رابطه دین و فرهنگ

تعریف دین

در تعریف دین، به گونه ای که دین حق را شامل شود و بر تمام ادیان الهی که در زمان خود اصالت داشته اند و بعدها تحریف شده اند صادق باشد، باید گفت: «دین مجموعه ای است از باورهای قلبی، و رفتارهای عملی متناسب با آن باورها» که در بخش باورها، اعتقاد به یگانگی خدا و صفات جمال و جلال او، اعتقاد به نبوت و اعتقاد به معاد قرار دارد که از آن به «اصول دین» یا «اصول عقاید» تعبیر می شود: و در بخش رفتارها نیز کلیه رفتارهای متناسب با باورها که بر حسب اوامر و نواهی الهی و به منظور پرستش و بندگی خدای متعال انجام می گیرد قرار دارد که از این بخش به عنوان «فروع دین» یاد می شود. لذا اسلام به عنوان یگانه دین حق، عبارت است از مجموعه ای از باورهای قلبی که برآمده از امور فطری و استدلال های عقلی و نقلی است و تکالیف دینی که از سوی خدای متعال بر پیامبر اسلام (ص) و به منظور تأمین سعادت دنیوی و اخروی بشر نازل شده است.
این تکالیف تمامی اموری را که به نحوی در سعادت دنیا و آخرت انسان نقش دارد در بر می گیرد. به هر حال دین آسمانی و وحیانی دارای سه بخش: عقاید و باورها احکام و آیینها اخلاق و ارزشهاست و در تعریف آن می توان گفت مدلول و فرانمود گزاره های هستی شناسانه و انسان شناسانه و مجموعه بایدها و نبایدها و شایدها و نشایدهای مبتنی بر آن که از سوی خداوند برای کمال یابی و سعادتمندی بشر فرود آمده یا تنفیذ شده است. در این تعریف به دو نیاز و انتظار اساسی و فطری که دین برای بشر پاسخ می دهد توجه شده است. بخشی از دین مدلول مجموعه ای از گزاره های نظام مند در باره تفسیر هستی حیات انسان و حقایق تکوینی با نگرش الهی است که پایبندی قلبی به آنها سبب کمال انسان می گردد.
بخش دیگر دین مجموعه معیارها و آموزه های بایسته و شایسته برای زندگی هستند که پایبندی به آنها سعادت دنیوی و اخروی بشر را پایندان است. پس مراد از دین آن چیزی است که به واقع برنامه کمال یابی و سعادت مندی انسان را ارائه کند و دینداری پایبندی قلبی و رفتاری به چنین برنامه ای است. آن بخش از دین که درباره تفسیر هستی است و نگاه هستی شناسانه انسان را جهت می بخشد پیوند مستقیم با فرهنگ و تمدن دارد; زیرا هر چه در این دو عرصه به ظهور می رسد بر اندیشه ها و دریافتهای هستی شناسانه انسانها استوار است. از همین روی باستان شناسان و پژوهشگران تاریخ با کاوش در آثار فرهنگی و تمدنی قومهای پیشین اندیشه ها و دریافتهای آنان را از انسان و هستی بازخوانی می کنند و به این واقعیت اعتراف دارند که در تاریخ بشر هر جامعه انسانی و یا هر امت بزرگی که پدید آمدند ممکن نبود در آغاز و انجام انسان و توجیه و علت یابی پدیده های هستی نیندیشند و در این گونه مسائل رأی و نظر روشنی حق یا باطل نداشته باشند.

تعریف فرهنگ

فرهنگ با گاف فارسی بر وزن و معنی فرهنج است که علم و دانش و عقل و ادب و بزرگی و سنجیدگی و کتاب لغت فارسی و نام مادر کیکاوس می باشد و شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانیده از جای دیگر سر بر آورد و کاریز آب را نیز گفته اند چه (دهن فرهنگ) جایی را می گویند از کاریز که آب بر روی زمین آید. یا نوشته اند:
1. فرهنگ در مردم شناسی راه و رسم زندگی یک جامعه است. آداب و عادتها و اندیشه ها و اوضاعی که گروهی در آن شرکت دارند از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا می کند و این انتقال پیش از آن که از راه وراثت باشد از راه آموختن است.
2. استعدادهای فکری و اخلاقی پرورش یافته به وسیله آموزش.
3. ذوق اعتلا و گسترش یافته از راه تربیت فکری و زیبایی شناختی.
4. آشنایی و علاقه مندی به هنرهای زیبا ادبیات و علوم جدا از مهارتهای فنی و شفاهی.
5. شکل یکپارچه آگاهی اعتقاد و رفتار انسان که پیرو گنجایی فراگیری او و سریان آگاهیها به نسلهای بعدی است.
جامعه شناسان برای واژه «فرهنگ» حدود پانصد معنا ذکر کرده اند، در برخی تعاریف، فرهنگ در بر گیرنده اعتقادات، ارزشها و اخلاق و رفتارهای متأثر از این سه، و همچنین آداب و رسوم و عرف یک جامعه معین تعریف می شود. در گونه ای دیگر از تعاریف، آداب و رسوم شالوده اصلی فرهنگ تلقی می شود و صرفا ظواهر رفتارها، بدون در نظر گرفتن پایه های اعتقادی آن، به عنوان فرهنگ یک جامعه معرفی می گردد.و بالاخره در پاره ای دیگر از تعاریف، فرهنگ به عنوان «عاملی که به زندگی انسان معنا و جهت می دهد» شناخته می شود.
فرهنگ در زبان عربی با کلمه (الثقافه) بیان شده به معنای پیروزی تیزهوشی و مهارت سپس به معنای استعداد فراگیری علوم و صنایع و ادبیات به کار رفته است. در ادبیات ایتالیا و یونان برای تعریف فرهنگ مفاهیم و عناصری به کار رفته که از ارزشهای تکاملی تربیت عقلانی و رشد اخلاقیات در انسان حکایت می کند. در منابع آلمانی پس از این که عالی ترین حقیقتهای ارزشی به عنوان معنای فرهنگ شمرده شده مانند: سعی در ظرافت و اصالت دادن و فرم بخشیدن به شخصیت انسانی و محدود ساختن و تغییر دادن انگیزه ها و نیازهای دانی (پست) به نیازهای عالی به روشنی اشاره شده است: شروع فرهنگ با ظهور انسان در روی زمین بوده است; یعنی این حقایق که به عنوان معنای فرهنگ گفته شد ثابت و پایدارند. با توجه به معناها و تعریفهای یاد شده می توان گفت: فرهنگ عبارت است از مجموعه دریافتها دانسته ها و یافته های رشد یافته عقلی و احساسی و اخلاقی که به زندگی انسان کمال و ارزش می بخشد و مایه بازشناسی زندگی انسانی از زندگی حیوانی است.

