درس ها و عبرت های داستان حضرت صالح (ع) را اینگونه می توان بیان نمود.
خداوند می فرماید: «فعقروها فاصبحوا نادمین* فاخذهم العذاب ان فى ذلک لأیة و ما کان اکثرهم مؤمنین؛ سرانجام بر آن (ناقه) حمله نموده، آن را «پى» کردند؛ (و هلاک نمودند) سپس از کرده خود پشیمان شدند. و عذاب الهى آنان را فراگرفت؛ در این، آیت و نشانه اى است؛ ولى بیشتر آنان مؤمن نبودند.» (شعراء/ 157- 158)
در آیات قبل، حضرت صالح (ع) قوم ثمود را در خصوص (ناقه)، این آیت و معجزه الهى توصیه کرده بود که، حق و حقوق او را بشناسند و رعایت کنند، و مبادا نسبت به آن ظلمى روا دارند که گرفتار عذاب بزرگ مى شوند، اما آن قوم کلام آن جناب را ناشنیده گرفته و به هیچ پنداشتند، همانطورى که اقوام قبل از ثمود با پیامبران خدا و آیات الهى رفتار مى کردند، و از سرنوشت گذشتگان عبرت نگرفتند، اما هنگامى که در آن سه روز مهلت داده شده، آثار عذاب را دیدند عده اى از آنان پشیمان شدند و این پشیمانى، نه از روى توبه و بازگشت و اعتراف به خطا و گناه بود، بلکه از روى خوف، به هدف نجات از عذاب نادم شدند، که به یقین این نوع پشیمانى و این هنگام براى پشیمانى بى فایده بود.
یکى از مفسرین مى گوید آنچه از عذاب بر قوم ثمود نازل شد، دلالتى است بر آنکه، کفر بعد از ظهور آیات مقترحه موجب نزول عذاب است، چنانکه در ادامه آیه مى فرماید اکثر آن قوم ایمان نیاوردند و به صالح نگرویدند.
خداوند می فرماید: «فانظر کیف کان عاقبة مکرهم انا دمرناهم و قومهم اجمعین* فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا ان فى ذلک لأیة لقوم یعلمون؛ بنگر عاقبت توطئه آنها چه شد، که ما آنها و قومشان همگى را نابود کردیم. این خانه هاى آنهاست که به خاطر ظلم و ستمشان خالى مانده، و در این نشانه روشنى است براى کسانى که آگاهند.» (نمل/ 51- 52)
از آیه 47 این سوره بحث بر سر این مسئله است که: «در شهر قوم ثمود نه گروهک فاسد بود که با یکدیگر هم پیمان شدند که بر صالح و خانواده اش شبیخون زنند تا به شکلى خونش را پامال کنند که به گردن کسى نیافتد. آنها نقشه مهم و خطرناکى کشیدند اما خدا نیز نقشه مهمترى کشید در حالى که آنها درک نمى کردند، بالاخره خداوند توطئه و توطئه گر را محو نمود و خانه هاى خرابشان به خاطر ظلمشان خالى ماند و در این مسئله عبرتى است براى کسانى که آگاهند.»
از ابن عباس مرویست که، «صالح (ع) مسجدى داشت در غارى و شب ها آنجا نماز گذاردى و این نه نفر که ذکر شدند با یکدیگر گفتند وعده عذاب ما سه روز دیگر است ما پیش از وقوع عذاب باید کار صالح را بسازیم، پس شب به در آن غار آمده در کمین نشستند و شمشیرها کشیدند تا چون صالح (ع) درآید او را بکشند، حق تعالى فرشتگان را فرستاد تا بر هر یکى از آنها سنگى فرود آوردند و همه را بکشتند و صالح (ع) از مکر ایشان خلاص شد.»
از مقاتل نقل است که «آن نه نفر در پائین کوه فرود آمدند و انتظار آمدن صالح مى کشیدند که ناگاه کوه بر ایشان فرود آمد و همه را هلاک گردانید (فانظر) پس بنگر اى بیننده (کیف کان) چگونه بود (عاقبة مکرهم) سرانجام مکر ایشان، عاقبت مکر ایشان آن بود که ما هلاک کردیم آن نه تن را در غار (و قومهم) و باقى قوم ایشان را (اجمعین) همه به صیحه مستاصل ساختیم.»
