فتح مکه (مشرکان مکه)

اذان بلال بر بالای کعبه

چون ظهر فرا رسید پیامبر (ص) به بلال دستور فرمود تا بر بام کعبه و بنا به نقلی بر بالای درگاه ورودی کعبه رفته و اذان بگوید. بلال حبشی اطاعت کرده و اذان گفت. نوشته اند چون بلال بر بالای بام کعبه اذان گفت، این بلال که پیش از اینها هر کودک مشرکی در همین شهر حق داشت بر او سنگ بزند، بر فرقش خاشاک بکوبد و بدترین دشنام ها را بگوید، مشرکان با شنیدن اذان او جانشان از عظمت این صدا و قدرت کلمات او که اینک با تمامی حشمت و قدرت های پوچ و بیهوده خویش مقهور او بودند به گلوها رسید و گویی قلب هایشان، از این که خدای محمد برده ای سیاه را بر تمامی آن جباران سطوت و حشمت، چیرگی و قدرت داده است بالا می آمد. چون مشرکان صدای او را شنیدند، به انکار سخن حق برآمده و هر یک فراخور حال و دریافت خود سخنی گفت مثلا عتاب گفت: خدا به پدرم رحم کرد که او را در دل خاک برد. مرد تا این صدا را که چون خر، عرعر می زند نشنود و ناراحت نشود!. دختر ابوجهل در خانه اش گفت: صدای این مرد را می شنوید که با این کلمات ما را به نماز می خواند. نه ما این پیامبر را دوست نداریم. زیرا حق پیامبری بابا جانمان ابوجهل را غصب کرد. چه پیش از او ابوجهل به پیامبری مبعوث شده بود و اما این مقام را از خدا نپذیرفت و با قوم خود مخالفت نکرد! اما محمد پذیرفت. به خدا سوگند که نماز را (به اجبار) می خوانیم اما دشمنی این محمد که پدرمان را کشته است از دل بیرون نمی کنیم. حارث بن هشام گفت: چه بدبختى بزرگى! کاش پیش از امروز مرده بودم و نمى شنیدم که بلال همچون خر بر فراز کعبه نعره مى کشد. حکم بن ابى العاص گفت: به خدا سوگند پیشامد بزرگى است که برده بنى جمح بر فرزندان ابى طلحه فریاد کشد. سهیل بن عمرو گفت: اگر این علامت خشم خدا باشد بزودى تغییرش خواهد داد، و اگر موجب خشنودى خدا باشد آن را بزودى پایدارتر خواهد فرمود.
ابوسفیان به دوستان مصاحب خود، حارث و عتاب گفت: من از این گونه سخنان که می گویید نمی گویم. چه از این سنگریزه ها می ترسم که او را خبر دهند و رسوایم سازند.
نوشته اند لحظاتی بعد که پیامبر بر ایشان می گذشت به آنان گفت: تمامی آنچه را که گفتید دریافتم و دانستم چه بود و آن گاه جملات آنان را یکایک، بدون یک کلمه کم و کاست بر آنان بازگفت، حارث و عتاب چون چنین شنیدند شرمسارانه گفتند: گواهی می دهیم که تو پیامبر خدایی. زیرا در این جا هیچ کس با ما نبود که تو را از آنچه که گفتیم باخبر سازد. اما ابوسفیان غرق حیرت بود و هنوز در اعماق دلش هیچ نشانه ای از نور ایمان تجلی نداشت. او تا آخرین دم عمر خود برین باور بود که نه وحیی در کار است و نه خبری از آسمان ها می رسد. و ابلیس وار همین بینش و گزینش شوم را بر خاندان خویش، بر نور چشمان خود معاویه و یزید و... به میراث گذاشت.

کشته شدن عده ای از مشرکان مکه

رسول خدا (ص) بسرکردگان سفارش کرد تا کسى متعرض مشرکان نشده و شمشیر برویشان نکشند مگر چند نفر را که دستور داد آنها را هر کجا یافتند اگر چه به پرده کعبه خود را آویخته باشند کشته شوند، و فقط در صورتی بخشوده می شدند که اقرار به توحید و یا و استغفار می کردند و آنها عبارت بودند از:
1- عبدالله بن سعد و به نقلی عبدالله بن ابی سرح: و او کسى بود که قبلا مسلمان شده بود و جزء نویسندگان وحى بود ولى پس از چندى مرتد شد و بحال شرک برگشت و بنزد قریش رفت.
عبدالله که برادر رضاعى عثمان بن عفان بود هنگامى که اطلاع پیدا کرد پیغمبر اسلام (ص) دستور قتلش را صادر کرده مخفیانه خود را به عثمان بن عفان رسانید و به او پناهنده شد، عثمان او را در پناه خود گرفته بنزد رسول خدا آورد و از آن حضرت خواست تا او را عفو کند.
پیغمبر اسلام مدت زیادى سکوت کرد آنگاه بخواهش عثمان جواب مثبت داده او را عفو کرد. ولى هنگامى که عثمان از نزد آن حضرت برفت رسول خدا (ص) رو به اطرافیان خود کرده فرمود:
من سکوت کردم تا بلکه یکى از شما برخیزد و گردن این مرد را بزند! مردى از انصار عرض کرد: یا رسول الله خوب بود بمن اشاره می کردى تا من گردنش را بزنم؟
رسول خدا (ص) فرمود: پیمبران با اشاره دستور قتل کسى را صادر نمی کنند. بالجملة عبد الله بن سعد پس از این جریان دوباره مسلمان شد و هنگامى که عمر بن خطاب به خلافت رسید او را به امارت قسمتى از سرزمینهاى اسلامى منصوب کرد و پس از عمر نیز عثمان او را به امارت منصوب کرد.
2- عبدالله بن خطل یا عبدالله ابن حنظل: او مردى از قبیله تیم بن غالب بود که پیش از آن مسلمان شده بود و رسول خدا (ص) او را به همراه مردى از انصار براى جمع آورى صدقات و زکوات بسوئى فرستاد. و در یکى از منازل به غلامش که مسلمان بود دستور داد بزغاله را بکشد و براى او غذائى طبخ کند، سپس خوابید، و چون از خواب برخاست دید غلام دستور او را انجام نداده و غذا طبخ نکرده است، از این رو خشمگین شده و آن غلام را بقتل رسانید، سپس مرتد شده بحال شرک و بت پرستى باز گشت.
او دو کنیز داشت که در مکه تن فروشی می کردند. عبدالله آنها را به هجا خوانی و سرودن اشعار قبیح علیه پیامبر (ص) وا داشت و آن دو از جان و دل به این کار مشغول گشتند. خود وی نیز آوازه خوانی می کرد. هجویه هایی علیه پیامبر (ص) می خواند. روز فتح مکه بی آن که نزد پیامبر (ص) آید و از اعمال خود اظهار ندامت کند خود را در پرده های کعبه پنهان کرده بود که به دست عمار بن یاسر و بنا به نقلی بدست دو تن از مسلمانان بنام سعید بن حریث و ابوبرزة اسلمى کشته شد.
3و4 - از جمله اعدامیان دو کنیز آوازه خوان عبدالله بن خطل فوق الذکر بودند که در هجو رسول خدا (ص) شعر می خواندند و یکى از آنها نامش «فرتنى» بود، پیغمبر اسلام (ص) دستور داد آن دو را هر کجا یافتند به قتل برسانند. یکی از این دو کنیز به دست مسلمانان کشته شد و دیگرى فرار کرد تا بالاخره از رسول خدا (ص) برایش امان گرفتند آنگاه به مکه باز گشت.
5- حویرث بن نقیذ و بنا به نقلی هبار بن اسود یا هر دو به همراه هم که رسول خدا (ص) را در مکه می آزرد، و پس از هجرت نیز هنگامى که عباس بن عبدالمطلب دختران رسول خدا: فاطمه و ام کلثوم را حرکت داد تا به مدینه ببرد حویرث شتر آنها را رم داد و سبب شد که شتر آن دو را به زمین بزند. حویرث بن نقیذ بدست علی بن ابیطالب کشته شد.
6- مقیس بن حبابة (یا صبابة): مقیس یکی از هم کیشان مسلمان خود را به ستم کشت و به مکه گریخت و مرتد شد. و در برابر بت اساف و بت نائله قریش سر خود را تراشید و سوگند خورد که هیچ گاه از آیین بت پرستی دست برندارد و به میخوارگی پرداخت و در روز فتح مکه سیاه مست و خراب در حالی که میان صفا و مروه می خرامید و در ستایش میخوارگی و مستی اشعاری می خواند و افتان و خیزان راه می رفت، کشته شد.

تفصیل ماجرای او از این قرار است

مقیس برادرش را در یکی از محلات مدینه به نام محله نجار کشته یافت و این را به پیغمبر (ص) خبر داد. پیامبر (ص) یکی از اصحابش را به نام قیس بن هلال همراهش کرد تا کمکش کرده به محله بنی نجار بروند، قاتل را بیابند و قصاص کنند و در صورت عدم توفیق، خونبهای مقتول را از مردم آن محله بگیرند. آمدند و قاتل را نیافتند و اما فدیه گرفتند. مقیس هنگام بازگشت به خود گفت چه فایده که قاتل را نیافتیم و فقط خونبها ستاندم. چه خوب است به ازاء قصاص خون برادر، همین همراه و یاور خود، قیس را بکشم و بگریزم، در این صورت هم قصاص کرده، کسی را کشته و انتقام گرفته ام (حال از هر که می خواهد باشد) و هم خونبها گرفته ام. دوست و یاور بیچاره اش بی خبر از همه جا نشسته بود که او را از پشت زده و با سنگی بزرگ بر مغزش کوبید و به جرم محبت و همراهی ای که با وی کرده بود خون پاکش را به خاک ریخت. آن گاه از مدینه گریخت. مرتد شد. به مکه پناه برد و آن جا در میان مشرکان قریش به مستی و عربده کشی مستمر پرداخت. پیامبر (ص) چون از جنایتش آگاه شد بسیار خشمگین شد و بر مظلومیت قیس بس اندوهناک شد. فرمان داد قاتل فراری را هر جا یافتند، بکشند. و او را در حالی که مست بود و در صحن مسجدالحرام تلو تلو می خورد کشتند.
7- ساره کنیز بنى عبدالمطلب که رسول خدا (ص) را در مکه می آزارد (به گفته برخى همان زنى بود که نامه حاطب بن أبى بلتعة را گرفته بود تا به قریش برساند) سارة را نیز برایش امان گرفتند و رسول خدا (ص) او را امان داد، و هم چنان زنده بود تا در زمان عمر بن خطاب که در محله ابطح زیر دست و پاى اسبى رفت و آن اسب او را بقتل رسانید.
8- عکرمة بن أبى جهل: پس از آن که پیامبر (ص) بر مکه پیروز شد این عکرمه با آن که مهدور الدم بود و افزون بر آن، در معبر شهر با گروهی از اشرار علیه سپاه پیامبر (ص) شمشیر کشیده به ستیز پرداخته بود چون کمترین نیروی مقاومتی در خود ندید گریخت و از ترس پیامبر (ص) به سوی یمن فرار کرد. اما همسر جوانش که بیچارگی و بی سامانی او را دید نزد حضرت (ص) آمده و از او خواست شوهرش را ببخشد. پیغمبر (ص) عکرمه را بخشید و به همسرش فرمود او را بازگردان. از جمله شگفتی های کردار پیامبر (ص) این بود که، وقتی عکرمه را بخشید، به یاران خود فرمود چون عکرمه به سوی شما آمد هرگز پدرش ابوجهل را دشنام نگویید و به زشتی یاد نکنید، زیرا دشنام به مرده موجب آزار باز ماندگان وی می شود و به مرده هم نمی رسد.
9- صفوان بن بنی امیه که یکی دیگر از جنگ افروزان بود در روز فتح مکه به مقاومت مسلحانه پرداخت، او نیز به شفاعت یکی از خویشاوندان و دوستان مسلمانانش به نام عمیر بن وهب مورد بخشایش قرار گرفت و پیامبر (ص) از خون او نیز درگذشت. وقتی صفوان به بخشایش رسید به پیامبر (ص) گفت حال که از خونم گذشتی اجازه بده دو ماه در مورد اسلام فکر کنم و ببینم می توانم دین ترا بپذیرم. پیامبر (ص) در پاسخش گفت: به جای دو ماه چهار ماه بیاندیش و تصمیم بگیر.
10- سهیل بن عمرو نیز جزء گروه اعدامیان بود. این مرد را چندین بار در موقعیات گونه گون به دست آورده بود و از خونش درگذشته بود. قصه اسارتش در جنگ بدر چنان بود که به پیامبر (ص) گفت دستور بده ریسمان هایمان را سست تر کنند و چون این کار انجام شد گریخت و پیامبر (ص) فرمود هر که او را یافت بکشدش و چون خود پیامبر (ص) او را در میان بوته های خار یافت خود او از خونش درگذشت و سپس آزادش کرد و سهیل باز به مکه آمد و علیه او جنگ افروزی ها کرد تا آن که سرانجام پیامبر (ص) این بار برای آخرین بار تصمیم قطعی گرفته و دستور داد پس از آن همه ظلم و کین او را بکشند. اما سرانجام او را نیز بخشید. سهیل آن روز در خانه خود پنهان شد و پسرش عبدالله را به شفاعت نزد حضرت (ص) فرستاد. عبدالله در برابر پیامبر (ص) زانو زد و عفو پدرش را از ایشان خواست. لختی به چهره دوست و حواری مسلمان خود نگاه کرد و به حرمت این جوان مهربان پدر نامهربان او را بخشود.
11- حویطب بن عبدالعزی نیز از کسانی بود که خونش هدر بود. در فتح مکه گریخت و به نخلستانی پناه برد. ابوذر را دید و به او پناه برد و گفت: ممکن است توبه و استغفار مرا به پیامبر (ص) برسانی و از او برایم بخشایش بطلبی. ابوذر آمد و سخنان او را به رسول خدا (ص) رساند و حضرت (ص) حویطب را نیز بخشید.
12و 13- همچنین پیامبر (ص) بر کیفر دو تن دیگر فرمان قطعی مرگ داد و فرموده بود هر جا آن دو را یافتند بکشند. آن دو حارث ابن هشام و عبدالله بن ابی ربیعه مخزومی بودند که به خانه ام هانی دختر ابوطالب پناهنده شدند. و سرانجام از پیامبر (ص) امان گرفتند (برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به عنوان فتح کعبه (6) از همین سایت).
14- از دیگر کسانی که پیامبر (ص) خونش را هدر کرده بود انس بن زنیم بود. وی پیامبر (ص) را هجو کرده، و به کیفر هجا گویی اش غلامی از قبیله خزاعه سر او را شکست و سپس مردم بنی کنانه به طرفداری او شبیخون کرده و بیست و هشت تن از خزاعه را مظلومانه کشته بودند. آری همه این ماجراها را اشعار زشت و هجوه گویی های ناشایسته او موجب شده بود. وی چون شنید پیامبر (ص) به مرگش فرمان داده است. قصیده ای در مدح حضرت (ص) که مضمونی عذر خواهانه داشت سرود و به دست پیکی داد تا بر پیامبر (ص) بخواند و شفاعتش کند.

هجوه گویی های ناشایسته در مورد پیامبر اکرم

پیک نزد رسول الله (ص) آمد. روز فتح مکه به عذرخواهی از جانب زنیم چنین گفت: ای پیامبر خدا اجازه ام می دهی تا چند بیتی را بر تو بخوانم؟ پیامبر (ص) اجازه داد و او چنین خواند:
«تویی آن که به فرمان او قبایل معد راهنمایی شدند نه که خدای تو مردمان را راهنمایی کرد و به تو گفت شاهد و رسول باش. هرگز هیچ مرکوبی بر پشت خویش نیکوتر و باوفاتر و درست پیمان تر از محمد را حمل ننموده است. آن بخشنده تر از هر کس، آن کوشاتر از هرکس، بر خیر آن کس که فاخرترین بردهای یمنی را خلعت می دهد. و تندروترین اسب ها را در بخشش عطا می کند. هان ای پیامبر خدا بدان که در دستت گرفتارم و از همان لحظه که فرمان دادی اسیرم کنند، در چنگ تو بوده ام و مرا مرده گیر ای رسول خدا بدان که بر همگان استیلا داری و هیچ خانه ای بر پست و بلند صحرا نیست که در دست قدرت تو نباشد به تو رسانده اند که من ترا هجو کرده ام اگر چنین کرده ام دستم چنان شل باد که نتوانم تازیانه بگیرم هجو نکردم. فقط گفتم وای بر آن جوانان که در روزی شوم و ناخجسته کشته شدند من نه عهدی را شکسته ام و نه خونی ریخته ام پس تو ای دانای حق رحمتی بر من روا دار و در کیفرم میانه رو باش.»
در اوج ناباوری پیامبر (ص) همین اشعار را به عنوان عذر خواهی او قبول کرده و از خونش گذشت! بدین ترتیب مردم مکه به اختیار خود اسلام را پذیرفت و فقط تعدادی انگشت شمار از بدکاران و مشرکان محکوم به مرگ بودند که برای حفظ جان خویش چاره ای جز اسلام نیافتند. البته ناگفته نماند که از میان این مردم بسیاری شان پیشاپیش مسلمان شده بودند اما از ترس شکنجه و سخت گیری مشرکان جرأت اظهار اسلام خود را نداشتند. در نتیجه در فتح مکه، حدود دو هزار نفر از ساکنان این شهر بدون خون ریزی و درگیری گسترده به اسلام گرویدند. همچنان که خداوند متعال می فرماید: «اوست آن خدایی که شما را در درون مکه پیروزی داد و دست مشرکان را از شما و دست شما را از آنان بازداشت و خدا بر هر آنچه که می کنید بینا است.»


Sources :

  1. ابن حزم- جوامع السیرة

  2. ابوالقاسم السهيلي- الروض الانف- جلد 4

  3. محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

  4. میثاق امیرفجر- فتح مبارک

  5. ابن هشام- سیره ابن هشام- جلد 2

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/119197