احمد بن اسحاق اشعرى قمی

قمی

احمد بن اسحاق اشعری قمی از شخصیتهای برجسته و مردان وارسته اهل قم، که سعادت همزمانی چهار امام را داشته است: امام جواد، امام هادی، امام حسن عسکری و حضرت صاحب الامر (ع).
او وکیل برجسته عثمان بن سعید عمری (نایب نخستین) در دوران غیبت صغرا در بغداد و نیز یکی از برجسته ترین محدثان شیعه می دانند.
در توقیعاتی که از سوی مقام مقدس حضرت صاحب الامر (ع) صادر شده، او را به وصف «ثقه» توصیف فرموده اند و نیز در یکی از آنها که نامش برده شده، در کنار نامش، عبارت «سلمه الله» ذکر شده است.
همچنین ابومحمد رازی گفته است: «من و احمد بن محمد بن خالد برقی، در عسکر سامراء بودیم. در این هنگام، فرستاده ای از طرف صاحب الامر (عج) به سوی ما آمد و گفت: احمد بن اسحاق اشعری قمی، ابراهیم بن محمد همدانی و احمد بن حمزة بن الیسع، موثق و موجه هستند.»

دریافت کننده نوید ولادت امام (عج)

امام حسن عسکری (ع) از طریق نامه (و یا حضوری)، تولد مهدی موعود (ع) را به بعضی یارانش بشارت داد، از جمله به وکیل خود در قم. امام (ع) طی نامه ای به احمد بن اسحاق نوشتند:
«برای ما فرزندی متولد شده است. نزد تو مستور بماند و از همه مردم پنهان باشد. زیرا ما از آن خبردار نکنیم مگر خویشاوندان رازدار و دوستان صمیمی خود را. احببنا إعلامک لیسرک الله به مثل ما سرنا به؛ ما تو را به این مسأله مطلع کردیم تا خدا، تو را بدان شاد کند چنانچه ما را بدان شاد کرده است.»

مشرف به زیارت

وقتی احمد بن اسحاق به سامرا آمد و خدمت امام حسن عسکری (ع) رسید. آن حضرت، فرزندش مهدی (عج) را به او نشان داد. آنگاه فرمود: «ای احمد بن اسحاق! این، امری است از امر خدا و سری است از سر خدا و غیبی است از آنچه من به تو افاده کردم. اگر باعث کرامت تو نزد خداوند متعال و حجت های او نبود، من این فرزندم را به تو نشان نمی دادم.»
امام عسکری (ع) بعد از سفارش به مخفی کردن تولد مهدی (ع)، فرمود: «و کن من الشاکرین تکن معنا غدا فی علیین؛ و از شکرگزاران باش تا فردای قیامت در بهشت و مرتبه والای آن، با ما باشی.»
و در روایت دیگری است به نقل از احمد بن اسحاق اشعری، که می گوید به خدمت امام حسن عسکری (ع) شرفیاب شدم و قصد داشتم درباره جانشین پس از او پرسش کنم. آن حضرت بدون آنکه سؤال کنم، فرمود: «ای احمد! به درستی که خداوند متعال از آن هنگام که آدم را آفرید، زمین را از حجت خالی نگذاشته و نیز تا قیامت خالی نخواهد گذاشت و به جهت حجت خدا، از اهل زمین رفع بلا می شود و باران می بارد و برکات زمین خارج می گردد.»
عرض کردم: «ای پسر رسول خدا (ص) امام و جانشین پس از شما کیست؟»
آن حضرت به درون خانه رفت و بازگشت در حالی که پسری را که رویی همانند ماه تمام داشت، بر دوش خویش حمل می کرد و فرمود: «ای احمدبن اسحاق! اگر نزد خدای متعال و حجت های او گرامی نبودی، این پسرم را به تو نشان نمی دادم. همانا او همنام نبی خدا (ص) و هم کنیه اوست. او کسی است که زمین را از عدل و داد پر می سازد. همچنانکه از ظلم و جور پر شده باشد.
ای احمدبن اسحاق! مثل او در این مدت، مثل خضر (ع) و ذوالقرنین است. سوگند به خدا غایب می شود، به طوری که در زمان غیبت او از هلاک نجات نمی یابد مگر کسی که خداوند او را بر اعتراف به امامت وی ثابت قدم بدارد و موفق سازد که برای تعجیل فرج او دعا کند.»

وفات

احمد بن اسحاق در سامرا از حضرت امام حسن عسکری (ع) پارچه ای خواست تا خود را با آن کفن نماید، پس حضرت سیزده درهم به او داد و فرمود: «این را خرج مکن مگر برای مصارف نفس خودت و آنچه خواستی به تو می رسد.»
شیخ جلیل سعد بن عبدالله، راوی خبر می گوید: چون از خدمت مولای خود مراجعت کردیم و به سه فرسخی حلوان («سرپل ذهاب» کنونی) رسیدیم، احمد بن اسحاق سخت ناخوش شد که ما از او مأیوس شدیم.
چون وارد حلوان شدیم در کاروانسرایی منزل کردیم. احمد فرمود: «مرا امشب تنها گذارید و به منازل خود روید.»
هر کس به منزل خود رفت. نزدیک صبح در فکر افتادم، پس چشم را باز کردم که ناگاه (کافور) خادم مولای خود ابی محمد امام حسن عسکری (ع) را دیدم که می گوید: «احسن الله بالخیر عزاکم وجبر بالمحبوب رزیتکم؛ به درستی که احمد، عزیزترین شما بود به جهت قرب الهی در نزد آقا و مولای شما.» سپس گفت از غسل و کفن احمد فارغ شدیم، پس برخیزید و او را دفن کنید.
و در روایت دیگری است به نقل از شیخ طوسی که می نویسد یکی از بزرگان قم، نامه ای به حضور امام زمان (ع) می فرستد و در آن چنین می نویسد: «احمد بن اسحاق اشعری، قصد سفر حج دارد و هزار دینار نیاز دارد؛ اجازه می دهید به عنوان قرض از بیت المال بردارد و هنگام بازگشت، قرضش را ادا کند؟»
پاسخ حضرت چنین بود: «ما هزار دینار به او بخشیدیم و پس از بازگشت نیز نزد ما چیزی دگر دارد.»
جمله اخیر را احمد برای زنده برگشتن خود، مژده می داند؛ چون در اثر پیری و ناتوانی، امید رسیدن به کوفه را در خود نمی دید.
این مرد بزرگ پس از بازگشت از حج، در شهر حلوان («سر پل ذهاب» کنونی) از دنیا می رود و هم اکنون قبر مقدسش، در آن شهر مزار است. پیش از آنکه مرگش فرا برسد، پارچه ای از سوی حضرت به عنوان هدیه برایش می رسد. احمد مى گوید: «این خبر مرگ من است و این کفن من.» او را در همان پارچه، کفن مى کنند.


Sources :

  1. شیخ طوسى- کتاب الغیبة- صفحه 170

  2. شیخ طوسى- غیبة- صفحه 258

  3. علامه محمد باقر مجلسى- بحارالانوار- بیروت- جلد 51 صفحه 363

  4. شیخ صدوق- کمال الدین و تمام النعمه- ترجمه کمره‌ای- جلد 2 ص 107 و 108- ص 57 – 55 و ص 57ـ55

  5. میرلوحی- گزیدة کفایة المهتدی- صفحه 178 – 175

  6. کمال‌الدین و تمام النعمه- شیخ صدوق

  7. شیخ عباس قمی ـ منتهی الآمال- جلد 2 صفحه 738

  8. شیخ طوسى- کتاب الغیبة- صفحه 170

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/117211