غزالی یکی از بزرگترین عالمان و متفکران اسلام است و این عظمت و شهرت نه بدان سبب است که عامهی مردم او را بدین عنوان بزرگ ستودهاند، بلکه خواص و بزرگان اسلام نیز این حقیقت را پذیرفتهاند. حاجی خلیفه زمانی که از کتاب «الوجیز» غزالی (که از کتب معتبر در فقه شافعی است) بحث می کند، چنین می آورد که: «اگر غزالی ادعای نبوت می کرد معجزهاش را کتاب الوجیز کافی بود.» باز حاجی خلیفه می گوید: «اگر همهی کتابهای اسلامی از میان بروند و تنها احیاء علوم الدین غزالی باقی بماند، مسلمانان را کفایت خواهد کرد.» امام فخر رازی می گوید: «گویی خدا همهی دانشها را گرد آورده و غزالی را بر همهی آنها آگاه ساخته است.» چرا غزالی به این مرتبه از علوم نائل گشته بود؟ یک علت عمدهی آن این بود که ذهن او (با همهی تعصباتی که داشت) هر علمی را که فرا می گرفت آن را تمام حقیقت نمی دانست و قلب او با آن علم انس و آرام نمی گرفت و از این روست که می بینیم که او از هر راهی می رود و شرح و بیان هر مذهبی را می خواند ابتدا به فقه آغاز می کند، پس از آن متکلم می شود و در سخن بر همهی مجادلان و مناظران غلبه می کند به طوری که او را «انظر اهل زمانش» می نامند، از کلام به فلسفه می گذرد، و با نبوغ ذاتی و ذهن نقاد خود آن را نقد می کند، و در پایان سیر و حرکت فکری خود، به تصوف می رسد و آنجاست که آرام می گیرد.
تهافت یعنی تناقض و تناقضگویی، و تهافت الفلاسفه یعنی تناقضگویی فیلسوفان. اما باید دانست که تهافت در زبان تازی به معنی تساقط یا یکی پس از دیگری سقوط کردن است؛ یا پاره پاره سقوط کردن و از هم شکافتن و فرو افتادن. و تساقط ثوب، یعنی سست شدن و پوسیدن جامه و می توان گفت که (به نظر غزالی) عقاید فیلسوفان نیز بر اثر ضربههای شکننده و حملههای مدلل غزالی یکی پس از دیگری از درجهی اعتبار ساقط شد و سستی آنها روشن گردید. این ضربهها به راستی شکننده، و با نظر به نتیجهی آن چنان کوبنده بود، که پس از آن ضربهها، فلسفه دیگر در کشورهای اسلامی کمر راست نکرد و هر چند که دفاع دقیق و عالمانهی ابن رشد کار غزالی را کم و بیش از قطعیت انداخت و بسیاری از نکتههای جدلی و سفسطی او را آشکار ساخت. ولی فلسفه دیگر آن اعتبار و رونق سابق را نیافت و مطرود و مطعون گشت.
چون در سدهی سیزدهم میلادی کتاب ابن رشد یعنی تهافتالتهافت به زبان لاتین ترجمه شد، مترجم تهافت آن را به معنی تساقط و تحطیم (= فروشکستن) و هدم یا نابود کردن فهمید و تهافت الفلاسفه را به لغت لاتین «دیستراکسیونه فیلو سفروم» (نابودی فلسفه)، و تهافتالتهافت را «دیستروکتیو دیتسروکسیونز» (نابودی نابودی) ترجمه کرد. همین طور ریمون مارتین، از مدرسان معاصر فلسفهی توماس آکوئینی در کتابی که در رد مسلمانان و یهود نوشته، به کتاب تهافت الفلاسفه به عنوان هدم یا تحطیم الفلاسفه اشاره می کند.
از ترجمهی انگلیسی کتاب تهافتالتهافت نیز، که وندنبرگ آن را در دو جزء زیر عنوان «بی ارتباطی بی ارتباطی» ترجمه کرده برمی آید که تهافت را به معنی تناقض می داند و همین خود نشان می دهد که او از معنی تحت لفظی کلمه عدول کرده، و به این رفته است که تهافت عبارت از تناقض در آراء و عدم همآهنگی و پیوستگی میان آنهاست. و آنگهی تفسیر او از تهافت نشان می دهد که از تعبیری که اشاره به اشخاص فلاسفه می کند عدول کرده و معتقد است که این تهافت یعنی تناقض گویی و عدم پیوستگی منطقی در خود مطالب و مباحث فلسفی وجود دارد. و به نظر مترجم این نظر از نظرهای دیگر به محتوای کتاب و موضوع آن نزدیکتر است، زیرا قصد غزالی نیز فیلسوفان نیست (اگر چه نام کتاب بیان تهافت فیلسوفان است) بلکه بیشتر به عدم ارتباط و انسجام مباحث فلسفی آنان و نبودن ملازمه میان مقدمات منطقی و نتایج آنها نظر دارد. اما چون افکار فلسفی از اذهان فیلسوفان تراوش می کند و از عدم به وجود نمی آید و به هر صورت، فلسفه منسوب به فیلسوفان است، غزالی تنها اشاره به فیلسوفانی می کند که اهمیت آنها و دقت نظرشان در جهان اسلام مورد انکار هیچ کس نیست و اهل دین، و نیز مقلدان فلاسفه را بر حذر می دارد از اینکه از اسامی «دهشتناک» و پرآوازهی مردانی چون سقراط، افلاطون، بقراط و جالینوس و به ویژه ارسطو در میان یونانیان، و ابنسینا و فارابی در میان اسلامیان نهراسند، و بدانند که در اندیشههای آنان نیز امکان تناقض و عدم انسجام و ارتباط هست، و می توان آنها را فرو شکست و نابود ساخت.
از این روی، خود به این کار کمر می بندد و در این معرکه وارد می شود. او این مردان نامی را به تحقیر، متفلسف یا «فیلسوف نما» می خواند و می کوشد که در بیست مورد تناقض گویی آنها را آشکار سازد و نخست عقاید فیلسوفان را، تقریبا لفظ به لفظ از کتاب دانش نامه علائی نقل می کند و در برخی مواضع از کتاب النجاة همو کمک می گیرد و انصافا در نقل و تفهیم آنها جانب امانت را دقیقا رعایت می کند، تا بهانهای در دست مخالفان او نباشد. چه ابن سینا حجت همهی فیلسوفان اسلامی است، و بیان او نزدیکترین و دقیقترین تعبیری است از فلسفهی مشائی ارسطو؛ لذا هدم آن و نشان دادن مواضع تناقض و عدم اتساق آن به منزلهی مرگ فلسفه و شکست قطعی آن است. و باید گفت که غزالی در انتخاب واژهی تهافت (که به معنی تناقض به کارش برده) نهایت قساوت را در مورد فلسفه و فلاسفه به کار برده است زیرا چنان که دکتر سلیمان دنیا هم در مقدمهی تهافت ابن رشد (چاپ مصر، 1965، ص 17) می گوید: «هیچ اسمی نیست که بتواند مانند کلمهی تناقض دال بر خواری اندیشهی موصوف به آن و سخاوت و حقارت آن باشد؛ و گویی غزالی با این تسمیه نهایت قساوت ممکن را بر فیلسوفان روا داشته است.»
از آنچه یاد شد می توان دریافت که واژهی تهافت به معنی تناقض گویی به کار رفته، اگر چه از معنی وضعی و تحت لفظی آن به دور مانده است، و این نکته گذشته از ترجمههایی که از این کلمه در لاتین و انگلیسی شده، از اشارات متعدد خود غزالی به وضوح برمی آید که او تهافت را به معنی تناقض به کار برده غزالی در بیشتر موارد این واژه را مترادف با تناقض به کار برده است:
1- تهافت به معنی تناقض، در صفحهی (73) کتاب که می گوید «انتدبت لتحریر هذا الکتاب ردا علی الفلاسفة القدماء مبینا تهافت عقیدتهم و تناقض کلمتهم فیما یتعلق بالالهیات...»
2- تناقض بدون یاد کردن تهافت، در صفحهی (74) «و لنذکر الا´ن بعد المقدمات فهرست المسائل التی اظهرنا تناقض مذهبهم فیما فی هذا الکتاب...»
3- تناقض، بدون ذکر تهافت، در صفحهی (85) «فهذا ما اردنا ان تذکر تناقضهم فیه من جملة علومهم الالهیة و الطبیعیة...»
4- تناقض بدون ذکر تهافت. صحفهی (120) «و المقصود: اظهار تناقض کلامهم.»
5- تهافت مترادف تناقض، صفحهی (256) «و الجواب ان هذا الکتاب ما صنفناه الالبیان التهافت و التناقض فی کلام الفلاسفة.»
از این موارد که بگذریم در ضمن کتاب تهافت به عبارتهایی برمی خوریم که غرالی، گذشته از اینکه تهافت را به معنی اظهار تناقضگویی فیلسوفان به کار برده، به این واژه «تشویق دعاوی» (صفحهی 151) و «هدم» و «تغییر در وجوه ادلیه» (صفحهی 121) نیز اراده کرده است که البته با غرض مؤلف بیشتر دمساز است تا با معنی لغوی کلمه.
تهافتالفلاسفهی غزالی شامل چهار مقدمه، بیست مسئله و یک خاتمه است.
مقدمهی اول، در این باب است که ریاست فیلسوفان به ارسطو ختم می گردد، چه اوست که آراء فلاسفه را به نیکی تلخیص کرد، برای رد فلاسفه کافی خواهد بود اگر اندیشههای او را رد بنویسیم. مقدمهی دوم، در این است که برخی از آراء فلاسفه با دین سر و کاری ندارند و متعرض آن نمی شود. زیرا این آراء مربوط به علوم طبیعی است مانند بحث در کسوف و خسوف و آمدن باران و غیره که مستلزم بحث و مدح و ذمی هم نمی شود؛ اما برخی از آراء آنها متعرض دین می گردد مانند قول به قدم عالم و جز آن، و اینجاست که باید توقف کرد. مقدمهی سوم، در بیان تناقضگویی فیلسوفان است، اما بیان عقاید صحیحه را باید در کتب دیگری یافت. مقدمهی چهارم،در بیان این نکته است که تمسک فیلسوفان به ریاضیات و منطق، دو روش فکری، به نسبت با اصول دین ضروری نیست، با وجود اینکه ریاضیات در ذات خود صحیح است و عبارت است از علم حساب و هندسه اما منطق، ادات فکر است که فلاسفه آن را به کار می برند همچنان که هر انسانی به کار می برد. و آنگهی منطق فن غریبی نیست، و مسلمانان آن را با نامهای خاصی چون (علم) نظر جدول و مدارک العقول می شناسند و به کار می برند. اما مسائل بیستگانهای که غزالی (به نظر خود) فیلسوفان را در آن مسائل تعجیز یا تکفیر کرده می توان به طرز زیر تقسیم کرد:
1- اتصال خدا با عالم، و آن شامل چهار مسئلهی اول کتاب می گردد، یعنی: (1) قدم عالم، (2) ابدیت عالم و زمان، (3) خدا فاعل و صانع عالم است، (4) عجز فیلسوفان از اثبات وجود صانع.
2 - یگانگی خدا و عجز فیلسوفان از اثبات آن- مسئلهی پنجم.
3 - صفات خدا- که از مسئلهی ششم تا دوازدهم کتاب را دربر می گیرد.
4 - علم خدا به جزئیات، که مسئلهی سیزدهم کتاب است.
5- مسائل فلکی و طبیعی- که شامل مسائل کتاب از شمارهی چهاردهم تا شانزدهم می گردد.
6 - سببیت- مسئلهی هفدهم.
7- نفس انسانی - مسئلهی هجدهم و نوزدهم.
8 - بعث اجساد و حشر ارواح - مسئلهی بیستم.
و در پایان کتاب، که متجاوز از یک صفحه نیست، فیلسوفان را در سه مسئله تکفیر می کند: قدم عالم، علم نداشتن خدا به جزئیات، و انکار بعث اجساد و حشر ارواح. و می گوید «این سه عقیده کفر صریح است و هیچ یک از فرقههای اسلامی بدین امور اعتقاد ندارد.»
دو تهافت الفلاسفه غزالی و کتاب تهافت التهافت ابن رشد در غرب و شرق با هم یاد می شوند و به اصطلاح متلازمند مطالبی را که ضرورت دارد به نحو اجمال یاد می کنیم: رد نوشتن ابن رشد بر غزالی و تخصیص کتابی جداگانه برای دفع تهمتهای او از فیلسوفان در تهافت التهافت، دلیلی است آشکار بر منزلت کتاب تهافت الفلاسفهی غزالی و اثر عظیم آن در فکر اسلامی، چه خوب و چه بد! ابن رشد (595-520 ه ق.) می خواست که کشتی فلسفه را، پس از آنکه آماج تیرهای اتهامی شد که غزالی به سوی آن پرتاب کرد، از غرق شدن برهاند، ولیکن اگر چه ردهای او در ذات خود صحیح بودند، چنان که باید در نجات این کشتی از غرق شدن سودی نبخشیدند، و این امر به چند دلیل بود:
1- اسلوب نگارش ابن رشد در طروات و حسن، چنان نبود که عقل جمهور را به خود جلب کند، بر عکس غزالی که عبارات او روان، اسلوب او شگفت و زیباست، و سعی او بر این است که جهت تفهیم مقصود و حفظ ارتباط کلام مثالهای روشنگری بزند، گذشته از اینکه در مواقع لزوم از تحکم نسبت به مخالفان و ریشخند دشمنان خود تن نزده است.
2- ابن رشد خود را مقید به افکار غزالی کرده؛ یعنی فقره به فقره آنها را یاد ورد کرده است، مثل اینکه معلمی رسالهی شاگرد خود را اصلاح می کند؛ و نتوانسته است که به سطح متعالی فلسفه عروج نماید یعنی که در اطراف موضوع همه جانبه سخن بگستراند، و یا آن را خلاصه کرده به ژرفای آن برسد، در حالی که غزالی در تلخیص شبهات فلاسفه در مسائل بیست گانه این هنر را به نیکی انجام داده است.
3- از اینها گذشته ابن رشد می کوشد تا هرگونه فکر مربوط به غزالی را در پرتو منطق متبع و مرسوم آن زمان ناتوان و مخدوش نشان بدهد، و فکرت او را سوفسطایی، جدلی و خطابی بنامد و می کوشد تا نشان بدهد که آن فکرتی صحیح است که بتوان اعتقاد یافت که با منطق برهان هم آواز باشد. ولیکن حرف در اینجا است که بیشتر مسائلی که غزالی آنها را آماج حمله و انتقاد قرار داده از امور جدلی شمرده می شود؛ اموری که در آنها به یقین دست نمی توان یافت، بلکه در آنها دعویی را می پذیرند همان طور که می توان نقیض آن را نپذیرفت، و غزالی چنان که خود اقرار کرده است می کوشد تا «برخی از افکار فلاسفه را به برخی دیگر بزند تا تهافت و تناقضگویی آنها را آشکار سازد»، و هم او این نبوده است که مذهب صحیح را بر طبق قواعد فلسفه شرح و بسط بدهد، و هر جا ایجاب می کرده که اعتقاد صحیح را بیان دارد خواننده را به کتابی حوالت داده که قواعد العقائد نامیده می شود.
4- به همهی این نکات، این مطلب را باید افزود که ابن رشد ارسطوگرای خالص بود. چنان که می دانید او را بزرگترین شارح معلم اول می شمارند و هم او بیشتر مصروف تصحیح آرایی شده است که غزالی به نام فلاسفه عموما و مقدم بر همهی آنها خصوصا یعنی ارسطو ایراد کرده است. ابن رشد این آراء را تضعیف و نقد کرده بیان می دارد که همه از عقاید و مذاهب معلم نخستین عدول کرده یا انحراف یافتهاند، و اغلب آنها برگرفته از کتب ابنسینا است؛ تو گویی ارسطو در نظر ابن رشد انسان نبوده و یا مطلقا از خطا معصوم بوده است!
به هر صورت، کتاب «تهافت» غزالی به منزلهی میخی بود که بر تابوت فلسفه زده شد، و از آن زمان به بعد (با وجود کوششهای بسیار ابن رشد و خواجهی نصیر الدین طوسی و دیگران) آن داغ تهمت، یعنی کفر و بددینی، بر روی فلسفه و فلاسفه باقی ماند و شریعتمداران (اغلب از روی عقیده) و سیاستمداران ریاکار بیشتر از ترس رواج اندیشههای آزادیخواهی و آزاد فکری بر اثر توسعهی افکار فلسفی، و بنابراین ریاکارانه، فریاد برمی آورند که «فلسفه در سخن می آمیزید وانگهی نام آن جدل مینهید»، و یا «دین در خطر است»، و حال آنکه دین مبین صریحا می گوید «در دین اکراه نیست، چه هدایت از گمراهی پیدا گشته است» و چه کسی می داند که این وضع تا کی ادامه خواهد یافت، و چه مقدار از نسلهای کشورهای اسلامی از نداشتن آزادی اندیشه و بیان ما فی الضمیر خود محروم خواهند بود، و آرزوی آزادی اندیشه را با خود به گور خواهند برد؛ تازه اگر جرأت کردند و عقاید خود را ابراز کردند و در قبال آن در این جهان شکنجه و یا کشته شدند، آیا استخوانهای آنها در گور خود آرام خواهد بود یا نه؟ که می داند؟