سیر تاریخی مفهوم پدیدارشناسی تا هوسرل

پدیدارشناسی

لفظ فنومنولوژی پیشتر از آن که در خصوص فلسفه ادموند هوسرل اطلاق شود و یا توسعا به روش مختار فیلسوفانی همچون هوسرل، مارتین هیدگر، ژان پل سارتر و موریس مرلوپونتی گفته شود، مخصوصا در زبان آلمانی سابقه استعمال داشته است. و چون هگل یکی از مهم ترین کتاب های خود را پدیدارشناسی روان نام نهاده است در میان فیلسوفان رواج و تداولی پیدا کرده بود. ولی از هوسرل به بعد معنای تازه و دیگری یافت، در اینجا به سیر معنایی پدیدارشناسی در نزد متفکران پیش از هوسرل اشاره می شود.

یوهان هینریش لامبرت
فیلسوف آلمانی معاصر کانت و از شاگردان کریستیان ولف ظاهرا نخستین بار لفظ پدیدارشناسی را وضع و به کار برده است. در کتاب اصلیش که آن را به نام «نوافزار»، (Neues Organon) به سال 1764 منتشر نموده است این لفظ آمده است. پدیدارشناسی در عرف و اصطلاح لامبرت عبارت است از «بحث درباره نمود و اثر آن در صحت و سقم شناخت انسانی». او لفظ Phenomenon را برای ارجاع به وجوه پنداری تجربه بشری به کاربرد و از این رو فنومنولوژی را به «نظریه پندار» تعریف کرد. نمود از نظر وی نه حقیقت است نه خطا بل برزخی است میان آن دو. ولی اگر آن را حقیقت بپنداریم دچار خطا می شویم. از نظر لامبرت پدیدارشناسی مبحثی است انتقادی و در آن سه کار مختلف (ولی مربوط به هم) را لازم است بحث کنیم:
1- باید معلوم کرد که نمود چیست، چه انواعی دارد و اصول و مبادی آن کدام است.
2- اثر نمود را در شناخت انسانی باید معین کرد.
3- تدابیری باید اتخاذ کرد که نمود با بود خلط و اشتباه نشود و انسان را به خطا نیندازد.
لامبرت فرق گذاشته است میان نمود از حیث صوری و نمود از حیث ماده و محتوی. از حیث صوری نمود را به سه نوع تقسیم کرده است:
الف) نمودهایی که منشأ سوبژکتیو (ذهنی) دارند.
ب) نمودهایی که منشا ابژکتیو (عینی) دارند.
ج) نمودهایی که به ربط و نسبت میان ابژه و سوژه بر می گردند.
از حیث ماده و محتوی نیز نمود حسی را بر سه نوع تقسیم کرده است.
الف) نمود حسی؛ ب) نمود نفسانی؛ ج) نمود اخلاقی.
گذشته از بحث درباره نمود، درباره امر محتمل (امر ظنی) هم در پدیدارشناسی بحث می شود. پس از لامبرت کسانی پدیدارشناسی را به همین معنا گرفته اند ولی آن را در زمینه مورد بحث و علاقه خود تطبیق داده اند.

اتینگر

اتینگر وضع و حالت فکری پدیدار شناسانه را با وضع و حالت فکری هندسی و یا مکانیک عمیق مقابل نهاده است. در حالت پدیدار شناسانه مدار کار بر شهود طبیعی است، حال آن که در علومی همچون هندسه و یامکانیک جدید از اصول کلی و بدیهی لوازم و متفرعات را استنتاج می کنند. مهم آن است که کتاب مقدس با ما (کودکان) پدیدار شناسانه سخن می گوید. از همین روست که «بزرگان قدیم به علل قریب و بلافصل، آن هم از روی نشانی های آشکار اکتفا کرده اند یعنی وضع پدیدار شناسانه داشته اند و مابقی را به آسمان [خدا] واگذاشته اند.» کنه و ذات امور را تنها خداست که می داند، آن چه که ما به آن می توانیم رسید همین معانی سطحی و ظاهری است.

هردر
هردر هم لفظ و معنای پدیدارشناسی را به وام گرفت ولی آن را در بنیادگذاری نوی از علم استحسان (یا علم الجمال، زیبا یا زیبایی شناسی) به کار بست. مفهوم اصلی و کلیدی علم استحسان زیبایی است. زیبایی در اصل مربوط می شود به دیدن، و دیدنی ها بی واسطه به دسترس است. مسأله این نیست که زیبایی را از بالا تعریف کنیم بل باید آن را «پدیدار شناسانه» در نمودهای مرئی بجوییم. به این معنا پدیدارشناسی وصف نمودهای حس بینایی است، نمودهایی که در آن ها زیبایی را بی واسطه، آشکارا در مناسبات میان خطوط، سطح ها، شکل ها و رنگ ها می توان دید.

کانت

کانت لفظ و مفهوم پدیدارشناسی را از لامبرت گرفت و آن را فقط دوبار در آثار خود به کار برده است ولیکن برای Phenomenon معنایی جدید و گسترده تر قایل شد. کانت اعیان و رویدادها را از حیث آن که در تجربه ما نمودار می شوند از وجود فی نفسه آنها، مستقل از صوری که به واسطه قوا و قابلیت های شناختی (فاهمه) ما بر آنها تحمیل می شود، تفکیک و متمایز کرد. اولی را Phenomena نامید و دومی را Nomena یا «اشیاء و موجودات فی نفسه.»
مخلص کلام آن که کانت لفظ پدیدارشناسی را به خلاف معنای مورد نظر لامبرت به کار می برد. لامبرت پدیدارشناسی را انتقاد نمود به قصد وصول به بود می دانست، به خلاف کانت که از آن تبدیل نمود به تجربه را قصد می کرد.

فیشته
فیشته مؤسس حوزه فلسفی معروف به ایده آلیسم آلمانی است. فیشته لفظ فنومن را از حوزه استتیک (هم به معنای علم استحسان چنان که در نزد هردر بود و هم به معنای حسیات، معنایی که کانت از لفظ استتیک مراد کرده بود) به درآورد و در زمینه دیگری به کار برد. فنومن دیگر آن چه به حس در می آید نیست، بل مشعر است بر وجود «آگاهی» و «خود آگاهی» بالنسبه به مطلق.

هگل
برای آنکه مراد هگل را از پدیدارشناسی فهم کنیم باید به خاطر داشته باشیم که هگل هرگز پدیدارشناسی (به طور مطلق) نداشته است. نام کتاب نامی او «پدیدارشناسی روان» است، پس پدیدارشناسی مضاف به روان داشته است. هگل در این کتاب رشد و تکامل روح یا ذهن را از خلال مراحل گوناگون (که در آن خودش را به عنوان Phenomenon ادراک می کند) تا نقطه تکامل نهایی (که در آن جا چنان که فی نفسه هست) به عنوان Noumenon به خودش وقوف می یابد، بررسی و ردیابی می کند. از این رو پدیدار شناسی به نزد هگل علمی است که ما از رهگذر آن ذهن و روان را آن گونه که فی نفسه هست (از خلال مطالعه راه و روش هایی که بر وفق آن خودش را بر ما نمودار می کند) می شناسیم.
بعد از هگل کسانی لفظ پدیدارشناسی را به کار برده اند و اغلب از آن یک نحوه «روش شناسی» را مراد کرده اند، روشی را که در آن به جمع آوری حتی المقدور کامل داده ها و واقعیات، خاصه داده ها و واقعیات وجدان، اهتمام نمایند. از این جمله که در کتابش Phenomenology of Moral Consciousness (پدیدارشناسی آگاهی اخلاقی) در باب پدیدارشناسی نوشته است که آن عبارت است از «جمع آوری هر چه تمام تر هر آنچه که در وجدان آدمی ظاهر می شود.» و دیگر فیلسوف آمریکایی C. Peirce است که لفظ فنومنولوژی را نه فقط برای مطالعه توصیفی هر آنچه به صورت امر واقعی مشاهده می شود، بلکه برای هر آنچه در ذهن روی می دهد (ادراک حسی واقعی، ادراک حسی وهمی، تخیلات یا رؤیاها) به کار برد. به زعم پرس، وظیفه فنومنولوژی تهیه فهرستی مشتمل بر هر آن چیزی است که بتوان آن را در گسترده ترین معنی ممکن ذیل «بودن» مندرج کرد. پرس این معنی را در 1902 در فلسفه خود مطرح کرد.

