معجزات رسول اکرم
فارسی 5348 نمایش |برخی از مستشرقان و کشیشان مسیحی به استناد آیاتی که قرآن به اقتراحات مشرکان در مطالبه معجزه جواب منفی داده است، مدعی شده اند که پیامبر اسلام به مردم می گفته من معجزه ای جز قرآن ندارم، اگر قرآن را به عنوان معجزه می پذیرید فبها و الا از من معجزه ای دیگر ساخته نیست. بعضی از نویسندگان روشنفکر مسلمان اخیر نیز همین نظر را پذیرفته اند و آن را به این شکل توجیه کرده اند که معجزه دلیل است، اما دلیل اقناعی برای بشر نابالغ و کودک که در پی امور اعجاب آور و غیر عادی است، انسان رشد یافته به این گونه امور توجهی ندارد و سر و کارش با منطق است، و چون دوره پیامبر اسلام دوره عقل و منطق است نه دوره اوهام و خیالات ذهنی، پیامبر اسلام از اجابت درخواست هرگونه معجزه ای غیر از قرآن به اذن خدا امتناع کرده است.
می گویند: استعانت از معجزات و خرق عادات برای پیغمبران سلف اجتناب ناپذیر بود، چه راهنمایی ایشان به یاری استدلال عقلی در آن دوران، دشوار بلکه محال می نمود در عصر ظهور پیغمبر اسلام، جامعه بشری دوران کودکی را پشت سر گذاشته، به دوره بلوغ فکری پای می گذاشت. کودک دیروز که نیازمند مادری بود تا دستش گیرد و رفتنش بیاموزد خود می توانست بر روی پاهایش بایستد و عقلش را به کار اندازد، بی دلیل و حکمت نبود که پیغمبر اسلام در برابر اصرار منکرین و معاندین به آوردن معجزات و خرق عادات، مقاومت می ورزید و در اثبات حقانیت دعوت خویش به استدلال عقلی و تجربی و شواهد تاریخی اتکا می فرمود با وجود این همه اصرار و لجاجت منکرین، پیغمبر اسلام از آوردن معجزاتی نظیر آنچه پیامبران سلف می آوردند به امر خدا امتناع می ورزید و تنها بر قرآن به عنوان معجزه ای که نظیری برای آن نخواهد بود تکیه می کند.
قرآن معجزه خاتم پیامبران، خود دلیل دیگری بر خاتمیت رسالت است کتابی است محتوی حقایق عالم خلقت و تعالیم و راهنماییهای زندگی در کمال هماهنگی در جمیع جهات، معجزه ای در خور بشر رسیده و عاقل، نه کودک پایبند اوهام و تخیلات ذهنی (دکتر حبیب الله پایدار: فلسفه تاریخ از نظر قرآن، ص 15 و 16)
می گویند: فضایی که انسان گذشته در آن دم می زده است، همواره مملو از خرافات و موهومات و خوارق عادات بوده است و جز آنچه بر خلاف عقل و حس باشد در احساس وی اثر نمی گذاشته است، از این روست که در تاریخ، بشریت را می بینیم که همواره در جستجوی اعجاز است و شیفته غیب.
این حساسیت در برابر هرچه نامحسوس و نامعقول است، در میان مردمی که از مدنیت دورترند شدیدتر است اینان به همان اندازه که به طبیعت نزدیکترند به ماورای طبیعت مشتاق ترند و خرافه زاده معیوب این حقیقت است انسان صحرا همواره در پی معجزه است، جهان وی مملو از ارواح و اسرار شگفت انگیز است، روح یک انسان باستانی تنها هنگامی متأثر می شود که نگاهش در برابر امری به اعجاب آید و آن را مرموز و سحرانگیز و مبهم بیند.
از اینجاست که می بینیم نه تنها پیغمبران بلکه پادشاهان و زورمندان و حکیمان هر قومی برای توجیه خویش به امور خارق العاده متوسل می شده اند و در این میان، پیغمبران که مبنای رسالتشان بر غیب نهاده شده است، بیش از دیگران می بایست به معجزه دست بزنند، چه در ایمان مردم روزگارشان اعجاز بیش از منطق و علم و حقیقت محسوس و مسلم عینی کارگر بوده است.
اما داستان محمد از این قاعده مستثنی است وی در جامعه ای که تنها در بزرگترین شهر تجارتی و باز و پیشرفته اش هفت خط نویس بیش نبوده است و جز به فخر و شمشیر و کالا و شتر و پسر نمی اندیشیده است، معجزه خویش را کتاب اعلام می کند و این خود یک معجزه است کتاب!
در کشوری که تاریخ یک نسخه کتاب در آن سراغ ندارد! خدایش به مرکب، قلم و نوشته سوگند می خورد در میان مردمی که قلم را ابزار کار چند مرد زبون و عاجز و بی افتخار می دانند، و این خود یک معجزه است. کتاب تنها معجزه ای است که همواره می توان دید، هر روز آن را معجزه آساتر می توان یافت و تنها معجزه ای است که بر خلاف دیگر معجزات، هر که خردمندتر و دانشمندتر است و هر جامعه ای که پیشرفته تر و متمدن تر است، اعجاز آن را درست تر و عمیق تر خواهد یافت، تنها معجزه ای است که اعتقاد بدان تنها به معتقدان امور غیبی منحصر نیست و اعجاز آن را هر اندیشمندی معترف است، تنها معجزه ای است که نه برای عوام بلکه برای روشنفکران است، تنها معجزه ای است که بر خلاف دیگر معجزات، تنها برای تحریک حس اعجاب و اعجاز بینندگانش نیست، مقدمه ای و وسیله ای برای پذیرش یک رسالت نیست، برای تعلیم و تربیت گروندگان وی است، خود هدف پذیرش است خود رسالت است و بالاخره معجزه محمد از مقوله امور غیر بشری نیست گرچه یک عمل غیر بشری است، و از این رو بر خلاف معجزات پیشین که تنها عاملی برای باور مردم به کار می رفت (آن هم مردم معدودی که آن را می دیدند) و جز آن هیچ سودی نداشت.
معجزه محمد از نوع عالی ترین استعداد انسانی است و می تواند به عنوان عالی ترین سرمشق وی به کار آید، سرمشقی که همواره در دسترس اوست محمد می کوشد تا کنجکاوی مردم را از امور غیر عادی و کرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلی و منطقی و علمی و طبیعی و اجتماعی و اخلاقی متوجه سازد و جهت حساسیت آنها را از عجایب و غرایب به واقعیات و حقایق بگرداند، و این کوشش ساده ای نیست، آن هم با مردمی که جز در برابر هر چه غیر طبیعی است تسلیم نمی شوند و آن هم به دست مردی که خود را در میان آنان پیغمبر می خواند.
خود را پیغمبر خواندن و مردم را به رسالت خدایی خویش دعوت کردن و در عین حال رسما اعتراف کردن که من از غیب آگاه نیستم، کاری شگفت است و جز ارزش انسانی آن، آنچه سخت شور انگیز است، صداقت خارق العاده ای است که در کار او احساس می شود و هر دلی را به تقدیس و هر اندیشه ای را به تعظیم و تحسین وا می دارد.
از او می پرسند اگر تو پیغمبری، قیمت کالاها را از پیش به ما بگو تا در تجارتمان سود بریم قرآن به وی دستور می دهد که بگو: جز آنچه خدا خواسته است، من مالک نفع و ضرری برای خود نیستم و اگر از غیب خبر می داشتم خیر را زیاد می کردم و شر به من نمی رسید، من جز بیم دهنده و بشارت گویی برای مردمی که ایمان دارند نیستم. (اعراف/ 188)
اما پیغمبری که غیبگو نباشد و با ارواح و پریان و جنیان گفتگو نکند و هر روز کرامتی از او سر نزند، در چشم مردم صحرا چه جلوه ای می تواند داشت؟
محمد آنان را به تفکر در کائنات، به پاکی و دوستی و دانش و وفا و فهم معنی هستی و حیات و سرنوشت آدمی می خواند و آنان از او پیاپی معجزه می طلبند و غیبگویی و کرامت می خواهند، و خدا از زبان او با لحنی که گویی چنین کاری از او هرگز انتظار نمی رود می گوید «سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا؛ سبحان الله! مگر من جز یک بشر فرستاده ای هستم؟» (اسراء/ 93) (علی شریعتی/ اسلام شناسی، ص 502- 506)
آنچه بیشتر مورد استناد این گروه واقع شده آیات 90 - 93 سوره اسراء است که می فرماید: «و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا* او تکون لک جنة من نخیل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجیرا* او تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا او تاتی بالله و الملائکة قبیلا* او یکون لک بیت من زخرف او ترقی فی السماء و لن نومن لرقیک حتی تنزل علینا کتابا نقرؤه قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا؛ گفتند تو را تصدیق نمی کنیم تا آنکه برای ما از زمین چشمه ای بشکافی، یا تو را باغی از خرما و انگور باشد که نهرها در آنها جاری سازی، یا پاره ای از آسمان را چنانکه گمان می بری بر ما بیفکنی، یا خدا و فرشتگان را روبروی ما حاضر سازی، یا تو را خانه ای از طلا باشد، یا به آسمان بر شوی، و هرگز بالا رفتنت را گواهی نکنیم مگر آنکه نامه ای از آسمان بر ما نازل کنی بگو منزه است پروردگارم، آیا من جز بشر فرستاده ای هستم؟ می گویند این آیات نشان می دهد که مشرکان از پیامبر معجزه ای (غیر از قرآن) می خواستند و پیامبر امتناع می کرد.»
ما ضمن تأیید بعضی از مطالبی که نقل کردیم، خصوصا آنچه در مزیت معجزه بودن کتاب نسبت به سایر معجزات گفته شد، متاسفیم که نمی توانیم با همه این نظریات موافق باشیم آنچه از نظر ما قابل بحث است چند مساله است:
1. پیامبر اسلام معجزه ای غیر از قرآن نداشته و در مقابل تقاضای معجزه غیر از قرآن امتناع می کرده و آیات سوره اسراء دلیل بر این مطلب است.
2. ارزش و کاربرد اعجاز چقدر است؟ آیا اعجاز و امر خارق العاده چیزی بوده متناسب با دوره کودکی بشر که عقل و منطق کارگر نبوده و هر کس، حتی حکیمان و پادشاهان، خود را با این امور توجیه می کرده اند؟ پیامبران نیز مجبور بوده اند با همین گونه امور خود را توجیه کنند و مردم را قانع سازند پیغمبر اسلام که معجزه اش کتاب است از این قاعده مستثنی است او خود را با کتاب و در حقیقت با عقل و منطق توجیه کرد.
3. پیامبر اسلام می کوشد مردم را از امور غیر عادی و کرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلی و منطقی متوجه سازد و حساسیت آنها را از عجایب و غرایب به واقعیات و حقایق بگرداند. اکنون درباره هر سه مطلب بحث و کنجکاوی می کنیم:
معجزه ای غیر از قرآن
آیا پیامبر اسلام غیر از قرآن معجزه ای نداشته است؟ این مطلب گذشته از اینکه از نظر تاریخ و سنت و حدیث متواتر غیر قابل قبول است، خلاف نص قرآن کریم است. شق القمر در خود قرآن آمده است فرضا کسی شق القمر را توجیه و تعبیر کند (که البته قابل تاویل نیست)، داستان معراج و سوره اسراء را چگونه می توان توجیه و تعبیر کرد؟
در کمال صراحت می فرماید: «سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا؛ منزه است آن که شبی بنده خویش را از مسجدالحرام تا مسجد الاقصی (بیت المقدس) برد تا برخی از آیات خود را به او بنمایانیم.» (اسراء/ 1)
آیا این جریان یک خرق عادت، یک معجزه نیست؟!
در سوره مبارکه تحریم، داستان در میان گذاشتن پیامبر رازی را با یکی از زنان خود، و باز در میان گذاشتن آن زن آن راز را با زنی دیگر آمده است، که رسول اکرم به آن زن گفت چرا با دیگری گفتی؟ و قسمتهایی از آنچه میان آن دو زن گذشته بود بازگو کرد آن زن (با تعجب) پرسید: تو از کجا اینها را دانستی؟ رسول اکرم فرمود: خداوند مرا آگاه ساخت آیا این خبر از غیب نیست؟ معجزه نیست؟ «و اذ اسر النبی الی بعض ازواجه حدیثا فلما نبات به و اظهره الله علیه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباک هذا قال نبانی العلیم الخبیر؛ آنگاه که پیامبر رازی را با یکی از همسرانش در میان نهاد، همینکه آن زن آن راز را به زن دیگر گفت و خدا پیامبر را بر افشای راز آگاه کرد، قسمتی از آن را پیامبر بازگو کرد و از بازگو کردن قسمت دیگر خودداری نمود آن زن گفت: چه کسی تو را آگاه ساخت؟ پیامبر گفت: خدای دانای آگاه.» (تحریم/ 3)
داستان آیات 90 - 93 سوره اسراء و بعضی آیات دیگر از این قبیل که مورد استناد واقع شده چیز دیگر است در آنجا مساله تقاضای معجزه به معنی آیت و بینه خواستن از طرف مردمی که واقعا تردید دارند و دنبال دلیل و برهان و بینه می گردند، نیست این آیات و آیه 50 سوره عنکبوت منطق خاص مشرکان را در معجزه خواهی و منطق خاص قرآن را در فلسفه معجزه پیامبران روشن می کند.
در آیات 90 - 93 سوره اسراء سخن مشرکان اینچنین آغاز می شود: «لن نؤمن لک حتی تفجر لنا» یعنی ما به سود تو به تو نمی گرویم و وارد گروه و دار و دسته تو نمی شویم، مگر آنکه تو به سود ما در مقابل، در این سرزمین خشک مکه چشمه ای از زمین جاری سازی (یعنی یک معامله)، یا باغی پر درخت که در آن نهرها جاری باشد، یا خانه ای پر از طلا داشته باشی که ما هم از آنها استفاده کنیم (یعنی باز هم یک معامله)، یا پاره ای از آسمان را آنچنانکه خود می پنداری در قیامت چنین خواهد شد بر ما بیفکنی (یعنی عذاب و مرگ و پایان کار نه معجزه)، یا خدا و فرشتگان را نزد ما احضار کنی، یا به آسمان بر شوی و برای ما و به نام و افتخار ما نامه خصوصی بیاوری. (باز هم یک معامله اما نه پولی، بلکه عنوانی و تفاخری، بدون توجه به محال بودن موضوع)
مشرکان نگفتند: "لن نؤمن بک" که به معنی این است که تا فلان معجزه را نکنی به تو ایمان نمی آوریم، گفتند: «لن نؤمن لک» که به معنی این است که به سود تو به گروه تو ملحق نمی شویم، یعنی یک تصدیق مصلحتی، یک خرید و فروش عقیده، فرق است میان آمن به و آمن له علمای اصول فقه در مورد آیه 61 سوره توبه که درباره رسول اکرم می فرماید: «یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین» همین نکته لطیف را استنباط کرده اند به علاوه آنچه را که در مقابل این تایید و تصدیق مصلحتی تقاضا کرده بودند با تعبیر «تفجر لنا من الارض ینبوعا» ادا کرده اند، یعنی به سود ما چشمه ای جاری سازی معلوم است که این مزدخواهی است نه بینه خواهی و دلیل خواهی و معجزه خواهی، پیغمبر آمده مؤمن واقعی بسازد نه اینکه به بهای معجزه رأی و عقیده بخرد.
خود نویسنده محترم می نویسد که به پیغمبر می گفتند: اگر تو پیغمبری، قیمت کالاها را از پیش به ما بگو تا در تجارتمان سود بریم واضح است که این، معجزه خواهی یعنی بینه خواهی برای کشف حقیقت نیست، وسیله قراردادن پیغمبر است برای پول درآوردن. بدیهی است که پاسخ پیغمبر این است که اگر خدا مرا به غیب (برای چنین منظورهایی) آگاه می کرد، آن را وسیله برای کارهای دنیایی خودم قرار می دادم، ولی معجزه و غیب وسیله این کارها نیست، من پیامبرم و نوید دهنده و بیم دهنده.
مشرکان می پنداشتند معجزه امری است در اختیار پیامبر، هر ساعتی که بخواهد و هر طور بخواهد و برای هر منظوری بخواهد، معجزه می کند، این بود که از او چشمه جاری کردن، خانه طلا داشتن، قیمتها را پیشاپیش خبر دادن می خواستند در صورتی که معجزه مثل خود وحی است، به آن طرف وابسته است نه به این طرف. همان طور که وحی تابع میل پیغمبر نیست، جریانی است از آن سو که پیغمبر را تحت تاثیر قرار می دهد، معجزه نیز جریانی است از آن سو که اراده پیغمبر را تحت تاثیر قرار می دهد و به دست او جاری می شود این است معنی اینکه وحی باذن الله است، معجزه باذن الله است، و این است معنی آیه 50 سوره عنکبوت که مورد سوء استفاده کشیشان است: «انما الایات عندالله و انما انا نذیر مبین؛ آیات و معجزات نزد خداست، من تنها بیم دهنده ای آشکارم.»
خبر از غیب به عنوان معجزه همین گونه است تا آنجا که به شخصیت پیامبر مربوط است، او از غیب بی خبر است: «قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم الغیب و لا اقول لکم انی ملک؛ به شما نمی گویم که (گنجهای خدا نزد من است)، و غیب هم نمی دانم، و به شما نمی گویم که من فرشته ام.» (انعام/ 50)
ولی آنجا که تحت تاثیر و نفوذ غیب و ماواری طبیعت قرار می گیرد، از راز نهان خبر می دهد و هنگامی که از او پرسش می شود از کجا دانستی؟ می گوید: خدای دانای آگاه مرا آگاه ساخت. اگر پیغمبر می گوید: غیب نمی دانم و اگر غیب می دانستم پول فراوان از این راه کسب کرده بودم «لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر» (اعراف/ 188) می خواهد منطق مشرکان را بکوبد، که غیب دانستن من در حد معجزه و برای منظوری خاص و به وسیله وحی الهی است، اگر غیب دانستن من یک امر پیش خودی بود و برای هر منظوری می شد آن را به کار برد و وسیله ای بود برای جیب پر کردن، به جای آنکه نرخها را به شما اعلام کنم که جیب شما پر شود جیب خودم را پر می کردم!
قرآن در آیه دیگر می گوید: «عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احدا* الا من ارتضی من رسول؛ خداوند آگاه نهان است، هیچ کس را بر نهان خود آگاه نمی سازد مگر فرستاده ای مورد رضایت.» (جن/ 26- 27)
قطعا رسول اکرم یکی از آن فرستادگان مورد رضایت است. از همه اینها گذشته، قرآن در آیات فراوانی معجزات رسولان را ذکر کرده است؛ معجزات ابراهیم، موسی، عیسی با این حال، چگونه ممکن است وقتی که از پیامبر اکرم معجزه بخواهند همچنانکه از رسولان گذشته معجزه خواستند و آنها اجابت کردند، پیغمبر بگوید: سبحان الله! من بشر رسولی بیش نیستم؟ آیا آنها حق نداشتند بگویند آیا پیامبران گذشته که تو خود معجزات آنها را با این همه آب و تاب نقل می کنی، بشر نبودند یا رسول نبودند؟ آیا ممکن است چنین تناقض صریحی در قرآن وجود داشته باشد؟ آیا ممکن است مشرکان متوجه چنین تناقضی نشده باشند؟ اگر این منطق روشنفکری صحیح باشد، پیغمبر به جای اینکه بگوید: سبحان الله! من بشر رسولی بیش نیستم، بایست می گفت: سبحان الله من خاتم رسولان، من از قاعده رسولان دیگر مستثنی هستم، از من آنچه از سایر رسولان می خواستند نخواهید، نه اینکه بگوید من رسولی هستم مانند سایر رسولان.
پس معلوم می شود آنچه مشرکان از پیغمبر می خواستند معجزه، یعنی آیت و بینه به منظور کشف حقیقت که حقیقتجویان حق دارند از مدعیان پیامبری بخواهند، نبوده است، چیزی بوده که شأن پیغمبران عموما این نبوده که به چنین درخواست هایی پاسخ بگویند این است که پیامبر فرمود: سبحان الله! من بشری رسول بیش نیستم، یعنی آنچه شما می خواهید چیزی نیست که یک حقیقت جو از پیامبران و رسولان بخواهد و رسولان ملزم باشند به آنها پاسخ مثبت بدهند، چیز دیگر است، قرارداد و معامله است، مرا دیدن و خدا را ندیدن و از من بالاستقلال چیز خواستن است، اظهار تکبر و خودخواهی و اثبات امتیاز برای خود نسبت به دیگران است، تقاضای یک سلسله امور محال است و...
میل عوام همواره بر معجزه سازی است، نه تنها برای پیغمبر و امام، که برای هر قبر و سنگ و درختی، ولی آیا این جهت سبب می شود که ما وجود هر معجزه و کرامت (غیر از قرآن) را از پیغمبر منتفی بدانیم؟
به علاوه میان معجزه و کرامت فرق است معجزه یعنی بینه و آیت الهی که برای اثبات یک ماموریت الهی صورت می گیرد و به اصطلاح مقرون به تحدی است، منظوری الهی از او در کار است، این است که محدود است به شرایط خاصی، اما کرامت یک امر خارق العاده است که صرفا اثر قوت روحی و قداست نفسانی یک انسان کامل یا نیمه کامل است و برای اثبات منظور الهی خاصی نیست اینچنین امری فراوان رخ می دهد و حتی می توان گفت یک امر عادی است و مشروط به شرطی نیست معجزه زبان خداست که شخصی را تایید می کند، ولی کرامت چنین زبانی نیست.
منـابـع
مرتضی مطهری- وحی و نبوت
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها