تطابق عوالم وجود

هر موجود و آفریده اى قبل از تنزل به این جهان در علم و احاطه پروردگار به وجود نورى ازلى و ابدى مشخص بوده همچنین هنگام تنزل از مقام شامخ همان حد و قدر بر حسب نظام طبع براى آن مقرر مى شود ناگزیر مشخص شده و از غیر آن امتیاز مى یابد خلاصه صحنه پهناور جهان که از موجودات بیشمار مانند کرات بیکران و از ریز و کلان با حد وجودى و امتیاز ذاتى که از یکدیگر دارند صورت می گیرد و نظام آنها بر اساس تحول و حرکت نهاده شده همه پرتوى از موجودات نورى و از شئون علم ساحت کبریائى است صحنه پهناور جهان طبع نازلترین مراحل امکانى است و بر اساس تفرقه و تشتت و امتیاز نهاده شده و هر یک از موجودات آن از طریق اسباب مربوطه بهره و حد خاصى از وجود دارد که به خود آن اختصاص مى یابد بدون اینکه مثل و مانند داشته باشد و هر موجودى که از هستى بهره مند گردد ناگزیر قدر و حدى داشته و به پاره اى از لوازم و مشخصات زمانى و مکانى شناخته مى شود.
عوالم امکان محکوم دو نظام است یکى نظام ربوبى که هر موجودى با حد وجودى آن به وجود نورى و علمى در ساحت کبریائى ثابت بوده و خواهد بود هر موجودى که در سلک نظام هستى درآمده خزائن و وجود نورى آنها در نظام شریف ربوبى ثابت است و تعبیر قیاس واجب تعالى با ممکن مانند نقشه علمى مهندس است که مسطوره عملیات او به طور کلى و اطلاق است با تفاوت اینکه پیاده نمودن نقشه مهندس به طور ابهام است که از چه اجراء و مصانع صورت خواهد گرفت ولى فعل ساحت کبریائى منزه از هر ابهام خواهد بود. و نظام دیگرى که نمونه و محکوم نظام ربوبى است عبارت از تنزل تدریجى هر یک از موجودات است که از هستى بهرمند شود با لوازم و مشخصاتى که آن را از سایر موجودات جدا کند.
یعنى مرحله دیگر از عوالم تنزل و تحقق موجودات در مرتبه نازل است که از طریق علل و اسباب هر یک سهمى از وجود دارد با لوازم و مشخصات مخصوص به خود آن که بر اساس تحول و تبدل نهاده شده و پیوسته محکوم وجودات نورى خواهند بود و فیوضات پروردگار به تدریج به وساطت وجودات نورى به هر یک از اینها نازل مى شود و انواع موجودات صحنه پهناور هستى نمونه اى از این نظام است. از جمله مثلا نباتات امسال زمینه اى براى تأمین هسته هاى نباتات سال آینده است زیرا هیچ یک از موجودات طبیعى به جز از طریق علل و اسباب مربوطه به طور تدریج پدید نخواهد آمد.
هر لحظه هر تغییرى رخ دهد از نظر تحلیل در اثر تأثیر اسباب و تأثر و فعل و انفعال است که موجودى پدید بیاید یعنى در اثر نیروهاى غیبى است که موجودات طبع را به سوى کمال سوق می دهد و بدین طریق براى هر یک قدر و اندازه اى تعیین مى نماید. نتیجه آن است که هر موجود طبیعى از نظر اینکه فاقد ادراک و شعور است لا محاله حرکت آن یعنى فعل و انفعال و تأثیر و تأثر آن در اثر نیروى غیبى است که آن را به سوى کمال سوق می دهد و به صورت دیگر درمی آورد وگرنه حرکت و رسیدن به کمال مخصوص بدون ادراک و بدون تأثیر نیروى غیبى مفهوم ندارد. پس نیروهاى بیشمارى که هر یک از ذرات موجودات و ریز و کلان را به حرکت درمی آورند و به سوى کمال سوق می دهند و نظام جهان را استوار مى نمایند عبارتند از نیروهاى غیبى که از خزائن الهى به شمار می آیند و از آن قبیل است عناصر بسیطه که از اختلاف ترکیب آنها مواد غذائى و خواربار صورت می گیرند. و نیز مانند نور و حرارت و روشنائى خورشید و قطرات باران و همه آنها وسائل تأثیر و تأثر و فعل و انفعال علل و اسباب و ظهور موجودات مى شوند و نیز سبب قدر و اندازه و لوازم تشخص براى هر یک از موجودات طبیعى خواهند بود.

هر موجودى به امر و حکم خدا، محدود به حد و مقدارى است
در قرآن آمده است که «و کل شیء عنده بمقدار؛ هر چیزی نزد حضرت حق [مقدار و] اندزه ای [معین] دارد.» (رعد/ 8) این آیه به وجود یا مقدار و اندازه اشیاء که در محضر حق موجود است اشاره می کند و از آنجا که هرچه نزد حق است ثابت و باقی است «و ما عندالله باق؛ آنچه پيش خداست پايدار است.» (نحل/ 96) این وجود مقداری اشیاء نیز ثابت و باقی بوده و زوال، تحول و تغییرات موجود در عالم ماده را به آن راهی نیست. براساس این تبیین می توان گفت این آیه با عالم مثال در قوس نزولی که عالم مقداری و در عین حال غیرمادی است تطبیق می کند.
"مقدار" به معنى حد هر چیزى است که با آن متعین شده و از غیر خود ممتاز مى گردد، زیرا هیچ چیزى نیست که لباس وجود به خود گرفته باشد که فى نفسه و از غیر خود متعین و ممتاز نباشد، چون اگر متعین نمى بود وجود نمى یافت، و این معنى، یعنى اینکه هر موجودى حدى داشته باشد که از آن حد تجاوز نکند یک حقیقتى است که قرآن پرده از روى آن برداشته و مکرر خاطر نشان ساخته است، مانند: «قد جعل الله لکل شی ء قدرا؛ به تحقیق خداوند براى هر چیزى اندازه اى قرار داده.» (طلاق/ 3) و همچنین آیاتى دیگر. پس وقتى بنا شد هر چیزى محدود به حدى باشد که از آن تجاوز نکند، و در نزد خدا و به امر او محکوم به آن حد باشد، و به هیچ وجه از نزد خدا و احاطه او بیرون نرود، و هیچ چیز از علم او غایب نباشد هم چنان که خودش فرمود: «إن الله على کل شی ء شهید؛ همانا خدا بر هر چیز ناظر است.» (حج/ 17) و نیز فرمود: «ألا إنه بکل شی ء محیط؛ آگاه باشید که او به هر چیزى محیط است.» (سجده/ 54) و نیز فرمود: «لا یعزب عنه مثقال ذرة؛ هیچ مقدار ذره اى از او غایب نیست.» (سباء/ 3) محال است که خداى تعالى نداند که هر ماده اى چه بارى دارد، و رحمها چه مقدار کم و زیاد مى کنند.
این آیه می گوید هر چیزی که در عالم ماده وجود دارد، نزد خدای متعال با حد، اندازه و مقدار معین موجود است، یعنی برای همه اشیاء مادی، وجودات دیگری را که مقداری است و نزد حق است اثبات می کند و مفهوم آیه این می شود که کل حقایق و موجدات عالم ماده، و به حق نزدیک تر است و چون این موجودات و صورت های مقداری را در نزد حق می داند (عنده) و هرچه نزد حق است، ثابت و باقی است و طبعا غیر مادی می باشد (و ما عندالله باق) در نتیجه، این وجودات مقداری، غیر مادی و باقی هم هستند و این همان عالم مثال در قوس نزولی وجود است که عالمی است دارای حدود، اندازه ها، مقادیر و اشکال و در عین حال غیر مادی و مجرد از ماده و آثار انفعالی آن و از نظر ربته وجودی هم مقدم بر عالم ماده.
چنان چه این دو آیه با یکدیگر ضمیمه شود این نتیجه گرفته می شود که تغییر از عالم مادی عوالم دیگری هست، یکی عالم مقداری و دیگری عالم مقداری و دیگری عالم فوق مقدار. عالم مقداری، عالم مثال بوده که حقایق نظام مادی در آن جا هست با مقدار و عالم تجرد که بی مقدار و فوق مقدار است. مثلا آبی که در اینجا داریم، حدود مادی، زمانی و مکانی دارد اما حقیقت آب در عالم مثالع صورت بالاترش وجود دارد که در آنجا مثلا شکل دارد ولی زوال ندارد. آب در برزخ خیلی شباهت به آب مادی دارد ولی رتبه وجودش بالاتر می باشد چرا که تغییر و تحولات مادی و اینجایی را ندارد. حقیقت آب در عالم تجرد نیز وجود دارد ولی در عالم تجرد همین حدود مقدار برزخی را نیز نداشته بلکه مجرد محض آب است.
خواسته اى است که در نظام جهان عضویت و جزئیت دارد و هر موجود و خواسته اى حد و مرزى از هستى دارد چه از نظر حد جسمانیت و چه از لحاظ سعه و قدر و بهره وجودى آن و موجود خارجى که جزء نظام هستى است محال است داراى حد مشخص و بهره معین نباشد و حد و مرز عبارت از همان قدر و بهره وجودى و سعه و قدرت وجودى آن است بدین نظر هر چه را پروردگار بیافریند یعنى آن را جزء نظام هستى درآورد ناگزیر حد و مرز و مقدارى براى آن از هر جهت مقرر داشته و ظهورى نازل از احاطه حضورى پروردگار خواهد بود. هر موجودى در نظام شریعت ربوبى به طور ازل و ابد ثابت بوده و پیوسته این چنین خواهد بود و قدر و اندازه آن نیز معلوم حضورى پروردگار است و قبل از آنکه از آن مقام تنزل بیابد و در نظام وجود محدود در آید حد و قدر هر موجودى براى پروردگار معلوم بوده یعنى هر موجودى با حد هستى آن نزد پروردگار حاضر است به حضور وجودى و ذاتى ولى قدر و مرز آن از شئون وجودى آن در خارج مى باشد که تأخر ذاتى از آن وجود نورى دارد و بر حسب حکمت آن را آن چنان مقرر داشته و هنگام تنزل و ظهور نازل آن در این جهان هرگز ابهامى در هیچ یک از مراحل آن نخواهد بود و هر موجودى در همه مراحل آن یکسان به پیشگاه آفریدگار به حضور ذاتى حاضر است و از آن انفکاک پذیر نخواهد بود براى روشن شدن مطلب قیاس شود به فعل اختیارى بشر که پس از خطور و تصور و تصمیم به صدور عمل در هر مرحله خصوصیاتى بر آن افزوده شده محصور مى شود و در عین حال که مجرد و پیوسته محصورتر شده باز داراى اطلاق است ولى هرگز محصوریت عمل خارجى را نخواهد داشت چه از لحاظ قید زمان و مکان و چگونگى وقوع آن به طوری که عمل خارجى امتیازاتى مى یابد و به طور اطلاق از غیر آن عمل جدا خواهد شد.
با توجه به توضیحات قبل، این نکته روشن می شود که آبی که در عوالم بالا هست، در موقع نزول جای خود را خالی نمی کند بلکه آب در عالم تجرد علت می شود برای آب در عالم مثال و آب در عالم مثال علت می شود برای آب در عالم مادی و انتخاب واژه «تنزل» نیز به جهت آن است که هر معلولی صورت نازله علت نخودش است. یعنی شیء مفروض نزولش از عالم تجرد تا عالم ماده مرحله به مرحله است و هر مرحله ای که نازل شده قدر و حد تازه ای به خود گرفته است. پس در واقع گویا علت پایین آمده به این شکل شده است نه این که چای خود را خالی کرده باشد؛ به این بیان که عالم مثال که دارای حقایق مختلفی است روی عالم ماده که صحیفه ای بی شکل است اثر می گذارد. ماده قابل است و آنچه از عالم مثال می رسد قبول می کند.
نظام مادی بی شکل و بی رنگ است و آنچه در او افتاده و می تابد از عالم مثال می باشد در واقع عالم ماده، تابشگاه حقایق عالم مثال و مجلای آن است. پس اصل حقایق مادی درعالم مثال بوده و عالم ماده تا آن حد که ظرفیت دارد آن اصل را می پذیرد و ارائه می کند و نشان می دهد. به همین جهت، اگر ما آن اصل را در عالم مثال مشاهده کنیم، فاصله زیادی میان آن و آنچه دراینجا ارائه شده می یابیم، چرا که ماده محدود کننده است و به اندازه ظرفیت نخود نشان می دهد. اگر توجه کرده باشید در این عالم مدام تبدیل، تغییر، تحویل و برچیده شدن است. این تغییرات بدین خاطر است که ماده در شرایط خاصی می تواند صورتی را که از عالم مثال تابیده است بپذیرد و ارائه کند و در شرایطی نمی تواند. عالم مثال و برزخ نیز در جای خود تابشگاه عالم تجرد است و گویا صحیفه ای است بی رنگ که هر چه از عالم تجرد بر او بتابد، در حد خود و ظرفیت خود پذیرفته و آن را نشان می دهد. عالم تجرد نیز به نوبه خود تابشگاه عالم اسمای حسنی است و نظامی است بی شکل که هرچه از اسمای حسنی بر او بتابد، در حد و قابلیت خود پذیرفته و آن را نشان می دهد.
بنابراین، عوالم وجود با هم تطابق داشته و از یکدیگر جدا و منفصل نیستند بلکه باطن و اصل عالم ماده، عالم مثال بوده و عالم مثال هم محیط بر تجرد محیط بر عالم مثال است. باطن و اصل عالم تجرد هم، همان عالم اسما حسنای الهی بوده و عالم اسما محیط بر عالم تجرد است و این احاطه هم، احاطه علت بر معلول است. پس هر حقیقتی که در عالم پایین تر است، در عالم بالاتر به نحو کامل تری که متناسب با قوانین احکام و آثار آن باشد وجود دارد و این حقیقت را، میرفندرسکی چه خوش بیان کرده است:
چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی *** صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت *** بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی


Sources :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏11 صفحه 417

  2. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏9 صفحه 176 و 357

  3. محمد شجاعی- تجسم عمل و شفاعت- صفحه 43

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/117392