کشورداری و سیاست در آثار سعدی (مراسم درباری)

مراسم درباری

آستین افشاندن
از امور معمول پادشاهان به هنگام شادی و یا بخشایش، آستین افشاندن بود، به این صورت که پادشاه دست و آستین را به نشانه ی عفو، تحسین و یا بخشش و احسان به حرکت در می آورد. سعدی در بوستان از فردی مسافر و مجرب سخن به میان می آورد که چون به فصاحت و بلاغت سخن راند و «دامان گوهر فشاند»، شاه آستین بر می افشاند و زر و گوهر به او عطا می کند، که این نشانه ی مردم نوازی پادشاه است.

خلعت و نعمت بخشیدن
سعدی در گلستان در شش مورد به بخشیدن خلعت و نعمت به دست پادشاه اشاره نموده است؛ از جمله دهقان پسری که قرار بود قربانی شود تا زهره ی او دوای درد پادشاه باشد و چون پسر در آخرین لحظات به خدا پناه می برد، پادشاه هلاک خود را بر ریختن خون آن بیگناه ترجیح می دهد پس بر سر چشم او بوسه می زند و به وی نعمت بی اندازه می بخشد و آزادش می نماید. و دیگر این که یکی از ملوک با تنی چند خاصان که در زمستان از عمارت دورافتاده اند بر خلاف نظر وزیر، به خانه ی دهقانی نقل می کنند و بامدادان، آن دهقان به سبب پذیرایی شایسته و سخنان فصیح خود، از پادشاه خلعت و نعمت دریافت می کند که این نیز دلیل بر مردم داری پادشاهان است.

زرافشانی و درم بخشی
زر بر سر افشاندن نیز از دیگر رسوم پادشاهان به هنگام شادی و نشاط بوده است. در بوستان به درم بخشی و نواخت سعد زنگی اشاره ای شده، همچنین از فرماندهی در یمن یاد شده که «در گنج بخشی نظیرش نبود» و «دستش چو باران فشاندی درم» و چون این فرمانده در کرم و بخشش هیچ کس را والاتر از حاتم طایی نمی بیند بر آل طی ثنا می گوید و به فرستاده ی خود «مهری درم» می بخشد.

افزون مقام و منزلت
در بوستان، ملک صالح (از پادشاهان شام) پادشاهی صاحب نظر و درویش دوست معرفی شده که دو درویش را که در مسجدی از سوز سرما خوابشان نابرده و بر صالح ناسزا می گویند با احترام به دربار خود دعوت می نماید و باران جود بر ایشان می بارد و آن دو را با نامداران خیل می نشاند. در جایی دیگر، بنده ای که به خشم از ملک سر تافته و جلاد، تشنه ی خون او است، چون به پاس نعمت و ناز ملک، او را بحل می کند پادشاه خشمش فرو می نشیند و پس از بوسه دادن بر سر و دیده ی آن بنده، او را «خداوند رایت و طبل و کوس» می کند و «از چنان سهمگن جایگاه» به پایگاه والایی می رسد:
بسی بر سرش داد و بر دیده بوس *** خداوند رایت شد و طبل و کوس
به رفق از چنان سهمگن جایگاه *** رسانیده دهرش بدان پایگاه
«بوستان، باب4، ص313»
در برخی موارد پادشاهان به منظور کسب شهرت و عزت، عطا و بخشش را بر مجازات ترجیح می دادند همچنان که انوشیروان بر یکی از امیرانش خشم گرفت. گفتند: «عطای خود را از او قطع فرمای.» گفت: «از مقام خویش عزل شود، ولی از عطای ما به او چیزی کسر نشود؛ چه شاهان، اطرافیان خویش را به دوری تنبیه کنند نه به محرومی.»

بخشش طاقه ای حریر
عطا و بخشش امیران به اقسام مختلف بوده است؛ از جمله این که امیر ختن به مرد روشن ضمیری «طاقی حریر» می بخشد.

بخشش اسب و قبا پوستین
از دیگر عطاهای شاهانه، بخشش اسب و قبا پوستین بوده است؛ از جمله پادشاهی که با وجود شنیدن سخن های دور از صواب شخص خر در وحل مانده ای، خشم خود را فرو می خورد و به وی زر و اسب و قبا پوستین عطا می کند.

دیگر از مراسم درباری

احترام در مقابل پادشاه است که خود به اشکال مختلف انجام می شده است:

زمین بوسی
چون پادشاه در رأس حکومت قرار داشته، لذا مردم و مقامات مملکت به هنگام حضور در پیشگاه وی، ابتدا آداب احترام و ادب را به جای می آوردند سپس به بیان مسایل خود می پرداختند. از جمله ی آداب احترام، زمین بوسی است که سعدی در ابیات چندی به این مورد اشارتی نموده؛ مانند حکایت سوم در باب اول گلستان که ملک زاده ای به سبب کوتاهی خود مورد تحقیر پدر قرار می گیرد. اما با این حال به هنگام هجوم دشمن از خود رشادت نشان می دهد و بر سپاه دشمن می زند و چون «چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید» و در جایی دیگر خود سعدی در مقابل حاکمی که اسباب معاش یاران او را فراهم نموده شکر نعمت گفته و زمین خدمت بوسیده است. در بوستان نیز مواردی از این قبیل دیده می شود همانند این بیت:
ندیمی زمین ملک بوسه داد *** که ملک خداوند جاوید باد
«بوستان، باب1، ص235»

دست بوسی
بوسه زدن بر دست نیز یکی از آداب احترام در مقابل پادشاه بوده است. در حکایتی چون امیر ختن به شخصی، خلعتی می بخشد آن شخص از شدت شادی، دست امیر را بوسه می زند.

بوسیدن رکاب
بوسیدن رکاب نشانه ی علاقه ی فردی به بزرگی است؛ مانند جوانی که بر رکاب پادشازاده ای بوسه می زند.

انواع شکنجه ها

در ایام سعدی، به دلیل نبودن محاکم قضا و داوری پادشاه، عده ای مرتکب خطا و جنابت می شدند، اما در هر دوره ای برای گناهکاران و خطا کاران، شکنجه و مجازات وجود داشته است. سعدی هم که خود شاهد بسیاری از این مجازات ها بوده مواردی بسیار را در کتاب خود ذکر کرده است که البته این مجازات ها بوده مواردی بسیار را در کتاب خود ذکر کرده است که البته این عقوبت ها گاه حق است و گاه ناحق که علت آن هم بیشتر، تصمیم گیری عجولانه ی پادشاهان می باشد که به هنگام بدبینی به فردی فورا حکم مجازات و مرگ را صادر می نمودند؛ مانند حکایتی در گلستان که ملک چون به ذمایم اخلاق وزیر غافل خود آگاه می گردد او را به شکنجه می کشد و به انواع عقوبت ها می کشد. در موارد دیگر سعدی به نام شکنجه ها و تنبیه ها اشاراتی می نماید؛ از جمله:

قفا زدن
که بین مردم نیز این تنبیه وجود داشته است؛ مانند فرد مبارزی که در میان جنگ شروع به ناسزایی گویی می کند بنابراین از دیگران قفا می خورد و یا پادشه زاده ای در گنجه که به دست پارسایی توبه می کند و دستور می دهد که در میخانه ها بسته شود و هرکس که بربط به دست بگیرد از دست مردم قفا بخورد. و نیز پارسایی به اشتباه قفا می خورد:
یکی کرد بر پارسایی گذر *** به صورت جهود آمدش در نظر
قفایی فروکوفت بر گردنش *** ببخشید درویش پیراهنش
«بوستان، باب8، ص371»

سیلی زدن
سعدی تنها در یک مورد از سیلی خوردن مریدی که «در بزم ترکان مست»، «دف و چنگ مطرب» را می شکند سخن می گوید که به خاطر این عمل مرید:
چو چنگش کشیدند حالی به موی *** غلامان و چون دف زدندش به روی
شب از درد چوگان و سیلی نخفت *** دگر روز پیرش به تعلیم گفت ...
«بوستان، باب7، ص346»

تازیانه زدن
تازیانه زدن نیز از دیگر شکنجه ها بوده است. سعدی تنها در یک بیت به این مورد اشاره نموده است:
به تازیانه گرفتم که بیدلی بزنی *** کجا تواند رفتن کمند در گردن؟
«غزلیات، 363ـ ب، ص583»

چوب زدن
تنبیه با چوب نیز در یک بیت ذکر شده که این تنبیه به هنگام وقوع خطایی صورت می گرفته است:
تو پیش از عقوبت در عفو کوب *** که سودی ندارد فغان زیر چوب
«بوستان، باب9، ص390»

با چوگان زدن
گاهی پادشاهان برای تنبیه اشخاص از چوگان استفاده می کردند؛ مانند حاکم دامغان که شخصی را با چوگان به قدری می زند که همچو طبل از او فغان و فریاد بلند می شود.

سنگ زدن
سنگ زدن هم وقتی صورت می گرفت که وسیله ی دیگری برای تنبیه اشخاص وجود نداشت؛ مانند ستمکاری که به چاهی می افتد و فردی برای انتقام گیری، سنگی بر سرش می کوبد و حاضر نیست نجاتش بدهد.

میل کشیدن در چشم
سعدی تنها در یک مورد به این شکنجه ی دردناک و غیر انسانی اشاره کرده که با این شکنجه، چشم شخص برای همیشه نابینا می شد:
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم *** وگر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد
«غزلیات، 196ـ ب، ص482»

بستن دست و پا و به زندان افکندن
به زندان افکندن از شایع ترین مجازات ها بوده است و در مواردی برای تشدید کیفر، دست و پای زندانی بسته می شد؛ مانند پدری که به سبب خمر خوردن و عربده کردن و خون کسی ریختن و خود از میان گریختن پسرش، به زندان افتاده بود و جور پسر را پدر می کشید در حالی که «سلسله در نای» داشت و «بند گران بر پای». در بوستان نیز مواردی از این قبیل ذکر شده؛ مانند نیک مردی فقیر که به علت حق گویی و دل آزرده شدن پادشاه کبیر، به زندان فرستاده شد و یا پیری مبارک نهاد که به سبب به پا شدن آشوب در شهری از شام گرفتار شد و بر پای و دستش قید و بند نهادند. سعدی زندان و در بند بودن را خیلی بهتر از فتنه بردن از جایی به جای دیگر می داند:
سیه چال و مرد اندر او بسته پای *** به از فتنه از جای بردن به جای
«بوستان، باب7، ص353»

زندان بدون آب و غذا
گاهی زندانیان به سبب جرم سنگینشان، بدون آب و غذا می ماندند که اکثرا نیز جان خود را به این علت از دست می دادند. در گلستان در یک مورد به این نوع مجازات اشاره شده. در این حکایت دو درویش یکی خویشتن دار و دیگری بسیارخوار به تهمت جاسوسی گرفتار می شوند. آن دو را در خانه ای می کنند و در را به گل بر می آورند. بعد از دو هفته که بی گناهی آن دو ثابت می شود در زندان گشوده می گردد در حالی که آن درویش قوی و بسیارخوار مرده بود و درویش ضعیف جان به سلامت برده.

بریدن دست دزد
در احکام شرعی، مجازات دزدان، بریدن دستشان است چنان که سعدی می فرماید: «دزدان، دست کوته نکنند تا دستشان کوته کنند.» همچنین در حکایتی از گلستان درویشی که به ضرورت، گلیمی از خانه ی یاری می دزدد حاکم، دستور به بریدن دستش می دهد که با شفاعت صاحب گلیم، آن درویش بخشوده می شود. گدایی نیز در پاسخ دزدی که از دست دراز کردنش برای جوی سیم سؤال می کند می گوید:
دست دراز از پی یک حبه سیم ***به که ببرند به دانگی و نیم
«گلستان، باب3، ص112»

بریدن زبان
بریدن زبان و زبان از قفا بیرون کردن نیز از دیگر مجازات های مجرمین بوده است. در حکایتی از گلستان به عنوان مجازات سرهنگ زاده ای که بر پسر هارون الرشید، دشنام مادر داده، بریدن زبان پیش نهاد می گردد که هارون آن را نمی پذیرد.

نفی کردن
نفی و بیرون کردن از شهر نیز مجازات دیگری برای گنه کاران بوده است؛ مانند نفی شیادی که با بافتن گیسوان خواست خود را علوی جلوه دهد و نیز خود را حاجی معرفی کرد و قصیده ای از انوری را هم به خود نسبت داد. ملک نیز به سبب همین دروغ ها دستور به نفی او داد و یا شاعری که «پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او گفت. فرمود تا جامه از او برکنند و از ده به در کنند.»

مصادره اجباری اموال
مجازات دیگری که برای مجرمین در نظر گرفته می شد مصادره و ضبط کردن اجباری اموالشان بوده است؛ مانند حکایتی از گلستان که در آن ملک زوزن به علت ناپسند بودن حرکتی از خواجه ای کریم النفس و نیک محضر او را «مصادره فرمود و عقوبت کرد.»

حد زدن
حد زدن، اجرای مجازات و تنبیه بدنی است که شرع برای جرمی تعیین کرده است. سعدی که شاعری متدین است اجرای حد را لازم می داند و حد زدن دامن آلودگان را امری ضروری می شناسد.
که را شرع فتوی دهد بر هلاک *** الا تا نداری ز کشتنش باک

انواع اعدام ها

اگر گناه مجرمین، گناهی نابخشودنی بود کشتن و اعدام آنان امری حتمی محسوب می شد.

بریدن سر
یکی از شایع ترین مجازات های محکومان، بریدن سرشان بود که سعدی در موارد بسیاری به این اعدام اشاره نموده؛ مانند نیک مردی که اکرام حجاج یوسف نکرد، حجاج به سرهنگ دیوان دستور می دهد تا نطعی بیندازد و سر آن مرد را ببرد. و یا مأمون به علت این که کنیز حورزاد تن به هم آغوشی او نمی دهد از روی خشم تصمیم به بریدن سر کنیز می گیرد. و یا پادشاه یمن که به سبب حسادت در کرم و جود حاتم طایی، فرستاده ی خود را مأمور بریدن سر حاتم می کند. در جایی دیگر بنده ای که به خشم از ملک سر بتافته و کسی او را نمی یابد چون که باز می آید ملک از راه خشم و ستیز، به شمشیرزن فرمان بریدن سرش را می دهد. سعدی در جای دیگری به اهل شناخت توصیه می کند که هر سخنی را نباید گفت و اسرار پادشاه را نباید فاش نمود چون در این صورت مجازاتشان باختن سرشان خواهد بود. و نیز به پادشاه سفارش می کند که عامل ظلم دوست باید از بیخ برکنده شود و سرش بریده گردد.

سنگسار
سنگسار مجازاتی است که در قدیم و در زمان سعدی نیز معمول بود و محکوم را تا کمر در زمین فرو می کردند و به او سنگ می زدند تا بمیرد. در گلستان در یک مورد به این کیفر اشاره شده و آن هم در مورد درویشی است که با حدثی بر خبثی گرفتار می گردد و در عین شرمساری چون بیم سنگساری می رود فقر را دلیل عمل خود بیان می کند.

از قلعه به زیر انداختن
در حکایتی چون قاضی همدان با نعلبند پسری، منکری صورت می دهد، ملک به عنوان عقوبت او، تصمیم می گیرد تا او را از قلعه به زیر اندازد تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند، اما ملک به خاطر لطف طبع قاضی از خطای او در می گذرد.

دارزدن
دار، چوب بلندی است که ته آن را بر زمین فرو می کنند و بر سر آن حلقه و ریسمان می بندند و محکومین به اعدام را به حلق آویز می کنند. سعدی به این نوع اعدام نیز اشاراتی نموده، مانند این رباعی:
گویند که دوش شحنگان تتری *** دزدی بگرفتند به صد حیله گری
امروز به آویختنش می بردند *** می گفت رها کن که گریبان ندری
«رباعیات، ص846»


Sources :

  1. محمد دبیرسیاقی- بوستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380

  2. محمد دبیرسیاقی- گلستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380

  3. محمد غفوری- اندیشه جامع سعدی- حافظ نو- تهران 1365

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/115486