داستان قارون در آیات و روایات (ثروت)

ثروت

خداوند در سوره قصص به داستان قارون ثروتمند زمان موسی (ع) پرداخته است و می فرماید: «إن قارون کان من قوم موسی فبغی علیهم و آتیناه من الکنوز ما إن مفاتحه لتنوأ بالعصبة أولی القوة إذ قال له قومه لا تفرح إن الله لا یحب الفرحین* و ابتغ فیما آتاک الله الدار الآخرة و لا تنس نصیبک من الدنیا و أحسن کما أحسن الله إلیک و لا تبغ الفساد فی الأرض إن الله لا یحب المفسدین* قال إنما أوتیته علی علم عندی أ و لم یعلم أن الله قد أهلک من قبله من القرون من هو أشد منه قوة و أکثر جمعا و لا یسئل عن ذنوبهم المجرمون؛ قارون از قوم موسی بود اما بر آنها ستم کرد، ما آن قدر از گنجها به او داده بودیم که حمل صندوقهای آن برای یک گروه زورمند مشکل بود، به خاطر بیاور هنگامی را که قومش به او گفتند: این همه شادی مغرورانه مکن که خداوند شادی کنندگان مغرور را دوست نمی دارد. و در آنچه خدا به تو داده سرای آخرت را جستجو کن، بهره ات را از دنیا فراموش منما، و همانگونه که خدا به تو نیکی کرده است نیکی کن و هرگز فساد در زمین منما که خدا مفسدان را دوست ندارد. (قارون) گفت: این ثروت را به وسیله دانشی که نزد من است به دست آورده ام، آیا او نمی دانست خداوند اقوامی را قبل از او هلاک کرد که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند؟! (و هنگامی که عذاب الهی فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤال نمی شوند (و مجالی برای عذرخواهی آنان نیست).» (قصص/ 76- 78)

