سوگ حسین (ع)
ابن حماد عبدی قصیده ای دارد در سوک سیدالشهدا سبط پیامبر که ضمنا از حدیث غدیر یاد مى کند:
حی قبرا بکربلا مستنیرا *** ضم کنز التقى و علما خطیرا
و أقم مأتم الشهید و أذرف *** منک دمعا فی الوجنتین غزیرا
و التثم تربة الحسین بشجو *** و أطل بعد لثمک التعفیرا
ثم قل یا ضریح مولای سقی *** - ت من الغیث هامیا جمهریرا
ته على سائر القبور فقد أص *** - بحت بالتیه و الفخار جدیرا
فیک ریحانة النبی و من حل *** من المصطفى محلا أثیرا
فیک یا قبر کل حلم و علم *** و حقیق بأن تکون فخورا
فیک من هد قتله عمد الدی *** - ن و قد کان بالهدى معمورا
فیک من کان جبرئیل یناغی *** - ه و میکال بالحباء صغیرا
فیک من لاذ فطرس فترقى *** بجناحی رضا و کان حسیرا
یوم سارت إلیه جیش ابن هند *** لذحول أمست تحل الصدورا
آه وا حسرتى له و هو بالسی *** - ف نحیر أفدیت ذاک النحیرا
آه إذ ظل طرفه یرمق الفس *** - طاط خوفا على النساء غیورا
آه إذ أقبل الجواد على النس *** - وان ینعاه بالصهیل عفیرا
فتبادرن بالعویل و هتک *** - ن الأقراط بارزات الشعورا
و تبادرن مسرعات من الخد *** ر و من قبل مسبلات الستورا
و لطمن الخدود من ألم الثکل *** و غادرن بالنیاح الخدورا
و بدا صوتهن بین عداهن*** و عفن الحجاب و التخفیرا
بارزات الوجوه من بعد ما غو *** درن صون الوجوه و التخفیرا
ثم لما رأین رأس حسین *** فوق رمح حکى الهلال المنیرا
صحن بالذل أیها الناس لم نس *** - بى و لم نأت فی الأنام نکیرا
ما لنا لا نرى لآل رسو *** ل الله فیکم یا لاء نصیرا
فعلى ظالمیهم سخط الل *** - ه و لعن یبقى و یفنی الدهورا
قل لمن لام فی ودادی بنی أح *** - مد لازلت فی لظى مدحورا
أعلى حب معشر أنت قد کن *** - ت عذولا و لا تکون عذیرا
و أبوهم أقامه الله فی خ *** - م إماما و هادیا و أمیرا
حین قد بایعوه أمرا عن *** الله فسائل دوحاته و الغدیرا
و أبوهم أفضى النبی إلیه *** علم ما کان أولا و أخیرا
و أبوهم علا على العرش لما *** قد رقى کاهل النبی ظهیرا
و أماط الأصنام کلا عن الکع *** - بة لما هوى بها تکسیرا
قال لو شئت ألمس النجم بالکف *** إذن کنت عند ذاک قدیرا
و أبوهم قد رد للشمس بیضا *** و هی کادت لوقتها أن تغورا
و قضى فرضه أداء و عادت *** لغروب و کورت تکویرا
و أبوهم یروی على الحوض من وا *** لاهم و یرد عنه الکفورا
و أبوهم یقاسم النار و الجنة *** فی الحشر عادلا لن یجورا
و أبوهم برى الإله له شب *** - ها لأملاکه سمیعا بصیرا
فإذا اشتاقت الملائک زارت *** - ه فناهیک زائرا و مزورا
و أبوهم أحیا لمیت بصرصر *** بعدما کان فی الثرى مقبورا
و أبوهم قال النبی له قو *** لا بلیغا مکررا تکریرا
أنت خدنی و صاحبی و وزیری *** بعد موتی أکرم بذاک وزیرا
أنت منی کمثل هارون من مو *** سى و لم أبتغی سواه ظهیرا
و أبوهم أودى بعمرو بن ود *** حین لاقاه فی العجاج أسیرا
و أبوهم لباب خیبر أضحى *** قالعا لیس عاجزا بل جسورا
حامل الرایة التی ردها بال *** أمس من لم یزل جبانا فرورا
خصه ذو العلى بفاطمة عر *** سا ثم أعطاه شبرا و شبیرا
و هم باب ذی الجلال على آ *** دم فارتد ذنبه مغفورا
و بهم قامت السماء و لو لا *** هم لکادت بأهلها أن تمورا
و بهم باهل النبی فقل لی *** أ لهم فی الورى عرفت نظیرا
فیهم أنزل المهیمن قرآ *** نا عظیما و ذاک جما خطیرا
فی الطواسین و الحوامیم و الرح *** - من آیا ما کان فی الذکر زورا
و خلقناه نطفة نبتلیه *** فجعلناه سامعا و بصیرا
لبیان إذا تأمله العا *** رف یبدی له المقام الکبیرا
ثم تفسیر هل أتى فیه یا صا *** ح قل إن کنت تفهم التفسیرا
إن الابرار یشربون بکأس *** کان عندی مزاجها کافورا
فلهم أنشأ المهیمن عینا *** فجروها لدیهم تفجیرا
و هداهم و قال یوفون بالنذ *** ر فمن مثلهم یوفی النذورا
و یخافون بعد ذلک یوما *** شره کان فی الورى مستطیرا
فوقاهم إلههم ذلک الیو *** م و یلقون نضرة و سرورا
و جزاهم بأنهم صبروا فی الس *** - ر و الجهر جنة و حریرا
فاتکوا من على الأرائک لا یل ***- قون فیها شمسا و لا زمهریرا
و أوان و قد أطیفت علیهم *** سلسبیل مقدر تقدیرا
و بأکواب فضة و قواری *** - ر قدروها علیهم تقدیرا
و بکأس قد مازجت زنجبیلا *** لذة الشاربین تشفی الصدورا
و إذا ما رأیت ثم نعیما *** دائما عندهم و ملکا کبیرا
و علیهم فیها ثیاب من السند *** س خضر فی الحشر تلمع نورا
و یحلون بالأساور فیها *** و سقاهم ربی شرابا طهورا
و روى لی عبد العزیز الجلودی *** و قد کان صادقا مبرورا
عن ثقات الحدیث أعنی الغلابی *** هو أکرم بذا و ذا مذکورا
أسندوه عن ابن عباس یوما *** قال کنا عند النبی حضورا
إذ أتته البتول فاطم تبکی *** و توالی شهیقها و الزفیرا
قال مالی أراک تبکین یا فا *** طم قالت و أخفت التعبیرا
اجتمعن النساء نحوی و اقبل *** - ن یطلن التقریع و التعییرا
قلن إن النبی زوجک الیو *** م علیا بعلا عدیما فقیرا
قال یا فاطم اسمعی و اشکری *** الله فقد نلت منه فضلا کبیرا
لم أزوجک دون إذن من *** الله و ما زال یحسن التدبیرا
أمر الله جبرئیل فنادى *** رافعا فی السماء صوتا جهیرا
و أتاه الأملاک حتى إذا ما *** وردوا بیت ربنا المعمورا
قام جبریل قائما یکثر التح *** - مید لله جل و التکبیرا
ثم نادى زوجت فاطم یارب *** علی الطهر الفتى المذکورا
قال رب العلى جعلت لها المه *** - ر لها خالصا یفوق المهورا
خمس أرضی لها و نهری و أوجب *** - ت على الخلق ودها المحصورا
نثرت عند ذاک طوبى على الحو *** ر من المسک و العبیر نثیرا
و روینا عن نبی حدیثا *** فی البرایا مصححا مأثورا
أ نه قال بینما الناس فی ال *** جنة إذ عاینوا ضیاء و نورا
کاد أن یخطف العیون فنادوا *** أی شی ء هذا و أبدوا نکورا
أو لیس الإله قال لنا لا *** شمس فیها ترى و لا زمهریرا
و إذا بالنداء یا ساکنی ال *** جنة مهلا أمنتم التغییرا
ذا علی الولی قد داعب الزه *** راء مولاتکم فأبدت سرورا
فبدا إذ تبسمت ذلک النو *** ر فزیدوا إکرامه و حبورا
یا بنی أحمد علیکم عمادی *** و اتکالی إذا أردت النشورا
و بکم یسعد الموالی و یشقى *** من یعادیکم و یصلى سعیرا
أنتم لی غدا و للشیعة الأب *** رار ذخر أکرم به مذخورا
فاستمعها کالدر لیس ترى فی *** ها ملاهی کلا و لا تعییرا
صاغ أبیاتها علی بن حما *** د فزانت و حبرت تحبیرا
ترجمه: «سلام بر آن بارگاهى که در کربلا مى درخشد، و گنج پارسائى و جهان دانش در خود نهفته است. محفل ماتم برپا کن و سیلاب اشک فرو ریز! تربت پاکش با سوز دل ببوس و گونه ها بر خاک درش نه. بگو! اى آرامگاه قدس که پیکر سرورم در بر تو است، سیراب باشى سیراب. بناز بر تربت دگران که سزاوار هر گونه افتخار و نازى. گل بوستان پیامبر در تو آرام گرفته: آنکه در قلب و دیده مصطفى جاى داشت. کوه وقار و دریاى دانش در تو جا ساخته، آرى سرفرازى و بالیدن سزاوار توست. پیکرى در تو نهان است که با فرو افتادنش ارکان دین فرو ریخت با آنکه استوار بود. آنکه جبرئیلش با سرود شادى گهواره جنبان بود، و میکال با تحفه و ارمغان به درگاه. آنکه فطرس ملک به آستان همایون پناه جست و به آسمان نیلگون پرکشید. آن روز که سپاه «پسر هند» به سویش شتافت تا کینه دل باز جوید. آه، خداوندا! با شمشیر گلویش شکافتند، جانم فدایش باد. با اندوهى جانکاه به خیمه زنان چشم دوخته از غیرت دل خون مى خورد.
آن هنگام که سمندش بازین باژگون غرقه در خون جانب خیمه ها گرفت شیهه کشان. پردگیان فریاد نوحه و زارى سر کردند، موپریشان و مویه کنان. از خیمه بیرون شتافتند، با آنکه جامه تقوى و پارسائى به تن داشتند. از سوز دل سیلى به صورت نواختند، و با ناله و شیون برون تاختند. آوایشان به ماتم و زارى در میان دشمنان بلند بود، چون دیوانگان. چادر از سر فرو گذارده بیگانه و خویش از هم باز نشناسند. و چون سر انور حسین را بر بالاى نى دیدند، چون بدر تابان. فریاد بى کسى برآوردند: اى قوم از چه رو اسیر باشیم؟ با آنکه جرمى نیاوردیم. از چیست که در میان شما یکتن خاندان رسول را یار و یاور نیست؟ بر این سیه کاران خشم و نفرین خدا نثار باد، و لعنتى پیوسته و هموار، در همه روزگار. به آنکه بر دوستى آل احمدم ملامت کند، برگو: پیوسته در آتش حسرت سرنگون باش. در عوض تشویق و معذرت، زبان به ملامت گشوده اى، آن هم در محبت این خاندان. که خداى کیهان، على پدرشان را به روز «خم» پیشوا و رهبر ساخت بر جهانیان؟ روزى که دست بیعت سپردند همگان، گوئى نه؟ از غدیر خم پرس و جهاز شتران! آنکه رسول خدا دانش اولین و آخرین را ویژه او ساخت. همان که بر دوش پیامبر گام نهاد، بهتر به گویم: بر عرش خدا پا نهاد. و خانه کعبه را از لوث بتها پاک کرد: یک یک از بالا به زیر افکند. مى گفت: «اگر خواستمى، دست بر اختران آسمان سودمى، وه چه با اقتدار بودم آن دم». همان که خورشید مغرب براى او بازگشت سفید و رخشان. چون نماز پسین به وقت بگذاشت، روان شد به سوى مغرب شتابان. همان که ساقى کوثر باشد، نوشاند دوست را و محروم سازد دشمنان. فرماندار «حشر» که دوزخیان را در دوزخ و بهشتیان را در بهشت جاى دهد جاودان. خداى را فرشته اى است مقرب، بر صورت على بر فراز کیهان. فرشتگان که شوق لقایش دارند، به زیارت شتابند، به به از زائر و میزبان. همانکه در «صرصر» مرده اى را زنده ساخت، از گورش برآمد لبیک زنان. آن على که پیامبر خدا، مکرر در مکررش فرمود، با بانگ بلند:
توئى رفیق من! دمساز من! وزیر و خلیفه من، وه چه وزیر خردمند! توئى جایگزین من همچو هارون جایگزین موسى. از این رو پشتیبان دیگر نخواهم. همان که در پهنه میدان «عمرو عبدود» را بر خاک هلاک افکند. و در خیبر را با دلیرى و جسارت از جاى برکند. فاتحانه پرچم را بر دوش کشید، که روز قبل به دست مردى زبون و ترسو نگون گشت. آنکه به فرمان حق جفت فاطمه شد و دیدگانش با میلاد شبر و شبیر روشن گشت. با شرافت این خاندان توبه آدم به درگاه حق پذیرا شد و گناه او بخشوده آمد، به یمن وجودشان آسمان برجا ماند وگرنه با ساکنانش فرو مى ریخت. به همراه همین خاندان رسول حق به «مباهله» برخاست، در جهانیان شرافتى بدین پایه سترک توان یافت؟ در شأن این خاندان آیاتى از جانب مقتدر مهیمن نازل گشت که بس فراوان و شایگان است. در سوره هاى طس و حامیم و سوره رحمن و آیات دگر که دروغ و افترا نیست. در این آیه که گوید: «به صورت نطفه اش بیافریدیم تا بیازمائیم، از این رو شنوا و بیناست». لطیفه اى است که اگر شناساى حق تأمل کند، مقام ارجمندش دریابد.
اى دوست من! اگر از سوره هل أتى و تفسیر آن با خبرى گوش فرا ده که گوید: «نیکوکاران از جام شرابى سیراب شوند که چاشنى آن کافور است». ویژه آنان، قادر مهیمن چشمه برآورد که به هنگام نوش، در جوش و خروش است. به نذرشان وفا کردند و خدایشان ستایش کرد، با آن شرائط کیست که به نذر خود بپاید. آرى، آنان از حساب و باز جوئى رستاخیز بیمناکند، روزى که شرار شکنجه و عذابش در هوا پران است. خدایشان از آسیب آن روز در پناه گرفت که جز خرمى و نشاط نبینند. به پاس صبر و شکیبائى در شدائد، بوستان بهشت و جامه هاى حریر پاداش گرفتند. تکیه زنند بر تختهاى زرین در سایه انبوه درختان، نه خورشیدى پیدا و نه سوز سرما. جامهاى شراب گوارا به چرخ افتد، شرابى که از چشمه قدرت پر شود. در پیاله نقره و میناى بلور، وه چه زیبا و خوش تراش. جامى دیگر از سلسبیل با عطر زنجبیل، که کامرا شیرین و معطر سازد و دل را شفا بخشد. در عرصه بهشت به هر سو بنگرى، نعمتى پایدار بینى با سلطنتى برقرار. جامه ها از تافته سبز که پرتو آن دلرباست. حلقه هاى نقره خام، زیور دست و گردن، از همه والاتر، شراب ناب که خمار از سرها بزداید.
عبدالعزیز جلودى که مردى راستگو و نیکوکار بود، حدیث گفت: از راستگویان دگر همچون علائى، که یاد هر دو گرامى باد. تا برسد به ابن عباس گفت: جمعى در خدمت رسول خدا بودیم. دخترش فاطمه بتول گریان و نالان در رسید. فرمودش: «چیست اى دخترکم که گریانى و نالان؟» در پاسخ آهسته گفت: «زنان گردم جمع آمدند و هر یک به زبانى سر کوفت زدند: پدرت تو را با على کابین بست، شوهرى فقیر و بى مال.» فرمود: «فاطمه جان گوش فرا ده! خدای را سپاس گزار که نعمت سرشارى نصیبت کرد. جز به فرمان خداى، تو را با على جفت نکردم، همان خداى که تدبیرش نکو است.» خدا به جبریل فرمان داد و او با آواى بلند در آسمانها صلا در داد. فرشتگان همه فرا آمدند و در «بیت المعمور» گرد جبرئیل انبوه گشتند. جبریل به پا خاست و حق ستایش و بزرگ داشت حق به جاى گذاشت. آنگاه ندا در داد: «پروردگارا شاهد باش که فاطمه را با على، جوانمرد پاک گوهر، جفت کردم.» خداى آسمانها فرمود: «کابین این فرخنده ازدواج را من مقرر سازم که بالاترین کابین است. یک پنجم سود ویژه آب و خاک، و مهر و وداد آنان را بر همگان فرض و مسلم ساختم.» بدین هنگام درخت طوبى شادباش خود را بر حوریان نثار کرد، مشک عنبر و عبیر.
روایت است از رسول خدا سخنى که در میان امت مشهور است. فرمود: در آن اثنا که بهشتیان در بوستانها مى خرامند، پرتوى بتابد. چنان پرتوى که از درخش آن چشمها خیره شود، شگفت آورند و فریاد زنند: مگر نه خداى عزت فرمود: آنجا نه خورشید تابد و نه سوز سرما باشد؟ هاتفى بهشتیان را پاسخ دهد: «آرام گیرید، شما از هر آفتى در امانید. سرور و سالارتان على با زهراء مرضیه سخنى گفت که او را به وجد آورد. این درخش و پرتو از شکر خند مبارک اوست». حق او را بشناسید و یادش گرامى دارید. اى زادگان احمد! به رستاخیز، پشت و پناه من شمائید. به خاطر شما و به فرمان شماست که دوستان سعادت یابند و دشمنان شما در آتش سوزان جاى کنند. دوستى شما ذخیره فرداى ماست، وه چه ذخیره با برکت و گرامى. باین قصیده چون در و گوهر گوش سپار که همه جد است نه شوخى، شایسته سپاس نه سرزنش. ابیات آن پرداخته فکر و نتیجه احساس على بن حماد است که چنین با زیب و زیور است.»
قصیده 94 بیت است.