به مرور، هرچه دعوت عباسیان بیشتر نیرو و نفوذ می یافت، سایه علویان و اهل بیت از آن کم کم رخ برمی بست. تا آنکه سرانجام چنان دامنه دعوت را گستردند که عباسیان نیز در کنار علویان گنجانده شدند. از آن پس شعار «خشنودی آل محمد» رهگشای دعوت گردید، هرچند باز از فضایل علی سخن می رفت و کشتار و بی خانمان کردن فرزندانش پیوسته بر سر زبانها بود. با کوچکترین مراجعه به کتابهای تاریخی، همه این نکات به خوبی روشن می گردد.
هرچند شعار جدید با عبارت «اهل بیت» و «عترت» و امثال اینها چندان فرقی ندشت ولی دیگر به ذهن عامه مردم علویان را متبادر نمی ساخت. با اینهمه هنوز مردم تحت تاثیر تبلیغهای گذشته چنین می پنداشتند که خلیفه آینده یک نفر علوی خواهد بود، و همین مطلب را خود علویان نیز باورمی داشتند..
نکاتی این سیاست عباسیان قابل توضیح است:
الف: همزمان با تلاشی که جهت کنار زدن اهل بیت از شمول دعوت عباسیان مبذول می شد، می بینیم که آنان هنوز برخورد مستقیمی با علویان نداشتند. در تمام مراحل دعوت خویش شدیدا از ابراز نام خلیفه ای که مردم را به سویش فرا می خواندند، خودداری می کردند. گذشته از خلیفه، حتی نام شخصی که می خواستند از مردم برایش بیعت بگیرند، معلوم نبود چه بود. مردم مجبور بودند که فقط برای جلب «خشنودی آل محمد» بیعت کنند و دیگر مهم نبود که اصل بیعت به چه کسی تعلق می گرفت. (تاریخ التمدن الاسلامی، جلد1، جزء 1، ص 125)
شاید هدف عباسیان از این شیوه آن بود که دعوتشان به شخص معینی ارتباط پیدا نکنند که اگر روزی مرد یا ترور شد، سبب تضعیف دعوتشان گردد.
به هرحال «ابن اثیر» در کتاب خود (الکامل ج4، ص310، رویدادهای سال 130) تصریح می کند که ابومسلم از مردم بیعت برای رضا و خشنودی آل محمد می گرفت. نظیر این مطلب در نوشته های مورخین بسیار است که اکنون برخی از آنها را برایتان نقل می کنیم: در کتاب الکامل، جلد4، ص323 چنین آمده که «محمد بن علی» مبلغی را به سوی خراسان گسیل داشت تا مردم را به «خشنودی آل محمد» فرابخواند بی آنکه نامی از شخصی ببرد. گویا این شخص همان ابوعکرمه باشد.
محمد بن علی عباسی به ابوعکرمه گفت: «باید نخست افراد را به خشنودی آل محمد فرا بخوانی، ولی چون خوب از کسی مطمئن شدی می توانی برایش جریان ما را تشریح کنی. اما به هرحال نام مرا همچنان پوشیده نگاه بدار مگر برای کسی که خوب به استواریش ایمان آوردی و از او مطمئن شده، بیعتش را اخذ کرده باشی.»
سپس به او دستور داد که از اولاد و طرفداران فاطمه سخت احتراز جوید... احمد شلبی می گوید: «عباسیان چنین نزد علویان وانمود می کردند که دارند به نفع ایشان کارمی کنند، ولی در باطن برای خود فعالیت می کردند.»
احمد امین می گوید: «با این وصف، یکی از شرایط کارشان آن بود که در بسیاری از موارد در دعوت خود نامی از امام نمی بردند تا از در انداختن شکاف میان هاشمیان احتراز جویند.» اگر خلیفه در میان مردم شخصی شناخته شده و معین بود هرگز ابومسلم، و سلیمان خزاعی به امام صادق (ع) و دیگر علویان نامه بیعت نمی نوشتند و دعوت خود را به نفع و به نام اینان انجام نمی دادند.
در پیش از نامه ابومسلم به امام صادق (ع) سخن گفتیم و دیدیم چگونه در آن تصریح شده بود که وی مردم را فقط به دوستی اهل بیت، بی آنکه نامی از کسی برده باشد، فرا می خواند. نامه ای از ابومسلم به امام صادق (ع) رسید، حضرت به پیک فرمود: «نامه تو را جوابی نیست. از نزد ما بیرون شو.» سید امیر علی درباره ابومسلم چنین گفته است: «او تا این زمان پیوسته نه تنها دوستدار، بلکه با سری پرشور مخلص فرزندان علی بود.»
صاحب قاموس الاعلام نیز چنین آورد: «ابومسلم نخست خلافت را تقدیم امام صادق نمود. ولی او آن را نپذیرفت.» اما ابوسلمه نیز چون اوضاع را پس از درگذشت ابراهیم امام به زیان خود دید، در حالی که سفاح در منزلش بود، کسی را از پس امام صادق (ع) فرستاد تا بیاید و بیعت او را بپذیرد و نهضت را به نام او تمام کند. در ضمن، نامه مشابهی نیز برای عبدالله بن حسن فرستاد. ولی امام صادق در نهایت هشیاری و احتیاط خواهش او را نپذیرفت و نامه اش را سوزاند و پیک را نیز از پیش خود براند.
هنگامی که پرچمهای پیروزی به اهتراز آمد، ابوسلمه برای بار دوم به او نامه نوشت: «که هفتاد هزار جنگجو در رکاب ما آماده هستند، اکنون موضع خود را روشن کن.» امام صادق باز هم جواب رد داد.
اما سلیمان خزاعی که طراح اصلی انقلاب خراسان بود، سرنوشتش آن شد که روزی در مواجهه با عبدالله بن حسین اعراج (که هر دو ابوجعفر منصور را در خراسان همراهی می کردند و منصور هم از سوی سفاح به آن سامان آمده بود) گفت: «امیدواریم که شما (علویان) با موفقیت تمام شود. به هرچه می خواهید ما را فرا بخوانید.» همین که ابومسلم از این ماجرا آگاه شد دستور قتل سلیمان را صادر کرد. تمام این جریانات دست کم دلالت بر آن دارند که بیشتر رهبران نهضت نمی دانستند که خلیفه قرار است از عباسیان سر برآورد و بنابراین نام او را به طریق اولی نمی دانستند.
ب: عباسیان امر را بر مردم مشتبه کرده و آنان را فریب داده بودند، چه در آغاز که به زعمشان چنین آورده بودند که انقلاب به سود علویان تمام خواهد شد، اما دیری نپایید که به فکر یافتن دفاع در برابر اعتراضهای آینده مردم افتادند. از این رو سلسله مراتب را این گونه جعل کردند که گفتند: امامت از علی به ابن حنفیه و سپس به ابوهاشم و از وی نیز به علی بن عبدالله بن عباس می رسد، اما این سخن چیزی جز همان عقیده «کیسانیه» نبود.
مردم به راستی فریب عباسیان را خوردند، چه همواره می پنداشتند که دارند در راه علویان گام برمی دارند. حتی عبدالله بن معاویه نیز، از حقیقت امر ناآگاه بود. یکی از فریب خوردگان که پس از مدتها از خواب غفلت بیدار شد، سلیمان خزاعی بود که پیوسته امید داشت نهضت به سود علویان تمام شود. ابومسلم خراسانی نیز به نوبه خود فریب سفاح را خورد و این نکته را خود روزی نزد منصور برملا کرد. ابراهیم امام نیز پیش ازین فریب ابومسلم را خورده بود، چه هر دو امامت و وصایت را برای خویشتن ادعا می کردند و آیات مربوط به اهل بیت را طوری تحریف کرده بوند که بر خودشان تطبیق کند. پی آمد اینها همه آن بود که کار از دست اهلش خارج شد و در مکانی بس بیگانه حلول کرد.
ج: از مطالبی که شایان دقت در این مقام است، خودداری امام صادق از پذیرفتن پیشنهادهای ابوسلمه و ابومسلم می باشد که اینان پیوسته اصرار داشتند که نهضت را برای او و به نام وی تمام کنند.
علت این امر آن بود که امام (ع) می دانست که این افراد هدفی جز رسیدن به آمال خود در زمینه حکمرانی و سلطه جویی ندارند. امام می دانست که آنها به زودی کسی را که دیگر به دردشان نخورد و یا در سر راهشان بایستد، نابود خواهند کرد. این همان سرنوشتی بود که گریبانگر ابومسلم، سلیمان بن کثیر، ابومسلمه و دیگران شد همگی سرانجام به قتل رسدند. دلیل ما بر این ادعا جوابی است که امام (ع) به ابومسلم داده بود: «نه تو مرد مکتب منی و نه این روزگار، روزگار من است.» همینگونه گفتگویی که میان امام (ع) و عبدالله بن حسن گذشت به هنگام دریافت نامه ای از سوی ابومسلم که شبیه نامه ابومسلم بود. باز امام صادق در موقعیت دیگری فرمود: «مرا با ابوسلمه چه کار، چه او شیعه و پیرو شخصی غیر مومن است.»
د: سخنان صریح ابوسمله و موضع امام در برابری و اینکه درباره اش می گفت: ابوسلمه شیعه کسی دیگر غیر از ماست نادرستی روایاتی را روشن می سازد که حاکی از تمایل راستین وی ابومسلم به علویان می باشند، روایاتی که می گویند ابومسلم مجرد ورود به خراسان خواهان یک خلافت علوی بود، چنانکه ذهبی، شارح «شافیه ابی فراس» و نیز تاریخ خمیس اینگونه نوشته اند. بر چنین تمایلی هیچ دلیلی جز نامه ای که بدان اشاره رفت، وجود ندارد و دیدیم که هدف از نامه نگاریها هم چیزی جز محکم کاری در امور آنهم به تفع عباسیان نبود، به ویژه اگر توجه کنیم که ابومسلم خود چندین نهضت علویان را خنثی کرده بود. به قول خوارزمی، ابومسلم طرفداران علویان را در هر دشت و بیابان و زیر هر سنگ و کلوخی که می یافت، شدیدا تعقیب می کرد.