یکی از بهترین راههای تأمل دربارۀ مسائل کلامی و تأثیر آنها در فرقه گرایی، رجوع به کتب اصلی است که در طول تاریخ مباحثات کلامی توسط دانشمندان فرق مختلف نگاشته شده است. یکی از این مسائل مهم در تاریخ کلام اسلامی، مسئلۀ امامت مسئلۀ امامت و پیشوایی مسلمین بعد از رسول اکرم (ص) می باشد، این مسئله و گسترش آن باعث اختلافات فکرى در میان اندیشمندان اسلامى شد و به مرور زمان این اختلافات تحت تأثیر عوامل مختلف فکرى، سیاسى، فرهنگى و اقتصادى سرعت گرفت. از این رو، نیاز به تدوین علمى براى بیان عقاید گروه هاى مختلف در این باب، بیش از پیش احساس گردید. یک از کتب مهم نگارش یافته در این زمینه در قرن سوم کتاب أصول النحل است که قسمت باقى مانده آن با عنوان مسائل الإمامة به همراه گزیده هایى از کتاب دیگرى با نام الکتاب الأوسط فی المقالات منتسب به ناشی اکبر یکی از متکلمین معتزله، می باشند که به وسیله جوزف فان اس آلمانى تصحیح و منتشر شده است. آنچه در ذیل می آید، برگرفته از ترجمۀ قسمت بیان دیدگاه و اختلافات فرق مرجئه، اصحاب حدیث و حشویه در مسئله امامت می باشد.
اختلاف مرجئه در مسئله امامت
«تمامى مرجئه معتقد به امامت فاضل اند فرد برتر و امامت مفضول فرد فروتر را به هیچ وجه روا نمى دانند و گفته کسى را که مى پندارد مردم مى توانند به خاطر مسئله اى که نگران منشأ تفرقه بودنش هستند، شخص مفضولى را بر فاضلى ولایت و سرپرستى دهند، مردود شمرده و معتقدند که هرگاه این مشکل در میان اهل عدالت پدیدار شود، اگر فاضل را رها کرده سراغ مفضول بروند، عدالتشان از بین مى رود و این عمل آنان، خود دلیل بر آن است که خیرخواه امت نبوده و جانب احتیاط را رعایت نکرده اند و هرگاه این مشکل از اهل فسق و گناه باشد، در این صورت عالمان و عادلان جامعه که عقد امامت براى امثال آنان منعقد مى شود، موظف اند آنان را موعظه کرده و بهره مندى آنان را در سایه حکومت فاضل بیان کنند و ضررهاى دینى و دنیوى را که به خاطر سرپرستى دادن به مفضول و ترجیح او در امامت بر فاضل متوجه آنان مى گردد، به آنان گوشزد کنند. اگر باز هم از رجوع و سرسپردن به تکلیف واجب خود سرباز زنند، بر اهل عدالت است که عقد امامت را براى فاضل منعقد ساخته و با کسى که از امامت معزول گشته به جهاد برخیزند. این عقیده به ابومروان غیلان و نیز به نعمان بن ثابت، ابوحنیفه و جهم بن صفوان نسبت داده مى شود. اینان سران مرجئه و داناترین آنان اند.
دیدگاه پیروان ابوحنیفه
مرجئه درمسئله امامت باهم اختلاف نظر داشتند. ابوحنیفه معتقد بود که امام باید مردى از قریش باشد. او به حدیث پیامبر (ص) استدلال مى کرد که فرموده است: «همه پیشوایان از قریش اند.» راویان این حدیث را از ابواسامه به نقل از عوف از زیاد بن مخراق از ابوکنانه از ابوموسى اشعرى روایت کردند که پیامبر (ص) بر در خانه اى که در آن گروهى از قریشیان بودند، ایستاد و دو چوبه دو طرف در را گرفته، پرسید: «آیا جز قریشى دراین خانه هست؟» گفتند: تنها فلانى که خواهرزاده ماست. فرمود: «خواهرزاده هر قومى از آنان به شمار مى آید.» سپس فرمود: «این امر امامت همواره درمیان قریش است، تا وقتى که هرگاه از آنان درخواست مهربانى شود، ترحم نمایند و هرگاه قضاوت کنند عدالت پیشه سازند و هرگاه تقسیم کنند این کار را عادلانه انجام دهند.»
دیدگاه پیروان ابومروان غیلان شامى (غیلانیه) در مسئله امامت
غیلانیه که پیروان ابومروان غیلان شامى هستند، معتقدند که امام مى تواند از قریش یا از دیگر اقوام عرب یا عجم باشد. تنها شرط امام این است که نیکوکار، با تقوا، آگاه به کتاب و سنت و عامل به آن باشد و در میان مردمى که عهده دار عقد امامت مى شوند بهترین باشد. مردم به انتخاب بهترین افراد در نزد خدا، مکلف نیستند، تنها وظیفه دارند که از دید خود بهترین فرد را در علم و عمل برگزینند. آنان معتقد بودند خداوند بر شخص برتر واجب کرده تا هرگاه مورد انتخاب مردم قرار گرفت، امامت و پیشوایى را بپذیرد و بر مردم واجب نموده است تا امامت را از او که در علم و عمل برترین آنان است، به سوى دیگرى منصرف نگردانند. این فرقه براى اثبات این گفته خود که امامت براى دیگر اقوام غیر قریش هم رواست، به گفته عمر بن خطاب استدلال کرده اند که گفته است: «اگر سالم غلام ابوحذیفه زنده بود، خلافت را به عهده او مى گذاشتم و تردیدهاى دیگران درباره او مرا از این کار باز نمى داشت.» از این رو مى گویند: اگر امامت براى غیر قریش روا نباشد عمر در مورد سالم که از موالى بود، چنین نمى گفت. آنان حدیث پیامبر (ص) را که «تمامى پیشوایان از قریش اند»، تأویل برده و گفته اند پیامبر (ص) در حدیثى دیگر فرموده: «تا وقتى که اگر از آنان درخواست ترحم شود، دلسوزى کنند و اگر قضاوت کنند به عدل و داد عمل نمایند و اگر تقسیم کنند به قسط و عدل رفتار نمایند»، یعنى اگر قریش به این اوصافى که پیامبر (ص) برشمرده شناخته شده نباشند، امامت از آن آنان نیست. در حدیث آمده است که پیامبر (ص) فرموده: «با قریش بر عهد و پیمان خود پایدار باشید تا وقتى که آنان با شما پایدارند. و هرگاه پایدار نماندند، شمشیرهاى خود را به دست گرفته، ریشه آنان را برکنید.» ازاین رو گفته اند هرگاه قریش ستم پیشه کند و فساد نماید و حرمت ها را بشکند، خداى عزوجل مبارزه با آنان و بازپس گرفتن امامت از آنان را طبق آنچه در این حدیث پیامبر (ص) آمده، واجب کرده است. بیشتر مرجئه و معتزله به همین عقیده گرایش پیدا کرده اند.
تمامى مرجئه، ابوبکر و عمر و عثمان و على (ع) را دوست مى داشتند و معتقد بودند که ابوبکر بعد از پیامبر (ص) بهترین مردم بوده است و طلحه و زبیر را نیز دوست داشته و معتقد بودند که آن دو قبل از کشته شدن توبه کرده و از جنگ با حضرت على (ع) منصرف گشته اند. جز اینکه وقتى مروان بن حکم از پشیمانى آنان مطلع شد، پیشدستى کرده، با پرتاب تیرى طلحه را از پاى درآورد و زبیر هم که از جنگ منصرف شده بود و باز مى گشت، عمرو بن جرموز در پى او رفته و در منطقه وادى سباع، او را کشت.
این بود اختلاف مرجئه (در امر امامت) و آنان دو دسته بودند: پیروان ابوحنیفه که معتقدند امام باید تنها از قریش برگزیده شود، و غیلانیه که قائل اند، امام مى تواند از دیگر مردم هم برگزیده شود.
2. دیدگاه اصحاب حدیث و حشویه در مسئله امامت
دیدگاه اهل حدیث کوفه
وکیع بن جراح، پیروان عبدالله بن ادریس شافعى، عبدالله بن نعیم، ابونعیم فضل بن دکمن، و بیشتر بزرگان کوفه از اهل حدیث، معتقدند که پس از پیامبر (ص) برترین مردم ابوبکر است، بعد از او عمر، سپس حضرت على (ع) و در آخر عثمان. آنان على را بر عثمان مقدم مى دارند و این گرایش شیعى اصحاب حدیث کوفه است. آنان همچنین بر امامت حضرت على (ع) تأکید نموده، طلحه و زبیر و عایشه و معاویة بن ابى سفیان و عمرو بن عاص را دوست مى دارند و از هیچ یک از آنان و دیگر کسانى که محضر پیامبر (ص) را درک کرده اند، تبرى نمى جویند. آنان به حدیثى که از پیامبر (ص) نقل شده، تمسک مى کنند که فرموده است: «حرمت مرا در مورد اصحابم حفظ کنید.» و فرموده است: «بهترین امت من کسانى هستند که در میان آنان مبعوث گشتم.» و نیز فرموده است: «در مورد اصحابم مرا میازارید، چه اینکه اگر یکى از شما همانند کوه احد، طلا داشته باشد و آن را در راه خدا انفاق کند، به پاداش تلاش یکى از آنان نمى رسد.» این گروه مى گویند ما سفارش پیامبر (ص) را در مورد اصحابش مى پذیریم و درباره جنگ و اختلافاتى که میان آنان رخ داده، سکوت کرده حقیقت آن را به خداى تبارک و تعالى واگذار مى کنیم.
دیدگاه اهل حدیث بصره
اما بزرگان اصحاب حدیث بصره و واسط، مانند حماد بن سلمة و هشام بن بشر و حماد بنزید و یحیى بن سعید و عبدالرحمن بن مهدى، درجات اصحاب پیامبر (ص) را بر مبناى امامت آنان حساب کرده، اظهار مى دارند: برترین امت پس از پیامبر (ص) ابوبکر است سپس عمر و عثمان، آنگاه حضرت على (ع)، اما بقیه اعضاى شورا را یکسان شمرده و همان گونه که نظر عمر هم بود، آنان را بر دیگر اصحاب پیامبر (ص) ترجیح مى دهند. چنان که از پیامبر (ص) روایت شده است که فرموده: «ده نفر از قریش اهل بهشت اند: من و ابوبکر و عمر و عثمان و على (ع) و طلحه و زبیر و سعد بن ابى وقاص و سعید بن زید نواده عمر بن نفیل و عبدالرحمن بن عوف.» این حدیث را سعید بن زید از پیامبر (ص) نقل کرده که خود، یکى از آن ده نفر است. آنان نیز معتقدند که پس از پیامبر (ص) خلافت سى سال به طول مى انجامد و در این باره از حدیثى پیروى مى کند که سفینة از پیامبر (ص) نقل کرده که فرموده است: «خلافت و جانشینى پس از من سى سال است و آنچه به دنبال آن مى آید پادشاهى است.» آنان تمامى اصحاب پیامبر (ص) را دوست داشته و از هیچ یک از آنان تبرى نمى جویند. یکى از عقاید این گروه و دیگر اهل حدیث آن است که آنان در هر زمان از کسى پیروى مى کنند که چیره و غالب باشد، به شرط آنکه آن شخص با خود نام اسلام را داشته باشد. آنان اقتداى به او در نماز، جهاد همراه او و تقاضاى اجراى حدود الاهى توسط او را واجب مى دانند و در هر یک از این دیدگاه ها، روایات زیادى نقل مى کنند که خوف طولانى شدن این کتاب مرا از نقل آنها باز مى دارد.
دیدگاه اهل حدیث بغداد
اما بزرگان اصحاب حدیث بغداد، امامت حضرت على (ع) را ثابت نمى دانند. یحیى ابن معین، ابوخیثمه و احمد بن حنبل از افرادى هستند که حضرت على (ع) را از امامت ساقط دانسته، مى پندارند که ولایت او فتنه اى بوده است! یکى دیگر از کسانى که این دیدگاه را داشته و طرفدار این عقیده بوده، مردى از متکلمان حشویه است که به نام اسماعیل جوزى شناخته مى شود. وى این عقیده را در بغداد رواج داد و همو پیشواى حشویه بود.
عقیدۀ پیروان ولید کرابیسى (ولیدیه)
گروهى دیگر از حشویه بغداد به «ولیدیه» پیروان ولید کرابیسى شهرت دارند. ولید اهل علم کلام بود و با متکلمان هم نشینى داشت. این گروه معتقد بودند که امامان پس از پیامبر (ص)، چهار نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان و على (ع)، و مى پنداشتند که حضرت على (ع)، طلحه، زبیر، معاویه و عمروعاص در جنگ با یکدیگر مرتکب گناه نشدند، چه اینکه اینان گروهى از اصحاب رسول خدا (ص) بودند که اجتهاد کرده و هر یک از آنان به این نتیجه رسیده بود که در آنچه مردم را به سوى آن فرا مى خواند، به حق است و در جنگ با هرکه با او مخالفت مى ورزد، خطا نرفته است. از این رو همه آنان، طبق اجتهاد خود آنچه را خداى عزوجل برایشان تکلیف کرده بود، انجام دادند، پس هیچ کدام به خطا نرفته اند. اما تکلیف خون هایى که در این جنگ ها ریختند، همانند خون هایى است که با تکیه بر برخى احکام شرعى ریخته مى شود. چرا که برخى از آنان معتقد بودند، مرتد را باید کشت، هرچند از کفر خود توبه کند و مى پنداشتند که توبه او میان خود و خدایش هست، ولى حد مرتد، به هرحال قتل است، و گروهى عقیده داشتند که اگر مرتد توبه کند کشته نمى شود. عده اى بر آن بودند که فرد مسلمان به خاطر قتل کافرى که در ذمه اسلام است به قصاص کشته مى شود و در مقابل، عده اى قبول نداشتند. ازا ین رو هر گروه طبق اجتهاد خود، وظیفه خویش را ادا کرده است و همچنان که اصحاب پیامبر (ص) را به خاطر خون هایى که در راه اجراى احکام ریختند، تخطئه نمى کنیم، زیرا به اجتهاد خود عمل کردند، همچنین اینان را نسبت به آنچه در این جنگ ها انجام دادند، خطاکار نمى دانیم، زیرا اینان نیز به اجتهاد خویش عمل کرده اند.
این بود اختلاف حشویه و اصحاب حدیث در مسئله امامت که به چهار فرقه تقسیم مى شدند: کوفیان که حضرت على (ع)را بر عثمان مقدم مى داشتند. جوزیه، پیروان اسماعیل جوزى که امامت حضرت على (ع) را ثابت نمى دانستند. ولیدیه، پیروان ولید کرابیسى که جنگ هاى میان صحابه را بر طبق اجتهادشان مى دانستند، و بصریان که عثمان را بر حضرت على(ع) مقدم مى داشتند.»