قارون ثروتمند خودخواه بنی اسرائیل

قارون مظهر ثروت آمیخته با کبر و غرور و طغیان بود. معروف است که قارون از بستگان نزدیک موسی (ع) (پسر عمو یا عمو یا پسر خاله او) بود، و از نظر اطلاعات و آگاهی از تورات معلومات قابل ملاحظه ای داشت، نخست در صف مؤمنان بود، ولی غرور ثروت او را به آغوش کفر کشید و به قعر زمین فرستاد، او را به مبارزه با پیامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگیزش درسی برای همگان شد. در این آیات داستان قارون بنی اسرائیل را خاطرنشان فرموده، تا از این داستان عبرت بگیرند، چون حال و وضع قارون درست حال و روز مشرکین را مجسم می کند، و چون کفر او، کارش را به آن عاقبت زشت کشانید، پس مشرکین نیز بترسند از اینکه مثل آنچه که بر سر قارون آمد، بر سرشان بیاید زیرا خدای تعالی از مال دنیا آن قدر به او روزی داده بود که سنگینی کلید گنجینه هایش مردان نیرومند را هم خسته می کرد، و در اثر داشتن چنین ثروتی خیال می کرد که او خودش این ثروت را جمع آوری کرده، چون راه جمع آوری آن را می دانسته و خودش فکر بوده و حسن تدبیر داشته، این فکر او را مغرور نمود، پس از عذاب الهی ایمن و خاطر جمع شد، و زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح داده و در زمین فساد برانگیخت، خدای تعالی هم او و خانه او را در زمین فرو برد، نه آن خوش فکری و حسن تدبیرش، مانع از هلاکت او شد و نه آن جمعی که دورش بودند. خلاصه آن چه درباره قارون در تواریخ، روایات و سخنان مفسران آمده، این است: قارون پسر عموی موسی و از بنی اسرائیل بود و پس از موسی و هارون کسی در دانش و زیبایی همانند او نبود و تورات را از همه بهتر می خواند و صدای گرم و گیرایی داشت.
ابن عباس گفته است: «پیش از آمدن موسی، هنگامی که بنی اسرائیل در مصر بودند، فرعون او را فرمانروای بنی اسرائیل کرده بود. هم چنین نقل کرده اند که او در همان زمان نسبت به بنی اسرائیل سرکشی و تکبر داشت. از نظر مال و ثروت هم در زمان خود بی نظیر بود و کسی پایه ثروتش بدو نمی رسید. انبارهای طلا و نقره و اندوخته اش ‍ به قدری زیاد بود که برای آن ها کلیدهای چرمی ساخته بود، زیرا حمل و نقل کلیدهای آهنی برای انبارداران کار دشواری بود و با این حال می بایستی هنگام نقل و انتقال چندین نفر آن کلیدهای چرمی را با خود حمل کنند.»
برخی از مفسران گفته اند: وی به علم کیمیا دست یافته بود و بدین وسیله هر روز به ثروت سرشار و اندوخته طلا و نقره خویش می افزود و همین زیادی ثروت، موجب طغیان بیشتر او گردید تا جایی که در برابر تذکرات دوستانه و نصایح خیرخواهانه مومنان قوم بر طغیان خود افزود و همه آن مال و ثروت را مرهون علم و تدبیر خود دانست و در حقیقت خود را یک سره بی نیاز از حق تعالی پنداشت. روزی برای آن که قدرت خود را به مردم نشان دهد و دارایی بیکران خود را به رخشان بکشد، خود را به بهترین لباس و نفیس ترین جواهرات بیاراست و در میان جمع زیاد از نزدیکان و طرفداران خود با کبکبه و جلال به راه افتاد و چشم مردم را خیره کرد تا جایی که مردم ظاهربین و دنیاپرست آرزوی چنان مقام و شوکتی راکرده، اظهار داشتند که ای کاش ‍ ما هم چنین مال و شوکتی داشتیم، ولی افراد حقیقت بین و دانشمندان روشن دل مرعوب آن ظواهر فریتنده نشده و چنان که خدای تعالی در قرآن بیان فرموده، با آنها به بحث و گفتگو پرداختند.
