مباحث سیاسی ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس

افلاطون و ارسطو را مى توان به عنوان پدران فلسفه سیاسى غرب قلمداد کرد. حکومت مطلوب، لزوم حکومت فیلسوف، منشأ قانون، جایگاه علم سیاست و رابطه شهروند با قانون محورهایى هستند که در فلسفه سیاسى این دو شخصیت بزرگ یونان مورد بررسى قرار خواهند گرفت. مهمترین کتب در مباحث فلسفه سیاسى ارسطو کتابهای سیاست و اخلاق نیکوماخوس است. که در اینجا به برخی از مبانی و مباحث فلسفه سیاسی ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس اشاره می شود.

الف. موضوع و مسائل حکمت عملى
اولین نکته در فلسفه سیاسى- اخلاقى ارسطو، تعدد خیر و غایات است. اما در عین حال، او تصریح مى کند که یک طرح کلى و یک غایت کامل وجود دارد که ما همه چیز را براى آن مى خواهیم و آن را دیگر براى غایت دیگرى نمى خواهیم. چنین غایتى موضوع مهم ترین و معتبرترین دانش ها، یعنى «سیاست» است.
تعریف «شهر» یا «اجتماع سیاسى» از دید ارسطو، عبارت است از: اجتماعى که در صدد دستیابى به خیر برین (و نه خیر ناقص) مى باشد. دومین نکته در مورد ارسطو این است که علاوه بر آن که او به تعدد خیرات قایل است، به عمل ورزى و عمل گرایى معتقد است تا دانش و شناخت گرایى. ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس، مبانى فلسفى- اخلاقى سیاست را بررسى مى کند.

ب. ماهیت حکمت عملى
ارسطو معتقد است فضایل نفس دو دسته اند: فضایل اخلاقى، فضایل عقلى. «فضایل اخلاقى» عبارتند از: شجاعت، خویشتن دارى، عدالت، گشاده دستى و مانند آن. «فضایل عقلى» دو دسته اند: یکى به موجوداتى نظر دارد که علل وجودشان تغییر ناپذیرند. جزء علمى یا نظرى نفس به این بخش مى پردازد. فضایل عقلى دسته دوم به موجوداتى نظر دارند که تغییرپذیرند. نوعى حسابگرى و اندیشیدن در مورد آن ها مطرح است و مى دانیم که حسابگرى مربوط به حوزه عمل است. به مقتضاى سه جزء نفس (یعنى حس، میل و عقل) سه نوع علم وجود دارد: علم نظرى، حکمت عملى و فن و هنر. البته راه هاى دست یابى نفس به حقیقت از راه شهودى و شناخت علمى نیز اضافه مى گردد. از میان این پنج راه، به حکمت عملى، که مورد بحث است، توجه مى شود:
علوم از دید ارسطو، به دو نوع با دو دسته ویژگى متمایز تقسیم مى شوند: «علوم نظرى» که موضوعات آن ها ثابت و سرمدى است، قابل تعلیم و آموختنى و استدلال بردارند. در مقابل، علوم عملى قرار دارند که موضوع آن ها متغیر است، آموختنى و قابل تعلیم و استدلال بردار نیستند و قابلیت اقامه برهان ندارند. «حکمت عملى» از دسته دوم است که در مورد خود، یعنى تدبیر خود و منزل، است؛ چنان که درباره قانون گذارى و کشوردارى، به معناى «تحقق بخشیدن به تصمیمات»، است.
ارسطو در فصل چهارم این کتاب، به موضوع تفکر ناظر به عمل و تفکر ناظر به ساختن مى پردازد. پس توانایى عملى، حالتى متوجه به ساختن است که تفکر درست راهنماى آن است. حال، مرد داراى حکمت عملى کسى است که استعداد تفکر درست درباره هدف نهایى نیک و با ارزش را، که فراگیر است، دارا باشد. ارسطو اصرار دارد به ما بفهماند که موضوع حکمت عملى، امور تغییرپذیر است تا ما را از حکمت نظرى، که مربوط به امور تغییر ناپذیر است، پرهیز دهد. پس حکمت عملى، استعداد عمل کردن با تفکر درست در حوزه امورى است که براى آدمى بد یا نیکند.
نکته دیگر نیز آن که امور حکمت عملى چون مربوط به امور تغییر پذیرند، استدلال بردار نیستند. پس مهمترین کار صاحب حکمت عملى کامل، در امور تغییر پذیرى است که از طریق عمل به دست مى آید. پس حکمت عملى بیشتر با جزئیات سر و کار دارد تا با کلیات. مهم براى سیاست مدار و صاحب حکمت عملى، تجربه است تا علم. کسانى که از شناخت علمى بى بهره اند ولى تجربه دارند، در امور گوناگون از کسانى که از شناخت علمى بهره مند هستند، موفق ترند.
سیاست مدار کسى است که تصمیم مى گیرد و تصمیم خود را عمل مى کند. اما حکمت عملى با جزئیات ارتباط دارد و آدمى نخستین بار از طریق تجربه، با امور جزئى آشنا مى شود. از این رو، جوانان نمى توانند چندان داراى حکمت عملى باشند؛ چون تجربه در دست مردان خردمند و سال خورده است. حکمت عملى از دید ارسطو راه رسیدن به فضیلت است؛ فضیلتى که بدون حکمت عملى نمى تواند شکوفا شود. انتخاب نه بدون حکمت عملى ممکن است درست باشد و نه بدون فضیلت؛ زیرا «فضیلت» هدف را معین مى کند و «حکمت عملى» ما را بر آن مى دارد کارهایى انجام دهیم که ما را به هدف مى رسانند.

ج. جایگاه علم سیاست در کتاب «اخلاق نیکوماخوس»
با آن که این کتاب عمدتا در باب فلسفه اخلاق است، اما به تعبیر دقیق تر، باید گفت کتابى درباره فلسفه سیاسى- اخلاقى است. ارسطو دانش سیاست را دانش برتر مى داند؛ چنان که در فصل اول کتاب، بیان مى دارد که همه دانش هاى عملى براى مقصود و هدف دانش سیاست به کار گرفته مى شوند. ارسطو بیان مى کند که غایات بسیارند؛ چون اعمال و فنون و دانش ها بسیارند. آن غایت کلى را، «خیر اعلا» نام مى نهد و سعى مى کند تا طرحى کلى از آن ارائه دهد. آن غایت مهم را موضوع برترین، مهم ترین و معتبرترین دانش ها، یعنى «دانش سیاست» مى داند؛ چون دانش سیاست است که معین مى کند در جامعه، کدام دانش ها باید موجود باشند و هر طبقه اى از شهروندان کدام نوع دانش ها را تا چه میزان باید بیاموزند.
حتى دانش سیاست است که تعیین مى کند خدایان چگونه باید پرستش شوند. «اعتقاد به برترى حکمت عملى بر حکمت نظرى مانند این است که بگوییم هنر سیاست به خدایان فرمان مى راند؛ چون فرمان هایى درباره همه امور جامعه و دولت صادر مى کند.» «چون دانش سیاست همه دانش هاى عملى را براى مقاصد خود به کار مى برد و علاوه بر این، قوانینى مى نهد دایر بر این که چه باید کرد و چه نباید کرد. پس معلوم مى شود غایت دانش سیاست حاوى غایات همه دانش هاى دیگر است.»
ارسطو پس از بیان ارج و منزلت دانش سیاست، به روش پژوهش خود مى پردازد و متذکر مى شود که هر رشته پژوهشى خواستار آن مقدار دقت است که طبیعت موضوع اجازه مى دهد. «پذیرفتن استدلال مبتنى بر احتمالات از دانشمند ریاضى، همان قدر ابلهانه است که چشم داشت دلایل علمى از یک سخنور.» پس ارسطو اذعان مى دارد که در این پژوهش، نباید انتظار استدلال هاى منطقى و دقیق داشت؛ چون موضوع پژوهش در علم سیاست از نوع دوم است و بنابراین، دقت متناسب با خود را مى طلبند، نه بیش از آن. ما بحث از معلوم فى نفسه نداریم، بلکه از آنچه براى ما معلوم است بحث مى کنیم؛ یعنى آنچه در جامعه جریان دارد.
این همان نقطه اى است که ارسطو از آرمان گرایى افلاطون فاصله مى گیرد. غایت زندگى سیاسى از دیدگاه ارسطو، «فضیلت» است. پس با زندگى فیلسوف، که وقف تفکر و اندیشه است، و با زندگى اهل لذت و پیشه وران متفاوت است. ارسطو مى گوید: «اگر خیر مطلق و فى نفسه وجود داشته باشد، در زندگى سیاسى، که خیرهاى متعددى مورد ملاحظه قرار مى گیرند، چندان کاربرد ندارد. پارچه باف خوب، کسى است که پارچه باف خوب باشد، نه این که از خیر کلى هم درکى داشته باشد.»
پس تمام تلاش جامعه سیاسى و دانش سیاست رسیدن به سعادت و نیک بختى است. اما ارسطو راه وصول بدان را تجربى و از طریق عمل ورزى مى داند. راه وصول به سعادت و فضیلت در سیاست از دیدگاه ارسطو، چند راه است: 1) آموزش؛ 2) عادت و ممارست؛ 3) عنایت الهى؛ 4) اتفاق؛ 5) موهبت الهى.
به دلیل آن که «نیک بختى» ملک مشترک همه آدمیان است و بسیارى از انسان ها مى توانند به آن دست یابند و غایت دانش سیاست بهترین غایات است، پس انسان ها هم مى توانند با عمل ورزى خویش به این غایت مهم و شریف دست یابند. ارسطو معتقد است مرد سیاسى هم باید از دانش نظرى درباره نفس در حدود مسائلى که بیان مى کند، آگاهى داشته باشد تا با شناخت از نفس، مردم را به وسیله قوانین و ایجاد رفتارها و عادت هاى صحیح به سیرتى درست رهنمون سازد. «ما به حکم طبیعت، این قابلیت را داریم که فضایل را به خود بپذیریم، ولى آن ها را تنها از طریق عادت مى توانیم کامل کنیم.» فضایل را بدین سان به چنگ مى آوریم که نخست آن ها را تمرین مى کنیم؛ همچنان که در فنون گوناگون نیز به سبب تمرین، مهارت پیدا مى کنیم. راه تحصیل عدالت، خویشتن دارى و دیگر فضایل اخلاقى در جامعه، تمرین اعمال عادلانه است «و قانونگذاران با پدید آوردن عادت پى روى از قانون، مردم را با فضیلت مى سازند» و نظام سیاسى خوب در صدد ایجاد همین عادت خوب است.
ارسطو پس از این، به نقش تربیت و قوانین براى ایجاد اعتدال براى لذت بردن از امورى که لذت بردنى هستند و پرهیز از امورى که درد آورند، مى پردازد و تا حدى با افلاطون موافق است. اما نقطه افتراق و جدایى آن جاست که ارسطو معتقد است: خود «لذت درست»، توسط عمل ورزى در جامعه پدید مى آید و صیقل مى خورد و شفاف مى شود.
عدالتى که توسط نظام سیاسى در جامعه اعمال مى گردد و شهروندان را در این زمینه به عمل کردن وادار مى کند، عبارت است از اعتنا و احترام به قانون حاکم بر جامعه و اعتنا و احترام به برابرى شهروندان.
عدالت از آن جا که نقطه اعتدال در همه چیز است، پس شخص عادل همه صفات و ملکات را در حد اعتدال داراست، و از آن رو، که قوانین به دست چنین مردانى پدید آمده، کاملا عادلانه هستند و در جامعه، فقط باید به این قوانین عمل شود، به خصوص آن که این قوانین درباره همه شؤون زندگى انسان مقرراتى ارائه مى دهند.
پس غایت عمل عادلانه، تأمین و نگهدارى از سعادت و لوازم نیک بختى جامعه است و «جامعه» یعنى شهروندان. فرد «عادل هم باید اولا، به معناى کسى باشد که حرمت قوانین را نگه مى دارد و ثانیا، کسى که برابرى شهروندان را محترم مى شمارد. بنابراین، عدالت عبارت است از: احترام به قوانین و محترم شمردن برابرى شهروندان.» پس «آنچه از جهت ارتباطش با دیگران "عدالت" نامیده مى شود، به عنوان ملکه اى شخصى به طور مطلق، فضیلت است.» تفاوت دیگر افلاطون با ارسطو در این است که افلاطون به یک نقطه اعتدال اعتقاد داشت، اما ارسطو دایره آن را وسیع تر مى گیرد و به مجموعه اى از نقاط وسط باور دارد؛ مثلا نقطه وسط بین عدد 2 و عدد 10 نمى تواند عدد 6 باشد، بلکه مجموعه اعداد 3 تا 9 مى باشد.
منظور افلاطون از این گونه بیان خود، این است که تعداد انگشت شمارى مى توانند به اعتدال کامل دست یابند، اما ارسطو مى خواهد بگوید که با تغییر در معیار عدل، همگان مى توانند بدان دست یابند.
نظام سیاسى براى این که عدالت را از طریق قانون اجرا کند، باید «عدالت توزیعى و عدالت تصحیحى» داشته باشد. البته تعریف ارسطو از عدالت در ارتباط با شهروندان دیگر است و مى گوید: «پس ما به یک معنا، عملى را عادلانه مى نامیم که غایتش تأمین و نگاه دارى سعادت و لوازم نیک بختى جامعه است.» باید افتخار و پول و دیگر امور به طور برابر، براى شهروندان تقسیم شوند و با عدالت تصحیحى، در امورى که به برخى اجحاف شده است، جبران مى شود. چون برخى از امکانات بیشتر و فرصتى مهیاتر برخوردار هستند، از این رو، براى دیگران که از این امکانات محروم هستند، باید راهى در نظر گرفت تا عدالت براى آنها هم اجرا شود.
ارسطو پول و ارزش نقدى را یکى از راه هاى جبران این بى عدالتى مى داند. البته استحقاق واقعى افراد را نمى توان به طور دقیق تعیین کرد. پس باید مجموعه اى را که جانب افراط و تفریط نیست به عنوان متوسط بیان کرد و در نظر گرفت. حکمت عملى و نظام سیاسى در صدد ایجاد چنین عدالتى در جامعه است.
عدالت تصحیحى البته مى تواند شامل قوانین هم بشود. آن جا که قانون مشکل دارد یا مبرهن و آشکار شد که خطاست، باید تصحیح گردد. قانون بالاترین نهاد در جامعه است و حتى قانون است که عدالت را تبیین مى کند. عدالت در جامعه به معناى برابرى همگان در برابر قانون است. ارسطو به «عدالت» به معناى عام هم باور دارد، اما به جد تصریح دارد آنچه در جامعه مطرح است، عدالتى است که توسط قانون تبیین و اجرا مى شود.
«بررسى ما با دو چیز ارتباط دارد: عدالت به معناى مطلق و عدالت در درون جامعه. عدالت به معناى اخیر، عنصر پیوند دهنده مردمانى است که براى تحقق بخشى به خودبسندگى به هم بر آمده و جامعه اى تشکیل داده اند و آزاد و برابرند.»


Sources :

  1. ارسطو- اخلاق نیكوماخوس- ترجمه محمدحسن لطفى- تهران- طرح نو- 1378

  2. ارسطو- سیاست- ترجمه حمید عنایت- چ سوم- تهران- انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى- 1371

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111545