فلسفه اخلاق و تاریخ و سیاست در تفکر آگوستین

می توان گفت که کل فلسفه اگوستینوس یک نظریه درباره ی اخلاق است که در جهت تعلیمات مسیحی، انسان را هدایت می کند. این نظریه که صرفا در خدمت دین است با این حال از جهت دیگر کاملا مشابه با نظریه های اخلاق در سنت یونانی است یعنی او نیز مثل اغلب متفکران یونانی اصل و غایت هر نوع رفتار و فعالیت اخلاقی را سعادت می داند.

سعادت و معنای آن
البته سعادت و معنای آن باید روشن گردد چه بر خلاف نظر اپیکوریان آن را مبتنی بر لذت نمی توان دانست و باز بر خلاف نظر رواقیون سعادت تنها در اثر برخورداری و تسلط بر خود حاصل نمی شود، زیرا سعادت را نه قدرت اراده و حاکمیت آن بر خواهشهای نفسانی می توان دانست و نه آن را بی تفاوتی به امور این جهان در جهت کسب نوعی آسایش خاطر احتمالی می توان پنداشت. به نظر اگوستینوس، سعادت را فقط از طریق شناخت خداوند و در اثر تقرب به او می توان حاصل کرد، زیرا موجود انسانی، روح ناآرام و متغیر دارد و در این جهان خاکی، هیچگاه نمی تواند ثبات و آسایش واقعی به دست آورد. سعادت فقط از چیزی ناشی می شود که ثبات داشته و ازلی و ابدی باشد. سعادت فقط در چیزی قابل تصور است که انسان را فراتر از خود ببرد و به معنای واقعی کلمه، بیش از انسان باشد نه کمتر از او. به همین دلیل فضیلت، به تنهایی نمی تواند غایت سعادت باشد، فضیلت، وسیله است و غایت نهایی آن نه خود فضیلت بلکه چیزی که فضیلت را موجب می شود یعنی وجود نامتناهی که خداوند است.

تقرب به خداوند غایت رفتار اخلاقی
بر اساس کتاب اعترافات می توان توجه داشت که چه از طریق تجربه ی شخصی و چه به سبب معلومات و گرایش اگوستینوس به فلسفه های نوافلاطونی، او غایت رفتار اخلاقی را صرفا در تقرب به خداوند و اتصال به او می دانسته است. به نظر او به هیچوجه یک نظام اخلاقی را مبتنی بر طبیعت مادی که صرفا جنبه ی این جهانی و خاکی داشته باشد نمی توان تصور کرد و آن را در مقابل اخلاق مبتنی بر ایمان و وحی قرار داد. اگر با ایمان و احکام دینی که رستگاری اخروی را برای انسان تضمین می کند متغایر باشد دیگر اخلاق نیست و ارزش و اعتباری ندارد. البته منظور فقط متوجه عقلی و استدلالی به خداوند نیست بلکه منظور، نوعی عشق است که کل وجود انسان را در جهت غایت نهایی که او باشد به حرکت درمی آورد.
انسان در واقع بر اساس اراده ی خود به سوی خداوند می رود ولی پویایی اراده ی او، نفس عشقی است که او نسبت به خداوند متعال دارد. کسی که مطابق با فضیلت اخلاقی زندگانی می کند در واقع فقط کسی است که با جان و دل به خداوند عشق می ورزد. ولی از طرف دیگر، نفس این اراده پویا یا عشق به تنهایی قادر نیست ما را بدون فیض (Grâce) و مدد خداوند به او برساند و از این جهت پویایی اراده و پرورش عشق در نزد انسان، فقط کوششی است که او برای کسب فیض می کند که نهایتا از سوی خداوند افاضه باید بشود. در واقع عشق نیز منشأ خدایی دارد و ما همان را فیض و رحمت می نامیم و فقط خداوند متعال است که آن را به ما می دهد.