خداوند در قرآن می گوید: «إن قارون کان من قوم موسی فبغی علیهم و آتیناه من الکنوز ما إن مفاتحه لتنوأ بالعصبة أولی القوة؛ قارون از قوم موسی بود اما بر آنها ستم و ظلم کرد علت این بغی و ظلم آن بود که ثروت سرشاری به دست آورده بود، و چون ظرفیت کافی و ایمان قوی نداشت، این ثروت فراوان او را فریب داد و به انحراف و استکبار کشانید.» (قصص/ 76) در مجمع البیان گفته: «کلمه "بغی" به معنای برتری طلبی بدون حق است.» و نیز گفته: «کلمه "مفاتح" جمع مفتح است، هم چنان که کلمه "مفاتیح" جمع مفتاح است، و معنای هر دو یکی است، و آن عبارت است از هر چیزی که قفلها را باز می کند.» و نیز گفته: «ناء بحمله ینوء نوءا، معنایش این است که کسی بارش را با اینکه برایش سنگین بود از زمین بلند کرد.» دیگران گفته اند: «ناء به الحمل معنایش این است که: بار او از شدت سنگینی کمرش را خوابانید.» و این معنا با آیه شریفه موافق تر است.
سپس می گوید: «ما آن قدر اموال و ذخائر و گنج به او دادیم که حمل خزائن او برای یک گروه زورمند، مشکل بود.» مفاتح جمع "مفتح" (بر وزن مکتب) به معنی محلی است که چیزی را در آن ذخیره می کنند، مانند صندوق هایی که اموال را در آن نگهداری می نمایند. به این ترتیب مفهوم آیه چنین می شود که قارون آن قدر طلا و نقره و اموال گرانبها و قیمتی داشت که صندوق آنها را، گروهی از مردان نیرومند به زحمت جابجا می کردند. و با توجه به اینکه "عصبه" به معنی جماعتی است که دست به دست هم داده اند و نیرومندند و همچون اعصاب یکدیگر را گرفته اند روشن می شود که حجم جواهرات و اموال گرانقیمت قارون چقدر زیاد بوده است (بعضی می گویند "عصبه" به ده نفر تا چهل نفر می گویند).
در مجمع البیان گفته: «کلمه "عصبة" به معنای جماعتی به هم پیوسته است، ولی در عدد آن اختلاف است.» بعضی گفته اند: "عصبه" ما بین ده نفر تا پانزده نفر را گویند (نقل از مجاهد). و بعضی دیگر گفته اند: ما بین ده تا چهل را "عصبه" گویند (نقل از قتاده). و بعضی دیگر گفته اند: "عصبه" به معنای چهل نفر است. بعضی دیگر گفته اند ما بین سه تا ده نفر است. و بعضی دیگر گفته اند: به معنای جماعتی است که به یکدیگر تعصب بورزند. ولیکن کلام برادران یوسف که به پدر گفتند: «و نحن عصبة؛ ما عصبه هستیم.» (یوسف/ 8) غیر از دو قول اخیر را تضعیف می کند، چون برادران او آن روز نه نفر بودند.
به هر حال معنای آیه این است که: قارون از بنی اسرائیل بود، و در مقام این برآمد که بدون حق بر بنی اسرائیل تجاوز کند، و ما از گنجینه ها آن قدر به او دادیم که حمل کلیدهای آنها جماعتی نیرومند را خسته می کرد. جمله "تنوء" از ماده "نوء" به معنی قیام کردن با زحمت و سنگینی است و در مورد بارهای پر وزنی به کار می رود که وقتی انسان آن را حمل می کند از سنگینی او را به این طرف و آن طرف متمایل می سازد! آنچه در بالا در مورد تفسیر "مفاتیح" گفتیم چیزی است که گروه عظیمی از مفسران و علمای لغت پذیرفته اند، در حالی که بعضی دیگر "مفاتح" را جمع مفتح (بر وزن منبر به کسر میم) به معنی "کلید" دانسته اند، و می گویند کلید گنجهای قارون آن قدر زیاد بود که چندین مرد زورمند از حمل آن به زحمت می افتادند! کسانی که این معنی را برگزیدند خودشان برای توجیه آن به زحمت افتاده اند که چگونه اینهمه کلید گنج امکان پذیر است و به هر حال تفسیر اول روشنتر و صحیحتر است. زیرا گذشته از این که اهل لغت برای همین کلمه (مفتح به کسر میم) نیز معانی متعددی گفته اند از جمله خزانه یعنی محل جمع آوری مال است، معنی اول به واقعیت نزدیکتر و دور از هر گونه مبالغه است.و به هر حال این لغت را با "مفاتیح" که جمع "مفتاح" به معنی کلید است نباید اشتباه کرد.

گفتگوی مؤمنین با قارون

قرآن می گوید: «إذ قال له قومه لا تفرح إن الله لا یحب الفرحین؛ به خاطر بیاور زمانی را که قومش به او گفتند: این همه خوشحالی آمیخته با غرور و غفلت و تکبر نداشته باش که خدا شادی کنندگان مغرور را دوست نمی دارد.» (قصص/ 76) کلمه "فرح" به معنای "بطر" تفسیر شده، ولیکن بطر، لازمه فرح و خوشحالی از ثروت دنیا است، البته فرح مفرط و خوشحالی از اندازه بیرون، چون خوشحالی مفرط آخرت را از یاد می برد، و قهرا بطر و طغیان می آورد، و به همین جهت در آیه شریفه: «و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لا یحب کل مختال فخور؛ و خوشحال نگردید به آنچه به شما داده است و خداوند دوست ندارد هیچ متکبر فخر کننده ای را.» (حدید/ 23) اختیال، و فخر را از لوازم فرح شمرده، و فرموده به آنچه خدا به شما داده خوشحالی مکنید، که خدا اشخاص مختال و فخور را دوست نمی دارد. و نیز به همین جهت است که در آیه مورد بحث نیز نهی از فرح را تعلیل کرده به اینکه خدا اشخاص خوشحال را دوست نمی دارد.

