بررسی آراء و نظرات دانشمندان پیرامون اخلاق
فارسی 1774 نمایش |آدمی به هدایت فطری، امهات فضائل و رذائل را می شناسد، اصول اخلاقی خوب و بد را درک می کند، و به راهنمائی تکوینی خداوند می داند که وفاء به عهد، اداء امانت، راستی و درستی، جوانمردی، عزت نفس، و انصاف، خوب از خلقیات پسندیده اند، برعکس، عهدشکنی، خیانت در امانت، دروغگوئی و نادرستی، زبونی و پستی، و اعمال خلاف انصاف، بد و از صفات ناپسندند.
قرآن شریف این هدایت تکوینی را الهام الهی خوانده "فالهمها فجورها و تقویها" ( سوره شمس/ آیه 8) و دانشمندان روان شناس از آن به وجدان اخلاقی تعبیر کرده اند. گرچه انسان به الهام وجدان اخلاقی، امهات فضائل و رذائل را می شناسد و به هدایت تکوینی، اخلاق خوب و بد را تمیز می دهد ولی این بدان معنی نیست که مردم می توانند تمام مسائل اخلاقی را پیش خود و بدون معلم بفهمند. همه خلقیات پسندیده و ناپسند را به سهولت تشخیص دهند، و به پرسش هائی که پیرامون آنها می شود پاسخ گویند. چه علم اخلاق به قدری پیچیده و مشکل است که با بررسی های دقیق فلاسفه بزرگ در طول قرن های متمادی هنوز پاره ای از مسائل آن به خوبی روشن نشده و دانششمندان نمی توانند با منطق علمی به بعضی از سوالات مربوط به اخلاق جواب قطعی بدهند. برای آنکه قسمتی از نظریه های دانشمندان درباره اخلاق شناخته شود و اهمیت این موضوع تا اندازه ای روشن گردد، با کمال اختصار آراء و عقائد بعضی از فلاسفه قدیم و جدید آورده می شود و ضمنا به برخی از نقض و ابرامهائی که در موارد مختلف انجام گرفته است اشاره خواهد شد.
خلق چیست؟ دو کلمه ( خلق) و ( خلق) در لغت عرب از یک ماده است. مراد از خلق شکل ظاهری و ساختمان طبیعی است و مراد از خلق شکل نفسانی و صفات معنوی است. همان طور که خلق یعنی شکل ظاهری بعضی از مردم، زیبا، بعضی نازیبا، و بعضی زننده و قبیح است همچنین خلق یعنی شکل نفسانی بعضی از مردم مطبوع، بعضی نامطبوع، و بعضی قبیح و غیر انسانی است.
جان دیوئی، آموزش و پرورش را که سازنده شکل نفسانی است و به معنی وسیع خود همه تعلیم و تربیت های علمی، دینی، و اخلاقی را شامل می شود بر همین اساس تعریف کرده و چنین می گوید: «آموزش و پرورش فعالیتی است که به ذهن انسان شکل و ذهئیت و نظام می بخشد و آنرا موافق موازین اجتماعی در می آورد.»
شکل ظاهری و ساختمان طبیعی مردم، ناشی از قوانین خلقت و سنن آفرینش است و چگونگی آن در اختیار ما نیست. اما شکل نفسانی و ساختمان اخلاقی و معنوی ما اغلب اکتسابی است و افراد باید از راه مجاهده و کوشش، خویشتن را به فضائل اخلاقی متخلق نمایند و با تحمل مشکلات و سختی ها، شکل باطنی خویش را به خوبی و شایستگی بسازند. ولی اشخاصی هستند که پاره ای از فضائل با سرشتشان آمیخته است و به طور طبیعی واجد صفاتی از قبیل خویشتنداری، جوانمردی، مهربانی، کم حرفی، و گشاده روئی هستند و بدون زحمت از مزایای آن صفات برخوردارند.
