پل تیلیش در آخرین سال هاى قرن نوزدهم، 20 اگوست 1886، در استان براندنبورگ آلمان، در خانواده یک کشیش لوترى متولد شد. شخصیت او تحت تاثیر پدر و مادر و طبیعتى که در آن رشد کرد ترکیبى شد از احترام به سنت، گرایش هاى آزاد اندیشانه، و تا حدى نگرش رومانتیک. اولین مطالعات او در هنر و ادبیات روم و یونان قدیم بود; در دانشگاه فلسفه و الهیات خواند و از دانشگاه برزلو دکترى فلسفه گرفت و سپس به کلیسا پیوست. ابتدا روحانى کلیساى لوترى انجیلى استان براندنبورگ بود و سپس، در جنگ جهانى اول، به عنوان کشیش در ارتش فعالیت کرد. تیلیش تحت تاثیر جنگ به سیاست پرداخت، اما از علاقه اش به فرهنگ و هنر کاسته نشد; تا آن که ثمره این ملغمه در الهیات تدافعى ظاهر گشت، الهیاتى که رسالتش لنگر انداختن در آشوب فرهنگى آن عصر بود.
در همان جنگ، میل به اهداف اصلاح گرایانه سوسیالیستى در وى رخ نمود، و بالاخره، در اثر آشنایى با آثار کرکگور، به اگزیستانسیالیسم میل کرد. با وجود این، فلسفه او را از الهیات دور نساخت، اما هم از الهیات دیالکتیکى بارت، که در آغاز متاثر از آن بود، و هم از ناسیونال سوسیالیسم فاصله گرفت. همین امر تقدیر او براى هجرت به آمریکا را رقم زد و بخش اعظم دوره دانشگاهى وى، همراه با عظیم ترین کارهایش، درآن دیار واقع شد. از مهم ترین مسایل کلامى این است که ایمان چیست؟ چه نسبتى با شک دارد وچه رابطه اى با علم و با عقل دارد. راه حلى که وى ارائه مى دهد، نکته هاى بسیار مهم دیگرى را نیز در بردارد، که شاید مهم ترین آنها جزء ساختارى و لازمه لاینفک ایمان دانستن شک است; اما چگونه؟ پاسخ این پرسش در گرو کشف ماهیت ایمان است.
از نظر تیلیش، ایمان نه علم به حقیقتى است، نه اعتقاد به گزاره اى، نه اختیار عقیده اى (از آن رو که یک انتخاب ارادى است)، و نه احساس شخصى خاصى نسبت به کسى یا چیزى. هر چند همه اینها را گفته اند، و همه اینها نیز در ایمان نقش دارند، اما خود ایمان فقط یک «وضعیت» یا حالت است. «ایمان در اندیشه مهمترین امر زندگى بودن است»; به عبارت دیگر، ایمان وضعیتى است که در آن انسان به وسیله امرى به عنوان مهمترین غایت زندگى فرا گرفته مى شود. «واپسین دغدغه» از مهمترین مفاهیم در تفکر تیلیش است. خود وى با تعابیرى از آن یاد مى کند، هر چند تعبیر «دغدغه» را ترجیح مى دهد و آن را اعم از «جدى گرفتن» مى داند.
واپسین دغدغه آن چیزى است که انسان حاضر است برایش کشته شود. تیلیش در جاى دیگر از این هم فراتر مى رود و «آنچه انسان حاضر است برایش کشته شود» را کافى نمى داند، زیرا معتقد است مقدساتى هستند که بسیار بالاتر از زندگى شخص تلقى مى شوند اما واپسین دغدغه او نیستند. او «مسئله بودن و نبودن» را مناسب تر مى داند، یعنى «آنچه انسان حاضر است برایش بود خویش را فدا کند.» بدیهى است میان «حالت دغدغه مهمترین چیز را داشتن» با محتواى دغدغه نهایى تفاوت هست. ایمان همان اولى است، یعنى حالت و وضعیتى که در انسان پدید مى آید و دلش را به این مشغول مى سازد که فلان چیز باید متعلق والاترین همت من باشد. اما این که آن چیز چیست، خداست یا پول یا موفقیت اجتماعى، ملیت است یا... همه اینها محتواى ایمان را مى سازد نه خود ایمان را.
ایمان فرا گرفته شدن با یک دغدغه نهایى است، و خدا و... نامى است و عنوانى از محتواى این دغدغه. به این ترتیب، هیچ کس نیست که دغدغه نهایى، یا ایمان، نداشته باشد. تیلیش معتقد است همه، حتى آدمهاى بدبین و شکاک، داراى وجهه همت، جدى ترین هدف، یا دغدغه واپسینند. به عبارت دیگر، همه «مؤمن» هستند، اما مؤمن به چه، تفاوت مى کند. البته تیلیش دغدغه هاى فانى و گذرا، مثل موفقیت و ملیت را به «بت» و کیش بت پرستى تاویل مى کند. مراد او از «بت» واقعیت هاى مقدمى و گذراست که به گزاف مطلوب نهایى بشر قرار مى گیرد. تعبیر «فرا گرفته شدن» از سوى چیزى به عنوان مهمترین امر زندگى که باید وجهه همت انسان قرار گیرد، در بر دارنده دو نکته مهم است: اول این که، در نظر تیلیش «واپسین دغدغه» آن چیزى است که ما را فرا مى گیرد نه آنچه ما تصمیم مى گیریم واپسین دغدغه ما باشد; بنابراین، به گونه اى غیر ارادى است.
واپسین دغدغه گاهى از محیط به ما به ارث مى رسد و گاهى تحت تاثیر مستقیم تر عاملى از خارج ما را فرا مى گیرد; مثلا «در یک سخنرانى یا در صحبت با یک دوست چیزى که تا آن زمان براى ما بى اهمیت بود مهمترین مسئله زندگى ما مى شود.» دیگر این که، واپسین دغدغه همیشه آگاهانه نیست ; و چه بسا انسان نداند کى و کجا و چگونه با محتواى ایمان خویش فرا گرفته شد. بنابراین، «ایمان ساخته و پرداخته عقل، اراده و حواس نیست.» تیلیش در توضیح ایمان به منزله واپسین دغدغه، دو نکته دیگر را نیز تذکر مى دهد: نکته اول این که در هر کیش و مذهبى «واپسین دغدغه» ممکن است چیزى دیگر باشد: رسیدن به نیروانه، اتحاد با خدا، معرفت آتمن، هماهنگى با دائو، مشارکت در مسیح، راه یافتن به بهشت و ...; و نکته دیگر این که دو «واپسین دغدغه» در عرض هم ممکن نیست ; چرا که یک دایره دو مرکز ندارد و هیچ سلسله مراتبى نیست که دو راس داشته باشد. بنابراین ایمان تیلیش نه از سنخ علم است و نه از مقوله اراده و انتخاب و نه از جنس احساس.
او در تبیین ماهیت ایمان به راه دیگران نمى رود، بلکه ایمان را یک «وضعیت» مى شمارد، وضعیتى مرکب از: دغدغه مهمترین چیز زندگى را داشتن و فراگرفته شدن از سوى امرى به عنوان مهمترین چیز زندگى. یکى دیگر از مشخصه هاى ایمان، که در تبیین تیلیش به صورت تنزیهى بیان مى شود، این است که «ایمان نه یک کارکرد از کارکردهاى ذهن است و نه از چنین مقوله اى برگرفته مى شود»، بلکه ایمان عمل محورى یا فعالیت کل شخصیت انسان است. تیلیش این قید را به منظور احتراز از نگاه به ایمان به مثابه یکى از کارکردهاى تشکیل دهنده کل شخصیت آدمى مطرح مى کند. عمل اصلى و محورى بودن ایمان بدان معناست که «در مرکز فعالیت هاى حیاتى زندگى شخصى انسان قرار مى گیرد و شامل همه عناصر زندگى او مى شود»; یعنى «برخاسته از بخش خاص یا کارکرد خاصى از کل وجود آدمى نیست»، بلکه اصلى ترین عمل ذهن است. به عبارت روشن تر، ایمان برایند همه فعالیت هاى آدمى، یا نقطه پرگار تمام تکاپوهاى او است.
تیلیش «اصلى و محورى بودن ایمان» را نقطه اتکایى براى برملا ساختن تحریف هایى که از ایمان شده است قرار مى دهد. او معتقد است تعبیر و تفسیرهاى تحریف آمیز از ایمان، خاصه در عصر علم، سبب بیگانگى بسیارى از مردم از دین گشته است. تحریف ایمان، از نظر او، درست وقتى اتفاق مى افتد که یکى از کارکردهاى تشکیل دهنده کل شخصیت، تقریبا یا کاملا، با ایمان یکى گرفته شود. تیلیش سه تحریف از معناى ایمان را که در طول تاریخ دین صورت گرفته است، یادآور مى شود:
1. تحریف روشنفکرانه معناى ایمان
در این تفسیر، ایمان با عقیده خلط مى شود. «باور داشتن» از دو مقوله خارج نیست: یا یک تصدیق علمى است، که الزاما بر استدلال کافى نیز مبتنى نیست، و یا اعتماد (تعبد) بر یک حجت قدسى است. در هر صورت به ساحت معرفت نظرى تعلق دارد، چه به اتکاى علم بى واسطه یا شاهد ماقبل تجربى یا شاهد تجربى به وجود آمده باشد، و چه به اتکاى حجت هایى که خود متکى به شواهد مستقیم یا غیر مستقیمند; اما ایمان چنین نیست، بلکه با تمام وجود شرکت جستن در موضوع واپسین دغدغه خویش است. مراد از موضوع واپسین دغدغه، محتوا و مصداق شخصى از آن است که هر کس براى خود در نظر دارد.
این معناى تحریف شده از ایمان (از نظر تیلیش)، ایمان را گونه اى از دانش مى شمارد که بر دلایل و مدارک داراى ارزش کمتر تکیه مى کند ولى، در عوض، با حجیت دینى حمایت مى شود; حال آن که ایمان اصولا امور متعلق به دانش تجربى یا ماقبل تجربى را، چه در گذشته و چه در جهان امروز، نفى یا اثبات نمى کند. این نه بدان معناست که ایمان حاوى هیچ قطعیتى نیست، بلکه قطعیت و اطمینان ایمان متمایز از قطعیت علمى است. تیلیش به دو قسم قطعیت اعتقاد دارد: 1. قطعیت وجودى، به این معنا که انسان با تمام وجودش در امرى درگیر شود، نه فقط به نحو انتزاعى و ذهنى 2. قطعیت نظرى. تیلیش قطعیت ایمان را از نوع اول مى داند، نه دوم تا به دانش یا باورى با درجه بیشتر احتمال صحت تاویل شود.
2. تحریف معناى ایمان با داوطلبانه انگارى آن
در این تفسیر تحریف شده از ایمان، نارسایى دلایل ایمان به عنوان یک فعل علمى، با کمک «اراده مؤمن به این که معتقد باشد»، جبران شده و سر و صورت پیدا مى کند. براى مثال، آموزه «تجسد» گرچه ممکن است مستند به استدلال کافى نباشد، اما یک مسیحى مى خواهد که آن را باور کند و مى کند. اما تیلیش این را نمى پذیرد. از نظر او بدیهى است که اراده تولید ایمان نمى کند، بلکه ایمان به مثابه واپسین دغدغه از پیش به مؤمن اعطا شده است. اشکال اصلى تفسیر یاد شده، علمى انگاشتن عمل ایمان است، عمل علمى ناقصى که با فعل ارادى کامل مى شود. تیلیش، در جایى، فلاسفه و دانشمندان را از این دو قسم تحریف در معناى ایمان بر حذر مى دارد و متکلمان و ارباب کلیسا را مسئول مى شمارد.
3. تحریف ایمان با احساسى انگارى آن
در این تفسیر، ایمان را امرى شخصى و خصوصى معرفى مى کنند که انعکاسى است از احساسات هر فرد. این رویکرد در اثر مشکلاتى که در تفسیر ایمان به عنوان موضوع عقل، یا موضوع اراده، یا موضوع دو جانبه هر دو، بروز مى کرد پدید آمده است. البته در عمل ایمان به مثابه «عمل همه وجود آدمى»، احساس نقش مهمى ایفا مى کند، و حتى خود همین «احساس» خواندن ایمان، به وجهى، حاکى از درگیرى همه ابعاد وجودى شخص در مسئله است; اما دین فقط یک احساس شخصى نیست، به گونه اى که هیچ ادعایى در خصوص حقیقت نداشته باشد و در حوزه فرهنگ، علم، تاریخ، روان شناسى و سیاست رقابتى نجوید.
ایمان واپسین دغدغه انسان است، و به خاطر همین دغدغه نهایى و تعهد بدان دعوى حقیقت دارد. تیلیش ایمان را عمل همه وجود شخص یا «عمل شخصیت فراگیر او» مى داند، لذا معتقد است هر سه عنصر عقل (ادراک و معرفت و پذیرش)، احساس (جذبه و شور و تسلیم) و اراده (سرسپارى و عمل و اطاعت) را با هم در خود دارد. او چنین مى انگارد که انفراد هر کدام از این عوامل مخل به ایمان است و به نوعى امپراتور سالارى مى گراید که مى خواهد بقیه عوامل را به مهار خویش در آورد. تسلیم صرفا احساسى بدون پذیرش عقلى و بدون اطاعت و سرسپارى عملى کارى اساسى نیست، و بیشتر قاهرانه است تا شاعرانه و از روى اراده. همین طور، پذیرش عقلى بدون مشارکت احساسى در دین آن را به یک فعل ادراکى غیر شخصى تاویل مى برد. و همچنین، اطاعت و سرسپارى و اراده بدون پذیرش عقلى و بدون احساس به بردگى و بى هویتى مى انجامد.