معراج پیامبر اکرم در تاریخ اسلام

فارسی 5727 نمایش |

مشهور و معروف در میان دانشمندان اسلام این است که پیامبر (ص) به هنگامى که در مکه بود در یک شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى در بیت المقدس به قدرت پروردگار آمد، و از آنجا به آسمانها صعود کرد، و آثار عظمت خدا را در پهنه آسمان مشاهده نمود و همان شب به مکه بازگشت. و نیز مشهور و معروف آن است که این سیر زمینى و آسمانى را با جسم و روح تواما انجام داد. در تاریخ وقوع معراج در میان مورخان اسلامى اختلاف نظر است، بعضى آن را در سال دهم بعثت شب بیست و هفتم ماه رجب دانسته، و بعضى آن را در سال دوازدهم شب 17 ماه رمضان، و بعضى آن را در اوائل بعثت ذکر کرده ‏اند، ولى اختلاف در تاریخ وقوع آن مانع از اتفاق در اصل وقوع آن نیست.ذکر این نکته نیز لازم است که این تنها مسلمین نیستند که عقیده به معراج دارند، این عقیده در میان پیروان ادیان دیگر کم و بیش وجود دارد از جمله در مورد حضرت عیسى (ع) به صورت سنگین‏ترى دیده می شود، چنان که در انجیل مرقس باب 6، و انجیل لوقا باب 24، و انجیل یوحنا باب 21، می خوانیم که عیسى پس از آنکه به دار آویخته و کشته و دفن شد از مردگان برخاست و چهل روز در میان مردم زندگى کرد سپس به آسمانها صعود نمود.(و به معراج همیشگى رفت) ضمنا از بعضى از روایات اسلامى نیز استفاده می شود که بعضى از پیامبران پیشین نیز داراى معراج بوده ‏اند.
قمى در تفسیر خود از پدرش از ابن ابى عمیر از هشام بن سالم از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل براق را براى رسول خدا (ص) آوردند، یکى مهار آن را گرفت و دیگرى رکابش را و سومى جامه رسول خدا (ص) را در هنگام سوار شدن مرتب کرد، در این موقع براق بناى چموشى گذاشت که جبرئیل او را لطمه ‏اى زد و گفت: آرام باش اى براق، قبل از این پیغمبر، هیچ پیغمبرى سوار تو نشده، و بعد از این هم کسى همانند او، سوارت نخواهد شد. آن گاه اضافه فرمود که براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى که خیلى زیاد هم نبود بالا برد، در حالى که جبرئیل هم همراهش بود، و آیات خدایى را از آسمان و زمین به وى نشان می داد.
رسول خدا (ص) خودش فرموده: که در حین رفتن ناگهان یک منادى از سمت راست ندایم داد که هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نکردم. منادى دیگر از طرف چپ ندایم داد که هان اى محمد! به او نیز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زیورهاى دنیوى به استقبالم آمد و گفت اى محمد به من نگاه کن تا با تو سخن گویم به او نیز توجهى نکردم و هم چنان پیش می رفتم که ناگهان آوازى شنیدم و از شنیدنش ناراحت شدم، از آن نیز گذشتم، اینجا بود که جبرائیل مرا پایین آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان من مشغول نماز شدم. سپس گفت هیچ می دانى کجا است که نماز می خوانى؟ گفتم نه، گفت: طور سینا است، همانجا است که خداوند با موسى تکلم کرد، تکلمى مخصوص، آن گاه سوار شدم، خدا می داند که چقدر رفتیم که به من گفت پیاده شو و نماز بگزار. من پایین آمده نماز گزاردم، گفت: هیچ می دانى کجا نماز خواندى؟ گفتم نه، گفت این بیت اللحم بود، و بیت اللحم ناحیه ‏ایست از زمین بیت المقدس که عیسى بن مریم در آنجا متولد شد.
آن گاه سوار شده به راه افتادیم تا به بیت المقدس رسیدیم، پس براق را به حلقه‏ اى که قبلا انبیاء مرکب خود را به آن می بستند بسته وارد شدم در حالى که جبرئیل همراه و در کنارم بود، در آنجا به ابراهیم خلیل و موسى و عیسى در میان عده ‏اى از انبیاء که خدا می داند چقدر بودند برخورد نمودم که همگى به خاطر من اجتماع کرده بودند و مهیاى نماز بودند و من شکى نداشتم در اینکه به زودى جبرئیل جلو می ایستد و بر همه ما امامت می کند ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئیل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نیست. آن گاه خازنى نزدم آمد در حالى که سه ظرف همراه داشت یکى شیر و دیگرى آب و سومى شراب و شنیدم که می گفت اگر آب را بگیرد هم خودش و هم امتش غرق می شوند و اگر شراب را بگیرد هم خودش و هم امتش گمراه می گردند و اگر شیر را بگیرد خود هدایت شده و امتش نیز هدایت می شوند. آن گاه فرمود من شیر را گرفتم و از آن آشامیدم، جبرئیل گفت هدایت شدى و امتت نیز هدایت شدند. آن گاه از من پرسید در مسیرت چه دیدى؟ گفتم صداى هاتفى را شنیدم که از طرف راستم مرا صدا زد. پرسید آیا تو هم جوابش را دادى؟ گفتم نه و هیچ توجهى به آن نکردم. گفت او مبلغ یهود بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به یهودی گرى می گرائیدند. سپس پرسید دیگر چه دیدى؟ گفتم هاتفى از طرف چپم صدایم زد، پرسید آیا تو هم جوابش گفتى؟ گفتم نه و توجهى هم نکردم، گفت او داعى مسیحیت بود اگر جوابش می دادى امتت بعد از تو مسیحى می شدند آن گاه پرسید چه کسى در روبرویت ظاهر شد؟
گفتم زنى دیدم با بازوانى برهنه که همه زیورهاى دنیوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گویم، جبرئیل پرسید آیا تو هم با او سخن گفتى؟ گفتم نه سخن گفتم و نه به او توجهى کردم، گفت او دنیا بود اگر با او همکلام می شدى امتت دنیا را بر آخرت ترجیح می دادند. آن گاه آوازى هول ‏انگیز شنیدم که مرا به وحشت انداخت جبرئیل گفت اى محمد می شنوى؟ گفتم آرى، گفت این سنگى است که من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب کرده ‏ام الان در قعر جهنم جاى گرفت و این صدا از آن بود، اصحاب می گویند به همین جهت رسول خدا (ص) تا زنده بود خنده نکرد. آن گاه فرمود: جبرئیل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنیا رسیدیم و در آن فرشته ‏اى را دیدم که او را اسماعیل می گفتند و هم او بود صاحب خطفه که خداى عز و جل در باره ‏اش فرموده: «إلا من خطف الخطفة فأتبعه شهاب ثاقب؛ مگر کسى که خبر را برباید پس تیر شهاب او را دنبال می کند.» (صافات/ 10)
او هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آنان هفتاد هزار فرشته دیگر زیر فرمان داشتند فرشته مذکور پرسید اى جبرئیل، این کیست همراه تو؟ گفت این محمد رسول خدا (ص) است، پرسید: مبعوث هم شده؟ گفت آرى، فرشته در را باز کرد من به او سلام کردم او نیز به من سلام کرد من جهت او استغفار کردم او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح. و همچنین ملائکه یکى پس از دیگرى به ملاقاتم می آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آنجا هیچ فرشته‏ اى ندیدم مگر آنکه خوش و خندانش یافتم تا اینکه فرشته ‏اى دیدم که از او مخلوقى بزرگتر ندیده بودم، فرشته‏اى بود کریه المنظر و غضبناک او نیز مانند سایرین با من برخورد نمود، هر چه آنها گفتند او نیز بگفت و هر دعا که ایشان در حقم نمودند او نیز کرد، اما در عین حال هیچ خنده نکرد، آن چنان که دیگر ملائکه می کردند، پرسیدم: اى جبرئیل این کیست که این چنین مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد که ترسیده شود خود ما هم همگى از او می ترسیم او خازن و مالک جهنم است، و تا کنون خنده نکرده، و از روزى که خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غیظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهکاران می افزاید، و خداوند به دست او از ایشان انتقام می گیرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم کند، چه آنها که قبل از تو بودند و چه بعدیها قطعا به روى تو تبسم می کرد، پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرده به نعیم بهشت بشارتم داد.