رابطه دین و فرهنگ

دین اگر با گونه نخست از تعاریف فوق مقایسه شود، جزء فرهنگ تلقی می شود: زیرا فرهنگ در این دیدگاه هم شامل باورهای قلبی دینی و غیر دینی و هم شامل رفتارها و اخلاق و آداب و رسوم دینی و غیر دینی است. از این رو، «دین» جزء «فرهنگ» و زیر مجموعه ای از آن تلقی می شود. اما اگر دین را با گونه دوم از تعاریف مقایسه کنیم، از آنجا که در این نوع از تعاریف ظواهر رفتار و آداب و رسوم به عنوان فرهنگ شناخته می شوند، رابطه دین با فرهنگ بسان دو مجموعه ای که فقط در بخشی از اعضا مشترک هستند قابل شناسایی است، و در این دیدگاه نه دین کاملا جزء فرهنگ است و نه فرهنگ زیر مجموعه ای از دین می باشد. شاید بتوان گفت تعریف فرهنگ به عاملی که به زندگی انسان معنا و جهت می دهد، منطقی ترین سخن در تعریف این واژه می باشد. معناداری زندگی انسان برگرفته از نحوه نگرش انسان به جهان و انسان و یا به تعبیر دیگر تابع «جهان بینی و انسان شناسی» اوست. جهان بینی نیز به نوبه خود «نظام عقیدتی» و «نظام عقیدتی»، «نظام ارزشی» را شکل می دهد. از طرفی چون افعال اختیاری انسان تابع اراده او هستند و اراده انسانها نیز در پرتو نوع نگرش و نظام ارزشی مورد قبول آنها شکل می گیرد.
رفتارهای انسان نیز تابعی از نظام ارزشی مورد قبول او خواهند بود. خلاصه اینکه معناداری زندگی انسان در گرو انجام اعمال و رفتارهایی است که در چارچوب نظام ارزشی ویژه یک جامعه، و در راستای باورها و نظام عقیدتی آن جامعه انجام می گیرد، و چون مطابق بینش اسلامی، تنها جهان بینی حق و به تبع آن تنها نظام عقیدتی و ارزشی صحیح دین اسلام است، ما مسلمانان عامل معناداری و جهت دهنده زندگی انسان را «دین» می دانیم. از این رو، فرهنگ در گونه سوم از تعاریف فوق بر دین انطباق می یابد. مگر آن که اجزای تشکیل دهنده فرهنگ را کمتر از اجزای تشکیل دهنده دین بدانیم، مثلا اجزای فرهنگ را صرفا نظام ارزشی و رفتارهای موجود در جامعه دینی بدانیم که در این صورت فرهنگ زیر مجموعه و تابعی از دین خواهد بود. البته گاهی ارزشها در کشوری که دارای جامعه دینی است، فربه تر از صرف ارزشهای دینی تعریف می شوند، در این صورت دو گونه ارزش خواهیم داشت: گونه اول ارزشهای ثابت و غیر قابل تغییر که از باورهای دینی سرچشمه می گیرند، گونه دوم ارزشهای ناشی از آداب و رسوم و قراردادهای اجتماعی که قابل تغییر و عوض شدن هستند. اما پرواضح است که تغییر در دسته دوم گزندی به ارزشهای ثابت و غیر قابل تغییر نمی رساند چرا که اساسا از دو خاستگاه متفاوت نشأت گرفته اند.
به هر حال از رهگذر معنای دین و فرهنگ و مقایسه تعریفها در هر کدام می توان پیوند نزدیک آن دو را دریافت. اثر دین و فرهنگ بر یکدیگر بسیار پیچیده است. حتی شماری که نخواسته اند سرچشمه آسمانی و الهی را برای ادیان بپذیرند بر این نظرند که دینها بستگی ژرف به فرهنگها دارند. از هر ملتی دینی برمی آید که فراخور اسطوره ها آداب و رسوم یعنی فرهنگ خود او است. (انسان و ادیان، میشل مالرب، ترجمه مهران توکلی، 339/ نشر نی) اما کسانی دیگر به حق بر اثرگذاری ژرف دین بر فرهنگ ملتها پای می فشارند. البته این اثرگذاری از دین ناب و بی پیرایه بر می آید. وقتی که آموزه های دینی رخشان ناب و بی آمیغ باشند در فطرت انسان جا باز می کنند و به کنشها و رفتار او شکل می دهند. ادیان الهی که در آغاز به زبان و فرهنگ هر قوم فرو فرستاده شده اند پس از پذیرفته شدن و گسترش در جامعه فرهنگی زنده و زاینده به وجود آورده اند که پیش از آن چنان فرهنگی نبوده است. برای نمونه بعثت پیامبر (ص) در جامعه بی فرهنگ جاهلی حرکت و انقلاب بزرگ فرهنگی پدید آورد و در زمانی اندک عرب خشن و بی فرهنگ را به مسلمانی فرهنگ دوست و آداب دان دگر کرد.
در حقیقت دین با وارد کردن عامل هدفداری در درون فرهنگ عناصر تشکیل دهنده فرهنگ را از گسیختگی و رها بودن در برابر خواسته ها هواها و هوسها و گرایشهای زودگذر بشری می رهاند. با این جهت داری است که فرهنگ هدفدار پدید می آید. هدفی که بتواند حیات و رفتار و آداب آدمی را با شرایط محیطی و اجتماعی ریشه گرفته از پیشینه تاریخی و دانسته ها و استعدادها و خواسته های پیاپی او به خوبی بنمایاند و تفسیر کند. بی گمان اگر برای انسان در تفسیر وابستگی به جهانی که در آن زندگی می کند موضوع عشق و بندگی هدفدار در کار نباشد آن همه فرهنگهای خیره کننده و گسترده در طول تاریخ به وجود نمی آمدند و آن همه آروزهای رنگارنگ باورها و اندیشه های سازنده و هنرهای باشکوه و جلال میدان جلوه گری نمی یابیدند. آدمی این کمال جوییها را با قرار گرفتن در جاذبه الهی در خود احساس می کند و به آفرینندگی فرهنگی می رسد. آموزه های وحیانی دین از یک سو جاذبه الهی را در خود نهفته دارند و از دیگر سوی روح هدف گرایی را در جان انسان زنده می کنند و چونان عاملی زنده در پدیداری فرهنگ و شکوفانی آن نقش می آفرینند.

علم گرایی

دین تمام سویه های فرهنگی مانند: زیباجویی علم گرایی منطق طلبی و آرمان خواهی انسانها را می پذیرد; اما این گونه نیست که این امور درستی خود را از خواسته ها و آمالهای فردی و جمعی با هر انگیزه و علتی بگیرند و هیچ کاری به برابری و همخوانی و سازگاری با حقایق و واقعیتهای مستقل از آمالها نداشته باشند; زیرا در این صورت فرهنگ عامل پایایی و ویژگی کمالی خود را از دست می دهد و چه بسا به پیروی از خواسته های سلطه گرایان هر گونه عامل ضد اخلاق و دین و شرافت انسانی با نام فرهنگ عرصه را بر فرهنگ ناب تنگ نماید.پیوند دین و فرهنگ آن گاه استوار می گردد که وجوه فرهنگی: قلم بیان قریحه و ذوق و کمال جویی با دو بال احساس و اندیشه شکل بگیرد. به ظهور رسیدن سرآمدان فرهنگ ادبی چونان: مولوی، حافظ، سعدی و… دستاورد همین خویشاوندی و پیوند است. با این درآمیختگی فرهنگ علمی نیز زمینه سازوار برای رشد و شکوفایی پیدا می کند. پی یر روسو در تاریخ علوم می نویسد: «سه قرن بعد از مرگ پیغمبر شهر قرطبه Gordoue یک میلیون جمعیت هشتاد مدرسه عمومی و کتابخانه ای شامل ششصد هزار جلد کتاب داشت و زبان عربی زبان علمی جهان شده بود. در این هنگام اشاعه علم از نو شروع شد. زکریای رازی (923 ـ 850) مرض آبله و همکار او ابوالقاسم خلف بن عباس زهراوی (1003 ـ 913) سلعه و امراض ستون فقرات را کاملا توصیف کرد. ابن سینا (1037 ـ 980) پرنس علوم دانش طب را در دنیای اسلام چنان رونق داد که یکی از پادشاهان کاستیل که آب آورده بود برای معالجه به شهر قرطبه نزد دشمنان خود رفت.»
ابن سینا و ابن رشد اندلسی (1198 ـ 1120) در قرون وسطی شهرت فراوان داشتند زیرا اقوام اروپایی خود را در اطلاع بر آثار ارسطو مدیون آنان می دانستند. (تاریخ علوم پی یر روسو، ترجمه حسن صفاری، 143/ امیر کبیر) برانگیزاندن اسلام پیروان خود را به خرد ورزی اندیشه و فراگیری علم و ادب و بهره وری آیات قرآن از احساس ذوق و زیباییهای ادبی و نیز توجه به جلوه های احساسی با هدف برانگیختن حس دینی مهرورزیها و رفتار و مشی اخلاقی در انسان به مانند عاملهایی هستند که سبب شدند در اندک مدتی شهرهای جهان اسلام آن روز به کانونهای مهم فرهنگی دگر شوند و همه عناصر فرهنگ دانش ادب اخلاق و دین به گونه سامان مند و به هم پیوسته و هدف مند به شکوفایی برسند.


Sources :

  1. محمدتقی مصباح یزدی- پرسشها و پاسخها- جلد 3- دین و مفاهیم نو

  2. عباس مخلصى- مقاله دين فرهنگ و تمدن اسلامى- مجله حوزه (شماره 105-106)

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111178