تاثیر اسماعیلیه بر تصوف (بخش اول)

مقدمه
عموم محققان معاصر معتقدند که تصوف متأثر از تعالیم اسماعیلیه بوده و در مباحث خداى ناشناختنى (غیب الغیوب)، قطب و مراد، ولایت و انسان کامل از آنان بهره برده است. برخى محققان ابن عربى را در تمایلات نوفیثاغورسى، مسئله وحدت وجود، مسئله قطب و اوتاد متأثر از اسماعیلیه دانسته اند. این مقاله در پى آن است که دیدگاه هاى محققان و صاحب نظران را جمع آورى نماید. شواهد تاریخى و مشابهت هاى اعتقادى، از عمده مستندات مدعیان تأثیرپذیرى است، اما نمى توان در مورد مسئله اى مشخص در قالب بررسى تاریخى یا تطبیقى این تأثیرپذیرى را در قالب یقینى نشان داد، اما به هر حال کثرت شواهد و مستندات ذکرشده در کلام محققان تأمل برانگیز و پژوهش خیز است. محققان بسیارى در عصر ما به شیوه هاى گوناگون به بررسى، تحلیل و نقد تصوف پرداخته اند، و هر یک با نگاهى خاص، به تبیین جنبه اى پنهان یا شرح نکته اى غامض و یا ریشه یابى اندیشه و حرکتى در عالم گسترده تصوف، اقدام کرده اند؛ اما با این همه، ناگفته پیداست که هنوز پرسش هاى بى شمارى فراروى پژوهشگر دنیاى تصوف و عرفان، وجود دارد که همواره ذهن او را مشغول خود مى سازد و او را به کوششى نو فرا مى خواند. جستوجو در ریشه هاى پیدایش اصل تصوف اما در بعد درون دینى، مسلما فرقه هاى مختلف و گرایش هاى گوناگون موجود در عالم اسلام بر تصوف و آموزه هاى عرفانى آن تأثیرگذار بوده اند. یکى از این فرقه ها که تأثیر عمده اى بر تصوف جهان اسلام گذاشته، اسماعیلیه است. شواهد تأثیرگذارى اسماعیلیه بر صوفیه را در جنبه هاى مختلفى مى توان پیگیرى کرد هرچند که محورى ترین مقوله در این گونه مباحث مصادیق و نمونه هاى مشخص تأثیرپذیرى است.

حوزه هاى تأثیرپذیرى صوفیه از اسماعیلیه
در منابع متعددى که در ذیل اشاره مى شود و عموما نوشته نویسندگان معاصر هستند، این مهم، مطرح شده است که صوفیه تحت تأثیر اسماعیلیه و تعالیم آنان قرار گرفته اند. البته این تأثیرپذیرى با توجه به وضعیت خاص آن دوره زمانى عجیب جلوه نمى کند، چرا که اسماعیلیه با حکومت قدرتمند خود در مصر و دیگر نقاط کشورهاى اسلامى، فضاى فکر و اندیشه جامعه اسلامى را در دست گرفته بودند و تعالیم خود را به وسیله داعیان خویش در تمامى نقاط قلمرو اسلامى منتشر کرده بودند و در این راستا کتاب هایى که بزرگان اندیشمند و فلاسفه اسماعیلى به رشته تحریر درآوردند، بسیار مددکار آنان بود.
دکتر زرین کوب مى گوید: «درست است که عقائد و مذاهب غیر اسلامى، اندک اندک و در طى قرن هاى دراز در تصوف اسلامى بیش و کم تأثیر بخشیده است، لیکن قسمت عمده اى از نفوذ این عقاید را باید تأثیر غیرمستقیم آنها و در واقع فقط نتیجه ارتباط صوفیه با فرقه هاى مختلف چون غلات، معتزله، قرامطه، باطنیه و امثال آنها دانست که مکرر پیروانشان در طى قرون به تصوف مى پیوسته اند، یا با متصوفه ارتباط و معاشرت داشته اند». شاید بهترین مرجع براى این مبحث، بلکه براى بررسى رابطه میان تصوف و تشیع به طور عام کتاب الصلة بین التصوف و التشیع باشد. کامل مصطفى شیبى تتبع فراوانى کرده است و حقیقتا مطالب ارزشمندى را در این کتاب گردآورى کرده و ارائه نموده است. یکى از حوزه هایى که بحث تأثیرپذیرى در آن مطرح شده تعداد نقبا و ائمه است: « یک گرایش شیعى اسماعیلى دیگر نیز به خدمت ولایت صوفیه آمد و به آن جرئت ظهور و اعتماد به نفس بخشید، به این صورت که اسماعیلیه همواره ائمه را هفت عدد مى دانند که حکمشان، حکم نبوت است. و نقیبان تعداد مشخصى دارند، یعنى 12، و این گونه است که اسماعیلیه ولایت را بر نقیبان خود گسترد و آنها را از انسانیت مادى به سوى روحانیت بالا برد. صوفیه این مسئله را نیز اخذ کردند و در جامعه خودشان تطبیق دادند و مثال هاى خود را در این قالب ریختند، آن گونه که مى بینیم تصوف بعد از چند قرن صبغه اسماعیلى کامل مى گیرد و قائل به منازل و چند درجه اى بودن معرفت و سلوک مى شود» (الصلة بین التصوف و التشیع، ص478) و همین طور مباحث دیگرى که ذکرش نوشته را از اختصار خارج مى کند. پس از نقل شواهدى که کامل مصطفى برشمرده ذکر این نکته لازم به نظر مى رسد که اگر چه کار او بسیار ارزشمند است، به نظر مى رسد که در برخى موارد همان گونه که اشاره شد راه افراط را پیموده و امورى را جزو مصادیق تأثیرپذیرى صوفیه از اسماعیلیه برشمرده که شاید نتوان چنین ادعایى را پذیرفت یا بر صحت آن پاى فشرد. حنا الفاخورى نیز در رابطه با حوزه هاى تأثیرپذیرى مى گوید: «اسماعیلیه در تفسیر نیز در فلسفه تصوف، کتبى به وجود آوردند که نشان آن را در کتاب هاى ابن عربى و غزالى و حلاج و غیره مى بینیم». پس از بیان این موارد، ذکر این نکته لازم است که اگرچه موارد ذکر شده به عنوان حوزه هاى تأثیرپذیرى مطرح شده اند، چه بسا صرف مشابهت میان دو اندیشه، این توهم را باعث شده باشد، و چه بسا هر دو تحت تأثیر عامل سومى باشند.

ارتباطات اسماعیلیه و صوفیه بعد از شکست اسماعیلیه در الموت
یکى از دوره هایى که در بررسى رابطه تاریخى میان تصوف و اسماعیلیه بسیار جالب و حائز اهمیت است، دوره بعد از شکست اسماعیلیه در الموت است. اسماعیلیه بعد از این دوران، چون دیگر نمى توانستند در قالب و مذهب پیشین خود ظاهر شوند، به فکر افتادند که در ظاهرى متفاوت به حیات خود ادامه دهند. بهترین گزینه، تصوف بود و به نظر مى رسد در این انتخاب جهات متفاوتى مد نظر بوده است؛ مثلا تقارب اندیشه ها، چرا که اسماعیلیه و صوفیه در گرایش به باطن و امور مربوط به آن مشترک اند. از سوى دیگر معمولا حکام و پادشاهان متعرض صوفیه نمى شده اند و این مجال مناسبى را براى فعالیت اسماعیلیه شکست خورده ایجاد مى کرد.
در ذیل برخى از موارد این ادغام را بررسى مى کنیم:

الف) تلفیق آراى اسماعیلى با اندیشه هاى صوفیانه و تداخل ادبیات اسماعیلیه و صوفیه
یکى از جلوه هاى جالب و قابل تأمل این ادغام، آمیخته شدن اسماعیلیه با ادبیات صوفیه و استفاده از آن براى تبیین اندیشه هاى اسماعیلى است. هانرى کربن مى گوید:«مذهب اسماعیلى در ایران پس سقوط الموت، در کسوت تصوف به حیات خود ادامه داد و از آن پس در ادبیات صوفیانه نوعى ابهام وجود داشته است. از شعر شیخ محمود شبسترى رایحه اى اسماعیلى به مشام مى رسد» (تاریخ فلسفه اسلامى، ص143).
مجتبى مینوى نکته دیگرى را مورد عنایت قرار داده و این ارتباط را در جاى دیگرى یافته، مى گوید: «پس از آنکه هولاکو قلاع ایشان (اسماعیلیه) را گرفته و ویران کرد، پادشاهى و قدرت آن فرقه از میان رفت، منتها مذهبشان به جا ماند. قرن ها پیش از اینها، یکى از دعات ایشان که صدرالدین نام داشت، به هند سفر کرد و جمعى از پیشه وران اهل ناحیه سند علیا را به مذهب خود درآورد. کم کم عده ایشان ازدیاد یافت و تا بمبئى نیز پراکنده شدند و حتى مذهب خود را به زنگبار نیز بردند، عقائد ایشان مخلوط عجیبى است از افکار هندى و تصوف شیعى ایران» (نشریه دانشکده الاهیات و معارف اسلامى مشهد، شماره سوم، تابستان 1351، مقاله باطنیه اسماعیلیه).

