نقش سخاوت و خلق نیکو، در رهایی از مجازات
فارسی 1701 نمایش |پیامبر صلی الله علیه وآله پس از نماز به طرف جمعیت رو کرد و فرمود: ای مردم! از طریق وحی به من خبر رسیده، سه نفر از کافران به بت های لات و عزا سوگند یاد کرده اند تا مرا بکشند. در میان شما کیست که داوطلبانه به سوی آنها برود و آنها را قبل از آن که به مدینه برسند، نابود کند؟ حاضران به همدیگر نگاه کردند و در جواب دادن به رسول خدا صلی الله علیه وآله درماندند. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: گمان می کنم علی پسر ابوطالب در میان شما نیست. یکی از مسلمین به نام عامربن قتاده برخاست و گفت: امشب علی علیه السلام مبتلا به تب شده و نتوانسته در نماز شرکت نماید. به من اجازه بده بروم و پیام شما را به او برسانم. عامر به حضور علی علیه السلام رفت و جریان را بازگو کرد. امام علی علیه السلام سراسیمه حضور پیامبر صلی الله علیه وآله آمد و عرض کرد: ای رسول خدا جریان چیست؟ پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: این فرستاده پروردگارم است که به من خبر داده است که سه نفر از کافران، هم سوگند شده اند تا مرا بکشند. به خدای کعبه موفق نمی شوند. اکنون شخصی لازم است تا جلو آنها را بگیرد. حضرت علی علیه السلام عرض کرد: من برای جلوگیری از آنها آماده ام. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: لباس و زره و شمشیر من را بپوش. آنگاه علی علیه السلام را سوار بر اسب خود نموده و او را به چند فرسخی مدینه فرستاد. امام علی علیه السلام از مدینه بیرون رفت. سه روز از جریان گذشت ولی هیچ خبری از آن حضرت نشد. فاطمه علیهما السلام نگران شد و دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفت و به حضور رسول خدا صلی الله علیه وآله آمد و گفت: احتمالا این دو کودک یتیم شده اند. پیامبر صلی الله علیه وآله با شنیدن این سخن، بی اختیار گریه کرد. سپس به مردم فرمود: هرکس از علی علیه السلام خبر بیاورد، او را به بهشت مژده می دهم. مردم با جدیت به جست وجو پرداختند تا اینکه عامربن قتاده، خبر سلامتی علی علیه السلام را به پیامبر صلی الله علیه وآله رسانید. پیامبر صلی الله علیه وآله به استقبال علی علیه السلام شتافت، دید می آید در حالی که دو اسیر و یک سر بریده و سه شتر و سه اسب را با خود می آورد. آنگاه پیامبر صلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: جریان سفر را خودت شرح بده تا گواه بر قوم گردی.
حضرت علی علیه السلام فرمود: در بیابان دیدم سه نفر سوار بر شتر می آیند، وقتی که مرا دیدند فریاد زدند: تو کیستی؟ گفتم: من علی، پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه وآله می باشم. گفتند: ما کسی را به عنوان رسول خداوند نمی شناسیم و برای ما فرق نمی کند که ترا بکشیم یا محمد را. صاحب این سربریده با شدت به من حمله کرد و ضربه هایی بین من و او رد و بدل شد. در این میان باد سرخی وزید، صدای تو را از میان آن باد شنیدم که فرمودی زره او را از ناحیه گردن کنار زدم، گردنش را بزن و من گردنش را زدم. سپس باد زردی وزید، صدای تو را از میان آن شنیدم که فرمودی زره او را از ناحیه رانش کنار زدم. بر ران او بزن! ضربه ای به ران او زدم و سرش را از بدنش جدا نمودم. وقتی که او را کشتم این دو نفر اسیر( دو رفیق او) گفتند: رفیق ما که توان مقابله با هزار سواره داشت را کشتی، اکنون ما تسلیم هستیم. ما شنیده ایم که محمد شخصی مهربان و دلسوز است، در کشتن ما شتاب مکن، ما را زنده نزد او ببرد تا او حکم کند.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای علی! صدای اول را که شنیدی صدای جبرئیل بود و صدای دوم، صدای میکائیل بود. اکنون یکی از آن دو اسیر را نزد من بیاور. یکی از آن دو اسیر را نزد پیامبر صلی الله علیه وآله آورد. پیامبر صلی الله علیه وآله به او فرمود: بگو «لاإله إلا الله»، معبودی جز خدای یکتا نیست. او در پاسخ گفت: «لنقل جبل ابی قبیس احب من ان اقول هذه الکلمه»، نقل کوه ابوقبیس برای من بهتر از آن است که این کلمه را بگویم. پیامبر صلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: او را کنار ببر و گردنش را بزن. علی علیه السلام نیز فرمان آن حضرت را اجرا کرد. سپس فرمود: اسیر دوم را بیاور. علی علیه السلام او را آورد. پیامبر صلی الله علیه وآله به او فرمود بگو «لاإله إلا الله»، گفت مرا نیز به رفیقم ملحق سازید. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: گردنش را بزن. در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد صلی الله علیه وآله، پروردگارت سلام می رساند و می فرماید: این شخص را نکش زیرا او دارای دو خصلت نیک است: او در میان قوم خود سخاوت دارد، دارای اخلاق نیک است. پیامبر صلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: نگه دار که فرستاده خدا چنین می گوید. وقتی که آن مشرک از علت تأخیر قتل آگاه شد، گفت: آری سوگند به خدا هیچگاه با برادری که دارم مالک یک درهم نشده ام و هیچگاه در میدان جنگ، پشت به جنگ ننموده ام و من گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمد رسول خدا است. سپس پیامبر فرمود: «هذا ممن جــره حسن خلقه و سخائه إلی جنات النعیم»، این شخص از آن افرادی است که حسن خلق و سخاوتش او را به بهشت پر نعمت کشانید.
منـابـع
محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 258 تا 260
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها