سرگذشت زندگی حضرت یوشع بن نون

یوشع

حضرت یوشع بن نون از پیامبران بنی اسرائیل و جانشین حضرت موسی (ع) و از فرزندان افرائیم بن یوسف بود. پس از موسی (ع) مدت سی سال زنده بود، کار بنی اسرائیل را سامان بخشید و به پیشوایی او بنی اسرائیل به جنگ عمالقه رفتند و شهر اریحا و سرزمین فلسطین را فتح کردند. بنا به کتاب مقدس وی از پیامبران بنی اسرائیل و جانشین موسی بود. عبور بنی اسرائیل از رود اردن تحت فرماندهی وی انجام گردید. صحیفه یوشع نیز منسوب به اوست. او از نسل افرایم فرزند یوسف بود و جزء ۱۲ نفری بود که موسی برای بازرسی سرزمین موعود فرستاد. و پس از بازگشت به همراه کالیب تنها کسانی در میان بنی اسرائیل بودند که آماده جنگ برای فتح سرزمین موعود بودند. ولی چون قوم از جنگ برای خدا ترسیدند و از دستور خدا سر باز زدند و قصد سنگسار آنها و موسی را کردند خدا آنها را چهل سال در صحرا سرگردان کرد.
پس از آن از میان ۶۰۰ هزار مرد بالای بیست سال بنی اسرائیل، کالیب و یوشع، تنها کسانی بودند که به کنعان وارد شدند. مشابه همین داستان بدون ذکر نام یوشع و با اشاره به دو نفری که قوم خود را به جنگ دعوت می کردند عینا در قرآن (کتاب دینی مسلمانان) نیز آمده است. البته به عقیده مسلمانان، طبق حدیثی از «محمد بن عبدالله» هم، ضمن یادآوری این مطلب، از جمعیت ۶۰۰ هزار نفری بنی اسرائیل و نام یوشع بن نون و کالیب بن یافنا به عنوان تنها دو نفری که غیر از موسی و هارون دعوت خدا را پذیرفته اند سخن رفته است. در قرآن از جوانی که در زمان ملاقات با خضر همراه موسی بوده است یاد شده است که به عقیده بسیاری از مفسرین اسلام او یوشع بن نون بوده است. همچنین در برخی احادیث نام دیگر یوشع بن نون، ذوالکفل گفته شده است که دوبار در قرآن آمده است. در احادیث اسلامی یوشع بن نون از جمله کسانی است که در زمان ظهور مهدی رجعت کرده و مانند عیسی در کنار او خواهد بود.

اصل و نسب یوشع بر اساس لغت نامه دهخدا

در لغتنامه دهخدا آمده: «یوشع. [ش] (اخ) ابن نون بن افراهم بن یوسف بن یعقوب. صاحب موسی و خلیفه او که در حیاتش نوبت به وی منتقل گردید. (از منتهی الارب). یوشع بن نون وصی حضرت موسی (ع) ابن افراهم بن یوسف (ع). (از حبیب السیر) پیغمبری معروف. (دهار) یوشع پس از مرگ هارون سه سال وصی موسی شد. موسی با یوشع اندر بیابان برفت. باد و تاریکی برآمد. موسی یوشع را در کنار گرفت و در میان پیراهن ناپدید گشت. یوشع بازگردید و بنی اسرائیل را گفت. گفتند موسی را بکشتی. او را بگرفتند و ده موکل بر وی کردند تا خدای تعالی در خواب بنمود که موسی را اجل رسید. یوشع را رها کردند و خدای تعالی او را پیغامبری داد و بنی اسرائیل را از تیه بیرون آورد در عهد منوچهر و به حرب جباران برد. آنان حیلت کردند و زنان نیکو را به سپاه بنی اسرائیل فرستادند تا ایشان زنا کنند و هلاک شوند و خدای تعالی سه روزه طاعون بر ایشان افکند بدان گناه. و بسیاری هلاک شدند در آن سه روز.
یوشع ولایت جباران بستد و بسیار جایی دیگر و بنی اسرائیل را بازپس آورد. و چون عمر یوشع به 128 سال رسید بمرد. پیغمبری مرسل بود مستجاب الدعوه و از بعد او کالوب بن یوفنا بود. (از مجمل التواریخ و القصص صص 203-205) یعقوب و... یوشع و یسع همگی اعجمی هستند. (از المعرب جوالیقی ص 355) در تواریخ آمده است که هارون و یوشع بن نون برای حضرت موسی نویسندگی می کردند. (صبح الاعشی ج 1 ص 39) او وصی موسی بود و با مردم کنعان جنگ می کرد و برای این که جنگ را به پایان آرد به خورشید امر توقف داد (رد شمس) و گویند یسع که در قرآن آمده هموست و باز گویند عمه زاده موسی بود.»

یوشع در قرآن کریم

در قرآن مجید نام یوشع ذکر نشده است؛ ولی مفسران و محققان، در تفسیر آیه های 12 و 23 سوره مائده و آیه 60 سوره کهف به داستان زندگی او پرداخته و این آیات را منطبق بر یوشع دانسته اند.
در تفسیر آیه 12 سوره مائده چنین آمده است: «و بعثنا منهم اثنى عشر نقیبا؛ و از میان آنان دوازده سالار گماشتم.» موسی (ع) به فرمان خداوند دوازده سالار و نقیب را از میان اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل برگزید تا از اخبار سرزمین شام یا سرزمین مقدس و مردم ستمگر آن پرس و جو کنند. موسی (ع) آن دوازده تن را به آن سامان اعزام کرد. یوشع بن نون از زمره آن دوازده نقیب بود که سرانجام فتح آن دیار نیز به دست وی صورت پذیرفت. "نقیب" در اصل از ماده "نقب" (بر وزن نقد) گرفته شده که به معنى روزنه هاى وسیع، مخصوصا راههاى زیر زمینى می باشد، و به رئیس و رهبر یک جمعیت از آن جهت نقیب مى گویند که از اسرار جمعیت آگاه است، گویى در میان آنها نقبى ایجاد کرده و از وضع آنها آگاه شده، و گاهى "نقیب" به کسى گفته می شود که رئیس جمعیت نیست و تنها معرف و وسیله شناسایى آنها است، و اگر به فضائل اشخاص عنوان "مناقب" اطلاق مى شود، به خاطر آن است که با فحص و کنجکاوى باید از آنها آگاه گشت.
بعضى از مفسران نقیب را در آیه فوق تنها به معنى آگاه و مطلع از اسرار گرفته اند، ولى این معنى بسیار بعید به نظر مى رسد، زیرا آنچه از تاریخ و حدیث استفاده مى شود، آن است که نقباى بنى اسرائیل هر یک سرپرست طایفه خود بودند، در تفسیر روح المعانى از ابن عباس چنین نقل شده که: «انهم کانوا وزراء و صاروا انبیاء بعد ذلک؛ نقباى بنى اسرائیل، وزیران موسى بودند و بعد به مقام نبوت رسیدند.» علامه طباطبایی می فرماید: «على الظاهر منظور از این دوازده نقیب دوازده رئیس است، که هر یک بر یکى از اسباط دوازده گانه بنى اسرائیل ریاست داشتند، و به منزله والى بر آنان بودند، کارهاى آنان را فیصله مى دادند، و نسبتى که این دوازده نقیب به دوازده تیره بنى اسرائیل داشتند نظیر نسبتى بوده که اولى الامر به افراد این امت دارند، در حقیقت مرجع مردم در امور دین و دنیاى آنان بودند، چیزى که هست خود آنان وحیى از آسمان نمى گرفتند و شریعتى را تشریع نمى کردند، و کار وحى و تشریع شرایع تنها به عهده موسى بود.»
همچنین در آیه 23 همین سوره این گونه ذکر شده: «قال رجلان من الذین یخافون أنعم الله علیهما ادخلوا علیهم الباب فإذا دخلتموه فإنکم غلبون و على الله فتوکلوا إن کنتم مؤمنین؛ دو نفر از مردانى که از خدا مى ترسیدند و خدایشان به آنها نعمت [عقل و ایمان] داده بود، گفتند: از آن دروازه بر آنها وارد شوید، که اگر از آن جا وارد شدید، قطعا پیروز خواهید شد، و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید.» (مائده/ 23) درباره اینکه این دو نفر چه کسانى بوده اند غالب مفسران نوشته اند که آنها "یوشع بن نون" و "کالیب بن یوفنا" (یفنه) بوده اند که از نقباى دوازده گانه بنى اسرائیل محسوب می شدند. از باب اول سفر تثنیه تورات کنونى نیز استفاده مى شود که نام این دو نفر "یوشع" و "کالیب" بوده است.
هم چنین در تفسیر آیه 60 سوره کهف در داستان موسی و خضر، یوشع بن نون را یکی از دو مصاحب موسی (ع) دانسته اند. خداوند در این آیه می فرماید: «و إذ قال موسى لفتئه لا أبرح حتى أبلغ مجمع البحرین أو أمضى حقبا؛ و هنگامى که موسى به جوان [همراه] خود گفت: همچنان خواهم رفت تا به محل تلاقى دو دریا برسم، هر چند مدتى طولانى به راه خود ادامه دهم.» (کهف/ 60) منظور از "فتاه" در اینجا طبق گفته بسیارى از مفسران، و بسیارى از روایات، "یوشع بن نون" مرد رشید و شجاع و با ایمان بنى اسرائیل است، و تعبیر به "فتى" (جوان) ممکن است به خاطر همین صفات برجسته، و یا به خاطر خدمت به موسى و همراهى و همگامى با او بوده باشد. علامه طباطبایی می فرماید: «درباره آن جوانى که همراه موسى (ع) بوده بعضى گفته اند وصى او یوشع بن نون بوده، و این معنا را روایات هم تایید مى کند. و بعضى گفته اند: از این جهت "فتى" نامیده شده که همواره در سفر و حضر همراه او بوده است، و یا از این جهت بوده که همواره او را خدمت مى کرده است.»

یوشع در روایات

طبق نقل مشهور، موسى (ع) در وادى تیه از دنیا رفت و پس از وفات او، نبوت به وصى آن حضرت یوشع بن نون که از اولاد افرائیم بن یوسف بود منتقل شد. در حدیث آمده است که حضرت موسی در مرگ هارون گریبان پاره کرد. حضرت موسی (ع) پیش از وفاتش، حضرت یوشع بن نون را وصی خود ساخت. موسى در واپسین روزهاى عمر خود الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود به ضمیمه زره خود و یادگارهاى دیگرى در آن نهاد، و به وصى خویش سپرد. یوشع بن نون در 97 سالگی به وصایت رسید. یوشع، بنى اسرائیل را به جنگ عمالقه برد و پس از مدتى که با آنها جنگید، خداى تعالى پیروزى ار نصیب او فرمود و شهر اریحا را فتح کرد و بنى اسرائیل را در آن شهر سکونت داد.
در روایتى آمده است که یوشع بن نون سى سال پس از موسى زنده بود و در این مدت سر و سامانى به کار بنى اسرائیل داد و با دشمنان آن ها جنگید و همه را قلع و قمع کرد و سرزمین فلسطین و شامات را میان آن ها تقسیم نمود. از جمله کسانى که بر ضد او قیام کردند، صفورا همسر موسى بود که جمعى از بنى اسرائیل را با خود همراه کرد و به جنگ یوشع آمد، ولى شکست خورد و اسیر گردید، اما یوشع با کمال بزرگوارى با او رفتار کرد و او را به خانه خود بازگرداند، نظیر آن چه در جنگ جمل اتفاق افتاد.

جنگ یوشع بن نون با بلعم بن باعور

ضمن داستان جنگ هاى یوشع بن نون با دشمنان بنى اسرائیل، نام بلعم بن باعور در تواریخ و پاره اى از روایات ذکر شده و جمعى از مفسران آیات سوره اعراف را نیز به او تفسیر کرده اند. خداى تعالى در آن سوره در دو آیه پیغمبر بزرگوار خود را مخاطب ساخته مى فرماید: «بخوان برایش حکایت آن کسى را که آیات خود را بدو یاد دادیم و از آن ها بیرون شد و از شیطان پیروى کرد و از گمراهان گردید و اگر مى خواستیم او را به وسیله آن آیات بالا مى بردیم، ولى او به دنیا گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد. حکایت سگى است که اگر بر او حمله کنى پارس کند و اگر واگذاریش پارس کند. این است حکایت مردمى که آیات ما را تکذیب کنند.»
این داستان را بر ایشان بخوان شاید اندیشه کنند. صاحب کامل التواریخ طبق نظر آن ها که گفته اند موسى از دنیا نرفت تا وقتى که اریحا فتح شد، نقل مى کند که موسى از تنه خارج شد و به سوى شهر اریحا حرکت کرد و پیشاپیش لشکرش یوشع بن نون و کالب بن یوفنا بودند. هنگامى که به شهر اریحا رسیدند، جباران شهر به نزد بلعم بن باعور که از اولاد لوط بود رفتند و بدو گفتند: «موسى آمده تا با ما بجنگد و ما را از شهر و دیارمان بیرون کند. تو آن ها را نفرین کن.» بلعم که اسم اعظم خدا را مى دانست به ایشان گفت: «پیغمبر خدا و مردمان باایمان را نفرین کنم با این که فرشتگان الهى همراه ایشان هستند؟» آن ها اصرار کردند ولى او امتناع ورزید تا آن که نزد همسرش آمدند و هدیه اى براى آن زن آوردند و از او خواستند تا به هر ترتیبى شده شوهرش را با این کار موافق سازد تا به موسى و لشکریانش نفرین کند. زن با اصرار عجیبى او را حاضر کرد.
بلعم برخاست و سوار بر الاغ خود شد تا ره کوهى که مشرف بر بنى اسرائیل بود برود و در آن جا نفرین کند.
مقدارى که راه رفت، الاغ از حرکت ایستاد و روى زمین خوابید. بلعم پیاده شد و چندان او را بزد که از جا برخاست، ولى هنوز چند قرمى نرفته بود که دوباره خوابید وقتى براى بار سوم نیز این واقعه تکرار شد، خداوند آن حیوان را به زبان آورد و به بلعم گفت: «واى بر تو اى بلعم! به کجا مى روى؟ مگر فرشتگان را نمى بینى که مرا باز مى گردانند.» بلعم باز هم اعتنایى نکرد و هم چنان پیش رفت تا مشرف بر بنى اسرائیل گردید و خواست نفرین کند، ولى نتوانست. هرگاه مى خواست بر آن ها نفرین کند، زبانش به دعا بازمى گشت تا وقتى که زبان از کامش خارج شد و دانست که این کار میسر نیست. آن وقت بود که به قوم خود گفت: «اکنون دیگر دنیا و آخرتم تباه شد و کارى از من ساخته نیست و راهى جز مکر و حیل به آن هابه جاى نمانده.» سپس به آن ها دستور داد زنان را آرایش کنید و کالاهایى به دست آنها بدهید و به عنوان فروش ‍ کالا به میان لشکر موسى بفرستید و به ایشان سفارش کنید اگر مردى از لشکریان موسى خواست با آن ها درآمیزد و زنا کند، ممانعت نکنند، زیر اگر یکى از آن ها زنا کند و با زنى درآمیزد، هلاک مى شوند و شرشان از شما برطرف مى شود. پس زنان را آراستند و اجناسى به عنوان فروش به دستشان دادند و به میان لشکر موسى فرستادند.
زمرى بن شلوم که رئیس شمعون بن یعقوب بود یکى از زن ها را گرفت و به نزد موسى آورد و گفت: «به عقیده تو این زن بر من حرام است، ولى به خدا ما از تو اطاعت نمى کنیم.» سپس آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا کرد. در این وقت بود که خداوند طاعون را بر او مسلط کرد و در یک ساعت بیست هزار یا هفتاد هزار نفرشان هلاک شدند.
تا سرانجام فنحاص بن عیزار بن هارون که امیر لشکریان موسى بود بیامد و چون از موضوع مطلع گشت، خشمناک شد و یک سره به خیمه زمرى بن شلوم رفت و او را با زى که در خیمه اش بود بکشت و طاعون برطرف گردید. از راوندى هم در قصص الانبیاء حدیثى نظیر داستان فوق با مختصر اختلاف و اختصار بیشترى نقل شده، ولى به جاى حضرت موسى نام یوشع بن نون ذکر شده است، چنان که مسعودى نیز در اثبات الوصیه به همین گونه نقل کرده است. مورخان عمر یوشع بن نون را 126 یا 120 سال نوشته اند و قبر او را برخى از تواریخ، در کوه افرائیم و در فلسطین ذکر کرده اند.


Sources :

  1. حسین عمادزاده- تاریخ انبیاء- صفحه 580

  2. سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء‌- جلد 2 صفحه 181

  3. محمد خزائلی- اعلام قرآن- صفحه 712

  4. دانشنامه قرآن و قرآن‌پژوهی- جلد 2 صفحه 2380

  5. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏4 صفحه 309

  6. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏5 صفحه 390

  7. ویکی‌پدیا- دانشنامهٔ آزاد

  8. محمدابراهیم قمی- تفسیر قمی- جلد 2 صفحه 38

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/113345