شبهه عدم اکمال دین اسلام در زمان پیامبر اکرم

اصل شبهه

برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد خاتمیت و اکمال دین اسلام در زمان پیامبر ذکر نموده اند. از آیاتی که آنها دستاویز خود قرار داده اند این آیه است: «یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه فی یوم کان مقداره الف سنة مما تعدون؛ امور (جهان) را از آسمان به سوى زمین تدبیر مى کند، سپس (نتیجه آن) در روزى که مقدار آن هزار سال از سال هایى است که شما مى شمرید، به سوى او بالا مى رود (و دنیا پایان مى یابد).» (سجده/ 5)
بعضى از پیروان مسلکهاى ساختگى در عصر ما براى توجیه مسلک خود، آیه فوق را دستاویز قرار داده و با اشتباه کارى و مغالطه خواسته اند آن را بر منظور خود تطبیق کنند، اتفاقا با غالب مبلغین آنها که انسان روبرو مى شود از جمله دلائلى که فورا به آن متشبث مى شوند همین آیه «یدبر الأمر من السماء إلى الأرض» مى باشد، آنها مى گویند: منظور از "امر" در این آیه "دین و مذهب" است و "تدبیر" به معنى فرستادن دین و "عروج" به معنى برداشتن و نسخ دین است! و روى این حساب هر مذهبى بیش از هزار سال نمى تواند عمر کند و باید جاى خود را به مذهب دیگر بسپارد و به این ترتیب مى گویند: ما قرآن را قبول داریم، اما مطابق همین قرآن پس از گذشتن هزار سال مذهب دیگر خواهد آمد!
آنها می نویسند: ترجمه آیه مبارکه این است که تدبیر می فرماید خداوند امر را از آسمان به زمین پس عروج خواهد نمود به سوی او در مدت یک روز که مقدار آن هزار سال است از آنچه شما می شماری. یعنی حق جل جلاله امر مبارک دین مبین را اولا از آسمان به زمین نازل خواهد فرمود، و پس از اکمال و نزول در مدت یک هزار سال، انوار دیانت زائل خواهد شد و اندک اندک در مدت مزبوره ثانیا به آسمان صعود خواهد نمود و این معلوم است که نزول انوار امر دین از آسمان به زمین معقول و متصور نیست الا به وحی های نازله بر حضرت سیدالمرسلین (ص) و الهامات وارده بر ائمه طاهرین و این انوار در مدت دویست و شصت سال از هجرت خاتم الانبیاء تا انقطاع ایام ائمه هدی کاملا از آسمان به زمین نازل گردید و چون در سنه دویست و شصت هجریه حضرت حسن بن علی العسکری (ع) وفات نمود و ایام غیبت فرا رسید و امر دیانت به آراء علماء و انفطار فقها منوط گشت... تا آن که از اسلام به جز اسمی باقی نماند و عزت و غلبه امم اسلامیه به ذلت و مغلوبیت مبدل شد و پس از انقضاء هزار سال تمام از غیبت در سنه هزار و دویست و شصت هجریه، شمس حق از افق فارس ظاهر گشت و بشارت قرآن کاملا تحقق یافت.

عناصر منطقی شبهه

1- مسلمانان معتقدند که دین اسلام در زمان خاتمیت و در زمان پیامیر کامل شده است.
2- در حالی که طبق آیه 5 سوره سجده، هر مذهبى بیش از هزار سال نمى تواند عمر کند و باید جاى خود را به مذهب دیگر بسپارد، معارف و احکام اسلام نیز به تدریج تا سال 260 به طور تمام فرستاده شده است و پیش از آن تاریخ شریعت اسلام ناقص بوده است و دین اسلام در سال 260 هجری تکمیل شده است. و در این تاریخ جای خود را به دین دیگری خواهد داد.
3- بنابراین دین اسلام با خاتمیت پیامبر اسلام (ص) کامل نشده است.

پاسخ شبهه

صحت این گفتار بستگی به این دارد که چند مطلب که هیچ کدام ثابت نیست بلکه عکس آن ثابت است از او بپذیریم:
1- مقصود از تدبیر امر همان فرستادن شریعت به پیامبر است.
2- منظور از «عروج امر به سوی خدا» از بین رفتن تدریجی احکام شریعت و سپری شدن مدت آن است.
3- امر در آیه شریفه به معنی شریعت و احکام الهی از واجب و حرام و... است.
4- دور شدن مردم از اسلام و احکام آن از سال 260 آغاز شده است.
5- معارف و احکام اسلام به تدریج تا سال 260 به طور تمام فرستاده شده است و پیش از آن تاریخ شریعت اسلام ناقص بوده است.
در صورتی که هیچ کدام از مطالب پنجگانه ثابت نیست.

مقصود از تدبیر امر

«تدبیر» در لغت و در قرآن مجید به معنای «اداره امور طبق مصالح و روی مآل اندیشی» است نه معنی ارسال شریعت. کلمه تدبیر در مورد خلقت و آفرینش و سامان بخشیدن به وضع جهان هستى به کار مى رود، نه به معنى نازل گردانیدن مذهب، لذا مى بینیم در آیات دیگر قرآن (آیات یکدیگر را تفسیر مى کنند) در مورد دین و مذهب هرگز کلمه "تدبیر" به کار نرفته بلکه کلمه "تشریع" یا "تنزیل" یا "انزال" به کار رفته است. «شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا؛ سرآغاز شریعت از چیزى بود که به نوح توصیه کرد.» (شورى/ 13)
«و من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الکافرون؛ کسى که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکند کافر است.» (مائده/ 44) «نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه؛ قرآن را به حق بر تو نازل کرد که تصدیق کننده کتب آسمانى قبل است.» (آل عمران/ 3) بنابراین مقصود از «تدبیر امر» در جمله «یدبر الامر» همان تدبیر امر خلقت است یعنی خدای متعال امور جهان خلقت را با مراعات مصلحت و حکمت اداره می کند اتفاقا در آیات دیگر «تدبیر امر» در همین معنی به کار رفته است مانند: «الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر کل یجزی لاجل مسمی یدبر الامر یفصل الایات لعلکم بلقاء ربکم توفنون؛ خدائی که آسمانها را بدون ستونی که ببینید برافروخت... و خورشید و ماه را مسخر کرد هر یک از آنها تا مدتی معین سیر می کنند، امور را تدبیر می کند (امور جهان خلقت را اداره می کند) آیه ها و نشانه های خود را توضیح می دهد شاید به معاد و روز رستاخیز ایمان بیاورید و یقین پیدا کنید.» (رعد/ 2)
و خداوند می فرماید: «قل من یرزقکم من السماء والارض ام من یملک السمع و الابصار و من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و من یدبر الامر فسیقولون الله فقل افلا تتقون؛ بگو کی شما را از آسمان و زمین روزی می دهد یا کی مالک گوش و چشمها است و کی زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج می کند و کی تدبیر امر می کند (امور جهان را اداره می کند) خواهند گفت خدا: پس بگو پس چرا از او نمی ترسید و تقوی پیشه نمی کنید.» (یونس/ 31) با در نظر گرفتن این آیات به خوبی روشن می شود که معنای «یدبرالامر» تدبیر امور خلقت است نه فروفرستادن شریعت.

مفهوم امر در قرآن و لغت

هرگز «امر» در قرآن و لغت به معنی «شریعت» وارد نشده است بر فرض این که بپذیریم که امر به معنی شریعت هم استعمال شود ولی قرائنی گواهی می دهد که مقصود از «امر» در این آیه امر خلقت و آفرینش جهان است. و قرائن موجود در آیه عبارت است از:
1- لفظ تدبیر که به معنی اداره جهان بر طبق مصالح عمومی است.
2- آیه ما قبل درباره آفرینش آسمانها و زمین در شش روز (شش دوره) سخن می گوید سپس می فرماید «یدبر الامر» در این صورت مقصود از «امر» همان تدبیر امر خلقت زمین و آسمانها خواهد بود.
3- آیات دیگری که بهمین لفظ در قرآن وارد شده است به معنی تدبیر امور جهان آفرینش است مانند: آیه های 32 و 31 سوره یونس و آیه 2 سوره رعد در این صورت این آیات مفسر آیه مورد بحث خواهد بود.
بنابراین کلمه "امر" را به معنى دین و مذهب گرفتن نه تنها دلیلى ندارد بلکه آیات دیگر قرآن آن را نفى مى کند، زیرا در آیات دیگرى "امر" به معنى فرمان آفرینش استعمال شده است مانند «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ جز این نیست که امر او این است که هر گاه چیزى را اراده کند مى گوید موجود باش! فورا موجود مى شود.» (یس/ 82) در این آیه و آیات دیگرى مانند آیه 50 سوره قمر، و 27 سوره مؤمنون، و 54 سوره اعراف، و 32 سوره ابراهیم، و 12 سوره نحل، و 25 سوره روم، و آیه 12 سوره جاثیه، و بسیارى آیات دیگر امر به همین معنى امر تکوینى استعمال شده، نه به معنى تشریع دین و مذهب. اساسا هر جا سخن از آسمان و زمین و آفرینش و خلقت و مانند اینها است امر به همین معنى است.
آیات قبل و بعد "آیه مورد بحث" مربوط به خلقت و آفرینش جهان است نه مربوط به تشریع ادیان، زیرا در آیه "قبل" گفتگو از آفرینش آسمان و زمین در شش روز (و به عبارت دیگر شش دوران) بود و در آیات "بعد" سخن از آفرینش انسان است. ناگفته پیدا است تناسب آیات ایجاب مى کنند که این آیه هم که در وسط آیات "خلقت" واقع شده مربوط به مساله خلقت و تدبیر امر آفرینش باشد. لذا اگر کتب تفسیر را که صدها سال قبل نوشته شده مطالعه کنیم مى بینیم با اینکه در تفسیر این آیه احتمالات گوناگونى داده اند هیچکس احتمال نداده که آیه مربوط به تشریع ادیان بوده باشد. مثلا در تفسیر "مجمع البیان" که از مشهورترین تفاسیر اسلامى است و مؤلف آن در قرن ششم هجرى مى زیسته با اینکه اقوال مختلفى در تفسیر آیه فوق ذکر شده از احدى از دانشمندان اسلام قولى دائر بر اینکه آیه مربوط به تشریع ادیان است نقل نکرده است.

مفهوم کلمه عروج

عروج در لغت به معنای بالا رفتن است قرآن مجید هم می فرماید: «تعرج الملائکة و الروح الیه؛ فرشتگان و روح (جبرئیل) به سوی او بالا می روند.» (معارج/ 4) و لغت را نمی شود به میل خود معنا کرد بالا رفتن به سوی خدا چه تناسبی با از بین رفتن دارد آیا خنده آور نیست که بگوئیم دین اسلام در مدت چند سال، از طرف خدا نازل شد و کم کم در اثر دور شدن مردم از آن به طرف خدا بالا رفت و «بالا رفتن» را به از بین رفتن احکام اسلام و شیوع فسق و فجور و فساد معنا کنیم.
بنابراین کلمه "عروج " به معنى "صعود کردن و بالا رفتن" است، نه به معنى نسخ ادیان و زائل شدن، و در هیچ جاى قرآن "عروج " به معنى "نسخ " دیده نمى شود (این کلمه در پنج آیه از قرآن ذکر شده و در هیچ مورد به این معنى نیست) بلکه در مورد ادیان همان کلمه "نسخ " یا "تبدیل" و امثال آن به کار مى رود. اساسا ادیان و کتب آسمانى چیزى نیستند که مثلا مانند ارواح بشر پس از پایان عمر با فرشتگان به آسمان پرواز کنند، بلکه آئینهاى نسخ شده در همین زمین هستند ولى در پاره اى از مسایل از درجه اعتبار افتاده اند در حالى که اصول آنها به قوت خود باقى است. خلاصه اینکه کلمه "عروج " علاوه بر اینکه در هیچ جاى قرآن مجید به معنى نسخ ادیان به کار نرفته اصولا با مفهوم نسخ ادیان سازش ندارد، زیرا ادیان منسوخه عروجى به آسمان ندارند.
علاوه بر همه اینها این معنى با واقعیت عینى ابدا تطبیق نمى کند، زیرا فاصله ادیان گذشته با یکدیگر در هیچ مورد یکهزار سال نبوده است!. مثلا فاصله میان ظهور حضرت موسى (ع) و حضرت مسیح (ع) بیش از 1500 سال و فاصله میان حضرت مسیح (ع) و ظهور پیامبر بزرگ اسلام (ص) کمتر از 600 سال، است! همانطور که ملاحظه مى شود هیچ یک از این دو نه تنها با هزار سال که آنها مى گویند جور نیست بلکه فاصله زیادى دارد.
فاصله میان ظهور "نوح" (ع) که یکى از پیامبران "اولوالعزم" و پایه گذار آئین و شریعت خاصى است با قهرمان بت شکن "ابراهیم" (ع) که یکى دیگر از پیامبران صاحب شریعت است بیش از 1600 سال و فاصله "ابراهیم" (ع) با "موسى" (ع) را کمتر از 500 سال نوشته اند. از این موضوع چنین نتیجه مى گیریم که حتى به عنوان یک نمونه، فاصله یکى از مذاهب و ادیان گذشته با آئین بعد از خود هزار سال نبوده است. از همه اینها که بگذریم دعوى سید على محمد باب که اینهمه توجیهات ناروا را به خاطر او متحمل شده اند با این حساب ابدا نمى سازد، زیرا به اعتراف خود آنها تولدش در سال 1325 و شروع ادعایش در سال 1260 هجرى قمرى بود و با توجه به اینکه شروع دعوت پیامبر اسلام ص 13 سال پیش از هجرت بوده فاصله میان این دو 1273 سال مى شود یعنى "273" سال اضافه دارد! حالا ما با چه نقشه اى این"273" را زیر آب کنیم و چگونه این عدد بزرگ را نادیده بگیریم؟ باید از خودشان پرسید!

بی بنیادی مطلب چهارم

هر گاه مسلمانان تا سال 260 هجری به تمام معنا به اسلام گرایش داشتند پس علی (ع) را چرا از کار برکنار کردند، امام حسین (ع) را چرا شهید نمودند، ائمه اطهار دیگر چرا در زندان و تحت نظر بودند، ظلم و ستم بنی امیه و بنی عباس چرا صفحاتی از تاریخ را سیاه کرده است؟! و... و... و....

بررسی مطلب پنجم

این که می گویند اسلام در سال 260 هجری تکمیل شد، مخالف نص صریح قرآن مجید است زیرا قرآن می فرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا؛ امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و راضی شدم که اسلام دین شما باشد.» (مائده/ 3)
از این آیه به خوبی فهمیده می شود که اسلام در زمان خود رسول اکرم کامل شده است. و اگر منظور این است که ائمه ی اطهار تا سال 260 هجری احکام اسلامی را بیان می کردند پس این تعبیر که بگوئیم اسلام تا قبل از سال 260 ناقص بوده است غلط است بلکه اسلام در زمان خود رسول اکرم تام و تمام بوده است الا اینکه بیان و توضیح معارف و احکام آن به عهده جانشینان معصوم آن حضرت گذاشته شده است که یکی از آنها امام دوازدهم (ع) است و ایشان هم هنگامی که ظهور کنند همین برنامه را خواهند داشت، یعنی تشکیل حکومتی الهی می دهند و اسلام را آن طور که بر پیامبر نازل شده است برای مردم بیان می کنند.

ماحصل

وانگهى فرض کنید تمام این ایراد ها را کنار بگذاریم و از این تجزیه و تحلیل هاى روشن صرف نظر نمائیم و خرد را به داورى طلبیم فرض کنید ما به جاى قرآن مى خواستیم تکلیف آیندگان را در برابر مدعیان تازه نبوت روشن سازیم و بگوئیم: "بعد از گذشتن هزار سال در انتظار پیامبر تازه اى باشید" آیا راهش این بود که به این صورتى که در آیه مزبور ذکر شده مطلب را بگوئیم که تا مدت دوازده سیزده قرن احدى از دانشمندان و غیر دانشمندان کمترین اطلاعى از معنى آیه پیدا نکنند تنها بعد از گذشتن 1273 سال عده اى به عنوان یک "کشف جدید" که آن نیز تنها مورد قبول خودشان است نه دیگران از آن پرده بردارند؟
آیا عاقلانه تر نبود که به جاى این جمله گفته شود "به شما بشارت مى دهم که بعد از هزار سال پیامبرى به این نام ظهور خواهد کرد" چنان که عیسى (ع) درباره پیامبر اسلام گفته: «و مبشرا برسول یأتی من بعد اسمه احمد؛ به فرستاده‏ اى كه پس از من مى ‏آيد و نام او احمد است بشارتگرم.» (صف/ 6) بنابراین منظور از آیه این است که خداوند امور این جهان را از مقام قرب خود به سوى زمین تدبیر مى کند. و به تعبیر دیگر خداوند تمام عالم هستى را از آسمان گرفته تا زمین، زیر پوشش تدبیر خود قرار داده است، و جز او مدبرى در این جهان وجود ندارد.
سپس مى افزاید: "تدبیر امور در روزى که مقدار آن هزار سال از سالهایى است که شما مى شمارید به سوى او باز مى گردد." منظور از این روز، روز قیامت است.

 


Sources :

  1. جعفر سبحانی- خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل- ترجمه رضا استادی- صفحه 125-129

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏17 صفحه 119-121

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/112249