خداوند می فرماید: «و اما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمى على الهدى فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما کانوا یکسبون؛ اما ثمود را هدایت کردیم ولى آنها نابینایى را بر هدایت ترجیح دادند؛ به همین جهت صاعقه (آن عذاب خوارکننده) به خاطر اعمالى که انجام مى دادند آنها را فروگرفت.» (فصلت/ 17)
از آیه شریفه نکاتى قابل استخراج و استفاده است:
الف) خداوند نسبت به هیچ یک از اقوام هلاک شده گذشته قصور و کوتاهى نکرده و نسبت به هدایت و سعادت آنان اهتمام لازم را داشته، براى آنها پیامبرانى به همراه آیات و معجزاتى فرستاده که هرکدام مى توانست سبب هدایت آنها شود، چنانکه مى فرماید «و اما ثمود فهدیناهم» یعنى اسباب هدایت را براى همه انسان ها فراهم نموده ایم، چه اسباب و علل درونى مثل، عقل و شعور و قدرت درک حقایق، و چه اسباب بیرونى مانند، پیامبران و انسان هاى برگزیده و نمونه، و آیات و نشانه ها و معجزات و کرامات.
ب) نقش انسان در هدایت و گمراهى، سعادت و شقاوت، تعیین کننده است و خداوند خواسته انسان ها با اختیار خود راه هدایت و سعادت یا گمراهى و شقاوت را برگزینند، و آنها را مجبور نکرده و نمى کند. چنانکه مى فرماید: «فاستحبوا العمى على الهدى».
ج) انسان مسئول انتخاب خود است، و نمى تواند از عواقب کار خود فرار نماید چنانکه مى فرماید: آنها به دنبال اینکه گمراهى را برهدایت ترجیح دادند، گرفتار عذاب خوارکننده شدند «بما کانوا یکسبون».
د) انسان چون در مقابل انتخاب خود مسئولیت دارد، نباید دیگران را در مورد محصول عمل خود سرزنش و بازخواست نماید، به عبارت دیگر، از آنجا که هربلایى را خودش برسر خود آورده، نباید از دیگران گله مند شود، چنان که مى فرماید «بما کانوا یکسبون» یعنى هربلا و رنجى محصول دست خود انسان است (و خودکرده را تدبیر نیست).
خداوند می فرماید: «و عادا و ثمودا و قد تبین لکم من مساکنهم و زین لهم الشیطان اعمالهم فصدهم عن السبیل و کانوا مستبصرین؛ ما طایفه «عاد» و «ثمود» را نیز (هلاک کردیم)، و مساکن (ویران شده) آنان براى شما آشکار است؛ شیطان اعمالشان را براى آنان آراسته بود، از این رو آنان را از راه (خدا) بازداشت در حالى که بینا بودند.» (عنکبوت/ 38)
این آیه شریفه خطاب به تمام انسان هایى که آثار گذشتگان را مشاهده مى کنند مى فرماید: شما خرابه خانه هاى اقوام و ملل بلازده همچون «قوم ثمود» را که مشاهده مى کنید، قطعا برایتان این سؤالات پیش مى آید:
اولا، چه برسر این قوم آمده است؟
ثانیا، علت این پیشامد چه بوده است؟
ثالثا، آیا امکان تکرار این بلا نسبت به دیگران نیز وجود دارد؟
اما در پاسخ به سؤال اول خداوند مى فرماید: «فاخذتهم الصاعقة العذاب الهون» (فصلت/ 17) عذاب خوارکننده اى به شکل صاعقه بر سر آنان فرود آمد و همه را هلاک نمود. اما در پاسخ سؤال دوم، براى نزول عذاب بر این قوم در قرآن کریم عللى ذکر شده، از جمله اینکه در این آیه مى فرماید: «زین لهم الشیطان اعمالهم» شیطان اعمال زشت و ناپسند را بر آنان آراست و مطلوبشان قرار داد، منکرها را، بدى ها را، براى آنها معروف و خوبى و نیکى جلوه داد، که همین دام شیطان سبب شد تا آنان از رفتن به راه انبیا و صراط مستقیم بازمانند، شیطان به آنان القاء کرد نیازى به پیروى از صالح نیست، شما خودتان بهتر مى توانید مصلحت زندگیتان را بشناسید و شاید به آنها القاء مى کرد، که شما عاقلتر از آن هستید که نیازى به راهنمایى کسانى مانند صالح داشته باشید، چنانکه امروزه عده اى خود را روشنفکر معرفى مى کنند و براى خود جایگاهى بس رفیع قایل اند به حدى که نیازى به هدایت و ارشاد انبیاء و اولیاء الهى در خود احساس نمى کنند و حضور در مکتب انبیا و متابعت از آنها را براى خودشان تنزل از آن مرتبت رفیع (خیالى موهوم) مى دانند.
آیا اینها نیز مانند قوم ثمود گرفتار دام شیطان نشده اند؟ قرآن مى فرماید: این در حالى بود که، «و کانوا مستبصرین» یعنى آنها قدرت تمیز بین حق و باطل را داشتند و مى توانستند با تفکر و استدلال راه درست را از نادرست تشخیص دهند تا گرفتار دام شیطان نشوند، ولى غفلت زده شدند و تفکر نکردند زیرا آنطور گرفتار دام شیطان شده بودند که بنابرگفته بعضى از مفسرین آنان گمراهى و ضلالت خویش را درستى و هدایت مى پنداشتند.
در پاسخ سؤال سوم با استفاده از جمله «و کانوا مستبصرین» مى گوئیم امکان تکرار این بلا وجود دارد، به این بیان که از جمله مذکور چنین استفاده مى شود که این جمله در صدد بیان این مسئله باشد که مبادا کسى تصور کند قوم ثمود به علت نداشتن سرمایه عقل و خرد و ابزار لازم براى شناخت، تعقل و تفکر نکردند و نمى توانستند قومى روشن بین و روشن فکر باشند! خیر، این قوم در حالى که همانند تمامى انسان ها، ابزار لازم براى شناخت و دیدن راه صحیح و باطل را داشتند، یعنى خداوند آنها را از راهنماى درونى یعنى عقل و درک و شعور، و راهنمایى بیرونى یعنى پیامبر و آیات و معجزات و کرامات، برخوردار کرده بود، با این حال، باز گرفتار کید و دام شیطان شدند، شیطان حق را باطل و باطل را براى آنان حق جلوه داد، اعمال زشت و ناپسند را محبوب و مطلوب آنان نمود و اعمال نیک را منفور و مبغوض و غیر قابل تحمل عرضه کرد.
بنابراین، جمله «و کانوا مستبصرین» بیانگر این نکته است که، ممکن است این دام سر راه تمامى انسان ها در تمامى زمان ها گسترده شود و با داشتن چنین سرمایه هایى باز گرفتار بلا شوند. درنتیجه باید عبرت گرفت، باید چشم باز کرد و تفکر نمود و قبل از پیدایش وسیله بلا، از حادثه پیشگیرى نمود. باید کارى کرد که، دام و وسوسه شیطان کارساز نیافتد و نتواند اعمال ناپسند را پسندیده و باطل را حق جلوه دهد.
از جالب ترین رهنمودهاى قرآن براى ساختار امتى یک پارچه و سالم، فراخوانى آن به میانه روى در زندگى و جلوگیرى از اسراف و ناسپاسى است و این معنا در سخن هود (ع) به چشم مى خورد: «أتبنون بکل ریع آیة تعبثون* وتتخذون مصانع لعلکم تخلدون؛ آیا بر هر بلندى [بنا و] نشانه اى از سر بازیچه مى سازید؟ و کاخ هاى استوار مى گیرید که گویا همیشه خواهید ماند.» (شعراء/ 128- 129) هود پیامبر به قوم خود مى گوید: چرا در بناى کاخ هاى سربه فلک کشیده در جاهاى بلند اسراف مى کنید؟ آیا با این کار مى خواهید ثروتمندى خود را به رخ بکشید که گویى شما در زمین جاودان خواهید ماند!
هود (ع) قوم خود را بر بناى ساختمان هاى مجلل نکوهش مى کرد. آنان خانه هاى خود را براى سکونت و آسودگى خویش بنا ننهادند، که اگر این گونه عمل کرده بودند، آن حضرت کارشان را نکوهش نمى کرد، بلکه براى فخر و مباهات و خودخواهى دست به این کارها مى زدند و این کار، بیهوده و اسراف و ناپسند بود. آنان با انجام دادن این کارها آرزو داشتند در زمین جاودان بمانند، با این که زندگى جاودانه محال، و لذت هاى دنیا زودگذر است.
حضرت صالح (ع) هم چنین قوم خود را به نعمت هایى که خداوند بدان ها عنایت کرده بود، توجه داد؛ مانند مهارتى که در تراشیدن خانه ها از دل کوه بدان ها عطا کرده بود و آنها را بر کفران و ناسپاسى بدین نعمت ها سرزنش مى کرد و مى گفت: چرا در آن خانه ها از وجود این نعمت ها در مسیر غرور و خودپسندى بهره جسته و به خوشگذرانى و ناسپاسى مى پردازید؟ خداوند تمام این معناى جالب را در یک کلمه «فارهین» بیان فرموده است: «أتترکون فى ما ههنا آمنین* فى جنات وعیون* وزروع ونخل طلعها هضیم* وتنحتون من الجبال بیوتا فارهین* فاتقوا الله وأطیعون؛ آیا [مى پندارید که] شما را در این نعمت هایى که اینجاست آسوده رها مى کنند؟در این باغ ها و چشمه ساران؟ و کشتزارها و نخل ها که میوه هایشان لطیف است؟ و براى خود از کوه ها ماهرانه و سرمستانه خانه هایى مى تراشید. پس از خدا پروا کنید و از من فرمان برید.» (شعراء/ 146- 150)
آیا تصور مى کنید در این دنیا آسوده خاطر به حال خود رها خواهید شد و در این باغ و بستان ها و چشمه ساران و کشتزارها و نخل ها و شکوفه هاى زیبایش براى همیشه زنده خواهید ماند و در خانه هایى که از کوه مى تراشید با آسودگى زندگى مى کنید؟ پس از خدا بترسید و مرا فرمان برید.
امروزه در عصر ما چه بسیارند افرادى که براى کارهاى بیهوده و خودنمایى و فخر و مباهات، چنین خانه هایى بنا مى کنند و چقدر مال و دارایى در دست این اسراف گران، تباه مى گردد و تا چه اندازه جامعه نیازمند متصدیانى است که اسراف کاران را از تصرف در اموالشان باز دارد و مانع اسراف و تبذیر آنها گردند. ملت از آن کاخ مجلل و سر به فلک کشیده چه سودى مى برد که میلیون ها تومان هزینه آن شده تا فردى سرمایه دار از سکونت در آن بهره مند شود، در حالى که پیرامون او هزاران کارگر و زحمتکش وجود دارد که نه نان خوردن دارند و نه سرپناهى براى زندگى!
آیا نمى سزد که چنین سرمایه دارى در خانه اى متوسط زندگى کند و این دارایى هاى کلان را پس انداز نموده و آنها را در مسیر رشد و شکوفایى کشاورزى و صنعت و نیازمندى هاى شدید مردم قرار دهد؟ اسلام، الهام گر این مفهوم اجتماعى عادلانه، در دل پیروان خود است تا جامعه اسلامى بر اساس عدالت اجتماعى بنا گردد و رهبران آن در برابر هر فرد و یا گروهى که اموال مردم را در خدمت عیاشى ها و بیهوده کارى ها و لذایذ مادى خویش به کار مى گیرد، به شدت برخورد نمایند. بنابراین دارایى و اموال فرد ثروتمند (از نظر قرآن) هر چند ملک مخصوص اوست، ولى سود و منفعت آن مربوط به همه مردم است؛ زیرا خداوند به مؤمنین سفارش فرموده: «ولا تؤتوا السفهاءأموالکم التى جعل الله لکم قیاما؛ و اموالى که خداوند آن را وسیله قوام زندگى شما قرار داده است در اختیار سفیهان قرار ندهید.» (نساء/ 5)
چون قوم هود از ستمکاران حاکم بر خود فرمان برده و به سبب آن سزاوار هلاکت و دورى از رحمت خدا گردیدند، خداى سبحان آنان را مورد نکوهش قرار داده است: «و تلک عاد جحدوا بآیات ربهم وعصوا رسله واتبعوا أمر کل جبار عنید* وأتبعوا فى هذه الدنیا لعنة ویوم القیامة؛ و این [قوم] عاد بودند که آیات پروردگارشان را انکار کردند و فرستادگانش را نافرمانى نمودند و از فرمان هر جبار دشمن حق پیروى کردند.» (هود/ 59) آن قوم عاد نشانه هاى خدا را انکار نموده و پیامبرشان را نافرمانى کردند و به فرمان هر ستمگر معاندى گردن نهادند، آنان در دنیا و آخرت به لعنت الهى گرفتار شدند.
قرآن، آزادى از تسلط ستمگران را پیوسته به پیروان خود گوشزد فرموده تا از قید و بند ظلم هر حاکم ستمگر و هر مخالف حقى رها گردند. تعبیر قرآن در این جا بسیار دقیق است. خداوند در آن براى حاکم دو صفت را با هم عنوان کرده است: جبار و عنید؛ زیرا جبار، فرد متکبر و سخت دلى است که از بارزترین صفات وى سرسختى در باطل و ادامه و استمرار آن کار است.
بنابراین، اسلام نمى خواهد پیروانش در برابر ستمکاران کرنش کنند و آنها را به بردگى بگیرند و انواع اذیت و آزار را به آنها روا داشته و آنان را براى خواسته ها و تمایلات خویش به خدمت بگمارند، بلکه اسلام طرفدارانش را مهیا مى سازد تا بر آنها بشورند، در برابر قدرت آنها تسلیم نگردند، چون پیروى از تمایلات ستمکاران قضیه اى است که با ایمان واقعى منافات دارد؛ زیرا ایمان به روح و روان آدمى، کرامت و عزت بخشیده و او را از حاکمیت هر ستمکارى مى رهاند. اگر مؤمنین مقهور آنان واقع شوند، هیچ گونه عذرى نخواهند داشت؛ زیرا تعداد آنها بسیار است و ستمکاران اندکند و هرگاه مؤمنان در پى آزادى باشند، در راه آن به مبارزه برخاسته و بدان دست خواهند یافت، افزون بر این که خداوند در قرآن به مؤمنین مژده داده که سرانجام ستمکاران زیانکارى و هلاکت است: «و خاب کل جبار عنید؛ و [سر انجام] هر زورگوى لجوجى ناکام شد.» (ابراهیم/ 15)
قوم عاد به دلیل این که از هر ستمکار و معاندى فرمان بردند، به هلاکت رسیدند، در حالى که لعنت دنیا و آخرت را با خود همراه داشتند و هر کس تسلیم خواسته هاى ستمکاران کینه توز شود، سرانجامى جز هلاکت نخواهد داشت.
در سرگذشت هود (ع) پیرامون شهامت و از خود گذشتگى در راه عقیده و آرمان، درسى وجود دارد که چون مشعلى است فروزان براى هر مصلحى که جان خویش را در راه عقیده اش فدا کند. حضرت هود (ع) قوم خود را مورد خطاب قرار داده و مى گوید: «إنى أشهد الله واشهدوا أنى برى ء مما تشرکون* من دونه فکیدونى جمیعا ثم لا تنظرون؛ گفت: من خدا را گواه مى گیرم و [شما نیز] شاهد باشید که من از آنچه شریک او مى کنید بیزارم پس همگى [درباره] من نیرنگ کنید سپس مهلتم ندهید.» (هود/ 54- 55)
با این سخن که فرمود: «فکیدونى جمیعا» او مى خواهد به آنان گوشزد کند که از مکر و حیله دسته جمعى آنان پروایى ندارد و با وجود این که آنها اکثریت را تشکیل مى دادند و از توان و قدرت بیشترى برخوردار بوده اند، از اذیت و آزار آنها بیمناک نیست.
این یکى از نشانه هاى افراد عقیده مندى است که دلى سرشار از ایمان دارند و عشق به اصلاح طلبى وجودشان را احاطه کرده است و ترس و وحشتى از باطل گرایان ندارند؛ زیرا مؤمنان با عقیده راسخ خود، هر خطر و ظلم و ستمى را سهل مى شمارند. راز شهامت هود (ع) در این بود که وى بر خداى خود توکل داشت. او به قوم خود مى گفت: «إنى توکلت على الله ربى وربکم؛ من بر پروردگار خود و شما توکل نمودم.» (هود/ 56)
جا دارد کسى که به پروردگار خویش توکل مى کند و به آفریدگار خود، که منبع و سرچشمه همه قدرت ها در جهان هستى است، پناه مى برد، خداوند بیم و ترس او را به آرامش و امنیت و ضعف و ناتوانى او را به قدرت مبدل سازد. یک فرد مصلح و کسى که مردم را به سوى پروردگار خود مى خواند، چقدر نیازمند توکل است تا روح و روان او را سرشار از یقین و شکیبایى و خرسندى از هر نوع فداکارى در راه کسب رضایت پروردگارش سازد.
در داستان حضرت هود (ع) سرانجام ناگوارى که در انتظار ملت هاى مستکبر و سرکش وجود دارد، بیان شده است. قرآن قبیله عاد را این گونه توصیف مى کند:«فأما عاد فاستکبروا فى الأرض بغیر الحق وقالوا من أشد منا قوة أو لم یروا أن الله الذى خلقهم هو أشد منهم قوة وکانوا بآیاتنا یجحدون* فأرسلنا علیهم ریحا صرصرا فى أیام نحسات لنذیقهم عذاب الخزى فى الحیاة الدنیا ولعذاب الآخرة أخزى وهم لاینصرون؛ ولى قوم عاد به ناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند: قدرت چه کسى از ما بیشتر است؟ آیا ندانستند خدایى که آنها را آفرید قدرتى بیش از آنان دارد! آنها به انکار نشانه هاى ما پرداختند. از این رو بادى شدید در ایام نحس و شوم بر آنان فرستادیم تا عذاب ذلت بار را در دنیا بدانان بچشانیم و ذلت و خوارى عذاب آخرت بیشتر است و کسى آنها را یارى نخواهد کرد.» (فصلت/ 15- 16) بنابراین قبیله عاد در زمین تکبر و سرکشى نمودند و مغرور قدرت خویش گشته و از هدایت الهى و راه راست روگردان شدند، از این رو به خوارى و هلاکت دچار شدند و این درس عبرتى است که قرآن پیش روى ما قرار داده تا از آن بهترین سرمشق را بگیریم.
آنچه را قوم عاد ادعا مى کرد امروزه نیز دولت هاى بزرگ، که مغرور علم و دانش و تمدن هستند ادعا مى کنند، چرا که به سرمایه و قدرت دست یافتند؛ از راه حق روگردان شدند و ملت هاى کوچک مغلوب را به بردگى کشیده و سرمایه هاى آنها را چپاول کردند و براى تسلط بر آنها و غارت سرمایه هاى آنان و حفظ مصالح استعمارى خویش از کلیه شیوه هاى پست و غیر انسانى؛، مانند فتنه انگیزى و خریدن مردم و ایجاد تفرقه و پراکندگى میان آنها، استفاده کردند و زبان حالشان این بود که، «من أشد منا قوة؛ قدرت چه کسى از ما بیشتر است.»
