تشیع و دوستی مردم با علویان در زمان عباسیان

یکی از چیزهایی که مردم را به درون واقعی عباسیان آگاهی داد و آنان خود بسیار در پنهان نگاه داشتنش می کوشیدند، رفتارشان با عموزادگان خود، خاندان ابوطالب، بود. از مشاهده آن، دیگر تردید نکردند که عباسیان در راه دین از هیچ فداکاری فروگذار نکرده و همه چیز خود، حتی جانشان را نیز در راه ملت، از کف باخته بودند. آنان آرزوی زنده این ملت رنجدیده و شکست خورده بیشمار می رفتند. در سیمایشان همه فضایل و کمالهای انسانی موج می زد. کسی نبود که نداند عباسیان حکومت خود را بیش از هر کس دیگر، به آنان مدیونند.
با این وصف، مردم می دیدند که بنی عباس (حتی مأمون) بر دشمنی با اهل بیت پافشرده، بر خود لازم می دیدند که آنان را از خود طرد کنند. در این امر همه اتفاق نظر داشتند و اختلاف میان خلفا فقط در شیوه هایی بود که هر یک از آنان در برابر این مسأله برگزیده بود. خلفای پیش از مأمون به طور کلی شیوه زور و قساوت داشتند ولی مأمون هرگز اینطور نبود، بلکه روش تازه و منحصر به فردی رابرای نابودی علویان و رهایی از نفوذشان در پیش گرفته بود.
اینگونه اتخاذ موضع فاجعه ای عظیم برای ملت تلقی شد، و بنابراین طبیعی بود که عکس العمل شدیدی را در نهاد و وجدان مردم برانگیزد و آنان را از ایشان سخت مأیوس گرداند.
همین موضوع سبب تفاهم بیشتر مردم با اهل بیت و احترام نهادن بیشتر به آنان (ولو به انگیزه انسانی فقط) گردید. از این رو می بینیم در بسیاری از مواردی که برای وزراء کارگزاران و حتی علما تولید اشکال و دشواری می شد، موقعی بود که آنان یکی از علویان را پناه داده و یا از زندان رهائیش داده و یا راه گریز از زندان را به او نمایانده بودند. چنین فضلیتی را برای امام احمد بن حنبل ذکر کرده اند.
شاید از همه مهمتر این باید که مردم در برابر رفتار عباسیان با همه عموما و با علویان، خصوصا و روش غیر اخلاقیشان در زندگی خصوصیشان، شاهد زهد علویان، به ویژه ائمه (ع)، تقوا و پاکدامنیشان در برابر کارهای زشت و ناپسند، بودند این بود که بی اختیار به سوی آنان کشیده می شدند. می دیدند که آنان دارای همه شایستگیها و بهره مند از همه فضایل و مزایای هستند که جانشینی محمد (ص) و رهبری امت ایجاب می کند. یعنی رهبری وارسته و سالم همانگونه که پیغمبر خود از آن برخوردار بود.
بدیهی است که اینگونه فضایل و شایستگیهایی که ائمه داشتند و آن رفتار نمونه ای که توجه عموم را به خود جلب کرده بود، عباسیان را به سختگیری و دشمنی با آنان وا می داشت، حسودان را به سعایت و خلفا را هم به عقویت و آزارشان برمی انگیخت.
از این رو می بینیم خلفا از هیچگونه کوششی در دستگیری، آزار و زندانی کردن آنها دریغ نمی کردند واگر هم دستشان می رسید از راههایی که سوء ظن مردم را تحریک نکنند، به نابودشان اقدام می کردند.
با توجه به این حقایق دیگر طبیعی می نماید که علویان از سوی گروهها و طبقات مختلف جامعه مورد ستایش و احترام روز افزون قرار گیرند. این دوستی ریشه دار و صمیمانه باعث وحشت عباسیان شده بود، تا جائی که رشید طغیانگر بی رقیب بنی عباس، نزد بزرگ خاندان برامکه، یحیی بن خالد، با لحنی شکوه آمیز اندوه خود را ناشی از وجود امام موسی (ع) باز می گفت. یحیی نیز به نوبه خود اظهار می داشت که آن امام «زندانی» دلهای دوستانشان را گمراه کرده!!!
نباید از این شکوه رشید یا اعتراف یحیی تعجب کنیم، چه تشیع راه خود را به تمام دلها گشوده بود، حتی دل وزرا، فرماندهان، و حتی به قلب زنان خلفا نیز این فروغ تابیده بود. مثلا مادر خلیفه مهدی مخفیانه خدمتگزاری را بر قبر امام حسین (ع) گماشته بود و ماهیانه سی درهم به او می پرداخت دختر عموی مأمون که نفوذ بسیاری هم در او می داشت، بنا به گفته مورخان به امام رضا (ع) ابراز علاقه می نمود.
حتی گفته اند که زبیده، همسر رشید و نوه منصور و بزرگترین زن عباسی، شیعه شده بود و چون رشید آن را دانست سوگند خورد که طلاقش بدهد... و شاید همین امر علت سوزاندن گورش بود که در آشوب بزرگ سنی و شیعه در سال 443 همراه با گورهای آل بویه و مرقد امام کاظم (ع) به آتش کشیده شد.
تاریخ برای ما بازگو کرده که چگونه عباسیان، از همان آغاز کار یعنی از زمان سفاح، غالبا وزرای خود را پس از اطلاع از دوستی و مساعدتشان نسبت به علویان، شدیدا مؤاخذه می کردند. نخست ابوسلمه بود که دچار چنین مخمصه ای شد و بعد ابومسلم یعقوب بن داود... تا آنکه نوبت فضل بن سهل و دیگران رسید. حتی می گویند علت فاجعه ای که بر سر برمکیان آمد این بود که آنان تشیع علویان را پذیرفته بودند!!!
اما درباره فرماندهان و حکمرانان که ماجرا از این هم روشنتر است. پیوسته والیان و فرماندهانی بودند که از گوشه و کنار به نفع علویان قیام می کردند و یا از اطاعت خلیفه سرباز زده به حمایت از خاندان علی می پیوستند. عده ای هم که جرات اظهار دوستی و تفاهم با علویان را نداشتند، همچنان احساس خود را مکتوم نگاه می داشتند. قیام فرماندهان علیه عباسیان از زمان سفاح شروع شد. نخست «ابن شیخ مهری» بر سفاح شورید، سپس در زمان منصور فرماندهانی علیه او برخاسته داعیه دوستی با خاندان علی را داشتند. حتی در خراسان قیام ضد منصور علویان به سال 140 به وقوع پیوست. آنگاه در زمان مهدی شورش دیگری در خراسان به جانبداری از خاندان ابوطالب به رهبری «صالح بن ابی حبال» درگرفت و چنان مهم بود که جز به نیزنگ ممکن نشد آن را خاموش کنند. در زمان رشید نیز آشوبی بزرگ برپا شد که «النجوم الزاهره» آن را شورش میان سنیان و رافضیبان نامیده است.
آنچه که متضمن یک خطر واقعی بود وارکان دولت عباسی را به لرزه درانداخت، شورشهای خود علویان، بود. مثلا می گفتند در بیشتر شهرها به سال 145 مردم با «محمد بن عبدالله بن حسن» بیعت کرده بودند، و این پس از حادثه مشهور «فخ» روی داد. دامنه این قیام چنان گسترش یافت که عباسیان با هر یک از علویان که روبرو می شدند، او را یا شورشگر و یا آرزومند به راه انداختن قیامی می یافتند.
در اوایل ایام مأمون وضع به نهایت سستی و وخامت کشیده شده بود. می گویند شمار شورشهای علوی که بین ایام سفاح و اوایل روزهای خلافت مأمون حدود سال 200 رخ داد، به سی می رسید، یعنی سی انقلاب در زمان کمتر از هفتاد سال و تازه این آمار، آن دسته از شورشهایی را که به نفع علویان از سوی غیر علویان برپا می شد، دربر نمی گرفت.


Sources :

  1. جعفر مرتضی حسینی- زندگی سیاسی هشتمین امام- صفحه 83- 87

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/210732