نظر شیعه در مورد امام جماعت شدن ابوبکر

ما دو قول را در اینجا می آوریم که هر دو برای شیعه است و ممکن است هر یک در یکی از نمازهای صبح در مدت بیماری حضرت پیش آمده باشد:
1- عیسی ضدیر می گوید از امام موسی بن جعفر سؤال کردم که: بیشتر مردم می گویند که پیامبر امر کرد تا ابوبکر با مردم نماز بخواند سپس همچون دستوری به عمر داد، امام موسی بن جعفر (ع) مدتی ساکت ماند سپس فرمود: این گونه که می گویند نیست و لیکن ای عیسی بحث در این امور بسیار است ولی راضی نشو مگر این که حقیقت آن را دریابی و کشف نمایی. عیسی ضدیر می گوید، عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت من از اموری سؤال می کنم که به درد دین و اعتقادم بخورد، ولی می ترسم که برخی از این امور مرا گمراه سازد و من آگاه نیستم، من کجا شخصی مانند شما را پیدا می کنم تا حقیقت را برای من ظاهر و کشف نماید.
امام فرمود: وقتی مریضی پیامبر بیشتر شد و ناتوانش ساخت علی (ع) را طلب کرد و سرش را بر دامان او گذاشت و از هوش رفت، پس هنگام نماز شد و اذان گفته شد، عایشه آمد و گفت: ای عمر برو با مردم نماز بخوان، عمر گفت: پدرت ابوبکر به این کار ارجحیت دارد، عایشه گفت: درست است ولی او مردی نرم خوست می ترسد از این که مردم علیه او بشورند، تو با مردم نماز بخوان، عمر به او گفت: بلکه او نماز می خواند و من او را همراهی می کنم، محمد از هوش رفته است و گمان نمی کنم که نجات یابد و خواهد مرد و علی هم همواره در کنار اوست و از او جدا نمی شود پس قبل از این که محمد از این بیماری رهایی یابد پدرت را وادار کن تا با مردم نماز را به جماعت اقامه کند زیرا می ترسم که اگر پیامبر از این مرض بهبود یابد علی را برای اقامه ی نماز امام جماعت خواهد فرستاد، من خودم دیشب شنیدم که محمد در آخر سخنانش و دعاهایش بر نماز خواندن تاکید کرده و می گفت نماز نماز امام موسی بن جعفر (ع) فرمود: ابوبکر خارج شد و به سمت مسجد رفت تا با مردم نماز بخواند و به امامت ایشان بایستد ولی مردم کار او را منکر شدند سپس گمان کردند که این کار او به امر رسول الله (ص) است، هنوز ابوبکر تکبیر نماز را نگفته بود که پیامبر به هوش آمده و فرمود: عباس را به نزد من بخوانید پس او را خواندند و آمد و او به همراه علی (ع) به پیامبر کمک کردند و او ار از خانه خارج و به سمت مسجد آوردند تا این که با مردم نماز خواند آن گاه ایستاد سپس او را بر منبرش نهادند و همه اهل مدینه از مهاجرین و انصار دور او را گرفتند و زنان سرهای خود را از پرده ها بیرون آوردند، در این میان جمعیت آشفته شد. همه ناله و زاری می کردند و فریاد برمی آوردند و آیه استرجاع را می خواندند، پیامبر (ص) مدتی سخن می گفت و لحظاتی سکوت می نمود و قسمتی از سخنان حضرت بدین شرح است که فرمود: ای جماعت مهاجرین و انصار هر کسی که امروز این جا حاضر است و هر کس از جن و انس که این ساعت در این جا حضور دارد، حاضران به غایبان برسانند که به تحقیق در میان شما کتاب خدا را که در آن نور هدایت و بیان است نهادم که خداوند هیچ حجتی را از من در میان شما از آن فروگذار نکرده و در میان شما از خود دین و نور هدایت یعنی جانشینم علی بن ابیطالب را نهادم، به تحقیق علی (ع) ریسمان خداوند است، پس همگی به او چنگ بزنید و به او دست بیازید و از دور او متفرق نشوید (و اذکرا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فألف بین قلوبکم، فأصبحتم بنعمة اخوانا)، ای مردم این علی بن ابی طالب گنج خداوند است امروز و فردا، هر کس او را دوست بدارد و مهر او را در دل خود بپروراند امروز و فردا به عهدی که خداوند با او بسته و برگردن اوست وفا نموده است و واجب خویش را ادا نموده و هر کس امروز و فردا علی (ع) را دشمن خویش بداند و با او دشمنی نماید روز قیامت کور و کر محشور می شود در حالی که حجت و دلیلی برای او نزد خداوند پذیرفته نیست. ای مردم فردای قیامت به نزد من نیایید در حالی که عروس دنیا را به عقد خویش در آورده اید و به آن مشغول شده اید و خانواده من در حالی می آیند که ژولیده و خاک آلوده و شکست خورده و مظلوم هستند و خون های ایشان در برابر شما ریخته می شود و روان می گردد و بیعت هایی که به گمراهی کشیده می شود و شورایی تشکیل می شود که مردم را به جهالت و گمراهی می کشاند، به درستی که این کار را مردانی انجام خواهند داد که خداوند آن ها را در برخی آیات در قرآن کریم نامبرده و به شما می گفتم و می شناساندم و به شما می رساندم آن چه را که برای آن به سوی شما آمده ایم، و لیکن من شما را قومی جاهل می بینم، پس از من به حال گذشته خود بازنگردید و کافر و مرتد نشوید، کتاب خدا را آن گونه که صحیح و درست نیست تأویل و تفسیر ننمایید، بدانید که هر سنت و کلام و سخنی که با قرآن مخالفت داشته باشد آن سنت و سخن دروغ و باطل است، قرآن پیشوای هدایت است و آن هم رهبر و پیشوایی دارد که مردم را به سوی خدا و قرآن مجید با حکمت و موعظه حسنه می آورد که ولی امر پس از من ولی و پیشوای آن است و وارث علم من و حکمت و سر و عیان و وارث همه انبیاء پیش از من است من نیز ارث می برم و ارث می گذارم پس مبادا یکی از شما دیگری را متهم به دروغگویی نماید. ای مردم خدا را خدا را در مور داهل بیت من در نظر بگیرید و حرمت و حق ایشان را نگاه دارید که ایشان ارکان دین و چراغ های هدایت در ظلمت دنیا و معدن علم هستند و علی است برادم و وارثم و جانشینم و امین من و برپا دارنده ی امر من، وفا کننده به عهد من در سنتم و اولین کسی از مردم که به من ایمان آورد و آخرین ایشان که در هنگام مرگ با من تجدید عهد و پیمان نمود و بهترین مردم برای من است که روز قیامت او را دیدار خواهم نمود پس حاضران به غایبان برسانند و بگویند همانا هر کس قصد امامت و پیشوایی امتی را نماید در حالی که از او عالم تر و شایسته تر در آن قوم باشد به تحقیق کافر است. ای مردم هر کس که از قبل بر گردن من حقی دارد من حاضر به ادای آن هستم و هر کس پس از من حقی طلب دارد می تواند آن را از علی طلب کند زیرا او ضامن همه دیوان است تا آن زمانی که همه دیون مرا بپرداز و حقی از کسی بر گردنم نماند.
2- به هنگام بیماری پیامبر بلال در هنگام نماز صبح به نزد رسول الله (ص) آمد در حالی که او سخت مریض بود پس ندا داد، الصلاة یرحمکم الله، رسول الله (ص) نیز با صدای اذان بلال اذان گفت و فرمود: یکی از مردم با جماعت به نماز بایستد و نماز بخواند چون من بسیار مریض هستم و به خویش مشغولم، عایشه گفت: به نزد ابابکر بروید و به او بگویید تا برای امامت نماز برود، و حفصه دختر عمر گفت: به نزد عمر بروید، هنگامی که رسول الله (ص) سخن حفصه و عایشه را شنید و حرص آن ها را در امام جماعتی پدرانشان و فتنه و بلایی که آن دو برپا می کنند دید (در حالی که رسول خدا زنده است و هنوز از دنیا نرفته است)، در ضرب المثلی فرمود: زنانی که عاشق جمال و وصال یوسف بودند دست از او شسته و او را رها نمودند.
هنگامی که از عایشه و حفصه آن سخنان را شنید دانست که ابوبکر و عمر در انجام امر او تأخیر و تخلف کرده اند و برای این که فتنه ها را بخواباند و شبهه ها را زایل نماید از بستر بیماری با زحمت بسیار برخاست در حالی که از شدت ضعف نمی تواسنت روی دو پای خود بر زمین بایستد پس دستان او را علی بن ابی طالب (ع) و فضل بن عباس گرفتند و حضرت بر ایشان تکیه داد و در حالی که پاهایش از ضعف بر زمین کشیده می شد از خانه خارج شد، وقتی به مسجد آمد دید که ابوبکر به سوی محراب رفته و به امامت نماز ایستاده پس با دستش به او اشاره فرمود تا از محراب به عقب بیاید و بایستد، ابوبکر از محراب بیرون آمد و رسول الله (ص) در محل اقامه نماز ایستاد و تکبیر گفت و نماز را از ابتدا شروع کرد و دوباره اذان و اقامه گفت و به اذان و اقامه و مقدمات نماز ابوبکر اعتنا ننمود پس نماز را خواند و به خانه اش بازگشت، آن گاه ابوبکر و عمر و عده ای از کسانی که در مسجد بودند را فراخواند و به آن ها فرمود: آیا من نگفته بودم که با لشکر اسامة برای جنگ خارج شوید؟ همگی گفتند: بله یا رسول الله (ص)، حضرت فرمود: پس برای چه در امر من تعلل و تأخر نمودید؟  ابوبکر گفت: من به همراه لشکریان رفتم و بازگشتم تا با خدای تو تجدید پیمان نمایم و عمر گفت: یا رسول الله من با سپاهیان نرفتم چون دوست نداشتم لشکریان و یاران درباره حال شما از من سؤال نمایند! پس رسول الله (ص) سه بار فرمود: به همراه لشکر اسامه بروید.
سپس از فرط خستگی و غصه و اندوهی که بر او وارد شد از هوش رفت و اندکی در این حال بیهوش ماند پس جماعت مسلمین همه گریستند و صدای گریه و زاری از زنان و اولاد مسلمین بپا شد و هر کس از مسلمین که در آن جا حاضر بود گریست.


Sources :

  1. برگزیده منتهی الامال

  2. محمد باقر بهبهانی- خاتم الانبیاء

  3. حسین شاکری- النبی الاکرم- جلد 2

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/119387