ارسطو می گوید: «فضیلت نفسانی یا اخلاقی باید کسب شود و به درجه عادت برسد و عمل به آن شاق و دشوار نباشد بلکه از روی رغبت و لذت و علم و اختیار واقع شود و هرگاه این شرائط فراهم آید فضیلت ممدوح خواهد بود.
ابن مسکویه می گوید: «خلق حالتی است نفسانی که آدمی را بدون فکر و رویه، به انجام کارهائی تحریک می کند و آن دو قسم است. قسمی از آن طبیعی است و مستند به ساختمان مزاج است مانند کسی که به کوچکترین سبب برافروخته و خشمگین می شود یا بر اثر کمترین تعجب به شدت می خندد، یا حادثه ناچیزی او را سخت غمگین و متأثر می سازد. و قسم دیگر ناشی از عادت است و این قسم خلق ممکن است در آغاز با فکر و محاسبه پایه گذاری شود ولی بر اثر تکرار و استمرار عملی، رفته رفته به صورت ملکه نفسانی و خلق و خوی ثابت در می آید و بدون رویه و فکر، انگیزه عمل می شود.»
دکتر کارل می گوید: «برای حفظ تعادل اخلاقی و حتی بدنی خود هر فرد از قبول یک نظم درونی و اصولی ناگزیر است. دولت می تواند با اعمال زور، قانون کشوری را مجری بدارد ولی از تحمیل قوانین اخلاقی به مردم ناتوان است. هرکس باید لزوم نیکوکاری و پرهیز از بدی را بفهمد و خود را با کمک اراده به این کار عادت دهد.»
برای آنکه مردم، به سجایای انسانی و فضائل اخلاقی متخلق گردند و از رذائل برکنار بمانند لازم است اولا اخلاق خوب و بد را تشخیص دهند تا بتوانند به خوبی ها گرایش یایند و از بدیها پرهیز نمایند، و ثانیا از نیرویی برخوردار باشند که در آغاز به رغم غرائز بی شعور و خودسر، آنان را به راه فضائل سوق دهد و از رذائل باز دارد تا رفته رفته دارای ملکه فضیلت شوند، به روشهای اخلاقی عادت کنند، و روحشان از صفات حمیده شکل بگیرد و این دو مطلب در بحث های اخلاقی همواره مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بوده و از قرون گذشته تا امروز پیرامون آن نظریه هایی مختلفی ابراز نموده اند.
سقراط، علم و حکمت را جواب گوی هر دو قسمت می دانست و معتقد بود که منشأ اخلاق حمیده دانش و بینش است و انحراف های اخلاقی معلول جهل و نادانی است. او می گفت اگر علم گسترش یابد و سطح معلومات جامعه بالا برود مردم، فضائل و رذائل را می شناسند و اخلاق خوب و بد را تشخیص می دهند و بر اثر آگاهی از نتایج مطلوب و نامطلوب فضیلت و رذیلت، راه خلقیات حمیده را در پیش می گیرند و صفات ناپسند را ترک می گویند و در توضیح نظریه خود چنین گفته است: «مردمان از روی علم و عمد، دنبال شر نمی روند و اگر خیر و نیکی را تشخیص دهند البته آن را اختیار می کنند پس باید در تشخیص خیر کوشید. مثلا باید دید شجاعت چیست، عدالت کدام است و پرهیزکاری یعنی چه؟ نیکوکاری بسته به تشخیص نیک و بد یعنی دانائی است، و فضیلت به طور مطلق چیزی جز دانش و حکمت نیست. اما دانش چون در مورد ترس و بی باکی یعنی علم بر اینکه از چه باید ترسید و از چه نباید ترسید ملحفوظ شود شجاعت است و چون در رعایت مقتضیات نفسانی به کار رود عفت خوانده می شود و هرگاه علم به قواعدی که حاکم بر روابط مردم با یکدیگر می باشد منظور گردد، عدالت و اگر وظائف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود دینداری و خداپرستی است. این فضائل پنجگانه یعنی حکمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستی اصول اولی اخلاق سقراطی بوده است.
افلاطون نیز در باب اخلاق مانند سقراط عقیده دارد که عمل نیک لازمه علم به نیکی است و اگر مردمان تشخیص نیکی دادند البته به بدی نمی گرایند. پس فضیلت، یعنی حسن اخلاق، نتیجه علم است. بدون تردید، علم به خیر و شر و تشخیص خوب و بد در اصلاح اخلاق و اعمال جامعه نقش بسیار موثر دارد و قسمتی از خلقیات مذموم و کارهای ناپسند مردم، ناشی از جهل و نادانی است، ولی می دانیم که علم، زمانی اخلاق جامعه را اصلاح می کند و خوشبختی و سعادت به بار می آورد که افراد عالم، برطبق علم خود قدم بردارند و دانسته های خویش را عملا به کار بندند و گرنه از علم نتیجه اخلاقی عاید نمی شود و رفتار عالم و جاهل یکسان خواهد بود.
انتقاد دیگری که از نظریه سقراط و افلاطون شده این است که علم و حکمت، عقل را شکوفا می کند، سطح درک را بالا می برد، و هوش را افزایش می دهد. افراد تحصیلکرده ممکن است بر اثر کسب دانش و شناخت نیک و بد، راه صحیح در پیش گیرند، اخلاق و اعمال خود را اصلاح کنند، و طبق نظریه سقراط و افلاطون به خیر و خوبی گرایش یابند. ولی ممکن است برعکس از نیروی علم سوء استفاده کنند، دانائی خویش را در مجاری شر و ناپاکی و در راه ارضاء غیر مشروع غرائز و شهوات خود به کار اندازند، با هوشیاری بیشتر به گناهان و اعمال ضد اخلاقی بزرگتری دست بزنند و مصائب سنگین تری به بار بیاورند.
ویل دورانت می گوید: «آیا احتمال نمی رود که اساس معاصی جهل و نادانی باشد و جنایات، ناشی از عدم بصیرت کامل؟ آیا فضیلت، هوشیاری، و تربیت کامل، نظم اجتماعی لازم را برقرار نمی سازد؟ اگر معنی (خیر) را با ( هوشیاری) یکی بدانیم و (فضیلت) را خردمندی بخوانیم و اگر بتوانیم به مردم منافع حقیقیشان را چنان بیاموزیم که نتایج بعید اعمالشان را نیک ببینند و امیال و شهوات خود را با دیده بصیرت بسنجند شاید مردم روشنفگر را به اخلاقی رهنمون گردیم که درست به استحکام اخلاق افراد متدین باشد. ولی در پشت این عقیده نوعی اصالت فرد زیرکانه نهان است. به موجب این عقیده با تربیت یک نسل، می توان شرافت و اصالت واقعی را برقرار ساخت ولی به این سوال که: آیا هوشیاری موجب نمی شود که جنایاتی هوشیارانه تر انجام شود و آیا دزدی که با چراغ می آید کالای گزیده تر نمی برد جوابی نمی دهند. تردد میان این دو مسئله همچنان باقی می ماند که آیا هوشیاری را باید اجتماعی کرد و یا پایه دیگری برای اخلاق جست؟»
ارسطو، اخلاق را پیروی از فرمان عقل می داند و عقیده دارد اخلاقی کسی است که غرائز حیوانی و تمایلات نفسانی خود را با نیروی خرد، اندازه گیری کند و آنها را در حدود مصلحت اعمال نماید و در این باره چنین می گوید: فضیلت انسان این است که وظیفه خود یعنی فعالیت نفس را با موافقت عقل به بهترین وجه انجام دهد و اگر چنین کرد سعید و خوشبخت خواهد بود. علم اخلاق عبارت است از اینکه بدانیم برای آنکه فعالیت نفس به موافقت عقل انجام گیرد، در احوال و موارد مختلف، عمل انسان چه باید باشد. یعنی چه وقت و در چه مورد و چگونه و نسبت به که و برای چه باید عمل کند. روح انسان دارای دو جنبه است: عقلانی و عیرعقلانی. عقلانی جنبه انسانیت است و غیرعقلانی دو جنبه دارد. یکی نفس نباتی یعنی قوه نامیه و دیگری نفس حیوانی که برحسب طبع دارای شهوت، غضب و دیگر غرائز است. تمایلات غریزی، آدمی را به عمل وا می دارند و اگر اعمال او با موافقت جنبه عقلانی واقع شود فضیلت است و این نوع فضیلت را فضیلت انسانی یا اخلاقی گوئیم. به نظر ارسطو انسانی که می خواهد به فضائل اخلاقی و سجایای انسانی نائل گردد باید از دستور خرد اطاعت نماید، وظیفه شناس باشد، از افراط و تفریط بپرهیزد، و فعالیت های نفسانی خویش را با موافقت عقل انجام دهد. ولی نمی گوید ضامن اجراء قضاوت های عقلی چیست و چه نیروئی می تواند غرائز سرکش را مهار کند و آدمی را به وظیفه شناسی وادار سازد. می دانیم که عقل مانند علم است. همان طور که علم مستلزم عمل نیست و بسیار اتفاق می افتد که مردم به کشش غرائز و شهوات، برخلاف علم خود عمل می کنند، همچنین بین قضاوت عقل و اجرا آن ملازمه وجود ندارد و بسیارند کسانی که به پیروی از هوی و تمایلات نفسانی خویش از اطاعت عقل سرباز می زنند و به فرمانش اعتنا نمی کنند. عقل، در وجود آدمی مانند قاضی شریف و منزهی است که مسائل را به دقت بررسی می نماید و با بصیرت و بینش، به خوب و بد آنها رأی می دهند ولی قدرت اجرا و عمل در اختیار غرائز و احساسات است. تمایلات غریزی و خواهش های نفسانی کور و بی شعورند، به صلاح و فساد توجه ندارند، خیر و شر را درک نمی کنند، و تنها ارضاء خود را می طلبند، به علاوه آن قدر نیرومند و توانا هستند که عقل نه فقط قادر نیست آنها را مهار کند و به اطاعت خود وادارشان سازد بلکه در مواقع تهییج احساسات و طغیان غرائز، عقل سرکوب می گردد، هوای نفس خودسرانه و آزاد عمل می کند، و به خواسته های خود آنطور که مائل است جامعه تحقق می پوشاند.
هیوم می گوید: «اگر عقل با رفتار کسی سازگار نباشد آن شخص برضد عقل خواهد ایستاد. اگر اندیشه از تعدیل میل و شهوات با ترازوی منطق ناتوان باشد و نتواند خرد و شهوت را هم آهنگ کند به اطاعت عقل، گردن نخواهد نهاد. اگر پایه حیات بر امیدهای دور از خرد باشد، مردم منطقی خواهند آفرید که بر پایه عقل نباشد تا این امیدها را درست و به جا وانمود کنند.»
هگل، اخلاق را عبارت از پیروی و اطاعت از قوانین می داند. به نظر او انسان اخلاقی کسی است که در نیت مطیع قانون باشد و عملا نیز مقرراتش را به کار بندد، سود شخصی را با معیارهای قانونی و مصالح اجتماعی تطبیق دهد، خواسته های خود را در حدود موازین و مقررات برآورده سازد و از اعمال تمایلاتی که با عدل و قانون ناسازگار است خودداری نماید و در توضیح نظریه خود چنین می گوید: «اگر تنافی میل و اراده شخص با حق یعنی کل از میان رفت و اراده نفس با قانون و حق منطبق و موافق شد اخلاق و نیکی کردار می شود. پس حق که امری برون ذاتی است چون برگشت و درون ذاتی شد اخلاق خواهد بود. در حوزه اخلاق، عمل که امری بیرونی و پدیدار است تنها منظور نیست، بلکه نیت هم که پدیدار نیست و درونی است معتبر است. اخلاقی آن است که دلش بر دوستی و وداد بر طبق آنچه قانون و نظام مقرر داشته است گواهی دهدو نفع و سود را تابع خیر سازد.» فضائل اخلاقی و سجایای انسانی، عالی تر از آن چیزی است که هگل تصور کرده و در سخنان خود آورده است. می دانیم جامعه اگر بخواهد در رفاه و آسایش زیست کند و از نعمت امنیت برخوردار باشد، باید قانون را محترم شمرده، رفتار خود را براساس درستی و دادگری استوار سازد، حقوق دگران را رعایت کند، قانون را محترم شمرد و عملا از آن پیروی نماید، ولی این معنی اخلاق نیست. چه بسیارند افرادی که رفتارشان طبق مقررات اجتماعی است و از مرز قانون قدمی فراتر نمی گذارند اما اخلاقا خشن و تندخو، بی گذشت و سخت گیر، کینه توز و انتقام جو، و مغرور و متکبرند و برخلاف گفته هگل، فاقد مکارم اخلاق و ملکات انسانی هستند.
کانت که قبل از هگل می زیسته و از دانشمندان نامی غرب است در بحث های علمی خود این نکته اساسی را مورد توجه قرار داده و وظائف قانونی و اخلاقی را از یکدیگر تفکیک نموده است. او در فلسفه اخلاق، چندین رساله و کتاب نوشته و تکالیف را منقسم به دو قسم کرده است: یکی تکلیف قانونی یعنی آنچه به موجب قوانین بر مردم الزام می شود و نقض آنها سبب بازخواست دادگاهها و دیوان خانه ها می گردد. دوم تکالیف فضیلتی که الزامش درونی است و محاکمه اش با نفس انسان است. در تکالیف قانونی، نظر به عدل و داد است. داد هر عملی است که بنیادش بر این اصل استوار است: آزادی هر کس با آزادی همه کسان سازگار بوده باشد. بنابراین حکم قانون این است: چنان کن که آزادی تو بر طبق یک قاعده کلی با آزادی همه مردم سازگار شود. در تکالیف فضیلتی، نظر به اخلاق است و غایت علم اخلاق برای هرکس کمال نفس خود و خوشی دیگران است.
جان دیوئی می گوید: «در جامعه ما مصونیت از انتقاد و ملامت اجتماعی، معمول ترین نشانه خوبی است زیرا گواه بر آن است که از گرائیدن به بدی خودداری شده است. پیروی از دیگران و غرق شدن در اقیانوس اجتماع و احتراز از جلب توجه دگران موجب رهائی یافتن از انتقاد و ملامت اجتماع می گردد. در نتیجه اخلاق قراردادی و متداول امروزی به صورت یک اخلاق بی رنگ در آمده است که خطرناک ترین انحراف از آن خود نمائی و جلب توجه دیگران است. هرگاه رنگی در آن تشخیص داده شود چنین معنی می دهد که یک خصوصیت اخلاقی وضع غیرعادی به خود گرفته و از قید تسلط رهائی یافته است. یک فرد باید متوجه باشد که در خوب بودن بر دیگران پیشی نگیرد و به صورت فرد ممتازی نیاید، حتی عیب و نقضی که توام با ادب اجتماعی باشد بر غیرعادی بودن ترجیح دارد و جنبه نقص خود را از دست می دهد.»
این نظریه در مورد آداب و رسوم معمولی که سعادت مردم به آنها بستگی ندارد ممکن است صحیح و مقبول باشد زیرا خوب و بد این قبیل اعمال. نسبی است و حسن و قبیح آنها تابع قبول و رد اجتماع است. ولی برای شناخت خوب و بدهای اخلاق و اعمالی که فعل و ترک آنها در خوشبختی و بدبختی مردم نقش اساسی دارند و مردم را به راه ترقی و تعالی یا به انحطاط و پستی سوق می دهند نمی توان به معیار افکار عمومی تکیه کرد و نمی شود صفات پسندیده و ناپسند را به استناد قبول و رد جامعه تعیین نمود، چه گاهی مردم یک اجتماع بر اثر تقلیدهای جاهلانه، بینش خود را از دست می دهند و در شناخت خوب و بد کور و کر می شوند و در نتیجه به پاره ای از صفات مذموم و کارهای نادرست آنچنان خو می گیرند که نه تنها قبح آنها را درک نمی کنند بلکه اخلاق زشت و اعمال ناپسند خود را کمال و فضیلت می پندارند و در انجام آنها احساس سربلندی و افتخار می کنند.
در نظر طرفداران اخلاق نسبی، مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد، افکار عمومی است و معیار فضیلت و رذیلت، قبول و رد اجتماع است. اینان عقیده دارند که گرایش به رفتار اجتماعی هر چند دارای عیب و نقص باشدعلامت خوبی اخلاق و باعث مصونیت از انتقاد است، و تخلف از روش های عمومی، اگر چه آن تخلف به جا و صحیح باشد، نشانه اخلاق بد و مایه ملامت و سرزنش مردم است. ولی در آئین مقدس اسلام، مرجع شناخت خوبی ها و بدی ها، قرآن شریف است و اولیاء گرامی به پیروان خود توصیه کرده اند که گفته های مردم را معیار خوبی و بدی خویش ندانند و از نفی و اثبات آنان غمگین و خوشدل نشوند بلکه خود را با کتاب خدا بسنجند و خوبی و بدی اخلاق و اعمال خویشتن را با موازین قرآن کریم اندازه گیری نمایند. از مجموع بحث این نتیجه بدست آمد که دانشمندان قدیم و جدید، در تعریف فضیلت و بیان حقیقت اخلاق، نظریات مختلفی دارند و همچنین برای شناخت خلق خوب و بد راه اجراء مقررات اخلاقی، معیارهای متفاوتی ذکر کرده اند. سقراط و افلاطون، حسن خلق و فضیلت را علم و حکمت می دانستند و معتقد بودند اگر جهل و نادانی از میان برود، مردم خوب و بد را بشناسند، و به خیر و شر اعمال خویش واقف شوند طبعا به خوبی ها می گرایند و از بدی ها اجتناب می کنند، در نتیجه به نسبت توسعه علم و حکمت، جامعه فضائل را از رذائل تمیز می دهد و به خلقیات پسندیده متخلق می گردد.
ارسطو اخلاق پسندیده و فضیلت را پیروی از فرمان عقل می دانست و می گفت کسی که می خواهد به فضائل اخلاقی متخلق گردد و از صفات انسانی برخوردار باشد باید غرائز و تمایلات حیوانی خویش را با نیروی خرد تعدیل کند، جنبه غیر عقلانی وجود خود را به فرمان جنبه عقلانی در آورد و خواهش های نفسانی خویشتن را با موافقت عقل برآورده سازد.
هگل اخلاق خوب و فضیلت را پیروی و اطاعت از قوانین اجتماعی می دانست. به نظر او انسان با فضیلت و اخلاق کسی است که در دل مطیع قانون باشد و در عمل نیز مقررات آنرا به کار بندد و رفتار و گفتار خود را طبق موازین قانونی انجام دهد. طرفداران اخلاق نسبی، فضیلت و اخلاق را همرنگی و هم آهنگی با جامعه می دانند و عقیده دارند که معیار حسن و قبح اخلاق و اعمال، قبول و رد اجتماع است. اخلاقی که جامعه آن را پذیرفته و مورد قبول مردم قرار گرفته خوب و پسندیده است و صفاتی که جامعه از پذیرش آن سرباز زد و مقبول مردم واقع نشده مردود و ناپسند است. کسی که می خواهد اخلاقی باشد باید از افکار عمومی پیروی کند. زشت و زیبای اخلاق را از دیدگاه مردم ببیند، و صفات و اعمال خویش را با روشهای عمومی منطبق سازد.
منـابـع
محمدتقی فلسفی- اخلاق از نظر همزیستی و ارزشهای انسانی- از صفحه 15 تا 21 و صفحه 24 تا 32 و صفحه 34 تا 36
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها