برخی از تحولات کلام شیعه در خلال قرون هفتم تا سیزدهم

در دوره بین سالهای 656 و 1318 هـ، دو شکل عمده تشیع، یعنی امامیه و اسماعیلیه، دچار تحول کامل شدند. این تحول از جهت نقش آنها در کل حیات جامعه اسلامی بود نه از جهت موضع اصلی اعتقادی آنها.
در مورد امامیه، این تبدل، به طور ناگهانی در سال 907 هـ (در سال تاجگذاری شاه اسماعیل صفوی در تبریز)، پیش آمد، تا آن زمان شهرهایی بودند که در آنها امامیه تفوق داشتند و نقاطی بودند که در آنها از امامیه تقریبا اثری دیده نمی شد؛ لیکن در مجموع، خطا نیست اگر گفته شود امامیه و سنیان در جوار یکدیگر با صلح و آرامش می زیستند. دست کم برخی از متکلمان این دو، در جریان عمده تفکر اسلامی جای داشتند، و البته از این جریان متاثر و شاید نیز تا حدی در آن موثر بودند. بنابراین شگفت آور نیست اگر در دوره ای که مورد نظر ماست، در علم کلام امامیه بسیاری از خصوصیات علم کلام سنیان، تالیف اعتقاد نامه های مختصر و نگارش شروح مفصل بر آنها، و وارد کردن مفاهیم فلسفه در کلام به چشم می خورد.
برجسته ترین متفکر امامیه در قرن سیزدهم میلادی (قرن هفتم هجری)، نصیرالدین طوسی بود. وی با مذهب اسماعیلی نیز پیوندهایی دارد، چه قبل از سال 653 هـ، چند سالی در خدمت امیر اسماعیلی مذهب قهستان (ابوالفتح ناصرالدین)، (ناحیه ای در جنوب غربی خراسان) بود و متعاقبا در «پایتخت» اسماعیلیه، یعنی قلعه الموت، به سر می برد. رابطه وی با اسماعیلیان روشن نیست. شادی آراء ایشان را می پسندیده، و از سوی دیگر الموت در آخرین سالهایش آماده کردن زمینه برای «بینش وسیع اسلامی» شهرت داشته است. با این همه، وی متهم به آن است که به یشوای اسماعیلی توصیه کرده در سال 653هـ الموت را به مغولان تسلیم کند و این تسلیم قتل پیشوا و قتل عام پیروانش را در پی داشته است. ولی این اتهام، مانند داستان توصیه او به هلاکو، سردار مغول، که خلیفه عباسی را در سال 656 هـ به هلاکت رساند، چه بسا افترای مخالفاتش باشد. آنچه مسلم است اینکه پیش از سال 656 هـ مورد توجه هلاکو قرار گرفت و باقی عمر را در دستگاه مغول دارای مناصب عالی گوناگون بود. این امر، بعضا ممکن است مدیون تبحر او در علم احکام نجوم باشد، زیرا ظاهرا مغولان در مواقع مهم، نظر او را درباره ساعات سعد خواستار شده اند.
نصیرالدین طوسی بیشتر فیلسوف بود تا متکلم. در حقیقت، وی در همه علوم اوایل، به ویژه در ریاضیات و نجوم دست داشت. البته، فلسفه او همان فلسفه محض سینایی نبود، بلکه آشکارا تمهیدی بود برای کلام. دنیای فکری او و فخررازی 606 هـ، به هم نزدیک بودند. وی بر کتاب محصل فخررازی، با نظر قبول و برای عرضه و بیان مطالب آن، شرحی نوشت، لیکن هرجا ضرور داشت عدم موافقت خود را نیز ابراز داشت. این شرح و دیگر آثار او را متکلمان فیلسوف مشرب سنی، به دفعات مورد بررسی قرار دادند.

الف. ظهور علامه حلی
متکلم شیعه امامی دیگری که در دوره منتهی به سال 906 هـ باید از او یاد شود، یکی از شاگردان خواجه نصیر، به نام ابن مطهر حلی، معروف به علامه حلی (29 رمضان 648 – محرم 726هـ)، است. حله، واقع در حدود شصت میلی جنوب بغداد، قرن ها از مراکز مهم امامیه بود، و از آن، علمای نامور بسیاری برخاستند. احتمالا ابن مهر برجسته ترین عالم شیعی امامی روزگار خویش بود. اثری از او درباره روش شناسی فقه در دمشق به دست ابن تیمیه افتاد و در وی تاثیر فراوان کرد؛ اما او تا حدی در برابر آن واکنش منفی نشان داد، لیکن در عین حال به نظر می رسد که مسئله امکان اجتهاد قضات، وی را تحت تاثیر قرار داده باشد و مایه ای از این دریافت را در طرز تفکر خود پذیرفته باشد. ظاهرا ابن مطهر به جنبه هایی از کلام که بیشتر خصلت فلسفی دارند زیاد علاقه نداشته، هرچند از برخی دریافتهای فلسفی بهره جسته است. اعتقاد نامه ای مختصر از وی «باب حادی عشر» کتابی مفصل تر همراه با شرحی متعلق به قرن پانزدهم میلادی (نهم/ دهم هجری)، با عنوان الباب الحادی عشر، به انگلیسی ترجمه شده است.

ب. تاثیر ظهور سلسله صفوی
دگرگونی فرقه امامیه در سال 907 هـ اتفاق افتاد، یعنی در آن زمان که شاه اسماعیل موسس سلسله صفویه، در همان حال که در تبریز تاجگذاری کرد، گام هایی برای تبدیل مذهب شیعه امامیه به دین رسمی قلمرو خود برداشت. هنوز فتح بیشتر سرزمین ایران باقی مانده بود، لیکن دیری نگذشت که این امر به انجام رسید. مذهب امامیه، با نیروی محرکه ناشی از پیروزی های سیاسی وی، نه فقط دین رسمی بلکه در حقیقت به صورت یگانه دین نسبت به آن مدارا می شد درآمد. اخباری حاکی از کمی تعداد مدرسان دینی در آغاز امر وجود دارد؛ چه، در این زمان، تشیع به هیچ روی دین مسلط ایرانیان نبود؛ مثلا گفته اند که در تبریز، دو ثلث اهالی سنی بوده اند. از آنچه پیشتر گفته شد روشن می گردد که مدرسان و علمای امامیه، هم در فقه و هم در کلام، حضور داشتند، لیکن کاملا ممکن است کمبودهای موقت پیش آمده باشد؛ چه، بسیاری از مراکز امامیه در خارج از ایران مثلا در حله، بحرین و جبل عامل (لبنان)، قرار داشتند.

پ. ظهور اخباریون
یکی از فرقهای عمده فقه امامیه و فقه سنی آن است که علمای واجد شرایط امامیه احکامی صادر می کنند که مستقیما (یعنی به پایه استنباط خودشان)، از احکام کلی قرآن و حدیث استخراج شده، در حالی که در آن زمان حتی اعلم قضات سنی می بایست بر پایه احکام قضات پیشین حکم صادر کند. فتاوی مستقل دادن را اجتهاد می خواندند، و کسی که صلاحیت آن را داشت مجتهد بود. موضع تسنن در این قول بیان می شد که «باب اجتهاد مسدود است». اعتقاد به دوام و استمرار حق اجتهاد می بایست به تطبیق نظام حقوقی موجود با نیازهای حکومت جدید کمک کرده باشد، لیکن رشد فکری ایران شیعی امامی، چنانکه شاید و باید بررسی نشده است. نکته ای که مورد بحث قرار گرفته اختلاف موجود در میان خود امامیه است درباره مسئله اجتهاد. محمد امین استرآبادی (وفات: 1033 هـ)، رهبر مخالفت با مجتهدان و آنان که قائل به اجتهاد بودند شمرده می شود، و موسس شاخه ای از امامیه معروف به اخباریون. اخباریون قائل بودند که احکام شرعی باید مبتنی بر اخبار باشد و بس، نه آنکه از راه قیاس یا به طریقی دیگر از اصول استخراج گردد. این شعه از امامیه، گویی صورتی شیعی از مذهب حنبلی است، و چه بسا جلوه ظاهری آن معلول الحاق اجباری هواداران مذهب حنبلی به دستگاه دولتی شیعی امامی باشد. آنان که نظر متداول تر امامیه را حفظ کردند بعدها به اصولیون یا اجتهادیون معروف شدند. اخباریون پس از مدت کوتاهی فعالیت، ظاهرا رو به زوال نهادند و از میان رفتند.

ت. ظهور شیخیه
گروه دیگری که در جهت مقابل اخباریون انحراف یافتند شیخیه بودند. اینان پیروان شیخ احمد احسائی 1157 – 1242 هـ بودند. آراء او آمیختگی زیادی با فلسفه داشت، لیکن معلوم نیست که از این آراء در اوضاع و احوال آن زمان چه معنایی حاصل می شد. شیخ احمد احسائی تحت تاثیر فیلسوفی متقدم بر خود، یعنی ملاصدرا، بود که به عرفان نیز ذی علاقه بود و جریان رشد حکمت ذوقی در میان شیخیه، در اواسط قرن نوزدهم، تکامل یافت و به صورت بابی گری و بهائیگری درآمد. بابیگری و بهائیگری هر چند در آغاز به صورت نهضتهای انشعابی در داخل جامعه اسلامی ظهور کردند، در جریان رشد به فرق جداگانه ای خارج از اسلام تبدیل شدند و لذا از حوزه این تحقیق بیرون اند.

ج. گستردگی اسماعیله
از شاخه اسماعیلی تشیع به اختصار بیشتری می توان گفتگو کرد. در پی سقوط الموت به دست مغولان در سال 654 هـ قتل عامهایی روی داد، لیکن بسیاری از اسماعیلیان جان سالم به در بردند و پسر آخرین امام رکن الدین خوارزمشاه در خفا سالم باقی ماند. تاریخ بعدی اسماعیلیه پیچیده است و فقط به اجمال از آن خبر داریم، لیکن از آنجا که بیشتر جنبه سیاسی دارد تا کلامی، در اینجا ضرورتی نخواهد داشت که وارد تفصیل آن شویم. تقسیم اسماعیلیه به پیروان مستعلی و پیروان نزار، به حال خود باقی ماند، و هر شاخه بعدا باز به شعب دیگری تقسیم شد، هرچند عده ای از این شعب اکنون اهمیت چندانی ندارند. مستعلیان در مصر از میان فتند و پایگاه عمده شان ابتدا در یمن و سپس در گجرات مستقر گردید. نزاریه، هرچند در سوریه و احتمالا ایران باقی ماندند، بعدها در هند (که تبلیغ مذهب اسماعیلی در قرن نهم میلادی، اواخر قرن دوم و قرن سوم هجری در آنجا آغاز شد)، قوی تر شدد. تنه اصلی نزاریه همان جماعتی است که آقاخان در راسش جای دارد. این تنه در هند، آفریقای شرقی و جاهای دیگر نیرومند است. شاید جالب ترین نکته درباره این جامعه باشد که چگونه آنچه زمانی معتقدات کوه نشینان طاغی بوده به معتقدات جماعتی سخت به هم پیوسته و مرفه شامل بازرگانان و افراد دارای مشاغل شهری و صنعتی دیگر بدل گشته است، و این امر از بسیاری جهات نمونه ای در خور مطالعه از ایمان اسلامی در زندگی عملی در جهان امروز را به دیگر مسلمانان ارائه می دهد.


Sources :

  1. منتگمری وات- فلسفه کلامی اسلامی- ترجمه ابوالفضل عزتی عملی و فرهنگی- صفحه 184-180

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/115767