غزوه حنین (مسلمانان)

در جنگ حنین پرچم هم پیمانان ثقیف را قارب بن اسود بن مسعود حمل می کرد، و همین که سپاهیان گریختند او هم پرچم را به درختى آویخت و خود و پسر عموهایش همه گریختند. از آنها فقط دو نفر کشته شدند که از خاندان بنى غیره بودند به نامهاى «وهب» و «جلاج». چون خبر کشته شدن لجلاج به پیامبر (ص) رسید فرمود: امروز سالار جوانان ثقیف که از همه بجز ابن هنیده برتر بود کشته شد. جلاج مردى از بنى کنه بود، و رسول خدا (ص) به افراد آن قبیله فرموده بود: این مرد سالار جوانان بنى کنه است به جز ابن هنیده یعنى حارث بن عبدالله بن یعمر. کنه زنى یمنى از قبیله غامد بود که میان قبائل عرب متولد شده و کنیز بود، و حارث همه بردگان بنى کنه را آزاد کرد. عمر در خلافت خود به حارث گفت: آیا خوشحال مى شدى اگر خاندان عامر بن طفیل و علقمة بن علاثه به جاى کنه مى بودند؟ گفت: اى امیرالمؤمنین، اگر چنین مى بود خیلى دوست مى داشتم. عمر گفت: ایکاش کنه مادر من مى بود و خداوند از مهربانى هاى او که به تو ارزانى داشته است به من هم لطف مى فرمود. حارث نسبت به مادر خود بسیار خوش رفتار بود، مادرش از دست هیچکس بجز او چیزى نمى خورد، و هیچکس سر او را به غیر از حارث نمى شست و تاب زلفها و موهایش را باز نمى کرد. پرچم بنى مالک در دست ذو الخمار بود. چون قبیله هوازن گریختند مسلمانان آنها را تعقیب کردند. از ثقیفیان تنها صد نفر از بنى مالک کشته شدند، که از آن جمله است عثمان بن عبدالله که خوب جنگیده بود و ثقیف و هوازن را بر قتل مسلمانان و جنگ تشویق مى کرد تا کشته شد. در نبرد قبیله ثقیف نیز گریختند. پیرمردانى از ایشان که بعدها مسلمان شدند مى گفته اند که در آن جنگ شرکت داشته ایم و رسول خدا (ص) ما را تعقیب مى کرد و ما همچنان مى گریختیم. بعضى از افراد ما پس از اینکه وارد حصار طائف هم شده بودند از شدت ترس همچنان مى پنداشتند که پیامبر (ص) هنوز هم در تعقیب آنهاست.

رشادت ابوقتاده در جنگ حنین:
از قول ابوقتاده نقل است که: چون روز حنین به دشمن برخوردیم نخست مسلمانان جنب و جوشى داشتند، من متوجه شدم که یک مسلمان با یک مشرک درگیر است و نزدیک بود آن مشرک به آن مسلمان غلبه کند. از پشت سر او خود را رساندم و ضربتى بر دوش مشرک زدم. او به سراغ من آمد و چنان مرا فرو گرفت که از آن بوى مرگ استشمام کردم و اگر شدت خونریزى او نمى بود مرا کشته بود، ولى به زمین افتاد و من سرش را جدا کردم و جامه و سلاح او را بر نداشتم و رفتم تا به عمر بن خطاب رسیدم و گفتم: چرا مردم چنین مى کنند و مى گریزند؟ گفت: خواسته الهى است. پس از اینکه مردم برگشتند پیامبر (ص) فرمود: هر کس که کسى از کفار را کشته و گواه دارد جامه و سلاح مقتول از آن اوست. من برخاستم و گفتم: آیا کسى براى من گواهى مى دهد؟ و نشستم. پیامبر (ص) براى بار دوم گفتار خود را تکرار فرمود و من برخاستم و گفتم: آیا کسى براى من گواهى مى دهد؟ و نشستم. چون پیامبر (ص) براى بار سوم گفتار خود را تکرار فرمود عبدالله بن انیس برخاست و به نفع من گواهى داد. بعد هم اسود بن خزاعى را دیدم و او هم براى من گواهى داد. آن کسى هم که جامه و سلاح آن مشرک را برداشته بود منکر این نبود که من او را کشته ام و من موضوع را به اطلاع پیامبر (ص) رساندم. آن شخص گفت: اى رسول خدا، جامه و سلاح آن کشته پیش من است، ولى شما ابو قتاده را راضى کنید که آنها از آن من باشد. ابوبکر گفت: این ممکن نیست، چرا نسبت به شیرى از شیران خدا که در راه خدا و رسول جنگ کرده است چنین توقعى دارى که جامه و سلاح کشته شده را به تو بدهد؟! پیامبر (ص) فرمود: راست مى گوید و به آن شخص دستور دادند که جامه و سلاح را به ابوقتاده بده! و او آن را به من داد. ابوقتاده مى گوید: حاطب بن ابى بلتعه به من گفت: آیا سلاح را مى فروشى؟ گفتم: آرى و به هفت اوقیه طلا فروختم و به مدینه آمدم و با آن پول در محله بنى سلمه نخلستانى خریدم که نامش ردینى بود و این اولین مالى بود که در اسلام به دست آوردم و تا امروز از در آمد آن زندگى مى کنم.

آرزوی شکست مسلمین:
چون مسلمانان به هزیمت رفتند و ظاهرا کار به زیان آنها مى نمود، منافقان، کفر و کینه و فسادى را که در دل داشتند به زبان آوردند. ابوسفیان بن حرب گفت: امیدوارم تا کنار دریا عقب نشینى کنند. مردى از قبیله اسلم که نامش ابومقیت بود به او گفت: اگر نه این بود که شنیدم رسول خدا (ص) از کشتن تو نهى کردند ترا مى کشتم. کلدة بن حنبل که برادر مادرى صفوان بن امیه و از سیاهان مکه بود فریاد کشید: امروز جادو باطل شد و شکست خورد! صفوان به او گفت: ساکت باش، خدا دهانت را پر خاک کند، اگر اربابى از قریش بر من حکومت کند برایم بهتر است تا اربابى از هوازن. سهیل بن عمرو گفت: این شکست را محمد و یارانش نمى توانند جبران کنند! عکرمه گفت: این حرف درستى نیست، کار در دست خداست و محمد را در آن دخالتى نیست! بر فرض که امروز موقتا بر او پیروز شوند فردا پیروزى نهایى از او خواهد بود. سهیل گفت: هنوز از مخالفت تو با محمد چیزى نگذشته است! عکرمه گفت: ما خیال مى کردیم خیلى عاقل هستیم، و حال آنکه سنگهایى را مى پرستیدیم که نه سودى مى رساندند و نه زیانى.

حضور عثمان ابن عبدالله در حنین:
عثمان بن عبدالله همراه سواران و بردگان و آزاد کرده هاى خود به نفع هوازن در آن جنگ حضور داشت و آنها با او کشته شدند. از جمله کسانى که همراه او کشته شد نوجوانى مسیحى بود که ختنه نشده بود. طلحه که لباس ها و اسلحه کشته شدگان را بیرون مى آورد همینکه او را دید که ختنه نشده است فریاد کشید و گفت: اى گروه انصار، به خدا سوگند مى خورم که قبیله ثقیف ختنه کرده نیستند! مغیرة بن شعبه گوید: همینکه این را شنیدم ترسیدم که حیثیت ما میان اعراب از بین برود، گفتم: طلحه، پدر و مادرم فداى تو باد چنین مکن که او غلامى مسیحى است! و بعضى از کشته شدگان ثقیف را برهنه کردم و به او نشان دادم و گفتم مى بینى که ختنه شده اند. و گفته اند که آن غلام مسیحى از ذو الخمار بوده است و چشمانى کبود داشته و در آن روز همراه ارباب خود کشته شده است.

شعر سرایی زنان در حنین:
درست است که در دین اسلام حتی الامکان زنان در میدان جنگ حاضر نمی شوند مگر برای امور پزشکی و مانند آن اما این چنین نیست که در جنگ هیچ نقشی نداشته باشند. در یک جامعه ی اسلامی با شروع جنگ و رفتن مردان به جبهه های نبرد، مسئولیت زنان در خانواده بیشتر شده و از طرف دیگر این زنان هستند که مشوق مردان برای حضور در جبهه اند. یکی از راههای تهییج مردان برای حضور در نبرد شعر سرایی زنان می باشد که الحق و الانصاف زنان مسلمان در جنگ حنین خوب از عهده ی این مهم برآمدند.
زنى از قبیله خزاعه روز حنین این شعر را سرود:
آبهاى حنین از ماست، آن را رها کنید *** و نباید از آن بیاشامید و بر آن دست نخواهید یافت و این رسول خداست *** و آنها هرگز بر او چیره نخواهند شد.
زنى دیگر این بیت را سرود:
سواران خدا بر سواران لات چیره شدند ***‌‌‌ آرى خداوند سزاوارتر به ثبات و پایدارى است.


Sources :

  1. أبوالقاسم السهيلي- الروض الأنف- جلد 4

  2. محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

  3. ابن کثیر- السیرة النبویة- جلد 3

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/119261