سابقه لفظ پدیدارشناسی در فارسی

در زبان فارسی پس از آن که احمد فردید (از اساتید سابق فلسفه در دانشگاه تهران) در ترجمه ای که آقای دکتر یحیی مهدوی از کتاب فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه به دست داده بود، دستی برد و به ازاء مصطلحات فنی فلسفی اروپایی معادل هایی پیشنهاد کرد (از جمله همین لفظ پدیدارشناسی) که در میانه اهل فن معهود و متداول شد. با این همه هنوز هم بعضی پدیده شناسی و احیانا نمودشناسی می گویند.

برنتانو
برنتانو هرگز فلسفه ای به صورت یک هیأت تألیفی جامع (سیستم) عرضه و ارائه نکرده است. وجهه همتش بیشتر مقصور بوده است بر حل مسائل؛ مسائلی که جهد بلیغ داشت تا یک یک آنها، اگر نه به جواب قطعی و تمام، دست کم به جوابی محتمل الصدق، برساند. و در این راه هیچ گاه از آشنا ساختن جواب های قبلی خود به محک نقد جدید و تجدید نظر در آنها ابا نداشت. برنتانو مشرب ارسطویی و تربیت مدرسی داشت و در واقع پل و پیوندی بود میان مدرسی گری، (Scholasticism) و پدیدارشناسی و واسطة العقد انتقال بهره ای از تعالیم مدرسی (در خصوص عینیت معرفت) به هوسرل بود. مفهوم «حیث التفاتی» که هوسرل از برنتانو به میراث برد (و درباره آن در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت) مأخوذ از فیلسوفان قرون وسطایی، امثال «جان اسکاتلندی» و «ویلیام آکمی» بود. این مفهوم مشتق از تعبیر مدرسی intentionaleesse بود.

برنتانو و سؤال حقیقت
از جمله مسائلی که دقت برنتانو را به خود جلب و او را بیتاب کرده بود مسأله حقیقت است. دائر مدار جمیع علوم و نیز فلسفه حقیقت است. حقیقت چیست؟ و چگونه باید آن را از غیر حقیقت (خطا) بازشناخت؟ پرسش این است. در پاسخ به این پرسش گفته اند: حقیقت عبارت است از «مطابقت ذهن با واقع». اما این پاسخ (از نظر برنتانو) از خلل خالی نیست.
نخست آن که در پاره ای از علوم، همچون ریاضیات، قضایایی هست که در درستی آنها (یا در صدق و حقیقت) آنها تردید نتوان داشت. حال آن که موضوع یک قضیه ریاضی اصلا وجود خارجی عینی ندارد. پس اصلا عینی درکار نیست که ذهن با آن مطابق افتد.
دوم آن که هر گاه حکمی درست (یا صادق) به سلب صادر می کنیم باز موضوع حکم وجود خارجی ندارد که ذهن با آن مطابقت داشته باشد یا نداشته باشد. طرفه آن که به اعتقاد برنتانو بدیهیات اولی عقلی، یکسره احکامی است به قیقت سلبی (مثلا اجتماع متناقضان محال است) یعنی در واقع هیچ چیز نیست که با نقیض خود جمع تواند آمد. کل اعظم از جزء است یعنی هیچ کل نیست که اعظم از جزء خود نباشد.
سوم، آن که اگر حقیقت را همان مطابقت میان ذهن و واقع بگیریم دچار تسلسل می شویم به این تقریر که، برای آزمودن مطابقت مفروض میان ذهن و واقع از صدور حکمی دیگر که موضوعش همین مطابقت باشد چاره نیست و آزمودن این یکی را هم باز از صدور حکمی دیگر و هلم جرا.
برنتانو راه حل مشکل را در اتخاذ روشی تجربی دیده است و از این راه رسیده است به آن که ملاک و ضابطه حقیقت وجدان (ادراک وجدانی) بداهت [Evidence] است. حقیقتی که ضابطه و ملاک آن مورد نظر است پیداست که صفت و یا شأن احکام (یا قضایا، یا تصدیقات) است. یک تخته سنگ، مثلا، اصلا شانیت برای آن که حقیقت یا خطا بتواند بود ندارد. فرق است میان حقیقت، (Truth) و واقعیت، (Reality). اگر کسی سنگ را چنان که هست توصیف کند در مورد آن حقیقت را گفته است وگرنه نه. پس پیداست که حقیقت را نه در اشیاء و امور جسمانی (فیزیکی) بلکه در عالم نفسانیات است که باید جست.

اقسام نفسانیات و حیث التفاتی

فصل ممیز امر نفسانی از غیر نفسانی آن است که هر امر نفسانی بالذات معطوف و ملتفت است به چیزی. هر ترسیدنی ترسیدن از چیزی یا کسی است. همچنین دوست داشتن، دوست داشتن کسی یا چیزی را از همین قبیل است. خواستن، نخواستن، دیدن، شنیدن، اندیشیدن... هکذا. پس همواره اضافه ای در کار است میان امر نفسانی و آنچه که آن امر به آن تعلق می گیرد. در عرف و اصطلاح برنتانو حیث التفاتی به خاصه ای از ذهن مشعر است وقتی معطوف و ملتفت به چیزی می شود یا درباره چیزی می اندیشد. از این رو حیث التفاتی به «دربارگی»، (aboutness) نیز تعبیر شده است.
به این معنی، آگاهی همواره درباره چیزی یا مخبر از چیزی است. ما هرگز نمی توانیم آگاهی محض را از آن حیث که فی نفسه موجود است، بیابیم و ادراک کنیم. حالات ذهنی متعلق دارند. فی المثل من درباره فلان شخص می اندیشم و تصوری از گرفتن نمره خوب در امتحان دارم و کشش و گرایشی به مراوده و مودت در خود احساس می کنم. این گونه الفاظ مستعمل در زبان، جملگی حاکی از حیث التفاتی ذهن است.
نفسانیات را برنتانو بر سه قسم دانسته است:
1. تصور.
.2 حکم، تصدیق.
3. پدیدارهای احساس (یا انفعال نفسانی که شامل فعل هم می شود) این قسم اخیر همواره مایه ای از لذت و الم در کار است.
از میان اقسام امور نفسانی فقط در تصدیق (یا حکم) است که حقیقت و یا خطا مورد پیدا می کند. تصور من حیث هوهو نه حقیقت است نه خطا. هر آن گاه که درباره تصوری تصدیقی (به ایجاب یا سلب بشود) آن تصدیق می تواند بود که حقیقت باشد و می تواند بود که خطا.

معنای لفظ پدیدارشناسی در عرف برنتانو
برنتانو اصطلاح پدیدارشناسی را نخستین بار در دوره درس های مابعدالطبیعه به کار برده است. با الهام از ارسطو (و نیز با توجه به جریان های جدید در فلسفه). مابعدالطبیعه مشتمل است بر چهار بخش زیر:
1. فلسفه ترانساندانتال 2. مبحث امور عامه یا هستی شناسی 3. الهیات (بمعنی الاخص) 4. جهان شناسی
پس از مواجهه با آمپریسم انگلیسی، مسائلی که در مابعدالطبیعه ارسطو سابقه ای نداشت، برای برنتانو مطرح شد. مسایلی همچون وجود عالم خارج، موجه بودن یا نبودن قبول وجود جوهر و... و لذا میان فلسفه ترانساندانتال و مبحث امور عامه «پدیدارشناسی» را قرار داد که از آنچه در ادراک و شعور پدیدار می آید بحث می کند. پدیدارشناسی شالوده روان شناسی است. برنتانو میان روان شناسی تکوینی که وجهه نظر در آن توضیح، که صرف وصف و تحلیل پدیدارهای نفسانی است، فرق گذاشته است. این یکی را برنتانو به اسم «شناخت نفس»، هم خوانده است. گفتنی است که از اوایل قرن بیستم برنتانو دیگر لفظ پدیدارشناسی را به کار نبرد و به جای آن همین لفظ را اختیار کرد.


Sources :

  1. باشگاه اندیشه

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/112461