ارتباط اختیار و سعادت
در نظرگاه کلی نظام اخلاقی اگوستینوس، متوجه می شویم که در هر صورت انسان مختار است و اختیار خود را باید تابع تکلیف اخلاقی سازد. اختیار آزاد در نزد انسان، امکان دارد او را از توجه به خیر مطلق باز دارد و نگذارد از حد امور جزئی صیرورت پذیر این جهانی تجاوز کند، ولی چون اراده فقط موقعی معنی دارد که در جستجوی سعادت باشد و سعادت نهایتا فقط از ناحیه ی خداوند داده می شود، خواه ناخواه اراده ی تدریجا انسان را به سوی خداوند می کشاند. اراده با آگاهی و حتی بدون آگاهی در مسیری قرار دارد که انسان را در جهت اتصال به خداوند پیش می برد. البته انسان آزاد است که به سوی خداوند بازگردد و یا از او روی برگرداند ولی همانطوری که بیان شد نهایتا فیض اصلی از ناحیه ی خداوند است و خداوند در فطرت انسان علائمی به ودیعه گذاشته که بر اساس آنها انسان می تواند هدایت شود.
منظور این است که هر انسانی خواه ناخوه تاحدودی از احکام اخلاقی آگاه است. حتی اشخاص فاسد و یا منحرف نهایتا امری را به عنوان خوب از امر دیگری که بد می دانند تفکیک و متمایز می سازند. پس درست است که اراده ی انسان مختار و آزاد است ولی در عین حال به نحوی از انحاء، تابع تکلیف اخلاقی است و این تکلیف در درجه ی اول، عشقی است که انسان نسبت به خداوند دارد. انسان مکلف است خداوند را دوست بدارد و همین اخلاق است. ولی از آنجا که فاصله ی میان انسان و خداوند بی نهایت است، این فاصله، فقط با فیض و رحمت خداوند از میان برداشته می شود. البته شر از ناحیه خداوند نیست بلکه موقعی بروز می کند که اراده از خیر سرمدی و نامتناهی غافل باشد و یا از آن روی بازگردانده باشد. اگوستینوس در جوابهایی که به مانویان داده، جنبه جوهری و ذاتی شر را نفی کرده و گفته است که آن واجد یک واقعیت عینی نمی تواند باشد بلکه صرفا جنبه ی عدمی دارد.

فلسفه تاریخ و سیاست
در فلسفه ی اگوستینوس همچنین مثل تمام کسانی که با نظرگاه دینی و با توجه به مبدأ و معاد به بحث پرداخته اند، فلسفه ی تاریخ و حتی نوعی فلسفه ی سیاست و دولت خواه ناخواه وجود دارد. چه در تاریخ است که انسان هبوط پیدا کرده و رانده شده و باز در تاریخ است که امکان رستگاری به او داده شده است. به معنایی سرنوشت انسان همان سرگذشت تاریخی اوست و به همین دلیل، کل امور جزئی تاریخ و حوادث و وقایع آن باید بر اساس مراحل کلی هبوط و رستگاری انسان تفسیر و تأویل شود. ولی در این مورد نباید زیاد هم افراط گویی کرد، چه در واقع اگوستینوس به معنای دقیق کلمه، مورخ نیست بلکه نظرگاه او، چه درباره تاریخ و وقایع آن و چه درباره فلسفه آن، صرفا کلامی و اخلاقی است.
اگر بعضیها در اصالت فلسفه تاریخ اگوستینوس تأکید دارند، از در مورد گفته های او در خصوص این مسائل به نحو مستقل و بدون توجه به کل نظرگاه وی نمی توان بحث کرد. البته از لحاظی کتاب شهر خدا یک کتاب تاریخی و در عین حال سیاسی است. او در این کتاب از دو شهر و از دو جامعه ی دینی و ضد دینی (فاضله و ضاله) صحبت می کند. او بیت المقدس را نمونه ی جامعه ی اول و بابل و آشور را نمونه هایی از جامعه ی نوع دوم می داند و آنها را مرکز شر و فساد می خواند. با این حال خصوصیتی که نحوه ی کار او را از متفکران دیگر که درباره جامعه به بحث پرداخته اند و خواسته اند اوصاف اصلی یک مدینه ی فاضله و آرمانشهر را به نحوی از انحاء مشخص کنند، متمایز می سازد و نشان می دهد که او صرفا در پی یک ناکجا آباد وهمی نبوده، بلکه با واقع بینی به جامعه ی موجود خود توجه کرده و از پیچیدگی مسئله به خوبی آگاه بوده است، بلکه اگر بتوان گفت، آن دو را یکجا، دو قطب متقابل ولی اجتناب ناپذیر یک جامعه ی واحد و مشخص می داند و اعتقاد دارد که هر جامعه ی واقعی موجود، میان این دو قطب در نوسان است. با اینکه تحلیلهای اگوستینوس از لحاظ سیاسی و تاریخی نسبتا عمیق است ولی به هر طریق، او نه به معنای واقعی کلمه، سیاستمدار است و نه مورخ، بلکه صرفا متکلم و معلم اخلاق است و نوشته هایش بیشتر جنبه ی ارشادی و تبلیغی دارد تا جنبه ی صرف تحقیقی و نظری.

دولت دادگستر و عادل
در یک قسمت از کتاب شهر خدا اگوستینوس اشاره به یک دزد دریایی می کند که اسکندر را مخاطب قرار داده می گوید: «چون من با زورق کوچکی به دزدی پرداخته ام، مرا دزد می خوانند ولی تو که با کشتی و ناوهای بزرگی، این کار را انجام می دهی، مردم تو را امپراطور می دانند.» با این مثالها کاملا می توان فهمید که کلا اگوستینوس به نهادها و سازمانهای صرف انسانی و احتمالا دولتی بدبین بوده است و با اینکه از لحاظی کلیسا و مجمع دینی رسمی خود را نمونه ای از «شهر خدا» می دانسته است ولی منظور او فقط مسیحی بودن آن هم به نحو رسمی نبوده، چه ممکن است یک نفر مسیحی باشد و به کلیسای رسمی نیز تعلق داشته باشد ولی باطنا و روحا به مدینه ضاله تعلق داشته و دین فقط برای او جهت پوشاندن و پنهان نگهداشتن رذایل و به عنوان نقاب به کار رفته باشد که بی خدایی را مستور دارد.
خاصه که او فراموش نمی کند روم غیر مسیحی نیز از قوانین بسیار دقیق حقوقی برخوردار بوده و به نحو افراطی، ادعای دادگستری و عدالت پروری داشته است، ولی در هر صورت، روم فقط یک دولت و حتی یک امپراطوری خاکی و این جهانی بوده نه چیز دیگر، و چون عدل واقعی فقط از آن خداست، دولت روم و نه هیچ دولت دیگر نمی توانسته واقعا مدعی آن باشد. البته منظور اگوستینوس این نیست که دولت، الزاما غیر اخلاقی و نافی عدالت است بلکه منظور او این است که دولت برای اینکه واقعا دادگستر و عدالت پرور باشد باید به نحو اصیل، خادم خداوند گردد. البته از طرف دیگر، از لحاظ اجتماعی و روابط جمعی، محبت و دوستی و حتی عشق به همنوع مطرح است زیرا نهایتا کسی که فاقد این حس نسبت به همنوع خود است مسلما به خداوند نیز عشق و ایمان واقعی نمی تواند داشته باشد.


Sources :

  1. ديديد لاسكم- تفكر در قرون وسطي- ترجمه محمدسعيد خيامي كاشاني- تهران- قصيده- 1382

  2. محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس- تهران- سمت- 1382

  3. Augustin st. :Les confessions. Traduction nouvelle de Louis de Monadon Edition de Flore, paris, 1947. 7. Cresson A. :Saint Augustin. P. U. F. , paris, 1947

  4. Gilson E. :La philosophie au moyen, Age. Des origines patristiques à La fin du XIVe siècle, payot, paris, 1947

  5. Jaspers K. :Les grands Philosophes, Traduit de l’allemand sous la direction de J. Hersch, plon, paris, 1963

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111480