چهار اندرز پرمایه و سرنوشت ساز به قارون

بعد از این نصیحت، چهار اندرز پرمایه و سرنوشت ساز دیگر به او می دهند که مجموعا یک حلقه پنجگانه کامل را تشکیل می دهد.
نخست می گویند: «و ابتغ فیما آتاک الله الدار الآخرة» در آنچه خدا به تو داده است سرای آخرت را جستجو کن. یعنی در آنچه خدا به تو عطا کرده از مال دنیا، خانه آخرت را بطلب، و با آن آخرت خود را تعمیر کن، به اینکه آن مال را در راه خدا انفاق نموده، و در راه رضای او صرف کنی. اشاره به اینکه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضی از کج اندیشان، چیز بدی نیست، مهم آن است که ببینیم در چه مسیری به کار می افتد، و اگر به وسیله آن "ابتغاء دار آخرت" شود، چه چیزی از آن بهتر است؟، اگر وسیله ای برای غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانی و هوسبازی گردد، چه چیز از آن بدتر؟! این همان منطقی است که در جمله معروف امیر مؤمنان علی (ع) درباره دنیا به روشنی از آن یاد شده است: «من ابصر بها بصرته، و من ابصر الیها اعمته؛ کسی که به دنیا به عنوان یک وسیله بنگرد چشمش را بینا می کند، و کسی که به عنوان یک هدف نگاه کند نابینایش خواهد کرد.» و قارون کسی بود که با داشتن آن اموال عظیم، قدرت کارهای خیر اجتماعی فراوان داشت ولی چه سود که غرورش اجازه دیدن حقایق را به او نداد.
در نصیحت دوم افزودند: «و لا تنس نصیبک من الدنیا» سهم و بهره ات را از دنیا فراموش مکن. این یک واقعیت است که هر انسان سهم و نصیب محدودی از دنیا دارد، یعنی اموالی که جذب بدن او، یا صرف لباس و مسکن او می شود مقدار معینی است، و ما زاد بر آن به هیچوجه قابل جذب نیست و انسان نباید این حقیقت را فراموش کند. مگر یک نفر چقدر می تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسکن و چند مرکب می تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند کفن با خود می تواندببرد؟ پس بقیه خواه و ناخواه سهم دیگران است و انسان امانت دار آنها!.
چه زیبا فرمود امیر مؤمنان علی (ع): «یا بن آدم ما کسبت فوق قوتک فانت فیه خازن لغیرک؛ ای فرزند آدم! هر چه بیشتر از مقدار خوراکت به دست می آوری خزانه دار دیگران در مورد آن خواهی بود.» تفسیر دیگری برای این جمله در روایات اسلامی و سخنان مفسران دیده می شود که با تفسیر فوق قابل جمع است و ممکن است هر دو معنی مراد باشد، (چون استعمال لفظ در اکثر از معنی واحد جایز است)، و آن اینکه در معانی الاخبار از امیر مؤمنان علی (ع) در تفسیر جمله «و لا تنس نصیبک من الدنیا» چنین آمده است: «لا تنس صحتک و قدرتک و فراغک و شبابک و نشاطک ان تطلب بها الآخرة؛ تندرستی و قوت و فراغت و جوانی و نشاطت را فراموش مکن و به وسیله این (پنج نعمت بزرگ) آخرت را بطلب.» طبق این تفسیر جمله فوق هشداری است به همه انسانها که فرصتها و سرمایه ها را از دست ندهند که فرصت چون ابر در گذر است.
علامه طباطبایی می فرماید: «"و لا تنس نصیبک من الدنیا" یعنی آن مقدار رزقی را که خدا برایت مقدر کرده ترک مکن، (و آن را برای بعد از خودت به جای مگذار)، بلکه در آن برای آخرت عمل کن، چون حقیقت بهره و نصیب هر کس از دنیا همان چیزی است که برای آخرت انجام داده باشد، چون آن چیزی که برایش می ماند همان عمل است.»
بعضی از مفسرین، جمله مورد بحث را چنین معنا کرده اند که فراموش مکن این معنا را که نصیب تو از مال دنیایی که به تو روی آورده، مقدار بسیار اندکی است، و آن همان مقداری است که می پوشی و می نوشی و می خوری، بقیه اش زیادی است، که برای غیر از خودت باقی می گذاری، پس از آنچه به تو داده اند به قدر کفایت بردار، و باقی را احسان کن،و این نیز وجه بدی نیست.
سومین اندرز اینکه: «و أحسن کما أحسن الله إلیک؛ همانگونه که خدا به تو نیکی کرده است تو هم نیکی کن.» این نیز یک واقعیت است که انسان همیشه، چشم بر احسان خدا دوخته و از پیشگاه او هر گونه خیر و نیکی را تقاضا می کند، و همه گونه انتظار از او دارد، در چنین حالی چگونه می تواند تقاضای صریح یا تقاضای حال دیگران را نادیده بگیرد و بی تفاوت از کنار همه اینها بگذرد؟! و به تعبیر دیگر همانگونه که خدا به تو بخشیده است به دیگران ببخش، شبیه این سخن را در آیه 22 سوره نور در مورد عفو و گذشت می خوانیم: «و لیعفوا و لیصفحوا أ لا تحبون أن یغفر الله لکم؛ مؤمنان باید عفو کنند و صرف نظر کنند آیا دوست نمی دارید خداوند بر شما ببخشد.»
این جمله را به تعبیر دیگر چنین می توان تفسیر کرد که گاه خداوند مواهب عظیمی به انسان می دهد که در زندگی شخصیش نیاز به همه آن ندارد، عقل توانایی می دهد که نه فقط برای اداره یک فرد، بلکه برای اداره یک کشور کارساز است، علمی می دهد که نه یک انسان، بلکه یک جامعه می تواند از آن استفاده کند، اموال و ثروتی می دهد که درخور برنامه های عظیم اجتماعی است. این گونه مواهب الهی مفهوم ضمنیش این است که همه آن به تو تعلق ندارد بلکه تو وکیل پروردگار در منتقل ساختن آن به دیگران هستی، خدا این موهبت را به تو داده که با دست تو بندگانش را اداره کند.
علامه طباطبایی می فرماید: «جمله "و أحسن کما أحسن الله إلیک" یعنی زیادی را از باب احسان به دیگران انفاق کن، همان طور که خدا از باب احسان به تو انفاق کرده، بدون اینکه تو مستحق و مستوجب آن باشی، این جمله بنابر وجه اول از قبیل عطف تفسیر است، برای جمله "و لا تنس نصیبک من الدنیا"، و بنابر وجه دوم به منزله متمم آن است.»
بالآخره چهارمین اندرز اینکه: «و لا تبغ الفساد فی الأرض إن الله لا یحب المفسدین» نکند که این امکانات مادی تو را بفریبد و آن را در راه "فساد" و "افساد" به کارگیری: "هرگز فساد در زمین مکن که خدا مفسدان را دوست ندارد". این نیز یک واقعیت است که بسیاری از ثروتمندان بی ایمان گاه بر اثر جنون افزون طلبی و گاه برای برتری جویی دست به فساد می زنند جامعه را به محرومیت و فقر می کشانند همه چیز را در انحصار خود می گیرند، مردم را برده و بنده خود می خواهند، و هر کسی زبان به اعتراض بگشاید او را نابود می کنند، و اگر نتوانند از طریق تهمت به وسیله عوامل مرموز خود او را منزوی می سازند، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهی می کشند.
علامه طباطبایی می فرماید: «جمله «و لا تبغ الفساد فی الأرض إن الله لا یحب المفسدین» یعنی در طلب فساد در زمین مباش، و از آنچه خدا از مال و جاه و حشمت به تو داده استعانت در فساد مجوی، که خدا مفسدان را دوست نمی دارد، چون بنای خلقت بر صلاح و اصلاح است.»
در یک جمع بندی کوتاه به اینجا می رسیم که این اندرزگویان نخست سعی کردند غرور قارون را درهم بشکنند. در مرحله دوم اخطار نمودند که دنیا وسیله است نه هدف. در مرحله سوم به او هشدار دادند که از آنچه داری تنها بخش کمی را می توانی مصرف کنی.در مرحله چهارم این حقیقت را به او گوشزد کردند که فراموش نکن خداوند به تو نیکی کرده تو هم باید نیکی کنی، وگرنه مواهبش را از تو خواهد گرفت. و در مرحله پنجم او را از فساد در ارض که نتیجه مستقیم فراموش کردن اصول چهارگانه قبل است بر حذر داشتند. درست معلوم نیست که این نصیحت کنندگان چه کسانی بودند؟ قدر مسلم اینکه مردانی دانشمند، پرهیزگار، هوشیار، نکته سنج و با شهامت بودند. اما اینکه بعضی احتمال داده اند که خود موسی بوده بسیار بعید است چرا که قرآن می گوید «إذ قال له قومه؛ قوم قارون به او گفتند.»

پاسخ و واکنش مستکبرانه قارون

اکنون نوبت آن رسیده است که ببینیم مرد یاغی و ستمگر بنی اسرائیل به این واعظان دلسوز چه پاسخ گفت؟ قارون با همان حالت غرور و تکبری که از ثروت بی حسابش ناشی می شد. چنین گفت: «قال إنما أوتیته علی علم عندی» من این ثروت را به وسیله علم و دانش خودم به دست آورده ام! قارون می گوید: اموال من حاصل کاردانی و مهارت خودم می باشد و کسی در آن سهیم نبوده حق مداخله ندارد. این مربوط به شما نیست که من با ثروتم چگونه معامله کنم! من که با علم و آگاهیم در ایجاد آن دخالت داشته ام در مصرف آن نیاز به ارشاد و راهنمایی کسی ندارم! به علاوه لابد خداوند مرا لایق این ثروت می دانسته که به من عطا کرده است راه مصرف آن را نیز به من یاد داده، از دیگران بهتر می دانم و لازم به دخالت شما نیست! و از همه اینها گذشته من زحمت کشیده ام، رنج برده ام، خون جگر خورده ام تا این ثروت را اندوخته ام، دیگران هم اگر لیاقت و توانایی دارند چرا زحمت نمی کشند؟ من مزاحم آنها نیستیم! و اگر ندارند چه بهتر که گرسنه بمانند و بمیرند اینها منطقهای پوسیده و رسوایی است که غالبا ثروتمندان بی ایمان در مقابل کسانی که آنها را نصیحت می کنند اظهار می دارند.
علامه طباطبایی می فرماید: «شکی نیست در اینکه این جمله پاسخی بوده که قارون از همه گفتار مؤمنین از قومش، و نصیحت های آنان، داده، چون اساس گفتار آنان بر این معنا بود که آنچه وی از مال و ثروت داشته، خدا به او داده، و احسان و فضلی از خدا بوده، و خود او استحقاق آن را نداشته، پس واجب است که او هم با این فضل خدا خانه آخرت را طلب کند، و آن را در راه احسان به مردم انفاق نماید، و با تکبر و استعلا و طغیان در زمین فساد برنینگیزد. لذا قارون در پاسخ آنان، این اساس را تخطئه کرده و گفته است که آنچه من دارم احسان خدا نیست، و بدون استحقاق به دستم نیامده، و ادعا کرده که همه اینها در اثر علم و کاردانی خودم جمع شده، پس من از میان همه مردم استحقاق آن را داشته ام، چون راه جمع آوری مال را بلد بودم، و دیگران بلد نبودند، و وقتی آنچه به دستم آمده به استحقاق خودم بوده، پس خود من مستقل در مالکیت و تصرف در آن هستم، هر چه بخواهم می توانم بکنم، می توانم آن را مانند ریک در انواع لذتها و گسترش نفوذ و سلطنت، و به دست آوردن مقام و رسیدن به هر آرزوی دیگری صرف کنم، و سزاوار هم نیست که کسی در کارم مداخله کند. و این پندار غلطی که در مغز قارون جای گرفته بود و کار او را به هلاکت کشانید، کار تنها او نبوده و نیست، بلکه همه ابنای دنیا که مادیات در مغزشان رسوخ کرده، به این پندار غلط مبتلا هستند، هیچ یک از آنان آنچه را که دست تقدیر برایشان نوشته و اسباب ظاهری هم با آن مساعدت کرده، از این فکر غلط به دور نیستند که همه را از لیاقت و کاردانی خود بدانند و خیال کنند مال فراوانشان و عزت زودگذر، و نیروی عاریه ای، همه از هنرمندی و کاردانی و لیاقت خود آنان است، این خودشانند که کار می کنند، و کارشان نتیجه می دهد، و این علم و آگاهی آنان است که ثروت و مقام را به سویشان سوق می دهد، و این کاردانی خودشان است که مال و جاه را برایشان نگه می دارد.»
آیات زیر هم به همگانی بودن این فکر اشاره نموده و می رساند که این پندار غلط مخصوص قارون نبوده، هر انسانی همین طور است، که وقتی نعمتش زیاد شد، طغیان می کند، و می پندارد که تنها سبب اقبال دنیا به وی، خود او و کاردانی اوست، و آن آیات اینها است که می فرماید: «فإذا مس الإنسان ضر دعانا، ثم إذا خولناه نعمة منا، قال إنما أوتیته علی علم، بل هی فتنة* و لکن أکثرهم لا یعلمون قد قالها الذین من قبلهم، فما أغنی عنهم ما کانوا یکسبون* فأصابهم سیئات ما کسبوا، و الذین ظلموا من هؤلاء سیصیبهم سیئات ما کسبوا، و ما هم بمعجزین* أ و لم یعلموا أن الله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر، إن فی ذلک لآیات لقوم یؤمنون؛ و چون بلایی به انسان برسد ما را می خواند، سپس همین که نعمتی ارزانی اش بداریم، می گوید این از کاردانی و مهارت خودم است، ولی چنین نیست، بلکه این امتحانی است، ولی بیشترشان نمی دانند، این سخن را از نیاکان ایشان نیز می گفتند، ولی کاردانی و مهارتشان به کارشان نخورد، ناگزیر کیفر اعمالشان به ایشان رسید، از مردم امروز هم آن کسانی که ظلم کردند، به زودی کیفر کرده هایشان به ایشان خواهد رسید، و ایشان نمی توانند خدا را عاجز کنند، مگر هنوز نفهمیده اند که این خداست که برای هر کس بخواهد رزق را گسترش می دهد، و برای هر کس بخواهد تنگ می گیرد، در این تفاوت که در بهره های مردم می باشد آیتهایی است برای کسانی که ایمان بیاورند.» (زمر/ 49- 52)
نیز می فرماید: «أ فلم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم کانوا أکثر منهم، و أشد قوة و آثارا فی الأرض، فما أغنی عنهم ما کانوا یکسبون* فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم، و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤن؛ مگر در زمین سیر و تماشا نکرده اند، تا ببینند عاقبت کسانی که قبل از ایشان بودند چگونه بود؟ آنان، هم عده شان بیشتر از اینان بود، و هم نیرومندتر بودند، و هم در زمین آثار بیشتری داشتند، ولی با همه این احوال آنچه می کردند به دردشان نخورد، و این بدان جهت بود که هر چه پیامبرانشان معجزه می آوردند، ایشان خوشحال و دلگرم به زرنگی و کاردانی خود بودند، و معجزات پیامبران را به سخریه می گرفتند، و همین استهزایشان به صورت عذاب ایشان را بگرفت.» (مؤمن/ 82- 83)
اگر این آیات را بر داستان قارون عرضه کنیم جای هیچ شکی نمی ماند که مراد از علم در کلام قارون همان کاردانی و مهارتی است. در آیه مورد بحث خیرخواهان به قارون گفتند: "و ابتغ فیما آتاک الله الدار الآخرة؛ در این اموالی که خدا به تو داده خانه آخرت را بطلب"، و او در پاسخشان نگفت: "انما آتانی الله علی علم عندی؛ خدا که اینها را به من داده، به خاطر کاردانی من است"، بلکه اصلا نام خدا را نبرد، و گفت: "إنما أوتیته؛ تنها و تنها به خاطر کاردانیم داده شده ام"، و این تعبیر می رساند که وی از یاد خدا اعراض داشته، و خواسته است به ساحت کبریای خدا بی اعتنایی کند.
به هر حال این نکته نیز قابل توجه است که قرآن این معنی را سربسته گذاشته که قارون به کدام علمش در تحصیل این ثروت تکیه می کند؟. آیا به علم کیمیاء، آن چنان که بعضی از مفسران گفته اند؟ یا به علم تجارت و کشاورزی و فنون صنعت؟ و یا به علم مدیریت خاصش که توانسته بود از طریق آن این ثروت عظیم را به چنگ آورد؟ یا همه اینها؟ بعید نیست که مفهوم آیه معنی وسیعی داشته باشد و همه را شامل شود. البته صرف نظر از اینکه علم کیمیاء (علمی است که به وسیله آن می توان از مس و مانند آن طلا بسازند) افسانه است یا واقعیت.
 


Sources :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏16 صفحه 177- 182، 163- 173، 152- 162

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏16 صفحه 119- 120، 111- 117

  3. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏7 صفحه 265

  4. فتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 7 صفحه 126

  5. رسول محلاتی- تاریخ انبیاء

  6. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 203- 212

  7. حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/113156