پس من به جبرئیل گفتم آیا ممکن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئیل یعنى همان کسى که خداوند در باره ‏اش فرمود: «مطاع ثم أمین؛ در آنجا [هم] مطاع [و هم] امين است.» (تکویر/ 21) گفت آرى. و به آن فرشته گفت: اى مالک، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهیب و شعله ‏اى از آن بیرون جست و به سوى آسمان سر کشید و هم چنان بالا رفت که گمان کردم مرا نیز خواهد گرفت، به جبرئیل گفتم دستور بده پرده ‏اش را بیندازد، او نیز مالک را گفت تا به حال اولش برگردانید. آن گاه به سیر خود ادامه دادم، مردى گندم‏گون و فربه را دیدم از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این پدرت آدم است، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: این ذریه تو است، آدم گفت (آرى) روحى طیب و بویى طیب از جسدى طیب.
رسول خدا (ص) به اینجا که رسید سوره مطففین را که می فرماید: «کلا إن کتاب الأبرار لفی علیین* و ما أدراک ما علیون* کتاب مرقوم* یشهده المقربون؛ نه چنين است در حقيقت كتاب نيكان در عليون است. و تو چه دانى كه عليون چيست. كتابى است نوشته‏ شده. مقربان آن را مشاهده خواهند كرد.» (مطففین/ 18- 21) تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آن گاه فرمود: من به پدرم آدم سلام کردم، او هم بر من سلام کرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پیغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح، آن گاه به فرشته ‏اى از فرشتگان گذشتم که در مجلسى نشسته بود، فرشته ‏اى بود که همه دنیا در میان دو زانویش قرار داشت، در این میان دیدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه می کند، و در آن چیزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ می نگریست و نه به راست و قیافه ‏اى (چون قیافه مردم) اندوهگین به خود گرفته بود، پرسیدم: این کیست اى جبرئیل؟
گفت: این ملک الموت است که دائما سرگرم قبض ارواح می باشد، گفتم مرا نزدیکش ببر قدرى با او صحبت کنم وقتى مرا نزدیکش برد سلامش کردم و جبرئیل وى را گفت که این محمد نبى رحمت است که خدایش به سوى بندگان گسیل و مبعوث داشته عزرائیل مرحبا گفت و با جواب سلام تحیتم داد و گفت: اى محمد مژده باد تو را که تمامى خیرات را می بینم که در امت تو جمع شده. گفتم حمد خداى منان را که منتها بر بندگان خود دارد، این خود از فضل پروردگارم می باشد. آرى رحمت او شامل حال من است. جبرئیل گفت این از همه ملائکه شدید العمل‏تر است. پرسیدم آیا هر که تا کنون مرده و از این به بعد می میرد او جانش را می گیرد؟ گفت آرى از خود عزرائیل پرسیدم آیا هر کس در هر جا به حال مرگ می افتد تو او را می بینى و در آن واحد بر بالین همه آنها حاضر می شوى؟ گفت آرى. ملک الموت اضافه کرد که در تمامى دنیا در برابر آنچه خدا مسخر من کرده و مرا بر آن سلطنت داده بیش از یک پول سیاه نمی ماند که در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هیچ خانه ‏اى نیست مگر آنکه در هر روز پنج نوبت وارسى می کنم و وقتى می بینم مردمى براى مرده خود گریه می کنند می گویم گریه مکنید که باز نزد شما بر می گردم و آن قدر می آیم و می روم تا احدى از شما را باقى نگذارم. رسول خدا (ص) فرمود: اى جبرئیل فوق مرگ واقعه ‏اى نیست! جبرئیل گفت بعد از مرگ شدیدتر از خود مرگ است.
آن گاه فرمود به راه خود ادامه دادیم تا به مردمى رسیدیم که پیش رویشان طعامهایى از گوشت پاک و طعامهایى دیگر از گوشت ناپاک بود. ناپاک را می خوردند و پاک را فرو می گذاشتند پرسیدم اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت اینها حرام خوران از امت تو هستند که حلال را کنار گذاشته و از حرام استفاده می برند. فرمود آن گاه فرشته ‏اى از فرشتگان را دیدم که خداوند امر او را عجیب کرده بود بدین صورت که نصفى از جسد او را از آتش و نصف دیگرش را از یخ آفریده بود که نه آتش یخ را آب می کرد و نه یخ آتش را خاموش و او با صداى بلند می گفت: منزه است خدایى که حرارت این آتش را گرفته نمی گذارد این یخ را آب کند، و برودت یخ را گرفته نمی گذارد این آتش را خاموش سازد، بار الها اى خدایى که میان آتش و آب را سازگارى دادى میان دلهاى بندگان با ایمانت الفت قرار ده. پرسیدم اى جبرئیل این کیست؟ گفت فرشته ‏ایست که خدا او را به اکناف آسمان و اطراف زمین‏ها موکل نموده و او خیرخواه‏ ترین ملائکه است نسبت به بندگان مؤمن از سکنه زمین، و از روزى که خلق شده همواره این دعا را که شنیدى به جان آنان می کند. و دو فرشته در آسمان دیدم که یکى می گفت پروردگارا به هر کسى که انفاق می کند خلف و جایگزینى عطا کن و به هر کسى که از انفاق دریغ می ورزد تلف و کمبودى ده.
آن گاه به سیر خود ادامه داده به اقوامى برخوردم که لبهایى داشتند مانند لبهاى شتر، گوشت پهلویشان را قیچى می کردند و به دهانشان می انداختند، از جبرئیل پرسیدم اینها کیانند؟ گفت سخن‏ چینان و مسخره ‏کنندگانند. باز به سیر خود ادامه داده به مردمى برخوردم که فرق سرشان را با سنگ‏هاى بزرگ می کوبیدند پرسیدم اینها کیانند؟ گفت آنان که نماز عشاء نخوانده می خوابند. باز به سیر خود ادامه دادم به مردمى برخوردم که آتش در دهانشان می انداختند و از پائینشان بیرون می آمد پرسیدم اینها کیانند گفت اینها کسانى هستند که اموال یتیمان را به ظلم می خورند که در حقیقت آتش می خورند و به زودى به سعیر جهنم می رسند. آن گاه پیش رفته به اقوامى برخوردم که از بزرگى شکم احدى از ایشان قادر به برخاستن نبود. از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانى هستند؟ گفت اینها کسانى هستند که ربا می خورند، بر نمی خیزند مگر برخاستن کسى که شیطان ایشان را مس نموده و در نتیجه احاطه ‏شان کرده. در این میان به راه آل فرعون بگذشتم که صبح و شام بر آتش عرضه می شدند و می گفتند پروردگارا قیامت کى به پا می شود.
رسول خدا (ص) فرمود: پس از آنجا گذشته به عده ‏اى از زنان برخوردم که به پستانهاى خود آویزان بودند، از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانى هستند؟ گفت اینها زنانى هستند که اموال همسران خود را به اولاد دیگران ارث می دادند. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: غضب خداوند شدت یافت درباره زنى که فرزندى را که از یک فامیل نبوده داخل آن فامیل کرده و او در آن فامیل به عورات ایشان واقف گشته اموال آنان را حیف و میل کرده است. آن گاه فرمود: (از آنجا گذشته) به عده ‏اى از فرشتگان خدا برخوردم که خدا به هر نحو که خواسته خلقشان کرده و صورت‏هایشان را هر طور خواسته قرار داده هیچ یک از اعضاى بدنشان نبود مگر آنکه جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبیح می کردند، و فریاد آنان به ذکر و گریه از ترس خدا بلند بود، من از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانى هستند؟ گفت خداوند اینها را همین طور که می بینى خلق کرده و از روزى که خلق شده ‏اند هیچ یک از آنان به رفیق بغل دستى خود نگاه نکرده و حتى یک کلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاى سر خود و پائین پایشان نظر نینداخته ‏اند من به ایشان سلام کرده ایشان بدون اینکه به من نگاه کنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنین توجهى را به ایشان نمی داد، جبرئیل مرا معرفى نمود، و گفت: این محمد پیغمبر رحمت است که خدایش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آرى این خاتم النبیین و سید المرسلین است، آیا با او هم حرف نمی زنید؟ ملائکه وقتى این حرف را شنیدند روى به من آورده سلام کردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خیر مژده دادند.