ب) زندگى برخى از امامان نزارى قاسم شاهى در زى صوفیه
نکته جالب دیگرى که در بررسى این رابطه با آن روبه رو مى شویم، استفاده بزرگان و امامان نزاریان قاسم شاهى از کسوت پیران صوفیه است. همان طور که پیش تر گفتیم این قالب به راحتى اسماعیلیه را در عملکردشان آزاد مى گذاشت. فرهاد دفترى مى گوید: «به عنوان بخشى از این التقاط و درهم آمیزى، اسماعیلیان نزارى از جنبه ظاهرى نیز، شیوه زندگى صوفیان را در پیش گرفتند. از اینجاست که روایت کرده اند، شمس الدین محمد و جانشینان بلافصل او در سلاله قاسم شاهى اغلب در اختفا و به صورت پیران صوفیه مى زیستند و پیروانشان نیز، عنوان مرید، که از عناوین بارز صوفیه است، برخود مى نهادند» و در ادامه در بیان علت این امر مى گوید: «تردیدى نیست که این کار تا حدى به خاطر تقیه انجام مى شد، زیرا امامان و پیروان آنها را قادر مى ساخت تا در آن اوضاع و احوال خصمانه، ناشناخته و زنده بمانند. با وجود این، اگر میان این دو سنت و طریقه باطنى، زمینه مشترکى وجود نداشت، بسیار دشوار بود که نزاریان بدان سادگى خویشتن را به ظاهر صوفیان درآورند.»(تاریخ فلسفه اسلامى، ص48)

ج) به وجود آمدن برخى از فرق صوفیه بعد از الموت
در بررسى مسئله تاریخى پیوند میان تشیع اسماعیلى و تصوف، یکى از نکاتى که بسیار جالب و حائز اهمیت است، پیدایش برخى از فرق صوفیه بعد از دوره الموت است، یعنى فرقه هایى که تا قبل از شکست اسماعیلیه وجودى نداشتند و نامى از آنها در میان نبود، اما بعد از الموت، آشکار شده، پیشرفت قابل توجهى کردند، برخى از محققان معتقدند این فرقه ها در رواج اندیشه ها و گرایش هاى شیعى در ایران، قبل از روى کار آمدن صفویه بسیار تأثیر گذار بوده اند و فرقه نعمت اللهیه را از فرقه هایى مى دانند که بعد از الموت، تشکل یافته است. (تشیع و تصوف، ص227)

اسماعیلیه و ابن عربى
با توجه به جایگاه ویژه ابن عربى در تصوف و عرفان، مخصوصا عرفان نظرى، مسلما بررسى رابطه میان ابن عربى و اسماعیلیه بسیار مهم و سرنوشت ساز است. ابن عربى در اثر جاودانه خود فتوحات نامى از اسماعیلیه به میان نیاورده است، اما تعبیر باطنیه را آورده و آنها را ضال و مضل دانسته است. البته باطنیه در نظر او کسانى هستند که تمامى احکام ظواهر را ترک کرده و تنها به باطن تمسک کرده اند، مى توان گفت باطنیه در نظر او همان قرامطه به معناى خاص آن هستند. وى مى گوید: «گروه سومى پیدا شدند که گمراه شدند و گمراه کردند، آنها احکام شرعیه را به باطن برمى گرداندند و هیچ حکمى براى شریعت در ظاهر باقى نمى گذاشتند، که اینان باطنیه نامیده مى شوند». (الفتوحات المکیه، ج1، ص334). حال ببینیم آیا مى توان شواهدى یافت که تأثیر پذیرى ابن عربى را تأیید کند.

الف) استفاده ابن عربى از آموزه ها و منابع اسماعیلى
این مسئله نیز در منابع متعدد و مختلفى مورد تاکید قرار گرفته که ابن عربى از منابع و تعالیم اسماعیلیه بهره برده است. دکتر نصر مى گوید: «تأثیر نوشته هاى هرمسى اسلامى قدیم تر، مانند آثار جابربن حیان و رسائل اخوان الصفا و تمایلات نوفیثاغورسى ایشان و نوشته هاى دیگر وابسته به مذهب اسماعیلیان نیز در تألیفات ابن عربى مشهود است».

ب. اسماعیلیه و وحدت وجود
وحدت وجود یکى از جنجالى ترین مباحث عرفانى است که با برخوردهاى کاملا متضادى روبه رو شده است، برخى آن را تا حد شرک بالا برده و برخى آن را عین توحید و حقیقت آن دانسته اند، البته به نظر مى رسد بسیارى از موضع گیرى هاى منفى، مولود فهم نادرست حقیقت نظریه وحدت وجود است. نگاهى اجمالى به مسئله توحید در اسلام نشان مى دهد که تا پیش از آمیخته شدن عقائد توحیدى مسلمانان با اندیشه هاى عرفانى فلسفى، مباحثى همچون وحدت وجود که یقینا مبحثى فلسفى است، در مباحث توحیدى جایگاهى نداشته است. در تبیین دیدگاه هاى توحیدى بزرگان صوفیه قبل از ابن عربى که تقریبا معاصر پیدایش و رشد اسماعیلیه اند، مبحث توحید، مبحثى بسیط بوده که در آن خداوند با ذکر اوصافى، توصیف مى شده است، بالاترین مقامى که براى سالک در این دوره ترسیم مى شده، مقام فنا بوده، یعنى عبد در رب فانى مى شود و این خداست که دیگر دست و زبان و اعضا و جوارح او مى شود. پر واضح است که این مقام با وحدت وجود ابن عربى بسیار فاصله دارد، بلکه مى توان گفت تفاوتى ماهوى در این مجال یافت مى شود. بسیارى از محققان در پى آن بوده اند که اثبات کنند ابن عربى وحدت وجود خود را از اخوان الصفا و اسماعیلیه بهره برده است. شیبى در مواردى ادعا مى کند که به خاطر نظریه وحدت وجودى که از منابع فلسفى و اسماعیلى در تصوف به وجود آمده، عقائد نوپیدایى در تصوف آشکار گشته است. (مقدمه فصوص الحکم، ص7.) تأثیرات حلاج بر ابن عربى را در این زمینه نباید از نظر دور نگه داشت، چرا که احتمال تأثیرپذیرى ابن عربى در وحدت وجود از وحدت شهود حلاج، احتمالى مستند به شواهد و قرائن است.

ج) اسماعیلیه و غیب الغیوب
ساحت ذات و احدیت الاهى به هیچ روى تحت معرفت آدمى درنمى آید و شایسته آن مقام، تنزیه محض است و این مقام همان جایگاهى است که عرفا در مورد آن مى گویند، لااسم و لارسم و لانعت ولاوصف. یعنى بنده در مورد آن هیچ نمى تواند بگوید و هیچ عنوانى را نمى تواند بر آن اطلاق کند. اصولا تعبیر غیب الغیوب نیز با همین عنایت اطلاق شده، یعنى غیب مضاعف، یعنى کاملا پوشیده. در این ساحت صوفیه با اسماعیلیه کاملا همرأى هستند، چرا که اسماعیلیه نیز هیچ صفتى را براى او حتى عنوان وجود را هم به کار نمى برند و این همان مفهوم تنزیه محض است.
هانرى کربن مى گوید: «در کانون نظام ابن عربى مانند همه عرفان ها، سر ذات واحد، که غیرقابل شناخت و بیان است قرار دارد. سیلان تجلیات از این غیب الغیوب صادر شده و نظریه اسماى الاهى از آن ناشى مى شود. در این مورد ابن عربى با حکمت اسماعیلى و شیعى امامى موافقت کامل دارد که هر دو به دقت به قانون و نتایج تنزیه نظر دارند». اگرچه این نویسنده محترم اشاره کرده اند که اسماعیلیه عنوان غیب الغیوب را براى این ساحت به کار مى برند، اما به نظر مى رسد که در آثار ایشان جز در رسالة الجامعة که انتساب آن به اخوان الصفا محل تردیداست، از این تعبیر استفاده نشده باشد. البته اثبات این مطلب براى ما نتایج ارزشمندى به دنبال خواهد داشت، چرا که عرفاى معاصر اسماعیلیه از این تعبیر استفاده نکرده اند و تنها بعد از این دوره است که ما این تعبیر را در آثار ابن عربى و دیگران شاهد هستیم و این اصطلاح از جمله تعابیرى است که صوفیه آن را خاص خود مى دانند.
ادامه دارد ...
(در قسمت بعدی به موارد و مطالبی چون: تأثیر مکتب ابن مسرة بر ابن عربى، حلاج و ابن عربى، مذهب حلاج، تأثیرات حلاج بر ابن عربی و اخوان الصفا و صوفیه پرداخته خواهد شد.)


Sources :

  1. فصلنامه هفت آسمان- شماره بیست و هشتم

  2. سید حیدر آملى- جامع الاسرار و منبع الانوار- تصحیح هانرى کربن و عثمان یحیى- انتشارات علمى فرهنگى و انجمن ایران شناسى فرانسه- 1368

  3. آن مارى شیمل- ابعاد عرفانى اسلام- ترجمه عبدالرحیم گواهى- تهران- دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377

  4. الشیبى، کامل مصطفى- تشیع و تصوف- ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو- تهران- امیرکبیر- 1359

  5. فرهاد دفترى- تاریخ و عقائد اسماعیلیه- تهران- نشر فرزان روز، 1375

  6. اسماعیلیه (مجموعه مقالات)- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1380

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114114