جنگ خیبر (به سمت خیبر)

مسلمان شدن

پس از آنکه قرار شد سپاه اسلام از راه مرحب به خیبر برود رسول خدا (ص)، عباد بن بشر را همراه چند سوار به عنوان پیشاهنگ فرستادند. او موفق شد یکى از جاسوسان یهودیان را دستگیر کند. از او پرسید: تو کیستى؟ گفت: در جستجوى چند شترى هستم که از من گم شده است. عباد گفت: آیا اطلاعى از خیبر دارى؟ گفت: آرى، همین تازگى آنجا بودم، در چه موردى از من مى خواهى بپرسى؟ عباد گفت: درباره یهودیان. گفت: آرى کنانة بن ابى حقیق، و هوذة بن قیس پیش هم پیمانان خود از قبیله غطفان رفتند و آنها را تحریض به حرکت و شرکت در جنگ کردند، و براى آنها محصول یک ساله خرماى خیبر را قرار دادند، آنها هم در کمال آمادگى و با اسلحه و ساز و برگ زیاد به سرکرده گی «عتبة بن بدر» آمدند و وارد حصارهاى یهودیان شدند. خیبر ده هزار جنگجو دارد و مردم این حصارها هیچگاه از پا در نمى آیند. وانگهى آنجا مقدار زیادى خوراک و اسلحه هست و آب فراوان دارند و اگر محاصره آنها سال ها طول بکشد، همه چیز آنها کافى است. هیچ کس را نمى بینم که طاقت و یاراى جنگ با ایشان را داشته باشد. عباد بن بشر تازیانه خود را بلند کرد و چند تازیانه به او زد و گفت: تو جاسوس یهودیانى، راست بگو و گر نه گردنت را خواهم زد! آن مرد عرب گفت: اگر به تو راست بگویم مرا امان مى دهى؟ عباد گفت :آرى. مرد عرب گفت: یهودیان خیبر سخت از شما ترسان و بیمناکند، چون رفتار شما را با یهودیان مدینه دیده اند. یهودیان مدینه هم پسر عموى مرا که براى فروش خرماهاى خشک خود به آنجا آمده بود، پیش کنانة بن ابى حقیق فرستاده و به او خبر داده اند که نفرات شما اندک، و ساز و برگ شما کم است، و گفته اند: «ای یهودیان خیبر، ضرب شستى به محمد نشان دهید تا برگردد، زیرا تاکنون محمد با مردمى که به راستى جنگجو باشند برخورد نکرده است. قریش و عموم اعراب هم از حرکت محمد به سوى شما خوشحال اند، زیرا کیفیت آمادگى و زیادى شمار و اسلحه و استوارى دژهاى شما را مى دانند». قریش و هواداران محمد با یک دیگر بحث مى کنند، قریش مى گویند: خیبرى ها پیروز مى شوند، و دیگران مى گویند: محمد پیروز مى شود. و اگر محمد پیروز شود مایه بدبختى روزگار خواهد بود. جاسوس یهودیان چنین ادامه داد که من همه این حرفها را مى شنیدم، کنانه به من گفت: راه بیفت و از همان راهى برو که با سپاه محمد برخورد کنى، چون آنها از حرکت تو در آن راه تعجب نخواهند کرد آنها را زیر نظر بگیر و به آنها نزدیک شو و چنان وانمود کن که از آنها سؤالاتى دارى، آنگاه متقابلا زیادى عده و آمادگى ما را گوشزد ایشان کن، و به هر حال آنها پس از برخورد با تو از بازپرسى تو خوددارى نخواهند کرد، سپس با شتاب خبر آنها را براى ما بیاور. عباد او را به حضور پیامبر (ص) آورد و موضوع را به اطلاع آن حضرت رساند. عمر بن خطاب گفت: گردن او را بزن. عباد گفت: من براى او امان قرار داده ام. رسول خدا (ص) فرمودند: او را همراه خودت نگهدار، ولى او را ببند. چون پیامبر (ص) وارد خیبر شدند، اسلام را بر آن مرد عرضه داشتند و فرمودند: «سه روز به تو مهلت مى دهم، اگر مسلمان نشوى این طناب فقط وقتى از گردنت باز مى شود که بر فراز دار رفته باشى!» آن مرد مسلمان شد و از مرگ نجات یافت.

ادامه مسیر

راهنما به راه افتاد و راه مرحب را تا آخر رفت و سپس از راه میان حیاض و سریر، دشتی نزدیک خیبر، حرکت کرد و در مسیر دشتها راه خود را ادامه داد تا رسول خدا (ص) را به خرصه یکى از دژهاى خیبر رساند، و از آنجا هم حرکت کرد و فاصله میان شق و نطاة [شق و نطاة، نام دو قلعه از قلاع خیبر است را پیمود.

ورود به ناحیه خیبر

چون رسول خدا (ص) بر خیبر مشرف شد، به یاران خود فرمود: بایستید! و سپس فرمود: چنین بگویید: پروردگارا، اى خداى آسمانهاى هفتگانه و هر چه که بر آن سایه افکنده اند، و اى خداى زمینهاى هفتگانه و آنچه در برگرفته اند، و اى پروردگار بادها و هر چه که بر آن مى وزند، ما از تو خیر این دهکده را و خیر اهل آن را مسئلت مى کنیم، و از شر آن و شر هر چه در آن است به تو پناه مى بریم. آنگاه فرمود: در پناه لطف و برکت خدا وارد شوید! و حرکت کردند تا به منزله رسیدند و آخر شب ساعتى آنجا فرود آمدند.

روایتی دروغ در وصف رسول اکرم

برخی مورخین گفته اند: «پیامبر در راه باریک خیبر شتافت چنان که کنار رفت پایین پوش شلوار آن حضرت از روی رانش». این سخن از نظر ما دروغ است زیرا:
1- پیامبر از روی عجله و هوا و هوس کار نمی کرد بلکه از وحی تبعیت می فرمود چنانکه در قران نیز آمده است.
2- آنچه از وقار و سکینه راجع به رسول خدا (ص) گفته شده است حتی احتمال شتاب ایشان بدین نحو را منتفی می کند.
3- نصوص زیادی داریم که در آنها گفته شده است: آنچه بین ناف و زانو است عورت به حساب می آید. البته ممکن است منظور این روایات حرام بودن آشکار کردن تمام این بخش نباشد بلکه منظور نهی تنزیهی باشد اما آنچه مسلم است این می باشد که ولو این نهی، نهی تنزیهی باشد قطعا پیامبر طبق آن عمل کرده و هیچ گاه نمی گذارد ران مبارکش معلوم شود.
4- در نصوص بسیاری از اهل تسنن به شدت حیاء ابوبکر و ابوموسی اشعری و .. اشاره شده در حدی که گفته اند فی المثل حاضر نبودند حتی ساق پایشان دیده شود. حال چطور ممکن است پیامبر که معلم و مربی ایشان بوده در این مقوله از ایشان عقب بیفتد؟

ادامه ماجرا

یهودیان معمولا همه شب قبل از سپیده دم بر مى خاستند و اسلحه بر مى گرفتند و صفهاى سپاه خود را مرتب مى کردند، آنها ده هزار جنگجو داشتند. کنانة بن ابى الحقیق هم با گروهى سوار به سوى غطفان حرکت کرده بود تا ایشان را به یارى خیبریان فرا بخواند، و بعنوان دست مزد نیمى از محصول خرماى آن سال خیبر را به ایشان وعده داد، زیرا پیش تر به یهود خبر رسیده بود که رسول خدا (ص) آهنگ حرکت به سوى ایشان را دارد. و داستان مطلع شدن آنان چنین بود:
روزی مردى از بنى فزاره از همپیمان یهودیان خیبر، خرماهاى خود را براى فروش به مدینه آورده بود در بازگشت نزد آنها آمد و گفت: «من محمد را در حالى ترک کردم که لشکر خود را براى جنگ با شما آماده مى کرد». این بود که به سراغ همپیمانان خود فرستادند و کنانة بن ابى الحقیق همراه چهارده نفر از یهودیان براى دعوت غطفان به آنجا حرکت کرد و آنها را به کمک یهود فرا خواند، مشروط بر اینکه نیمى از خرماى یک سال خیبر از آن ایشان باشد. البته پیامبر (ص) توسط واسطه ای غطفانیان را از جنگ با مسلمین منع کرده و به ایشان خبر داد که: خداوند، پیروزی در خیبر را به من وعده داده است. اما آنها نپذیرفتند و گفتند غطفانیان همسایه و هم پیمانان مایند. اتفاقا آن شبى که رسول خدا (ص) به منطقه خیبر فرود آمد، یهودیان برنخاستند و خروس ها نیز آوایى سر نداد تا اینکه آفتاب طلوع کرد، و آنان شب را به صبح آوردند در حالى که دلهایشان سخت در وحشت بود. محل استقرار سپاه اسلام به گونه ای بود که میان غطفانیان و یهود فاصله انداخته بودند و در ضمن محاصره ی قلعه ها نیز ممکن بود. و گفته شده هنگامیکه پیامبر (ص) به سوی خیبر رفتند علی (ع) را جلوی خود قرار داده بودند وقتی به نخلستان رسیدند حضرت (ص) فرمود هر کس داخل نخل شود آسوده است. پس علی (ع) این سخن را به ندای بلند اعلام کرد.در این وقت پیامبر (ص) به جبرئیل نگاه کرد و دید که او می خندد. به او فرمود: به چه می خندی؟ گفت: من او را یعنی علی (ع) را دوست دارم. پس پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: بدرستیکه جبرئیل می گوید که او تو را دوست دارد. علی (ع) عرض کرد :آیا من به آنجایی رسیده ام که جبرئیل مرا دوست بدارد؟ حضرت (ص) فرمود: بله و حتی به جایی رسیده ای که کسی بهتر از جبرئیل یعنی الله عزوجل تو را دوست می دارد.

صبح روز بعد

صبح هنگام یهودیان بدون هیچ توجهی حصارهاى خود را گشودند و در حالى که بیل و ماله و تیشه همراه داشتند، براى کار روزانه بیرون آمدند. ناگهان متوجه شدند رسول خدا (ص) در میدانى در آنجا فرود آمده اند، فریاد کشیدند محمد و لشکر. و وحشت زده گریختند و وارد حصارهاى خود شدند. پیامبر (ص) شروع به تکبیر گفتن کرده، و مى فرمود: خیبر خراب شد. و هم فرمود: چون ما بر سر قومى فرود آییم صبحگاه ایشان تیره و تار خواهد بود. و گفته شده است هنگامی که پیامبر (ص) در خیبر فرود آمد، حباب بن منذر بن جموح به حضور حضرت (ص) رسیده و گفت: اى رسول خدا، در اینجا که فرود آمده اید، اگر مأمور به آن هستید که صحبتى نمى کنیم، ولى اگر بستگى به رایزنى و اندیشه دارد مطلبى بگوییم. رسول خدا (ص) فرمود: حتما محل رأى و اندیشه است. حباب گفت: اى رسول خدا (ص)، شما نزدیک به حصار میان نخلستان و زمینهاى مرطوب فرود آمده اید، از طرفى هم من مردم قلعه نطاة را مى شناسم، هیچ قومى آزمندتر و تجاوزگرتر از ایشان نیست، و آنها هم اکنون بر ما مشرفند، این موجب مى شود که بیشتر در تیررس آنها قرار بگیریم. وانگهى من اطمینان ندارم که شبانگاه آنها نیایند و در پناه نخلستان پنهان نشوند، مى خواهم بگویم که از این سرزمین مرطوب و خیس به جاى دیگرى کوچ کنید، از نظر من بهتر است ریگستان را میان خود و ایشان قرار دهیم تا تیرهاى ایشان هم به ما نرسد. پیامبر (ص) فرمودند: همین امروز با آنها جنگ خواهیم کرد. در عین حال محمد بن مسلمه را احضار فرمودند، و گفتند: جایى دورتر از حصارهاى ایشان و خالى از رطوبت در نظر بگیر که از دستبردها و شبیخون آنها نیز محفوظ باشیم. محمد بن مسلمه حرکت کرد و اطراف را گشت تا به منطقه رجیع رسید، و هنگام شب به حضور پیامبر (ص) برگشت و گفت: منزل خوبى پیدا کردم. پیامبر (ص) فرمود: در پناه برکت و لطف خدا. آن روز را تا شب، رسول خدا (ص) با اهل نطاة جنگ کرد. جنگ از پایین نطاة شروع شد. در آن روز یهودیان بسیار آماده بودند. پس از اتمام جنگ حباب بن منذر عرض کرد: اگر مصلحت بدانید کوچ کنیم. پیامبر (ص) فرمودند: وقتی شب کنیم به خواست خداوند کوچ خواهیم کرد. تیرهاى یهودیان گاه به لشکرگاه مسلمانان مى رسید و از آن هم تجاوز مى کرد، و مسلمانان همه را بر مى داشتند و به سوى خود آنها پرتاب مى کردند. چون شب شد رسول خدا (ص) به ناحیه رجیع کوچ کرد و به مسلمانان نیز فرمان داد تا کوچ کنند....
برخی معاصرین ماجرای فوق و اینکه پیامبر (ص) در منطقه ای به آن نا امنی فرود آید تا حباب بخواهد به ایشان مشورت دهد را قبول ندارند و می فرمایند: هر انسان عادی ای می داند که نباید در جایی که دشمن بدان اشراف دارد و کثرت درختان امکان حمله ناگهانی به دشمن می دهد ساکن شود تا چه رسد به رسول خدا (ص) که خود فرماندهی جنگهای مختلف را به عهده داشته و به منبع وحی وصل است.


Sources :

  1. ابن هشام- السیرة النبویة

  2. علی الصلابی- دروس و عبر فی تربیة الأمة و بناء الدولة

  3. محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

  4. سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 17

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/119029