سپس به آسمان دوم صعود کردیم، در آنجا ناگهان به دو مرد برخوردیم که شکل هم بودند، از جبرئیل پرسیدم، این دو تن کیانند؟ جبرئیل گفت اینان دو پسر خاله‏ هاى تو یحیى و عیسى بن مریم (ع)، من بر آن دو سلام کردم، ایشان نیز بر من سلام کردند، و برایم طلب مغفرت نموده من هم براى ایشان طلب مغفرت کردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح، در این میان نگاهم به ملائکه ‏اى افتاد که در حال خشوع بودند، خداوند چهره‏ هایشان را آن طور که خواسته قرار داده بود احدى از ایشان نبود مگر اینکه خداى را با صوتهاى مختلف حمد و تسبیح می کردند. آن گاه به آسمان سوم صعود کردیم در آنجا به مردى برخوردم که صورتش آن قدر زیبا بود که از هر خلق دیگرى زیباتر بود، آن چنان که ماه شب چهارده از ستارگان زیباتر است، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این برادرت یوسف است، من بر او سلام کردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام کرده برایم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پیغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.
در این بین ملائکه‏ اى را دیدم که در حال خشوع بودند به همان نحوى که درباره ملائکه آسمان دوم توصیف کردم. جبرئیل همان حرفهایى را که در آسمان دوم در معرفى من زد اینجا نیز همان را تکرار نمود. ایشان هم همان عکس العمل را نشان دادند. آن گاه به سوى آسمان چهارم صعود نمودیم در آنجا مردى را دیدم از جبرئیل پرسیدم این مرد کیست؟ گفت این ادریس است که خداوند به مقام بلندى رفعتش داده، من به او سلام کرده برایش طلب مغفرت نمودم، او نیز جواب سلامم داد، و برایم طلب مغفرت نمود و از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمانهاى قبل دیده بودیم همه مرا و امتم را بشارت به خیر دادند، به علاوه آنها در آنجا فرشته ‏اى دیدم که بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آنها هفتاد هزار ملک زیر فرمان داشتند در اینجا به خاطر مبارک رسول خدا (ص) خطور کرد که نکند این همان باشد، پس جبرئیل با صیحه و فریاد به او گفت بایست و او اطاعتش نموده به پا خاست و تا قیامت هم چنان خواهد ایستاد.
آن گاه به آسمان پنجم صعود کردیم در آنجا مردى سالخورده و بزرگ چشم دیدم که به عمرم، پیر مردى به آن عظمت ندیده بودم، نزد او جمع کثیرى از امتش بودند من از کثرت ایشان خوشم آمد، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این پیغمبرى است که امتش دوستش می داشتند، این هارون پسر عمران است، من سلامش کردم، جوابم را داد برایش طلب مغفرت کردم او نیز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمانهاى قبلى دیده بودم. آن گاه به آسمان ششم صعود نمودیم، در آنجا مردى بلند بالا و گندم‏گون دیدم که‏ گویى از شنوه (قبیله معروف عرب) بود، و اگر هم دو تا پیراهن روى هم می پوشید باز موى بدنش از آنها بیرون می آمد، و شنیدم که می گفت: بنى اسرائیل گمان کردند که من محترم‏ترین فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آنکه این مرد گرامیتر از من است از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این برادر تو موسى بن عمران است، پس او را سلام کردم او نیز به من سلام کرد، سپس براى همدیگر استغفار نمودیم، و باز در آنجا از ملائکه در حال خشوع همانها را دیدم که در آسمان‏هاى قبلى دیده بودم.
رسول خدا (ص) سپس فرمود آن گاه به آسمان هفتم صعود نمودیم و در آنجا به هیچ فرشته از فرشتگان عبور نکردیم مگر آنکه می گفتند اى محمد حجامت کن و به امتت بگو حجامت کنند، در ضمن در آنجا مردى دیدم که سر و ریشش جو گندمى، و بر کرسى نشسته بود از جبرئیل پرسیدم این کیست که تا آسمان هفتم بالا آمده و کنار بیت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟ گفت: اى محمد این پدر تو ابراهیم است در اینجا محل تو و منزل پرهیزکاران از امت تو است، آن گاه رسول خدا (ص) این آیه را تلاوت فرمود: «إن أولى الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و الله ولی المؤمنین؛ سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروى کردند، و (در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند همچنین) این پیامبر و کسانى که (به او) ایمان آورده ‏اند (از همه سزاوارترند) و خداوند، ولى و سرپرست مؤمنان است.» (آل عمران/68) پس به وى سلام کردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پیغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آنجا نیز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در دیگر آسمانها دیده بودم، ایشان نیز مرا و امتم را به خیر بشارت دادند.