ولى آنان باید اندکى آرام باشند.... با نگاهى گذرا به تاریخ گذشته نزدیکى که حاوى رساترین درس عبرت هاست، پند گیرند. آیا آنها از فرجام آلمان هیتلرى که با جمله «آلمان برتر از همه است» شعار قدرت و برترى جویى در زمین سر داده بود، پند و اندرز نگرفتند که پس از آن شعار، سرانجامى جز نابودى کشور و هلاکت بیشتر جوانانش نداشت و از ناحیه متفقین به خوارى و ذلت کشیده شد.
همان گونه که خداوند در جهان طبیعت قوانین و مقرراتى به وجود آورده که آن نظام طبق آن قوانین سیر کند، در جامعه نیز قوانینى وضع نموده که طبق آن، نظامى صحیح و استوار، حاکمیت یابد. از جمله امورى که قرآن بدان تصریح فرموده، این است که، هرگاه گناه و معصیت میان مردم شیوع پیدا کرد، سبب بدبختى و هلاکت آنان خواهد گردید؛ همان گونه که بر قوم هود و صالح چنان رفت.
به همین دلیل خداوند در خلال نسل هاى گذشته مردم را به وسیله پیامبران فرمان داده تا دست از گناه و معصیت برداشته و در مورد گناهان گذشته خود از خداوند آمرزش بخواهند و به پیشگاهش توبه کنند تا از نعمت هاى او برخوردار گشته و به رحمت و لطف او دست یابند و از خشم و غضب او بپرهیزند. هود، پیامبر خدا، قوم خود را پند مى داد و قرآن آن را براى راهنمایى ما چنین بیان مى کند: «و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه یرسل السماء علیکم مدرارا ویزدکم قوة إلى قوتکم؛ اى قوم، از پروردگارتان آمرزش بخواهید و سپس نزدش توبه کنید. او بر شما باران پى در پى خواهد فرستاد و قدرت شما را فزونى مى بخشد.» (هود/ 52)
معناى آن این است که از آفریدگار خود بخواهید تا گناهان گذشته شما را بیامرزد و با توبه به سوى او بازگردید. اگر این کار را عملى ساختید، برایتان باران پى در پى مى فرستد و نعمت هاى شما فراوان مى شود و بر قدرت و نیروى شما مى افزاید. قرآن، کیفیت پند و اندرز صالح (ع) به قومش را یادآور مى شود: «لولا تستغفرون الله لعلکم ترحمون؛ چرا از خداى خود آمرزش نخواستید تا مشمول رحمت و لطف او گردید؟» (نمل/ 46) و نیز مى فرماید: «واستغفروا ربکم إنه قریب مجیب؛ استغفار و آمرزش خواهى، وسیله مستجاب شدن دعا است.» (هود/ 61)
حرمت گناهان بدین سبب است که به جسم و عقل و نظام اجتماعى زیان وارد مى سازد و اگر پافشارى بر گناه صورت گیرد، زیان آن به مراتب بیشتر خواهد بود. بنابراین، اگر شخصى گناهکار در مورد گناهان گذشته خود از خدا طلب آمرزش کند و از کرده هاى خود پشیمان شود، از فساد و تباهى جامعه جلوگیرى کرده و آن را محو مى سازد و بدین سان مصلحت فرد و جامعه بر آن مترتب مى گردد.
این سنت الهى میان مردم است و کسى که تاریخ دولت ها و سبب سقوط و فروپاشى آنها را مورد بررسى قرار دهد، به خوبى برایش روشن است که خداوند دولت هایى را که بر ستم و فساد و تباهى پافشارى و تأکید داشتند، در دنیا به وسیله ضعف و ناتوانى و پراکندگى مردم و تخریب و ویرانى، سرنگون ساخت. قدرت و شوکت آنها از بین رفت و صفوف آنها دستخوش تفرقه و پراکندگى گشت و کسانى که چشم طمع به آنها دوخته بودند، بر آنان مسلط گردیدند و طعم خوارى و ذلت را به آنها چشاندند.