غدیریه المؤید فی الدین (قصاید)

غـدیـریـه

قال و الرحل للسرى محمول *** حق منک النوى و جد الرحیل
وعدا الهزل فی القطیعة جدا *** ما کذا کان منک لی المأمول
قلت و القلب حسرة یتقلى *** و على الخد دمع عینی یسیل
بأبی أنت ما اقتضى البین إلا *** قدر ثم عهدک المستحیل
کم و کم قلت خلنی یا خلیلی *** من جفاء منه الجبال تزول
إنما أمره لدیک خفیف *** و هو ثقل على فؤادی ثقیل
إنک السالم الصحیح و إنی *** من غرام بک الوقیذ العلیل
قال قد مر ذا فهل من مقام *** عندنا قلت ما إلیه سبیل
قال إنی لدى مرادک باق *** قلت ما إن تفی بما قد تقول
قال أضرمت فى الحشا نار شوق *** حر أنفاسها علیها دلیل
قلت حسبی الذی لقیت هوانا *** فلقاء الهوان عندی یهول
فقبیح بی التصابی و هذا *** عسکر الشیب فوق رأسی نزول
إن أمر المعاد أکبر همی *** فاهتمامی بما عداه فضول
کثر الخائضون بحر ظلام *** فیه و المؤنسو الضیاء قلیل
قال قوم قصرى الجمیع التلاشی *** فئة منتهاهم التعطیل
و ادعى الآخرون نسخا و فسخا *** و لهم غیر ذاک حشو طویل
و أبوا بعد هذه الدار دارا *** نحوها کل من یؤول یئول
لم یروا بعدها مقام ثواب *** و عقاب لهم إلیه وصول
فالمثابون عندهم مترفوهم *** و لذی الفاقة العذاب الوبیل
قال قوم و هم ذوو العدد الج *** - م لنا الزنجبیل و السلسبیل
و لنا بعد هذه الدار دار *** طاب فیها المشروب و المأکول
و لکل من المقالات سوق *** و إمام و رایة و رعیل
ما لهم فی قبیل عقل کلام *** لا و لا فی حمى الرشاد قبول
أمة ضیع الأمانة فیها *** شیخها الخامل الظلوم الجهول
بئس ذاک الإنسان فی زمر الأنس *** و شیطانه الخدوع الخذول
فهم التائهون فی الأرض هلکا *** عقد دین الهدى بهم محلول
نکسوا ویلهم ببابل جهرا *** جمل ذا وراءها تفصیل
منعوا صفو شربة من زلال *** لیس إلا بذاک یشفى الغلیل
ملکوا الدین کل أنثى و خنثى *** و ضعیف بغیر بأس یصول

ترجمه

«کاروان بار سفر بربست و او گفت: این نه هنگام رفتن است. کارت از شوخى به جد پیوست، نه چنینم گمان بى مهرى مى رفت. گفتم و دل در آتش حسرت مى سوخت، سیلاب اشک بر رخسارم روان بود: پدرم فدایت باد، فرمان سرنوشت است و اقتضاى آن وعده هاى دروغین. تا چند گفتم و گفتم: دست از جفا و بى مهرى بردار، کوه را هم طاقت حرمان نیست. پندارى رنج حرمان سهل و آسان است، ندانى که تا چند بر دل زارم ناگوار است. در جامه سلامت خوش و خرم مى خرامى، من از سوز عشق درمانده و از پافتاده. گفت: اینک خرده مگیر، چندى بپاى که عذر گذشته ها باز جویم. گفتم: دیگر نه جاى درنگ است. گفت: من بر سر پیمانم، هر چه خواهى آرزویت برآرم. گفتم: نه پندارم که راه وفا گیرى. گفت: آتش درونم را دامن زدى، آه جگر سوزم گواه اشتیاق است. گفتم: آنچه خوارى و حرمان دیدم، مرا بس. دیگرم آرزوى خوارى و حرمان نیست. هوس عشق و شیدائى از سرم رفت، لشکر پیرى بر سرم شبیخون آورد. اینک یاد رستاخیز به خودم مشغول دارد، دیگرم هوائى در سر نیست. بسیارى به دریاى حیرت اندرند، آنان که با چراغند چه اندکند. گویند: پایان زندگى نیستى و نابودى است.
جمعى راه تعطیل گرفته گویند حقیقت روشن نیست. برخى دیگر مدعى نسخ و فسخ ارواحند، سخن بى اساسشان طولانى است. از پس این زندگى، دار آخرت را منکر شدند، که جهانیان زندگى تازه از سر گیرند. نه پاداش و ثوابى شناسند و نه آتش و عقابى در کمین خود دانند. دولتمندان را صاحب پاداش بینند، درماندگان را درخور عذاب و بیل. جمهور فرزانگان گویند: ما را بهشتى است با شراب زنجبیل از جوى سلسبیل. بعد از مرگ، حیات جاوید است، با بهترین شراب و کباب. این مقالات گوناگون را هر یک بازارى است رواج با پیشوائى و پرچمى و انبوهى. ولى در پیشگاه عقل، سخنى شایان توجه ندارند، و نه اندیشه اى قابل قبول. امتى که پیشوایشان، حق امانت را ضایع کرد، همان گمنام سیه کار جهول. بدگوهرى از زمره آدمیان، با یارى شیطان صفت، فریبکار و رسوا. گمرهان و سرگشتگان که رشته دین و رهبرى را از هم گسیختند. واى بر آنها. که در نینوا، اساس دین را باژگون نمودند، این مجملى است گواه بر حدیث مفصل. زمام دین را به دست زنان و زن صفتان سپردند، ناتوانى که قدرت رهبرى نداشت.»
تا آنجا که گوید:
لو أرادوا حقیقة الدین کانوا *** تبعا للذی أقام الرسول
و أتت فیه آیة النص بلغ *** یوم خم لما أتى جبریل
ذاکم المرتضى علی بحق *** فبعلیاه ینطق التنزیل
ذاک برهان ربه فی البرایا *** ذاک فی الأرض سیفه المسلول
فأطیعوا جحدا أولی الأمر منهم *** فلهم فی الخلائق التفضیل
أهل بیت علیهم نزل الذک *** - ر و فیه التحریم و التحلیل
هم أمان من العمى و صراط *** مستقیم لنا و ظل ظلیل
ترجمه: «اگر جویاى حقیقت بودند، جویاى کسى مى شدند که رسولش برپاداشت. نص قرآن به تبلیغ ولایتش وارد شد، در غدیر خم که جبرئیل امین نازل گشت. همان مرتضى على صاحب حق ولایت، آیات قرآن بر این گواه است. حجت خدا است بر جهانیان، شمشیر آخته بر فرق دشمنان از عناد و انکار، صاحب فرمان را ضایع گذاشتند، با آنکه از همه جهانیان برتر بودند. خاندانى که قرآن بر آنان فرود شد، با احکام حلال و حرام. درمان کورى و جهالتند، و راه راست، سایه گسترده الهى بر سر همگان.» این قصیده 67 بیت است.

تربت حسین (ع)

المؤید فی الدین، قصیده دیگرى دارد با ده بیت که در ص 245 دیوان او ثبت است، با این مطلع:
نسیم الصبا ألمم بفارس غادیا *** و ابلغ سلامى اهل ودى الازاکیا
«اى نسیم جان پرور صبا، راه فارس گیر و صبحگاهان درود مرا به دوستان پاکم برسان.»
در این قصیده گوید:
فلهفی على أهلی الضعاف فقد غدوا *** لحد شفار النائبات أضاحیا
فیا لیت شعری من یغیث صریخهم *** إذا ما شکوا للحادثات العوادیا
و یا لیت شعری کیف قد أدرک العدى *** بتفریق ذات البین فینا المباغیا
أ إخواننا صبرا جمیلا فإننی *** غدوت بهذا فی رضا الله راضیا
و فی آل طه إن نفیت فإننی *** لأعدائهم ما زلت و الله نافیا
فما کنت بدعا فی الألى فیهم نفوا *** ألا فخر أن أغدو لجندب ثانیا
لئن مسنی بالنفی قرح فإننی *** بلغت به فی بعض همی الأمانیا
فقد زرت فی کوفان للمجد قبة *** هی الدین و الدنیا بحق کما هیا
هی القبة البیضاء قبة حیدر *** وصی الذی قد أرسل الله هادیا
وصی النبی المصطفى و ابن عمه *** و من قام مولى فی الغدیر و والیا
و من قال قوم فیه قولا مناسبا *** لقول النصارى فی المسیح مضاهیا
فیا حبذا التطواف حول ضریحه *** أصلی علیه فی خشوع توالیا
و وا حبذا تعفیر خدی فوقه *** و یا طیب إکبابی علیه مناجیا
أناجی و أشکو ظالمی بتحرق *** یثیر دموعا فوق خدی جواریا
و قد زرت مثوى الطهر فی أرض کربلا *** فدت نفسی المقتول عطشان صادیا
ترجمه: «آوخ بر این یاران ناتوانم که دستخوش حوادث و پى سپر بلا گشتند. کاش دانستمى دادرس اینان کیست؟ روزى که از دست حوادث شکوه برآرند؟ کاش دانستمى چگونه دشمن به آرزوى خود رسید، و جمع ما را بپراکند؟ اى یاران عزیز. صبر و شکیبائى پیش گیرید و چون من به رضاى حق راضى شوید. اگر در راه خاندان طه آواره گشتم، چه باک است. هماره دشمنانشان را به خاک نشاندم. اولین آواره دیار نه من باشم، اقتدایم به ابوذر باشد و این خود جاى افتخار است. اگر رنج آوارگى جان مرا خست، خرسندم که هواى جانان به حقیقت پیوست. بارگاه مجد و عظمت را در کوفه پابوس گشتم که دین و دنیا در آن جمع است. بارگاه انور، قبه حیدر، وصى رسول خدا هادى و رهبر. وصى مصطفى، یعنى على مرتضى، پسر عمش که به روز «غدیر» سالار و سرور گشت. سرورى که چون مسیح پاک، جمعى به خدائى او گردن نهادند. چه خوش است طواف بر گرد تربتش؟ نماز در قبه انورش؟ از آن خوشتر، سائیدن جبین بر خاک درش، مناجات با حضرتش. راز و نیاز با کردگار، شکوه از دشمن سیه کار، سیلاب اشکم از رخ روان. توفیقى دگر که در خاک کربلا تربت پاک حسین در برگرفتم، جانم فداى آن شهید تشنه لب باد.»
تا آخر قصیده.

کربلا

قصیده دیگرى در 60 بیت که در ص 256 دیوانش ثبت است: 36 بیت آن را ملاحظه کنید، با این مطلع:
ألا ما لهذی السما لا تمور *** و ما للجبال ترى لا تسیر
و للشمس ما کورت و النجوم *** تضی ء و تحت الثرى لا تغور
و للأرض لیست بها رجفة *** و ما بالها لا تفور البحور
و ما للدما لا تحاکی الدموع *** فتجری لتبتل منها النحور
أتبقى القلوب لنا لا تشق *** جوى و لو أن القلوب الصخور
لیوم ببغداد ما مثله *** عبوس یراه امرؤ قمطریر
و قد قام دجالها أعور *** یحف به من بنی الزور عور
فلا حدب منه لا ینسلون *** و لا بقعة لیس فیها نفیر
یرومون آل نبی الهدى *** لیردى الصغیر و یفنى الکبیر
لتنهب أنفس أحیائهم *** و تنبش للمیتین القبور
و من نجل صادق آل العبا *** ینال الذی لم ینله الکفور
فموسى یشق له قبره *** و لما أتى حشره و النشور
و یسعر بالنار منه حریم *** حرام على زائریه السعیر
و تقتل شیعة آل الرسول *** عتوا و تهتک منهم ستور
فوا حسرتا لنفوس تسیل *** و یا غمتا لرؤوس تطیر
و ما نقموا منهم غیر أن *** وصی النبی علیهم أمیر
کما العذر فی غدرهم بغضهم *** لمن فرض الحب فیه الغدیر
فیا أمة عاث فیها الشقاء *** فوجه نهار هداها قتیر
و شافعها خصمها فی المعاد *** لها الویل من ربها و الثبور
قتلتم حسینا لملک العراق *** و قلتم أتاکم له یستثیر
فما ذنب موسى الذی قد محت *** معالمه فی ثراه الدهور
و ما وجه فعلکم ذا به *** لقد غرکم بالإله الغرور
أیا شیعة الحق طاب الممات *** فیا قوم قوموا سراعا نثور
فإما حیاة لنا فی القصاص *** و إما إلى حیث صاروا نصیر
أ آل المسیب ما زلتم *** عشیر الولاء فنعم العشیر
و یا آل عوف غیوث المحول *** لیوثا إذا کاع لیث هصور
أ آل النهى و الندى و الطعان *** و حزب الطلى حین حر الهجیر
أصبرا على الخسف لا همکم *** دنی و لا الباع منکم قصیر
أ تهتک حرمة آل النبی *** و فی الأرض منکم صبی صغیر
و قبر ابن صادق آل الرسول *** یمس بسوء و أنتم حضور
و لما تخوضوا بحار الردى *** و فی شعبه تنجدوا أو تغوروا
لقد کان یوم الحسین المنى *** فتفدى نفوس و تشفى صدور
فهذا لکم عاد یوم الحسین *** فما ذا القصور و ما ذا الفتور
فمدوا الذراع و حدوا القراع *** فیوم النواصب منکم عسیر
و ولوا ابن دمنة أعماله *** تبور کما المکر منه یبور
فقتلا بقتل و ثکلا بثکل *** ذروه تجز علیه الشعور
ترجمه: «خدا را. آسمان از چه در هم نریزد؟ کوهها از چه درهم نلرزد؟ چرا خورشید بر خود نپیچد؟ اختران بر خاک نیفتند؟ چرا زمین در هم نپاشد؟ دریاها به جوش و خروش نیاید؟ چرا خونها جوى نکشد، آن چنانکه اشکها سیلاب کشد؟ رواست که دلها در هم شکافد، گر چه از سنگ خارا باشد. آن روز کریه و شوم که در بغداد گذشت، روزى بدان شومى و نحوست در جهان چهر نگشود. دجال خوئى یک چشم به پا خاست، کوران دگر بر گرد او حمله آوردند. یأجوج صفت از در و بام فروریختند، به هر کوى و برزن نفیرى برانگیختند. تا رهبران هدایت را پى سپر سازند، کودک و پیرشان را در خاک نهان سازند. جان زندگان به یغما برند، مردگان را از گور برآرند. بر زاده صادق آل محمد آن روا دارند که کافران روا ندارند. تربت «موسى» درهم شکافتند. محشر کبرى برپا کردند. در حریم طورش آتش کین برافروختند، آنجا که آتش دوزخ بر زائرانش حرام گردد. از عناد و کین، پیروان آل رسول را کشتند، پرده حرمتشان بردریدند. آوخ بر آن خونهاى پاک که سیلاب کشید، صد واى بر آن سرها که با تیغ کین از تن پرید. جرمى ندیدند، جز آنکه وصى رسول را به سالارى خود برگزیدند.
آنسان که دشمنى قریش را بهانه کردند، و فرمان ولایت غدیر را زیر پا نهادند. اى امت نگونسار که با دست شقاوت راه سعادت را بستید، چهره آفتاب هدایت را تیره و تار کردید. شفیع محشرتان خصم دادخواه است، واى بر شما امت از خداى عدالت صد واى. حسین را در کربلا به خون کشیدید، و گفتید: مردم عراق را بر آشوفت. جرم «موسى» چه بود که دست ستم تربت و بارگاهش را درهم نوردید. از چه این جنایت روا شمردید؟ به خدا سوگند که شیطانتان به افسون بفریفت. اى پیروان حق. اینک شرنگ مرگ گواراست. اى دوستان با شتاب برپاخیزید. یا زندگى با افتخار در سایه انتقام، یا به دوستان شهید خود ملحق گردیم. اى خاندان «مسیب» شما که هماره دوستار ولایت بودید. اى خاندان «عوف» اى پناه سختى زدگان. اى شیران و رزمندگان. اى فرزانگان. اى جوانمردان. اى نیزه داران. اى گردن فرازان! بر این خوارى و خفت چگونه صبورى کنید، همت شما نه پست بود. دست قدرت شما نه کوتاه. خاندان رسول را پرده حرمت بر درند و در پهنه زمین دیارى از شما باقى بماند؟ رواست که شما حاضر و ناظر باشید و تربت زاده رسول را در هم نوردند؟ شما آرام گرفته در گرداب بلا فرو نروید. در وادى انتقام راه پست و بالا نگیرید؟ شما که روز حسین را آرزو مى کردید، تا جانها فدا سازید و دلها شفا بخشید. اینک روز حسین است که باز آمد. این کوتاهى از چه باشد؟ این توانى از چیست؟ بازوها برکشید! و سخت بر سر دشمنان کوبید! روز ناصبیان از صولت شما چون شب تار است. بگذارید فرجام «ابن دمنه» هلاک و دمار باشد، آن چنان که دام مکرش. بکشیدش که کشت. به عزا بنشانید که به عزایتان نشاند. بگذارید زنانش مویه کنند، و موى از سر برکنند.»
تا آخر قصیده.


Sources :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 407، جلد 8 صفحه 119

  2. المؤید فی الدین- دیوان المؤیّد- صفحه 215- 218

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/118837