حکومت عبدالملک بن مروان

پس از مرگ معاویه، عبدالله پسر زبیر به مکه رفت و در آن جا خود را خلیفه خواند. عبدالله از قریش و از تیره عدنانی، یعنی عرب شمالی، بود. از سوی دیگر معاویه زنی به نام میسون دختر بجدل بن انیف از قبیله کلب را به زنی گرفت و یزید از او زاییده شد. و نیز می دانیم که تیره کلب از عرب های قحطانی یعنی عرب های جنوبی هستند. در دوره خلافت کوتاه یزید و پس از مرگ او کلبیان که خویشاوندان خلیفه بودند، اندک اندک قدرت را در دست گرفتند و قیسیان را از صحنه سیاست راندند. در مثل های عرب جمله ای می بینیم که: «أذل من قیسی بحمص؛ خوارتر از قیس در شهر حمص» این مثل احتمالا یادگار آن روزهاست. چنین درازدستی از جانب قحطانیان بر عدنانیان گران افتاد و ضحاک بن قیس که به روزگار معاویه و یزید همه کاره شام بود جانب مضریان را گرفت و مردمان را به خلافت عبدالله بن زبیر خواند و خلافت او را در دمشق اعلام کرد.
کار عبدالله تا آن جا رونق گرفت که حجاز، مصر و عراق مهتری او را پذیرفتند. اما کلبیان هم آرام ننشستند و با گروهی از امویان در جابیه گرد آمدند و مروان بن حکم را خلیفه خواندند، و خالد پسر یزید را، که کودک بود، ولیعهد وی ساختند. با این انتخاب معلوم بود که درگیری قیسی و کلبی از نو آغاز شده است.
مروان با هواداران کلبی روی به دمشق نهاد و ضحاک بن قیس به مقابله با او برخاست و در "مرج راهط " به سال 64 هـ ق بین این دو نیرو جنگی درگرفت که پس از بیست روز با تلفات فراوان، سرانجام به سود کلبیان پایان یافت و مروان خلیفه شناخته شد. شاعران دو تیره قیسی و کلبی درباره این درگیری شعرها و حماسه نامه هایی ساخته اند که ایام العرب یا درگیری های قبیله ها را پیش از آمدن اسلام در ذهن خواننده مجسم می سازد.
مروان در ذوالقعده سال شصت و چهارم هجری به خلافت رسید و مقرر شد که پس از او خالد بن یزید و پس از وی عمرو بن سعید بن عاص خلافت را عهده دار شوند.
با روی کار آمدن مروان، دوره حکومت خاندان دیگری از امیه که به مروانیان معروف شده اند (در مقابل سفیانیان) آغاز شد. هرچند در این درگیری کلبیان پیروز گشتند، اما کینه توزی دو نژاد سخت تر شد، چه، در آیین قبیله ای رسمی معروف است که خون را باید با خون شست. بدین رو، که اگر در جنگ مرج راهط، قیسیان هواخواه پسر زبیر شدند، پس از آن جنگ، دسته بندی قیسی و یمانی در سراسر خلافت امویان ادامه یافت.
مروان پس از آن که سراسر شام را مسخر کرد، به مصر پرداخت و پس از آن که کار آن جا را منظم ساخت به شام برگشت و خالد پسر یزید را، که ولیعهد او بود، بر کنار نمود و پسر خود عبدالملک و پس از او پسر دیگرش عبدالعزیز را ولیعهد خواند. رفتار مروان بر خانواده اموی گران افتاد و چنان که نوشته اند، مادر خالد وی را خفه کرد (رمضان سال شصت و پنجم هجری). پس از مرگ مروان، طبق وصیت او عبدالملک که در این وقت سی و نه ساله بود به خلافت رسید. عبدالملک در دشوارترین شرایط سیاسی و اجتماعی عهده دار حکومت گردید. چنان که نوشتیم عبدالله پسر زبیر در مکه خود را خلیفه خواند و حجاز را پایگاه خلافت قرار داد و دامنه قدرت خویش را بر عراق و قسمتی از شرق اسلامی گسترانید. خوارج در شهرها به شورش برخاسته و امنیت را از راه ها برداشته بودند. امپراتوری روم از به هم خوردن وضع داخل عربستان استفاده کرده لشکری به شام روانه ساخته بود.
عبدالملک نخست به فکر چاره کار رومیان برآمد و پیمانی با امپراتوری بست و پرداخت مالیاتی سنگین را بر عهده گرفت. چون از سوی دشمن خارجی آسوده خاطر گشت، آماده سرکوبی پسر زبیر شد. برای مقابله با حجاز از راه های نظامی و سیاسی، هر دو، دست به کار شد. نخست برای این که حاجیان شام را نگذارد تا از تبلیغات پسر زبیر متأثر گردند و بدین وسیله دعوت او را در شام گسترش دهند، سفر حج را موقوف ساخت. یعقوبی می نویسد: مردم شکایت کردند که «چرا ما را از حج واجب باز می داری؟» عبدالملک گفت: «ابن شهاب زهری از پیغمبر حدیث می کند که به زیارت سه مسجد باید رفت: مسجدالحرام، مسجد من و مسجد بیت المقدس. امروز برای شما بیت المقدس حرمت مسجدالحرام را دارد. و همین ابن شهاب می گوید: این سنگ، صخره ای که یهودیان بر آن قربانی می کردند، همان سنگ است که پیغمبر در شب معراج پای بر آن نهاد.»
به دستور عبدالملک بر گرد آن سنگ قبه ای ساختند و بر آن پرده های حریر آویختند و خادمانی برای آن معین کردند و مردم را به طواف آن واداشتند و این رسم در تمام دوره بنی امیه باقی بود.
عبدالملک به خیال خود می خواست مکه و مدینه را از رونق بیندازد و شام را در دیده مسلمانان چون حرم خدا جلوه دهد (کاری که بعضی زمامداران نیز از آن تقلید کردند). در همین حال لشگری را روانه عراق ساخت تا مصعب پسر زبیر، را که از جانب او حکومت بصره و کوفه را داشت براندازد. از سوی دیگر با وعده و وعید گروهی از سران عراق را به سوی خود کشاند و سرانجام مصعب کشته شد (سال 71 هـ ق) و سپاه او پراکنده گشتند و کار عراق پایان یافت. اکنون نوبت حجاز رسیده بود. عبدالملک، حجاج بن یوسف را به آن جا فرستاد.
حجاج مکه را محاصره کرد و شهر مکه و خانه خدا را با پرتاب سنگ منجنیق ویران ساخت. در این نبرد پیرامونیان عبدالله وی را رها کردند، اما عبدالله دلیرانه تا پای جان ایستاد. با کشته شدن وی آخرین رقیب عبدالملک که در برابر خلیفه پیش از او ایستادگی کرده بود و چنان که نوشته اند مردی پرهیزگار و پارسا بود از پا درآمد (سال هفتاد و سوم هجری). به فرمان حجاج مرده او را بر دار کردند. از آن روزگار شعرهایی در نکوهش عبدالله باقی مانده و گفته هایی را بدو نسبت داده اند که پیس از آن که نماینده واقعیت خارجی باشد، دون همتی مردم و قدرت پرستی آنان را نشان می دهد. حجاج در این مأموریت هیچ بی حرمتی را فرو نگذاشت.
گذشته از خراب کردن خانه کعبه و توهین به قبر پیغمبر و منبر و مسجد او، گردن گروهی از صحابه چون جابربن عبدالله انصاری، انس بن مالک سهل ساعدی و جمعی دیگر را به قصد خوار کردن آنان مهر نهاد و عذر او این بود که شما کشندگان عثمانید. روزی که از مدینه بیرون می رفت گفت: «خدا را سپاس می گویم که از این سرزمین بیرون می روم. این شهر از همه جا پلیدتر و مردم آن از همه مردم گنده تر و با امیرالمؤمنین دغلکارترند. در این شهر جز پاره چوبی نیست که آن را منبر پیغمبر می گویند و استخوان پوسیده ای که بدان پناه می برند.»


Sources :

  1. سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 215-219

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/211555