد امروز نمی شود اخلاق این باشد، خودمان را با وضع جدید تطبیق می دهیم، وجدان ما یك مرتبه تغییر می كند، می گوید از امروز دیگر بنا را گذاشتیم بر این كه "دروغ خوب است" نه، اخلاق این چنین هم مجرد و بی ریشه نیست كه آدم بگوید حالا كه نمی شود آن را با اخلاق تطبیق كرد، پس اخلاق را تغییر می دهیم، یعنی به همین سهولت كه لباسی را در می آوریم و لباس دیگری می پوشیم، فورا وجدان اخلاقیمان را عوض كنیم تا امروز می گفتیم عدالت خوب است، ظلم بد است، باید با ظلم مبارزه كرد، باید از عدالت حمایت كرد، حالا می بینیم اوضاع جور دیگری اقتضا می كند، فورا این وجدان را دور می اندازیم، یك وجدان دیگر می آوریم و می گوییم ظلم خوب است، زور خوب است، ضعف بد است، ما بالاخره به یك وجدانی نیاز داریم، این وجدان را رها می كنیم، یك وجدان دیگر می گیریم یا تا امروز وجدان مذهبی این طور خوب بود، حالا كه می بینیم نمی شود، فورا این وجدان مذهبی را كنار می گذاریم، یك وجدان دیگر به خودمان می دهیم، و همین طور اصول فكری.
تأثیر متقابل غرایز انسان در یکدیگر
مسائل این طور هم بی ریشه نیستند هیچكدام اینها این جور نیست حق این است كه همه اینها غرایزی اصیل در بشر هستند و بشر گاهی به حكم نیازهای اقتصادی خودش، تغییراتی در سایر نیازها می دهد و گاهی به حكم سایر غرایزش، روی این غریزهاش حكم می كند، یعنی همه اینها در یكدیگر تاثیر متقابل دارند و گاهی یكی بر دیگری حكومت می كند معنای حكومت كردن، نه این است كه آن را به كلی از ریشه دگرگون می كند، بلكه معنای آن این است كه حكم او را ساقط می كند، یعنی او را در حد بالقوه نگه می دارد، مثلا وجدان مذهبی انسان یك چیز را حكم می كند و نیاز اقتصادی اش چیز دیگری را، در اینجا ممكن است كه دنبال معاشش برود، نه این كه وجدان مذهبی اش فورا تغییر می كند! نه، این را در حد بالقوه می گذارد، این را مغفول عنه می گذارد، یعنی پا می گذارد روی وجدان مذهبی یا اخلاقی یا علمی خودش عكسش هم در دنیا مشاهده شده است، یعنی انسان به خاطر اخلاق، مذهب، علم، بر وضع اقتصادی خودش حكومت می كند، به خاطر اخلاق، نظام اقتصادی خودش را تغییر می دهد، اخلاقش بر اقتصادش حكومت می كند، مذهبش بر اقتصادش حكومت می كند.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 2- صفحه 137-134
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها