ویژگیهای عالم ماده و عالم مجرد
فارسی 4405 نمایش |فلاسفه تقسیمات اولیه اى براى مطلق موجود بیان کرده اند که از جمله آنها تقسیم به واجب الوجود و ممکن الوجود است و با توجه به اینکه در این تقسیم رابطه بین ماهیت و وجود لحاظ شده وجوب و امکان از ماده قضیه در هلیه بسیطه گرفته شده با اصالت ماهیت سازگارتر است و بر اساس اصالت وجود می توان مطلق موجود را به مستقل و رابط یا غنى و فقیر تقسیم کرد یعنى اگر موجودى مطلقا بی نیاز از غیر و به اصطلاح موجود بنفسه باشد غنى و مستقل و در غیر این صورت فقیر و رابط خواهد بود. روشن است که منظور از غنى و استقلال غناى مطلق و استقلال مطلق است وگرنه هر علتى نسبت به معلول خودش از غنى و استقلال نسبى برخوردار است. موجود فقیر و رابط یا ممکن الوجود که ملازم با معلولیت است بدیهى می باشد و موجود غنى و مستقل مطلق یا واجب الوجود بالذات که ملازم با علیت نخستین است با برهان اثبات می شود.
همچنین فلاسفه ماهیات ممکن الوجود را به دو قسم جوهر و عرض تقسیم کرده اند و ماهیتى را که براى موجود شدن محتاج به موضوع (باید دانست که منظور فلاسفه از کلمه موضوع در اینجا مفهومى است اخص از محل زیرا واژه محل را در مورد جوهرى که جوهر دیگرى صورت در آن حلول نماید نیز به کار می برند) نباشد جوهر و آن را که محتاج به موضوع باشد و به دیگر سخن حالت و صفتى براى موجود دیگر باشد عرض نامیده اند. مشهور میان فلاسفه این است که ماهیات عرضى بر حسب استقراء داراى نه جنس عالى هستند و با اضافه کردن جوهر مقولات ده گانه را تشکیل می دهند. به نظر می رسد که مفهوم جوهر و عرض از معقولات ثانیه فلسفى است که از مقایسه موجودات با یکدیگر به دست می آید مثلا هنگامى که انسان وجود حالات نفسانى و نه ماهیت آنها را با وجود نفس و نه ماهیت آن مقایسه می کند می بیند که تحقق کیفیات انفعالى مانند ترس و امید شادى و اندوه و... قائم به وجود نفس است به گونه اى که با فرض عدم وجود نفس جایى براى وجود آنها باقى نمی ماند بر خلاف وجود نفس که نیازمند به آنها نمی باشد و بدون آنها هم قابل تحقق است با توجه به این مقایسه و سنجش موجودات را به دو قسم تقسیم می کنیم و دسته اول را عرض و دسته دوم را جوهر می نامیم. اگر کسى مفهوم جوهر را مساوى با غیر عرض قرار دهد می تواند مطلق موجود را به جوهر و عرض تقسیم کند به طورى که وجود واجب تبارک و تعالى هم یکى از مصادیق جوهر به شمار آید چنانکه بعضى از فلاسفه غربى چنین کرده اند و در این صورت تقسیم مزبور از تقسیمات اولیه وجود خواهد بود ولى فلاسفه اسلامى مقسم جوهر و عرض را ماهیت ممکن الوجود قرار داده اند و از این روى اطلاق جوهر را بر واجب الوجود بالذات صحیح نمی دانند.
از سوى دیگر بعضى از فلاسفه غربى وجود جوهر را کمابیش مورد تشکیک قرار داده اند چنانکه بارکلى جوهر جسمانى را انکار کرده و هیوم جوهر نفسانى را نیز مورد شک قرار داده است ولى کسانى که وجود اعراض خارجى را پذیرفته و وجود جواهر آنها را انکار کرده اند ناخودآگاه به جاى یک نوع جوهر به چندین نوع جوهر قائل شده اند زیرا در صورتى که مثلا پدیده هاى نفسانى به عنوان اعراضى براى نفس تلقى نشوند محتاج به موضوع نخواهند بود و در این صورت هر کدام از آنها جوهرى خاص خواهد بود همچنین اگر صفات اجسام به عنوان اعراضى محتاج به موضوع تلقى نشوند ناچار خودشان جوهرهایى جسمانى خواهند بود زیرا منظور از جوهر چیزى جز این نیست که موجود ممکن الوجودى محتاج به موضوع نباشد.
در کنار این تقسیمات می توان تقسیم کلى و اولى دیگرى را براى مطلق موجود در نظر گرفت و آن تقسیم به مجرد و مادى است یعنى وجود عینى یا از قبیل وجود جسم و صفات جسمانى است که در این صورت مادى نامیده می شود و یا از این قبیل نیست که به نام مجرد موسوم می گردد. این تقسیم چنانکه ملاحظه می شود اختصاص به ممکن الوجود ندارد زیرا یک قسم آن مجرد شامل واجب الوجود هم می شود همچنین اختصاص به جوهر یا عرض ندارد زیرا هر یک از مجرد و مادى می تواند جوهر یا عرض باشد مثلا نفوس و مجردات تام از قبیل جواهر مجرد و اجسام از قبیل جواهر مادى هستند و کیفیات نفسانى از قبیل اعراض مجرد و کیفیات محسوس از قبیل اعراض مادى به شمار می روند.
مفهوم واژه هاى مجرد و مادى
واژه مجرد اسم مفعول از تجرید و به معناى برهنه شده است و این معنى را به ذهن می آورد که چیزى داراى لباس یا پوسته اى بوده که از آن کنده شده و برهنه گردیده است ولى در اصطلاح فلاسفه به معناى مقابل مادى به کار می رود و منظور این است که موجودى داراى ویژگی هاى امور مادى نباشد و اصلا عنایتى به سابقه ماده و برهنه شدن از آن یا از هر چیز دیگرى در کار نیست و در واقع به معناى غیر مادى است از این روى براى فهمیدن معناى دقیق آن باید نخست مفهوم واژه مادى را روشن کرد و نظر به اینکه این کلمه منسوب به ماده می باشد باید به توضیح معانى واژه ماده بپردازیم. ماده که در لغت به معناى مدد کننده و امتداد دهنده است در اصطلاح علوم به چند معنى به کار می رود:
1- منطقیین کیفیت واقعى نسبت بین موضوع و محمول قضیه ضرورت امکان امتناع را ماده قضیه می نامند.
2- نیز به قضایایى که قیاس از آنها تشکیل می شود صرف نظر از شکل و هیئت ترکیبى آنها ماده قیاس می گویند.
3- در فیزیک ماده به موجودى گفته می شود که داراى صفات خاصى از قبیل جرم جذب و دفع اصطکاک پذیرى و... باشد و آن را در مقابل نیرو و انرژى به کار می برند.
4- در فلسفه ماده به موجودى گفته می شود که زمینه پیدایش موجود دیگرى باشد چنانکه خاک زمینه پیدایش گیاهان و جانوران است و از این روى معناى فلسفى این کلمه متضمن معناى اضافه و نسبت و نزدیک به معناى واژه مایه در زبان فارسى است.
فلاسفه نخستین مایه همه موجودات جسمانى را ماده المواد یا هیولاى اولى می نامند و درباره حقیقت آن اختلاف دارند و ارسطوئیان معتقدند که هیولاى اولى هیچ گونه فعلیتى از خودش ندارد و حقیقت آن چیزى جز قوه و استعداد براى فعلیتهاى جسمانى نیست و بحث درباره آن بعدا خواهد آمد. حاصل آنکه واژه مادى در اصطلاح فلاسفه در مورد اشیائى به کار می رود که نسبتى با ماده جهان داشته موجودیت آنها نیازمند به ماده و مایه قبلى باشد و گاهى به معناى عامترى به کار می رود که شامل خود ماده هم می شود و از نظر استعمال تقریبا مساوى با کلمه جسمانى است و واژه مجرد به معناى غیر مادى و غیر جسمانى است یعنى چیزى که نه خودش جسم است و نه از قبیل صفات و ویژگیهاى اجسام می باشد.
ویژگیهاى جسمانیات و مجردات
جسم به صورتهاى مختلفى تعریف شده که مشهورترین آنها از این قرار است:
1- جسم جوهرى است داراى ابعاد سه گانه طول عرض ضخامت و با دقت بیشترى گفته شده جوهرى است که بتوان سه خط متقاطع را در آن فرض کرد به گونه اى که زوایایى که از تقاطع خطوط سه گانه حاصل می شود قائمه باشند و تعبیر فرض کردن را از این جهت اضافه کرده اند که شامل مانند کره هم بشود با اینکه در کره چنین خطوطى بالفعل وجود ندارد اما می توان در درون آن چنین خطوطى را فرض کرد چنانکه می توان با بریدن آن خطوط مزبور را به وجود آورد.
2- از متکلمین در تعریف جسم چنین نقل شده است جوهرى است که فضا را اشغال کند و به اصطلاح شاغل حیز باشد.
3- شیخ اشراق در تعریف آن می گوید جوهرى است که بتوان آن را مورد اشاره حسى قرار داد.
درباره این تعاریف و اینکه آیا هیچ کدام از آنها حد تام منطقى هست یا نه بحثهایى انجام گرفته که ذکر آنها ضرورتى ندارد. به هر حال روشنترین ویژگى جسم امتداد آن در سه جهت است و این ویژگى لوازمى دارد از جمله آنها اینکه عقلا در سه جهت تا بینهایت قابل انقسام است دیگر آنکه مکان دار است ولى نه به این معنى که مکان فضایى است مستقل از اجسام که به وسیله آنها پر می شود بلکه به معنایى که در توضیح مکان خواهد آمد سوم آنکه چنین موجودى طبعا قابل اشاره حسى است زیرا اشاره حسى با توجه به مکان انجام می گیرد و هر چه مکان دار باشد قابل اشاره حسى هم خواهد بود و سر انجام موجود جسمانى داراى امتداد چهارمى است که از آن به زمان تعبیر می شود و بحث درباره حقیقت زمان نیز خواهد آمد.
اما جسمانیات یا امور مادى به معناى خاص که شامل خود جسم و ماده نشود عبارتند از توابع وجود اجسام و به دیگر سخن امورى که به طور مستقل از اجسام تحقق نمی یابند و مهمترین ویژگى آنها این است که به تبع جسم قابل انقسام خواهند بود. بنابراین روح متعلق به بدن که به یک معنى اتحاد با آن دارد جسمانى نخواهد بود زیرا حتى به تبع بدن هم انقسام پذیر نیست بر خلاف صفات و اعراض اجسام مانند رنگ و شکل که به تبع اجسام قابل انقسام هستند و از این روى امورى جسمانى به شمار می روند. با توجه به ویژگیهاى اجسام و جسمانیات می توان مقابلات آنها را به عنوان ویژگیهاى مجردات قلمداد کرد یعنى موجود مجرد نه انقسام پذیر است و نه مکان و زمان دارد تنها براى یک قسم از موجودات مجرد می توان بالعرض نسبت مکانى و زمانى در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است یعنى می توان گفت جایى که بدن هست روحش هم هست و زمانى که بدن موجود است روحش هم در همان زمان موجود است ولى این مکاندارى و زماندارى در واقع صفت بدن است و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن از روى مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده می شود.
لازم به تذکر است که عرفاء و فلاسفه اشراقى نوع سومى از موجودات را اثبات کرده اند که واسطه و برزخى میان مجرد کامل و مادى محض است و آن را موجود مثالى نامیده اند و در اصطلاح صدرالمتالهین و پیروانش به نام مجرد مثالى و برزخى نامیده می شود چنانکه گاهى جسم مثالى نیز بر آن اطلاق می گردد.
خلاصه:
1- یکى از تقسیمات اولیه موجود تقسیم آن به واجب الوجود و ممکن الوجود یا موجود بنفسه و موجود بغیره یا موجود غنى و فقیر است.
2- تقسیم دیگر این است که موجود اگر محتاج به موضوع و حالت و صفتى براى موجود دیگر باشد عرض و در غیر این صورت جوهر می باشد مقسم این تقسیم اگر مطلق موجود باشد از تقسیمات اولیه و اگر موجود ممکن الوجود باشد آنچنانکه فلاسفه اسلامى قائل شده اند از تقسیمات ثانویه به شمار می رود.
3- دیگر از تقسیمات اولیه موجود تقسیم آن به مجرد و مادى است زیرا مقسم آن مطلق موجود می باشد و اختصاصى به ممکن الوجود یا جوهر یا عرض ندارد.
4- واژه مجرد که در لغت به معناى برهنه شده است در اصطلاح فلاسفه در مقابل مادى به کار می رود.
5- ماده دو اصطلاح منطقى دارد یکى ماده قضایا وجوب امکان امتناع و دیگرى ماده قیاس یعنى مقدمات آن صرفنظر از شکل و هیئت ترکیبى آنها و اصطلاح فیزیکى آن عبارت است از موجودى که داراى صفاتى از قبیل جرم و جذب و دفع باشد.
6- ماده در اصطلاح فلسفه عبارت است از جوهرى که زمینه پیدایش موجود دیگرى باشد مانند خاک که ماده گیاهان و جانوران است.
7- جسم را به سه صورت تعریف کرده اند:
الف- فلاسفه آن را چنین تعریف کرده اند جوهرى که بتوان در آن سه خط متقاطع فرض کرد به گونه اى که در محل تقاطع آنها زوایاى قائمه به وجود بیاید.
ب- متکلمین جسم را به جوهر شاغل حیز تعریف کرده اند.
ج- شیخ اشراق آن را به جوهرى که قابل اشاره حسى باشد تعریف کرده است.
8- ساده ترین تعریف جسم این است جوهرى که در سه جهت امتداد داشته باشد و لازمه آن این است که اولا در هر یک از جهات سه گانه تا بى نهایت قابل تقسیم باشد و ثانیا مکاندار باشد و ثالثا قابل اشاره حسى باشد و رابعا داراى امتداد زمانى باشد.
9- جسمانى عبارت است از موجودى که تابع وجود اجسام باشد و مستقل از آنها تحقق نیابد و باقى نماند و مهمترین ویژگى آن این است که به تبع جسم انقسام پذیر باشد و از این روى روح را نمی توان جسمانى دانست زیرا نه جسم است و نه بتبع جسم انقسام می پذیرد علاوه بر اینکه مستقل از بدن هم باقى می ماند.
10- عرفاء و فلاسفه اشراقى نوعى دیگر از موجودات را اثبات کرده اند که واسطه اى بین مجرد کامل و مادى محض است و گاهى مجرد مثالى و گاهى جسم مثالى نامیده می شود.
منـابـع
محمدتقی مصباح یزدی- آموزش فلسفه- جلد 2 درس چهل و يكم
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها