در این قسمت ادامۀ بحث را پی می گیریم:
اکنون به نقشی که امپراطوری ایرانی در پیش گرفتن و آماده ساختن راه برای پذیرش فکر یونانی در جهان اسلامی ایفا کرد توجه می کنیم. در 529 میلادی، وقتی ژوستینین، آکادمی را در آتن بست و اموال آن را مصادره کرد، هفت فیلسوف مشرک به ایران به دربار پادشاه ساسانی خسرو انوشیروان گریختند. این امر باید در حدود 531 رخ داده باشد. مطابق نظر آگاثیاس مورخ، این فیلسوفان عبارتند از: «داماسکیوس سوری، سیمپلیکیوس سیسیلی، یولامیوس، اهل فریجیه، پریسکیانوس لیدیایی، هرمیاس و دیوگنس هر دو اهل فینیقیه، ایسیدر اهل گازا». اینان بین یک و دو سال در ایران ماندند و به احتمال قوی در حران اقامت گزیدند. آنان چنان که محققان جدید اظهار عقیده کردهاند نتوانستند به آتن برگردند.
آنان در مدت توقفشان در ایران توانستند با امکانات تعلیماتی در مدارس و دانشگاههای ایرانی، خواه غیردینی و علمی، مانند جندی شاپور و شهرری و شیراز، یا مدارس مسیحی، مانند نصیبین و مرو و تیسفون، روبهرو شوند. عزم و تصمیم آنان باید وابسته به زبانی بوده باشد که در این مدارس و دانشگاهها برای مقاصد تعلیم و تربیتی به کار می رفت. زبان اصلی که برای تعلیم استفاده می شد سریانی بود، هر چند یونانی و پهلوی نیز برای ترجمهی متون، و فارسی در مراکز علمی به کار میرفت. یک متن پهلوی بعد از ساسانیان اعلام میکند که تعداد کثیری از متون علمی و فلسفی یونانی و هندی در مدت سلطنت شاپور اول (72-241 میلادی) در اوستا آمیخته و ترکیب شدهاند. سریانی زبان عبادات و مناجات نامههای کلیسای ایرانی بود که بعدها به عنوان نسطوریان پس از نسطوریوس، اسقف بزرگ قسطنطنیه، به آن اشاره می شده است، و نیز بسیاری از ایرانیان زرتشتی که به مسیحیت تغییر کیش میدادند زبان سریانی را برای مقاصد دینی به کار می بردند.
حاجی خلیفه میگوید که زبانهای مستعمل در مدارس و آموزشگاههای ایرانی «پهلوی...، فارسی...، سریانی بودند». ما نمیتوانیم کسانی را که زبان سریانی را به کار می بردند تنها سوریها بدانیم. آنان، علاوه بر سوریها، عبارت بودند از آشوریها، کلدانیان و بابلیان و ایرانیانی که قبلا از زبان آرامی به عنوان وسیله ارتباطشان استفاده میکردند و اکنون سریانی را به عنوان زبان عبادات و مناجات نامههای مسیحی به کار میبردند. زبان آرامی در برخی بخشهای عهد قدیم (تورات)، بخشهای عزرا و دانیال به کار رفته است و دارای دو لهجهی عمده و اصلی است: شرقی و غربی.اولی در امپراطوری ایرانی گسترش یافت و سریانی شد، نامی که نویسندگان آرامی شرقی به زبان خودشان دادند، که هم ادبیات پیش از مسیح و هم مسیحی را پدید آورده است؛ دومی در کوههای لبنان کنونی باقی ماند و تنها قطعاتی از ادبیات آن کشف شده است. الفبای آرامی حتی برای کتیبههای پهلوی امپراطوری پارتی (248 ق.م.-226 میلادی) و برای کتیبههای ساسانی بر تخته سنگها به کار می رفت.
انتقال فکر فلسفی و علمی یونانی از با هم آمدن تمدنهای یونانی- اسلامی از طریق نسطوریان است. عنصر ایرانی برای درخشش و شکوفایی چنین انتقالی قطعی است. از هر جهت دربارهی ترکیب فرهنگی ایرانی که در تحلیل نهایی زمینهای را آماده می ساخت که علوم یونانی می بایست در آن شکوفا شود، دلیل و مدرک وجود دارد.
ترکیب فرهنگ یونانی - ایرانی نه تنها به دورهی سلوکیه بر میگردد، بلکه عمل متقابل این دو فرهنگ را میتوان از قرن ششم پیش از مسیح تاریخگذاری کرد. این موضوع را نمیتوان در اینجا مورد بحث قرار داد، و میخواهم خود را به این گفته محدود کنم که از دورهی هخامنشی (558 ق.م.) به بعد روابط میان دو فرهنگ نزدیک بود. روشن است که پس از اسکندر این تأثیر متقابل در همهی سطوح و مراتب جمعیتها و مردم از 330 تا 248 ق.م.و بعد از آن احساس میشد. به طور کلی پذیرفته شده است که شاهان ساسانی نسبت به افکار خارجی کاملا تحمل و بردباری داشتند. سؤالاتی که باید پرسیده شود عبارتند از: چرا آنان نسبت به شرک یونانی تسامح و اغماض داشتند؟ چرا نسبت به مسیحیت اغماض و بردباری نشان می دادند؟ این دو موضوع کاملا جداست و نمیتوان آنها را به عنوان امری ناشی از زمینهای یگانه مورد بحث قرار داد، هر چند معلوم و ثابت شود که نتیجهی هر دو یکی است: یعنی تحمل و تسامح در سطح و مرتبهی دینی، توسعهی فکر یونانی را در سرزمین ایران تسهیل کرده است. با این حال، یک نکته را باید در نظر داشت، این را که زمینهی تحمل یا عدم تحمل دینی ایرانی در سیاست نهاده شده است. تعقیب و آزار بومیهایی نظیر مانی و مزدک نمونهی کاملی بود.
راجع به سؤال اول، که در بالا ذکر شد، تأثیر متقابل میان دو فرهنگ قدمتی هزار ساله داشت. از نظر ما نامهی تنسر به پادشاه طبرستان که توسط دارمستتر به زبان فارسی منتشر شده است نوعی مدرک محسوب میشود. تنسر موبد موبدان بود، یعنی موبد بلند پایهی زرتشتی که این نامه را به درخواست اردشیر (متوفی 248)، نخستین پادشاه ساسانی، به پادشاه طبرستان در شمال ایران نوشته و از وی دعوت کرده است که به امپراطوری متحد جدید بپیوندد. این نامه ابتدا توسط ابنمقفع (756/140- 720/102) از پهلوی به عربی و از عربی به فارسی در 607/1210 توسط محمد ابن اسفندیار ترجمه شده است. مسعودی (متوفی 345/956) در مروج الذهب این موبد را تنسر معرفی میکند و او را متعلق به فرقهی افلاطونی میداند؛ وی ادعای خود را در تنبیه الاشراف تکرار میکند. این به نظر میرسد نمونهی خوبی از مغان یونانی مآب باشد و اثبات میکند که تأثیر نوافلاطونی قبلا در ایران وجود داشته است؛ و گرنه نمیتوانست مورد علاقهی مشترک موبدان بلند پایه باشد. حوادث دورهی سلوکیه (248-330 ق.م.) باید نقشی تعیینکننده در آن ایفا کرده باشد، لیکن این امر نباید این واقعیت را از میان ببرد که ایران یک بیابان فرهنگی نبود که پادشاهان سلوکیه حاصلخیزی را در آن به ارمغان آوردند. اسکندر همهی کتابها را در ایران به آتش کشید، به طوری که پارتها و ساسانیان برای بازسازی حتی سنت اوستایی زمان دشواری داشتند.
در دورهی پارتی، سکهها به الفبای یونانی بودند، لیکن پادشاهان پارت به گذشته خود علاقهمند بودند؛ از اینرو آنان جستجوی متون سنتی را (که بر طبق نوشتههای پهلوی اسکندر آنها را از بین برده بود) آغاز کردند. دومین جستجوی سراسری در مدت سلطنت شاپور اول (72-241 میلادی) پادشاه ساسانی رخ داد. ما شاهد و مدرک دینکرد را داریم که مطابق آن شاپور اول متون دینی و علمی را از دیگر ملتها، از کشورهایی مانند هند و امپراطوری بیزانتی، گردآوری کرد. یک جو بینالمللی تعلیمی که هم معتبر و موثق بود و هم تمایل سیاسی داشت موجود بود. معتبر و موثق بود، زیرا کسی نمیتواند تمایلات پادشاهی نظیر خسرو اول را برای آموختن، ناچیز و دست کم بگیرد. خسرو در یکی از فرمانهای خود ارزش عقلانی منطق ارسطویی را به عنوان وسیلهی تحقیق و پژوهش کلامی (خداشناسانه) تصدیق میکند، پدیدهای که میتوان در نوشتههای کلامی فیلوپونوس و نوشتههای سریانی و متکلمان اسلامی مشاهده کرد. خسرو اعلام میکند: «کسانی که میگویند ممکن است وجود را از طریق وحی دینی و نیز به وسیلهی قیاس تمثیلی فهمید باید پژوهشگران (در جستجوی حقیقت) فرض شوند» پروکوپینوس علاقهی فلسفی- کلامی خسرو اول را تأیید میکند. آگاثیاس (تاریخ، 202) وی را دربارهی افلاطون و ارسطو دارای شناخت توصیف میکند. راجع به افلاطون، وی ظاهرا تیمائوس، فایدون و گرگیاس را می شناخته است.
اما راجع به ارسطو، صرفنظر از گزارش آگاثیاس، یک دست نوشت سریانی را دلیل و مدرک داریم (موزهی بریتانیا، 14660) که رنان آن را مطالعه و بررسی کرده است و عنوان آن این است: گفتاری تصنیف شده توسط پولوس ایرانی دربارهی ارسطو، آثار منطقی ارسطو که به پادشاه خسرو خطاب شده است. رناود، که دربارهی دست نویسها و کتابهای خطی فلسفی در موزهی بریتانیا در روزگار ملکه ویکتوریا کار میکرد، نوشته است که دربار خسرو «پناهگاه فلسفهی یونانی در حال احتضار» بود. وی اضافه میکند هم فلاسفه که به وسیلهی فرمان ژوستی نین از یونان اخراج شدند و هم نسطوریان که به وسیلهی کلیسای ارتودکس مورد تعقیب و زجر و آزار بودند، پناهگاهی در ایران یافتند و نهضت بزرگی از افکار یونانی و یونانی مآبی در طی قرن ششم پدید آوردند. وی، به علاوه، اظهار نظر میکند: «این مطمئنا پدیدهی عجیب و غریبی است که یک ایرانی به زبان سریانی رسالهای در فلسفهی یونانی برای استفاده یک پادشاه بیگانه (بربر) بنویسد.»
برای پاسخ دادن به سؤال مردم، یعنی دلیل تحمل و تسامح ساسانیان نسبت به مسیحیت، پاسخ را باید در سیاست جستجو کرد. بردباری و تساهل دینی همواره عملکرد جهانی سیاست ساسانیان بوده است و قبلا پیش از آنان در سنت هخامنشی کوروش (530-558 ق.م.) هنگامی که وی بابل را فتح کرد، آشکار بود. در کتیبههای بابلی نوشته است که کوروش، ماردوک خدا و پسرش نبی را به عنوان نامهای دیگری برای اهورامزدا و پسرش آترش (آتش مقدس) می نگریست. لیکن این نظریه را نمی توان به راحتی پذیرفت و بدیهی است که موضع او موضع رهبری دینی نیست بلکه بیشتر موضع سیاستمداری عاقل است. وی با آزاد کردن یهودیان بابل و با به دست آوردن نام «شبان یهوه» درک و شعور ظریف و درخشان سیاست امپراطوری خود را بیشتر اثبات میکند. این سیاست توسط پسر او کمبوجیه و داریوش اول دنبال شد، و برای حفظ و استیلای تنوع و گوناگونی فرمانها در داخل امپراطوری سیاست پابرجا و ثابت گردید.
پادشاهان ساسانی از این قاعده مستثنی' نبودند. اردشیر، نخستین پادشاه سلسلهی ساسانی، به وسیلهی دائمی کردن جذب همیشگی و دیرپای و انتقال اسطورهها و نمادها و مظاهر فرهنگها و شعائر ادیان مختلف از گامهای کوروش پیروی میکرد. در یک داستان افسانهوار تاریخی پهلوی، کارنامک اردشیر بابکان، اردشیر افسانهی کوروش را ادامه میداد. وی اژدها، هفتن بخت، را میکشد، چنان که ماردوک خدای بابلی تیامت اهریمن را شکست. کوروش این سیاست به کار گرفتن اساطیر را برای تسلط و استیلای سیاسی آغاز کرده بود، و وارثان درست و بر حق او، ساسانیان، هفت قرن سپستر با آنان رقابت و هم چشمی میکردند. اندیشهی داشتن یک امپراطوری جهانی، سیاست اصلی و محوری هخامنشیان، و سیاست پارتها به درجهای کمتر، بود.
ساسانیان آنچه را که فکر میکردند به فرهنگ یونانی اختصاص دارد جذب کردند. دو پادشاه اول ساسانی، اردشیر و شاپور اول، در قرن سوم میلادی، نخستین دو کتیبهی خود را روی سنگها به زبان پهلوی پارتی و یونانی نوشتند. این کار تماما ناشی از فراهم بودن کار ارزان یونانی نبود، چنان که اظهار نظر شده است، بلکه به منظور اندیشیدن و طرح کردن نکتهای سیاسی بود. با وجود این، ساسانیان با نسطوریان و مونوفیزیتها به شیوهی مختلف رفتار میکردند، زیرا این گروهها اسطورهها و افسانههایی داشتند که اساطیر زرتشتیان نمیتوانستند جانشین آنها شوند. با رد و عدم قبول عقیدهی ارتودکسی و قوانینی که در برداشت، نسطوریان و مونوفیزیتها در یک وضع قانونی ناپایدار و متزلزل رها شدند. پادشاه ساسانی تنها میتوانست جنبهی قانونی مسیحیت را، به منظور قابل قبول ساختن آن برای موبد موبدان زرتشتی و برای جامعهی ایران به طور کلی، زیر نفوذ و تأثیر خود قرار دهد.
نسطوریان و مونوفیزیتها به واسطهی شورای متوالی کلیساها پی در پی حمایت خود را از قسطنطنیه (استانبول) از دست دادند. نسطوریان مشروعیت و قانونی بودن دولتی را پس از دومین شورای کلیسایی افسوس در 449 میلادی از دست دادند. این شورای کلیسایی، که پاپ لئون آن را شواری راهزنان و یاغیان نامید، به سیریل اسکندریه و بحث و مجادلهی نسطوری که در 428 آغاز شده بود، پایان داد و به قلع و قمع نسطوریان منجر شد. اما دربارهی مونوفیزیتها، روزهای آنان نیز به شمارش افتاد، و شورای مهم کالسدون در 451 بر ضد آنان نیز جهتگیری کرد. کالسدون زمان مهمی را در تاریخ کلیسای رومی نشان میدهد، زیرا دولت رسما به نفع هیئت ارتودکس کلیسا رأی داد. این قانون در 489 وقتی امپراطور زنون سرانجام مدرسهی ادسا را که مدرسهی ایرانیان نامیده میشد بست به اجرا در آمد. اسقفهای نسطوری و شاگردان آنان اخراج شدند و به ایران مهاجرت کردند و در آنجا بارسائوما، اسقف بزرگ نصیبین در سایه حکومت شاه «پیروز» نقش مهمی در کلیسای ایرانی داشت، پیوستند. این حادثه جدایی و شکافی در مسیحیت پدید آورد که از لحاظ جغرافیایی تعیینکنندهی دو نوع مسیحشناسی مختلف شد. امپراطوری بیزانتی موطن کلیسای ارتودکس شد، در حالی که امپراطوری ساسانی مذهب نسطوری را به رسمیت شناخت.
شعور و تیزنظری سیاسی بارسائوما با زیرکی سیاسی پیروز ترکیب شده بود، و نتیجهی آن کلیسایی «ایرانی شده» بود که قوانین آن نه در قسطنطنیه یا اسکندریه بلکه در جندی شاپور و تیسفون و نصیبین منتشر شده بود. در این شوراها پیمان عزبیت و تجرد محدود به زاهدان عزلت گزین بود، و ازدواج اعضاء کلیسای کاتولیک (جاثلیقها)، اسقفها و کشیشها رسما قانونی و مشروع بود. جنبهی قانونی مسیحیت به فرمان سلطنتی سپرده شد و اعضاء کلیسای کاتولیک را پادشاهان ساسانی تعیین و منصوب میکردند. این وضع برای سلسلهی ساسانی، که هدف اساسیشان درستی و تمامیت سیاسی امپراطوری چندین ملیتی آنان بود، خرسند کننده بود. مورخان کلیسای جدید مانند لابورت اعتراف میکنند که زجر و آزار مسیحیان به خصوص بعد از استقرار مسیحیت به عنوان دینی دولتی در امپراطوری بیزانتی قرن چهارم آن گاه که مسیحیان ایرانی گمان نمی رفت که به ناحق به پادشاه یا دولت خیانت بورزند، علل سیاسی داشت.
دورهی بعد از کلدانی با بستهشدن مدرسهی ادسا شکوفایی فرهنگی نوی را در ایران نشان میداد. مدرسهی ادسا، علاوه بر کلام (الهیات)، برای آموختن زبان یونانی حتی تا قرن دوم میلادی به خوبی معروف بود. در واقع، آن نخستین مرکز یونانی مآب و سریانی در شرق بود. در آغاز، علاقهی مدرسه به منطق ارسطویی صرفا کلامی (برای بیان عقیدهی دینی) بود، زیرا مجبور بود که عقیده و آموزهی نسطوری را تبیین و از آن دفاع کند. ادسا همچنین برای جدا کردن دو کلیسای نسطوری و ارتودکس مهم بود؛ به واسطه همین امر نسطوریان توانستند ترجمه و شرحهای ارسطویی را آزاد بگذارند و از آنها جلوگیری نکنند.
خود مدرسهی ادسا مدیون مدرسهی قیصریه بود، هر چند که سنت فلسفی اش چندان دیر نپایید. از 363 میلادی در مدرسهی ادسا آثار ارسطو و شروح اسکندر افرودیسی تعلیم و مطالعه می شد. در قرن پنجم نظریهی آمونیوس دربارهی هماهنگی میان ارسطو و افلاطون به کنارههای ادسا رسیده بود. مترجمان و شارحان فلسفهی یونانی وقتی هیبا در 435 رئیس مدرسه شد شروع به کار کردند. وی سه همکار داشت: پروبوس، مانی و کومی. وقتی امپراطور زنون مدرسهی ادسا را در 489 بست و مدرسهی ایرانی به ایران بازگشت، فلسفه و علم یونانی در خود ایران نشاط حیاتی نوی برای زیستن و وجود داشتن پیدا کرد. نصیبین که بیشتر محدود و منحصر به علم کلام و فلسفه و علم یونانی شده بود راه خود را به دیگر مدارس سریانی نظیر مرو و جندی شاپور یافت. جندی شاپور را شاپور اول (متوفی حوالی 272)، با تبعید سربازان رومی و یونانی و سوری پس از شکست والرین، پدید آورد. پدیدهی تبعید نیز سیاست آگاهانهی شاپور اول برای آفرینش جامعهی چند فرهنگی بود. همهی این حوادث به توسعهی بعدی علم و فلسفهی یونانی که جهان اسلامی به میراث برد کمک کرد. نتیجهای که گرفته میشود این است که کشمکشهای سیاسی میان دو امپراطوری جاهطلب نقشی اصلی در پس رفتن و کاهش یافتن و نیز تجدید و احیاء فکر مشرکانهی یونانی داشته است.