رسول خدا (ص) اضافه کرد که در آسمان هفتم دریاها از نور دیدم که آن چنان تلألؤ داشتند که چشم‏ها را خیره می ساخت و دریاها از ظلمت و دریاها از رنج دیدم که نعره می زد و هر وقت وحشت مرا می گرفت یا منظره هول ‏انگیزى می دیدم از جبرئیل پرسش می کردم، می گفت بشارت باد تو را اى محمد شکر این کرامت الهى را به جاى آور و خداى را در برابر این رفتارى که با تو کرد سپاسگزارى کن، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئیل سکونت و آرامش می داد. وقتى اینگونه تعجب‏ها و وحشت‏ها و پرسشهایم بسیار شد جبرئیل گفت: اى محمد! آنچه می بینى به نظرت عظیم و تعجب ‏آور می آید، اینها که می بینى یک خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فکر کن خالقى که اینها را آفریده چقدر بزرگ است با اینکه آنچه تو ندیده ‏اى خیلى بزرگتر است از آنچه دیده ‏اى آرى میان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلایق نزدیک‏تر به خدا من و اسرافیلیم و بین ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور حجابى از ظلمت حجابى از ابر و حجابى از آب.
رسول خدا (ص) افزود از عجائب مخلوقات خدا (که هر کدام بر آنچه که خواسته اوست مسخر ساخته) خروسى را دیدم که دو بالش در بطون زمینهاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و این خود فرشته‏ اى از فرشتگان خداى تعالى است که او را آن چنان که خواسته خلق کرده، دو بالش در بطون زمینهاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آنجا به آسمان هفتم و از آنجا هم چنان بالا گرفته بود تا اینکه شاخش به عرش خدا نزدیک شده بود. و شنیدم که می گفت: منزه است پروردگار من. هرچه هم که بزرگ باشى نخواهى دانست که پروردگارت کجا است، چون شان او عظیم است و این خروس دو بال در شانه داشت که وقتى باز می کرد از شرق و غرب می گذشت و چون سحر می شد بالها را باز می کرد و به هم می زد و به تسبیح خدا بانگ بر می داشت و می گفت: منزه است خداى ملک قدوس، منزه است خداى کبیر متعال، معبودى نیست جز خداى حى قیوم. و وقتى این جملات را می گفت، خروس‏هاى زمین همگى شروع به تسبیح نموده بالها را به هم می زدند، و مشغول خواندن می شدند و چون او ساکت می شد همه آنها ساکت می گشتند. خروس مذکور پرهایى ریز و سبز رنگ و پرى سفید داشت که سفیدیش سفیدتر از هر چیز سفیدى بود که تا آن زمان دیده بودم و زغب (پرهاى ریز) سبزى هم زیر پرهاى سفید داشت آن هم سبزتر از هر چیز سبزى بود که دیده بودم.
رسول خدا (ص) چنین ادامه داد که: سپس به اتفاق جبرئیل به راه افتاده وارد بیت المعمور شدم، در آنجا دو رکعت نماز خواندم و عده ‏اى از اصحاب خود را در کنار خود دیدم که عده ‏اى لباسهاى نو به تن داشتند و عده ‏اى دیگر لباسهایى کهنه، آنها که لباسهاى نو در برداشتند با من به بیت المعمور روانه شدند و آن نفرات دیگر به جاى ماندند.
از آنجا بیرون رفتم دو نهر را در اختیار خود دیدم یکى از آنها به نام "کوثر" دیگرى به نام "رحمت" از نهر کوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آن گاه هر دو برایم رام شدند تا آنکه وارد بهشت گشتم که ناگهان در دو طرف آن خانه ‏هاى خودم و اهل بیتم را مشاهده کردم و دیدم که خاکش مانند مشک معطر بود، دخترى را دیدم که در نهرهاى بهشت غوطه‏ ور بود، پرسیدم دختر! تو از کیستى؟ گفت از آن زید بن حارثه می باشم. صبح این مژده را به زید دادم. نگاهم به مرغان بهشت افتاد که مانند شتران بختى (عجمى) بودند انار بهشت را دیدم‏ که مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى دیدم که آن قدر بزرگ بود که اگر مرغى می خواست دور تنه آن را طى کند، می بایست هفتصد سال پرواز کند و در بهشت هیچ خانه ‏اى نبود مگر اینکه شاخه ‏اى از آن درخت بدانجا سر کشیده بود. از جبرئیل پرسیدم این درخت چیست؟ گفت این درخت "طوبى" است که خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: «طوبی لهم و حسن مآب؛ طوبى و سرانجام نیک مر ایشان راست.» (رعد/ 29)
رسول خدا (ص) فرمود وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئیل از آن دریاهاى هول ‏انگیز و عجائب حیرت‏ انگیز آن سؤال نمودم، گفت اینها سیر اوقات و حجابهایى است که خداوند به وسیله آنها خود را در پرده انداخته و اگر این حجابها نبود نور عرش تمامى آنچه که در آن بود را پاره می کرد و از پرده بیرون می ریخت. آن گاه به درخت سدرة المنتهى رسیدم که یک برگ آن امتى را در سایه خود جاى می داد و فاصله من با آن درخت همان قدر بود که خداى تعالى در باره ‏اش فرمود: «قاب قوسین أو أدنى؛ تا آنکه فاصله او (با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود.» (نجم/ 9) در اینجا بود که خداوند ندایم داد و فرمود: «آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه» در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض کردم: «و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لا نفرق بین أحد من رسله و قالوا سمعنا و أطعنا غفرانک ربنا و إلیک المصیر؛ و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آورده ‏اند (و گفتند:) ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمى ‏گذاريم‏ و گفتند: شنيديم و گردن نهاديم‏، پروردگارا، آمرزش تو را (خواستاريم‏) و فرجام به سوى تو است‏.» (بقره/ 285)
خداى تعالى فرمود: «لا یکلف الله نفسا إلا وسعها لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت؛ خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايیش تكليف نمى ‏كند. آنچه (از خوبى‏) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‏) به دست آورده به زيان اوست‏.» (بقره/ 286) عرض کردم: «ربنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا؛ خداى تعالى فرمود تو را مؤاخذه نمی کنم.» (بقره/ 286) عرض کردم: «ربنا و لا تحمل علینا إصرا کما حملته على الذین من قبلنا؛ پروردگارا، هيچ بار گرانى بر (دوش‏) ما مگذار؛ همچنانكه بر (دوش‏) كسانى كه پيش از ما بودند نهادى‏.» (بقره/ 286) خداوند تعالى خطاب فرمود: نه، تحمیلت نمی کنم. من عرض کردم «ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به و اعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا أنت مولانا فانصرنا على القوم الکافرین؛ پروردگارا! تکلیف سنگینى بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانى که پیش از ما بودند، قرار دادى! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرر مدار! و آثار گناه را از ما بشوى! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایى، پس ما را بر جمعیت کافران، پیروز گردان!» (بقره/ 286) خداى تعالى فرمود: این را که خواستى به تو و به امت تو دادم.
امام صادق (ع) در اینجا فرمود: "هیچ میهمانى به درگاه خدا گرامیتر از رسول خدا (ص) (در آن وقتى که این تقاضاها را براى امتش می کرد) نبوده است. رسول خدا (ص) عرض کرد: پروردگارا تو به انبیایت فضائلى کرامت فرمودى، به من نیز عطیه‏ اى کرامت کن، فرمود: به تو نیز در میان آنچه که داده ‏ام دو کلمه عطیه داده ‏ام که در زیر عرشم نوشته شده، و آن کلمه: «لا حول و لا قوة الا بالله» و کلمه: «لا منجى منک الا الیک» می باشد. رسول خدا (ص) فرمود: در اینجا بود که ملائکه کلامى را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم، و آن این است: «اللهم ان ظلمى اصبح مستجیرا بعفوک و ذنبى اصبح مستجیرا بمغفرتک و ذلى اصبح مستجیرا بعزتک، و فقرى اصبح مستجیرا بغناک و وجهى الفانى اصبح مستجیرا بوجهک الباقى الذى لا یفنى؛ خدایا اگر ظلم می کنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه می کنم پناهنده به مغفرتت هستم، خدایا ذلتم از دلگرمى به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناى تو است و وجه فانیم مستجیر به وجه باقى تو.» و من این را در موقع عصر می خوانم.
آن گاه صداى اذانى شنیدم و ناگاه دیدم فرشته ‏ایست که اذان می گوید، فرشته‏ ایست که تا قبل از آن شب کسى او را در آسمان ندیده بود، وقتى دو نبوت گفت "الله اکبر" خداى تعالى فرمود درست می گوید بنده من، من از هر چیز بزرگترم، او گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» خداى تعالى فرمود: بنده ‏ام درست می گوید، منم الله، که معبودى نیست مگر من و معبودى نیست به غیر من. او گفت:«اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان محمدا رسول الله» پروردگار فرمود: بنده ‏ام راست می گوید محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث کرده ‏ام، او گفت: «حى على الصلاة حى على الصلاة» خداى تعالى فرمود: راست می گوید بنده من و به سوى واجب من دعوت می کند هر کس از روى رغبت و به امید اجر دنبال واجب من برود همین رفتنش کفاره گناهان گذشته او خواهد بود. او گفت:«حى على الفلاح حى على الفلاح» خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است آن گاه در همان آسمان بر ملائکه امامت کردم و نماز گزاردیم آن طور که در بیت المقدس بر انبیاء امامت کرده بودم. (این روایت از دستبرد عامه محفوظ نمانده وگرنه جا داشت حى على خیر العمل هم در آن ذکر شده باشد.)
سپس فرمود بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبیاى قبل از تو پنجاه نماز واجب کرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نیز واجب کردم این نمازها را در امتت به پاى دار، رسول خدا (ص) می گوید: من برخاسته به طرف پایین به راه افتادم، در مراجعت به ابراهیم برخوردم، چیزى از من نپرسید، به موسى برخوردم، پرسید چه کردى؟ گفتم: پروردگارم فرمود: بر هر پیغمبرى پنجاه نماز واجب کردم، و همان را بر تو و بر امتت نیز واجب کردم، موسى گفت: اى محمد امت تو آخرین امتند، و نیز ناتوان‏ترین امتهایند، پروردگار تو نیز هیچ خواسته ‏اى برایش زیاد نیست و امت تو طاقت این همه نماز را ندارد برگرد و درخواست کن که قدرى به امت تو تخفیف دهد. من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسیده در آنجا به سجده افتادم، و عرض کردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب کردى نه من طاقت آن را دارم و نه امتم پروردگارا قدرى تخفیفم بده، خداى تعالى ده نماز تخفیفم داد، بار دیگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم گفت تو و امتت طاقت این مقدار را هم ندارید، برگرد به سوى پروردگار، برگشتم ده نماز دیگر از من برداشت، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم. گفت باز هم برگرد و در هر بار که بر می گشتم تخفیفى می گرفتم.
تا آنکه پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسى بازگشتم، گفت: طاقت این را هم ندارید، به درگاه خدا شدم پنج نماز دیگر تخفیف گرفته نزد موسى آمدم، و داستان را گفتم، گفت: این هم زیاد است طاقتش را ندارید، گفتم: من دیگر از پروردگارم خجالت می کشم، و زحمت پنج نماز برایم آسانتر از درخواست تخفیف است، اینجا بود که گوینده ‏اى ندا در داد: حال که بر پنج نماز صبر کردى در برابر همین پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر یک نماز به ده نماز و هر که از امت تو تصمیم بگیرد که به امید ثواب کار نیکى بکند اگر آن کار را انجام داد ده برابر ثواب برایش می نویسم و اگر (به مانعى برخورد و نکرد به خاطر همان تصمیمش) یک ثواب برایش می نویسم، و هر که از امتت تصمیم بگیرد کار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط یک گناه برایش می نویسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هیچ گناهى برایش نمی نویسم. امام صادق (ع) در اینجا فرمود: خداوند از طرف این امت به موسى (ع) جزاى خیر بدهد. او باعث شد که تکلیف این امت آسان شود. این است تفسیر آیه: «سبحان الذی أسری بعبده لیلا من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا إنه هو السمیع البصیر؛ منزه است آن [خدايى] كه بنده ‏اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجد الاقصى كه پيرامون آن را بركت داده ‏ايم سير داد تا از نشانه‏ هاى خود به او بنمايانيم كه او همان شنواى بيناست.» (اسراء/ 1)

منـابـع

محمد ابن ابراهیم قمی- تفسير قمى- جلد 2 صفحه 3- 12

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسير الميزان- جلد 13 صفحه 19-8

ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 12 صفحه 16-14

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد