منزلت علم کلام در میان علوم از نظر اندیشمندان اسلامی (فارابی)

ما در این مقام می خواهیم آراء و مقالات برخی از مطلعان و صاحبنظران دارالاسلام را که با بی طرفی به طبقه بندی علوم متداول عصرشان پرداخته و منزلت علم کلام را در میان آن علوم معلوم ساخته اند مورد بحث و بررسی قراردهیم، تا مقام و منزلت این علم در ادوار مختلف فرهنگ و تمدن اسلامی و رابطه اش با سایر علوم معلوم گردد. برای این منظور، به ترتیب تاریخی، به نقل بعضی از طبقه بندیهای علوم در عالم اسلام می پردازیم.

فارابی

فارابی در اهم و اشهر کتبش احصاء العلوم، که در شرق و غرب همواره مورد توجه اهل فضل بوده است، علوم را به ترتیب ذیل به پنج طبقه یا به اصطلاح خود به پنج قسم تقسیم کرده و علم کلام را از علوم متداول زمانش به شمار آورده و با علم مدنی و علم فقه در طبقه پنجم قرار داده و به معرفی طوایف متکلمین پرداخته است. تقسیم علوم: 1) علم اللسان، 2) علم المنطق، 3) علم التعالیم، 4) علم الطبیعه و علم الالهی، 5) علم المدنی و علم الفقه و علم الکلام. ملاحظه می شود که او علم کلام را در طبقه مستقلی قرار نداده، بلکه آن را همطبقه علم مدنی و علم فقه دانسته است. بنابراین، میان این علوم سه گانه باید رابطه ای موجود باشد، که کشف و ذکر آن در بیان ماهیت و شناساندن علم کلام لازم می نماید. ما برای این منظور به ذکر تعاریف و غایات این علوم از نظر فارابی می پردازیم.
1-1علم مدنی: این علم از انوع افعال و رفتار ارادی و از آن ملکات و اخلاف و سجایا و عاداتی بحث می کند که افعال ارادی از آنها سرچشمه می گیرد و از غایاتی سخن می گوید که این افعال برای رسیدن به آنها انجام می پذیرد و توضیح می دهد که چه ملکاتی شایسته انسان است و از چه راهی می توان زمینه پذیرا شدن این ملکات را در انسان فراهم آورد، تا به گونه ای شایسته در وجود انسان نشات یابند و چه راهی را باید پیمود تا این ملکات در وجود آدمی پایدار گردند و نیز از طبقه بندی نتایجی که این افعال و رفتار برای ایجاد آنها از انسان سر می زند بحث می کند و روشن می سازد که برخی از این نتایج سعادت حقیقی است و برخی دیگر پنداری و ظنی؛ یعنی مردم چنان می پندارند که سعادت است ولی در واقع سعادت نیست. دست یافتن به سعادت حقیقی در زندگی زودگذر این جهان غیر ممکن است، بلکه رسیدن به چنین سعادتی تنها در زندگی جاودانه سرای دیگر امکان می پذیرد.
2-1 علم فقه: علم فقه صناعتی است که انسان به وسیله آن قدرت می یابد تا از تنصیصات و تصریحات واضح شریعت اموری را استنباط کند که تنصیص و تصریح نشده است و این عمل باید طبق غرض شارع و با توجه به علت تشریع احکام شریعت انجام پذیرد. این علم دو جزء دارد: جزئی در آراء است و جزئی در افعال. آراء مانند اموری که درباره خدا و صفات او و عالم تشریع شده است و افعال مانند اموری که به وسیله آن به تعظیم خدا پرداخته می شود یا معاملات در مدن انجام می یابد.
3-1علم کلام: علم کلام صناعتی است که انسان به وسیله آن قدرت می یابد تا از طریق گفتار آراء و افعال معینی را که واضح شریعت بدانها تصریح کرده یاری کند و خلاف آنها را باطل نماید. این صناعت نیز دو جزء دارد: جزئی در آراء است و جزئی در افعال، و آن غیر فقه است. زیرا فقیه آراء و افعالی را که واضح شریعت تصریح کرده مسلم می دارد و اصل قرار می دهد و پس از آن احکام لازم را از آنها استنباط می کند. اما متکلم از اصولی که فقیه به کار می گیرد حمایت می کند، بدون اینکه به استنباط امور دیگری بپردازد و اگر اتفاق افتد که انسانی بر هر دو امر قادر باشد، او فقیه متکلم است؛ از این حیث که از اصول مذکور حمایت می کند متکلم است و از این حیث که احکام لازم را از آنها استنباط می کند فقیه است.
بنابراین، این علوم سه گانه با هم مرتبطند، به این صورت که علم کلام از اصول و مبانی استدلالی و اجتهادی علم فقه حمایت می کند؛ پس کلام اصل است و فقه فرع آن، و از آنجا که هر دو از علوم دینی هستند و در نتیجه بیشتر با امور اخروی سر و کار دارند با علم مدنی که چنانکه گفته شد درباره سعادت سخن می گوید و سعادت حقیقی همان سعادت اخروی است مربوط می شوند. توجه به این دو نکته لازم است که اولا تعریف فارابی از کلام مخصوص خود اوست و تا آنجا که من اطلاع دارم جز وی کسی از متقدمین و متاخرین دیده نشده است که این علم را به صورت مذکور تعریف کند. ثانیا او علم کلام را یک علم دفاعی معرفی می کند که صرفا برای دفاع و حمایت از دین به وجود آمده است.
4-1 طوایف متکلمین: فارابی وجوه و طرقی را که به وسیله آنها از ادیان حمایت می شود به دقت مورد توجه قرار می دهد و در این مقام بدون اظهار نظر، متکلمین را به ترتیب ذیل به پنج طایفه تقسیم می کند و درباره هر یک مطالب آموزنده ای می آورد که بیانگر طرز تفکر و روشهای مختلف آنها در دفاع از شریعت است:

طایفه معتقد به فوق عقل بودن تعالیم ادیان

این طایفه می گویند که آراء ادیان و تمام اوضاع آنها وحی الهی و فوق عقل انسانی است. اسرار خدایی در آنها نهفته است، اسراری که عقلهای بشری از رسیدن به آنها ناتوانند. و تنها راه نیل انسان به این اسرار، که عقل را توانایی نیل به آنها نیست، وحی است، و خاصه و فایده ای که وحی متفرد به آن است بیان همین امور است که عقل توانایی درک آنها را ندارد. زیرا اگر وظیفه وحی تنها بیان اموری بود که عقل انسان پس از تامل به درک آنها نائل می شود، دراین صورت مردم به عقلهای خود واگذاشته می شدند و به نبوت و وحی نیازی نمی بود، ولی چنین واقع نشده است.
بنابراین، سزاوار است که ادیان علومی را به انسان افاده کنند که عقول ما توانایی رسیدن به آنها را ندارند، بلکه حتی به افاضه علومی هم بپردازند که عقلهای ما به انکار آنها مبادرت می ورزند. زیرا آنچه فرشته وحی می آورد از اموری که عقلها انکار می کنند و آنها را اوهامی ناپسند می انگارند، در حقیقت نه منکرند و نه محال، بلکه در نزد عقول الهی صحیحند. زیرا انسان، اگرچه در انسانیت به نهایت کمال برسد، در برابر صاحبان عقول الهی همچون کودک و نوجوان و نادان است در مقابل انسان کامل، و همچنانکه بسیاری از کودکان و نادانان به اقتضای عقلشان به انکار امور کثیری می پردازند که در حقیقت نه منکرند و نه محال، بلکه به نظر آنها محال می آیند، همین طور است منزلت کسانی که در نهایت کمال عقل انسانی هستند، در نظر عقول الهی. و همچنانکه انسان پیش از تعلم علوم و اشتغال به تجربه امو کثیری را انکار می کند و ناپسند می انگارد و محال می پندارد و پس از آنکه علمها آموخت و تجربه ها اندوخت آن پندارها زایل می گردند و اموری که محال می نمودند به صورت حقایق ظاهر می شوند و آنچه را که در گذشته از آن تعجب می کرد اکنون از ضد آن متعجب می شود، همچنین ممکن است انسان کاملی که در انسانیت به کمال رسیده است اموری را انکار کند و غیر ممکن پندارد، اما در حقیقت قابل انکار و غیر ممکن نباشد.
بنابر این رای این طایفه بر این است که تصحیح شرایع محال است و اصولا شرایع نیازی به تصحیح ندارند، زیرا کسی که وحی الهی را برای ما می آورد صادق است و جایز نیست که دروغ بگوید و صدق وی با یکی از این دو دلیل به ثبوت می رسد:
الف. به وسیله معجزاتی که در وجود او هستند یا به دست وی ظاهر می شوند.
ب. به واسطه شهادات گواهان صادقی که پیش از وی بوده و بر صدق او یا مقام و منزلتش نزد خداوند شهادت داده اند.
و چون صدق او به ثبوت رسید و ثابت شد که جایز نیست دروغ بگوید، دیگر سزاوار نیست در اموری که آورده است عقلها را مجال تامل و رویت و اظهارنظر باشد. اینها با این دلایل و همانند آنها به یاری شرایع اهتمام می ورزند.

طایفه حامی الفاظ شارع و بر حق بودن آنها

این طایفه از جمیع اموری که واضع شریعت بدانها تصریح کرده است نخست به وسیله همان الفاظ مخصوص شارع حمایت می کنند، یعنی برای تایید آن امور نخست ادله ای اقامه می کنند که از عبارات خود شارع به دست آورده اند. پس از آن در محسوسات، مشهورات و معقولات به جستجو می پردازند. اگر از این امور، یا لوازم آنها، ولو بعید، برای امری از امور شریعت شاهدی پیدا کنند بدان وسیله آن امر شرعی را تایید می کنند، و اگر مناقضی بیابند و ممکن باشد لفظ واضع شریعت را به گونه ای، ولو بعید، تاویل کنند که موافق آن مناقض باشد، یعنی تناقض از میان برود، اینچنین کنند. و اگر این امر ممکن نباشد ولی امکان داشته باشد آن مناقض را بر وجهی حمل کند که موافق با آن امر شرعی باشد و در نتیجه تناقض منتفی گردد، این کار کنند. و اگر مشهورات و محسوسات با هم تضاد داشته باشند، مثلا محسوسات یا لوازم آنها امری را ایجاب کنند و مشهورات یا لوازم آنها امری دیگر را، در این صورت هر کدام از اینها که با شریعت سازگارتر باشد آن را می گیرند و می پذیرند و دیگری را باطل می شمارند و طرد می کنند. و اگر نه حمل لفظ شریعت بر امری که موافق یکی از این امور باشد ممکن شد، و نه حمل یکی از این امر بر آنچه موافق شریعت است و همچنین ابطال و طرد چیزی از محسوسات و مشهورات و معقولانی هم که با امری از امور شریعت تضاد دارند امکان نیافت، برای حمایت از شریعت، تنها راه چاره را در این می بینند که گفته شود حق همین است، زیرا کسی به آن خبر داده که جایز نیست دروغ بگوید یا خطا کند. این گروه در این امور همان را می گویند که گروه اول در خصوص همه امور شریعت می گفتند و بر این عقیده اند که تنهه به این صورت می توان به دفاع از شرایع پرداخت.

طایفه معتقد به مقابل به مثل

طایفه ای دیگر بر این عقیده اند که هر ایراد و انتقادی را با نظیر آن پاسخ دهند. به این ترتیب که در سایر شرایع به جستجو می پردازند، احکام سست و نادرست آنها را می یابند و هرگاه کسی از پیروان آن شرایع بخواهد امرری از امور شریعت آنها را نادرست نشان دهد، آن امر نادرستی را که در شریعت او موجود است گوشزد می کنند و به رخ او می کشند و به اصطلاح معامله به مثال می کنند و بدین صورت به دفاع از شریعت خود می پردازند.

طوایفی که دفاع از شریعت را به هر نحو مجاز می دانند

طایفه ای دیگر وقتی که می بینند مقالاتشان برای دفاع از امور شریعت کافی نیست تا بتوانند آن امور را به درستی ثابت کنند و خصم را به سکوت وادارند، سکوتی که نشانه اعتراف آنها به درستی دلایل و نه ناتوانی آنها از ادامه گفتار باشد، در چینین مواردی ناگزیر دست به کارهایی می زنند تا خصم را به سکوت وارداند، مثلا یا شرمنده اش می کنند یا در تنگنایش قرار می دهند یا به تهدیدش مبادرت می ورزند.
از همین گروه طایفه ای دیگر چون عقیده دارند که شریعتشان صحیح است و در صحت آن شک ندارند صواب در این می بینند که به هر نحوی که شده است از شریعت خود دفاع کنند، آن را نیک جلوه دهند، شبهات وارده را زایل سازند و به هر نحو ممکنی خصم را سرکوب کنند. این گروه از به کار بردن دروغ، مغالطه، بهتان و مکابره ابا ندارند. زیرا معتقدند که مخالف شریعتشان یا دشمن است، و در این صورت کذب و مغالطه برای دفع او و غلبه بر او جایز است، همچنانکه در جهاد و جنگ جایز است؛ یا دشمن نیست ولی نادانی است که به علت سستی عقل و ضعف قوه تشخیص از این شریعت بی بهره شده است و جایز است که او را با دروغ و مغالطه از نعمت این شریعت بهره مند ساخت، همچنانکه در مورد زنان و کودکان این چنین عمل می شود.
شایان ذکر است که همچنانکه تعریف فارابی از کلام مخصوص او بود، تقسیم طوایف متکلمین نیز به صورت مزبور اختصاص به وی دارد. زیرا به جای ذکر فرق متکلمین، مثلا مرجئه، قدریه، معتزله، جهمیه و اشاعره، که رد عصر وی معروف بوده اند، به صورت فوق به تقسیم و معرفی آنها پرداخته است، که از کسی دید و شنیده نشده است.
البته سخنانش آموزنده و راهگشا و مطابق واقع است، به ویژه آنچه درباره اول و دوم گفته است. اما آنچه رد خصوص طایفه چهارم و پنجم نوشته محل تامل است. یرا ما از متکلمین بزرگ و سرشناس کسی را نمی شناسیم که رد مقام بحث تقریع و تهدید یا کذب و افترا روا دارد و آن را وسیله دفاع از شریعت قرار ددو در عین حال، ممکن است عده ای از جهله (که در هر صنف و طایفه ای پیدا می شوند) به چنین کارهای ناروایی دست یازند، ولی معرفی عمل آنها در مقام تعریف آن صنف و طایفه نارواتر است.

اخوان الصفا

اخوان الصفا (اوائل یا اواسط قرن چهارم/ دهم): مولفان رسائل اخوان الصفا (ابوالحسن علی بن هارون زنجانی، ابواحمد نهر جوری یا مهرجانی، ابوسلیمان محمد بن نصر بستی یا المقدسی، عوفی و زیدبن رفاعه) که آنها را حوالی 370/ 980 نوشته اند علوم متداول عصرشان را اعم از دینی و غیر دینی بر سه جنس یا به اصطلاح بر سه طبقه تقسیم کرده و برای هر جنسی نیز انواعی قائل شده و به تعریف آنها پرداخته اند. آنها برخی از مباحث مربوط به علم کلام را تحت عنوان الهیات آورده اند و با اینکه علم کلام در عصر ایشان از علوم شناخته شده بوده و در جامعه پهناور اسلامی آن روزگاران متکلمان بزرگ و بنامی زندگی می کرده اند، از این علم نامی به میان نیاورده اند، کاری که بسیار شگفت آور و غیر قابل توجیه است.

اجناس علوم در نزد اخوان الصفا

اینک خلاصه ای از طبقه بندی اخوان الصفا:
جنس اول: علوم ریاضیه، یا علم الآداب؛ اکثر اینعلم برای طلب معاش و اصلاح امور زندگی وضع شده اند و بر نه نوعند: 1) علم کتابت و قرائت، 2) علم لغت و نحو، 3) علم حساب و معاملات، 4) علم شعر و عروض، 5) علم زجر و فال و مشابه آنها، 6) علم سحر و عزایم و کیمیا و حیل و مشابه آنها، 7) علم حرف و صنایع، 8) علم بیع و شرا و تجرات و حرث و نسل، 9) علم سیر و اخبار.
جنس دوم: علوم شرعیه؛ این علوم در واقع طب نفوس اند و بر شش نوعند: 1) علم تنزیل، 2) علم تاویل، 3) علم روایات و اخبار، 4) علم فقه و سنن و احکام، 5) علم تذکار و مواعظ و زهد و تصوف، 6) علم تاویل منامات. عالمان تنزیل قاریان و حافظان و عالمان تاویل امه و خلفای انبیا و عالمان روایات اصحاب حدیث و عالمان احکام وسنن فقها و عالمان تذکار و مواعظ عابدان و زاهدان و رهبانان و امثال آنان و علمای تاویل منامات خوابگزاران اند.
جنس سوم: علوم فلسفیه حقیقیه؛ این علوم بر چهار نوعند: 1) ریاضیات، 2) منطقیات، 3) طبیعیات، 4) الهیات. ریاضیات بر چهار نوع، منطقیات بر پنج نوع طبیعیات بر هفت نوع و الهیات بر پنج نوع است.
انواع الهیات عبارتند از: معرفت باری تعالی و صفات او؛ علم روحانیات، یعنی معرفت جواهر بسیطه عقلیه عامه فعاله که فرشتگان الهی هستند؛ علم نفسانیات، یعنی معرفت نفوس و ارواح ساری در اجسام فلکی و طبیعی؛ علم سیاست (که خود به سیاست نبویه، سیاست ملکویه، سیاست عامیه، سیاست خاصیه و یاست ذاتیه تقسیم می شود)، و، بالاخره، علم معاد که عبارت است از معرفت ماهیت نشاه دیگر و کیفیت برانگیخته شدن روانها زا تاریکی تنها و بیداری آنها از خواب دراز و حشر آنها در روز جزا و قیام آنها بر صراط مستقیم، و معرفت کیفیت پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران.

خوارزمی کاتب

خوارزمی کاتب (متوفی 387/ 997) در کتاب مفاتیح العلوم خود، که در سال 366/ 976 نگارش یافته است، علوم متداول زمان خود را بر دو قسم علوم شریعت و متصرفات آن، و علوم عجم از یونانیان و غیر آن تقسیم کرده و در طی دو مقاله به ذکر اقسام و ابواب و فصول آنها پرداخته است؛ علم کلام را از علوم شریعت و علمی مستقل به شمار آورده، ولی از حیث رتیب بعدا علم فقه قرار داده است. ما از تقسیم یا به اصطلاح از طبقه بندی خوارزمی تنها به ذکر نام ابواب و شماره فصول علوم بسنده می کنیم، و تنها در خصوص علم کلام، البته تا آنجا که مناسب با این مقاله باشد، به تفصیل و توضیح می پردازیم، تا مقام و محتوای این علم در نظر خوارزمی و فرهنگ عصر وی معلوم شود.
1-3 خلاصه طبقه بندی خوارزمی: علوم در دو مقاله مورد مطالعه قرار می گیرند، مقاله اول اختصاص به علوم شریعت و متصرفات آن دارد و شش باب است، در پنجاه و دو فصل. باب اول در فقه و آن یازده فصل است؛ باب دوم رد کلام و آن هفت فصل است فصل اول در تعاریف برخی از مواضعات یا مصطلحات متکلمین، از قبیل شیء، معدوم، موجود، قدیم، محدث، ازلی، جوهر، خط، سطح، جسم، عرض، ایس (خلاف لیس)، ذات، طفره، رجعت (بازگشت امام پس از مرگ یا غیبت، به عقیده بعضی از شیعیان) و تحکیم (قول حروریه یا خوارج «لا حکم الالله»).
فصل دوم در ذکر اسامی ارباب آراء و مذاهب مسلمین، که هفت مذهب است. اول معتزله که اصحاب عدل و توحید نامیده می شوند و بر شش فرقه اند. دوم خوارج که بر چهارده فرقه اند. سوم اصحاب حدیث که چهار فرقه اند. چهارم مجبره که بر پنج فرقه اند، پنجم مشبهه که بر سیزده فرقه اند. ششم مرجئه که بر شش فرقه اند. هفتم شیعه که بر پنج فرقه اند. شایسته بوده است که خوارزمی اشعریه (اصحاب علی بن اسمعیل اشعری) را از فرق مشبهه به شمار آورده است!
فصل سوم در اصناف و مواضعات نصاری. آنها بر سه صنفند: ملکائیه (منسوب به ملکا)، تسطوریه (منسوب به نسطورس)، یعقوبیه (منسوب به مار یعقوب). مواضعات آنها عبارت است از اقنونم، اتحاد، ناسوت (مشتق از ناس، مانند رحموت مشتق از رحمت)، لاهوت (مشتق از الله) و هیکل (بیت صور انبیا و ملوک).
فصل چهارم اصناف یهود و مواضعات آنها. اصناف یهود بسیار است، از جمله عنانیه (منسوب به عانی، مانند منانیه، که منسوب به مانی است)، عیسویه (منسوب به عیسی اصفهانی)، قرعیه (منسوب به قرع)، مقاربه (مخالف جمهورند در نفی تشبیه)، راعیه و سامریه. مواضعات آنها عبارت است از راس الجالوت، کاهن، حبر، سفر، تورات ثمانین. فصل پنجم در اسامی ارباب ملل و نحل مختلف: دهریه (قائلان به قدم دهر)، معطله (کسانی که به اثبات خدا نمی پردازند)، اصحاب تناسخ (قائلان به تناسخ ارواح در اجاد)، سمینیه (اصحاب سمن، بت پرستان)، کلدانیون، براهمه، دیصانیه (منسوب به ابن دیصان): ثنویان، مرقیونیه (منسوب به مرقیون): ثنویان منانیه (منسوب به مانی)، حرنانیه (منسوب به حران)، عنانیه (منسوب به عانی)، زنادقه و مزدکیه.
فصل ششم در بت پرستان عرب و اسامی اصنام آنهاست، از قبیل شواع (بت طایفه هذیل)، ود (بت طیافه کلب)، و یغوث (بت مذحج و قبایلی از یمن) و امثال آنها.

علم کلام در طبقه بندی خوارزمی

فصل هفتم در اصول دین است که متکلمین درباره آنها سخن می گویند: حدوث اجسام و رد بر دهریه، که قائل به قدم دهرند. و دلالت بر اینکه عالم را محدثی است و او خدای متعال است و رد بر معطله و دلالت بر اینکه خدای عز و جل قدیم، عالم، قادر و حی است، و دلالت بر اینکه او واحد است و رد بر ثنویه از مجوس و زنادقه و مثلثه نصاری و غیر آنها که قائل به کثرت صانعند و دلالت بر اینکه او شبیه اشیاء نیست و رد بر هود و غیر آنها از مشبهه و دلالت بر اینکه او جسم نیست، در حالی که کثیری از مشبهه مسلمین می گویند خداوند جسم است و دلالت بر اینکه خدای جل جلاله عالم و قادر و حی است بذاته، در حالی که جمهور غیر معتزله گفته اند او عالم است به علمی، حی است به حیاتی و قادر است به قدرتی و این صفات قدیم هستند و کلام در رویت و نفی و اثبات آن و اینکه اراده او محدث است یا قدیم و اینکه کلام او مخلوق است یا غیر مخلوق و اینکه محدث افعال بندگان خداوند است یا خود آنها و اینکه استطاعت قبل از فعل است یا با آن و انیکه خداوند قبایح را ارائه می کند یا نه و اینکه اگر مرتکب معصیت کبیره بدون توبه بمیرد مخلد در آتش است یا جایز است خداوند او را مشمول رحتمش گرداند، گذشت کند و او را به بهشت ببرد.
معتزله گفته اند: اهل کبائر فاسقند نه مومن نه کافر و این «منزله بین المنزلتین» است. دیگران گفته اند: مردم یا مومنند یا کافر. معتزله گفته اند: شفاعت شامل حال فاسقان نمی شود، ولی غیر آنها گفته اند: شامل می شود و شفاعت از برای آنهاست نه غیر آنها. و دلالت بر اینکه نبوت صحیح است و رد برهمنان و غیر ایشان که نبوت را باطل می دانند و دلالت بر نبوت محمد (ص) و قول در امامت و اینکه چه کسی شایسته این مقام است و چه کسی شایسته نیست. اینها اصول دین هستند که متکلمین درباره آنها سخن می گویند و به مناظره می پردازند و غیر اینها یا فروع اینه یا مقدمات و ممهدات آنها هستند. باب سوم در نحو (دوازده فصل)؛ باب چهارم در کتابت (هشت فصل)؛ باب پنجم در شعر و عروض (پنج فصل)؛ باب شش در اخبار (نه فصل).
مقاله دوم نه باب و محتوی چهل و یک فصل است. باب اول در فلسفه (سه فصل)؛ باب دوم در منطقه (نه فصل)، باب سوم در طب (هشت فصل)؛ باب چهارم در ارثماطیقی (پنج فصل) باب پنجم در هندسه (چهار فصل)؛ باب شمشم در علم نجوم (چهار فصل)؛ باب هفتم در موسیقی (سه فصل)؛ باب هشتم در حبل (دو فصل)؛ و باب نهم در کیمیا (سه فصل) است.
 


Sources :

  1. محسن جهانگیری- مجموعه مقالات- انتشارات حکمت- چاپ اول- تهران- 1383- صفحه 36-47

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/116275