علل سقوط ولایت و حکومت اسلامی پس از رحلت رسول اکرم (ص)

اقدامات خلفا پس از رحلت رسول اکرم:
جریان حوادث در عالم اسلام پس از رحلت رسول اکرم، آنچه را که شیعه حدس زده بود، تدریجا تأیید نمود. از یک طرف به فاصله بسیار کمی، خلیفه اول روی منبر پیغمبر اکرم، عموم مسلمین را مخاطب ساخته، سیره و روش حکومت خود را اعلام نمود و گفت: رسول اکرم در روش خود از جانب خدا مؤید و به وحی آسمانی مستظهر بود، ولی ما که دستمان از وحی کوتاه است، با اجتهاد خود در اداره امور مسلمین سیر خواهیم کرد؛ ممکن است به یاری خدا رأی ما مصیب باشد و ممکن است خطا کنیم.
این معنی به خلیفه اجازه می داد که در مواردی که صلاح دید، از اجرای پاره ای از احکام، برای مصلحت وقت، صرف نظر نماید؛ و در نزدیک ترین مدت نیز مصداق پیدا کرد. مثلا در مورد فشاری که به خاندان نبوت وارد ساختند و همچنین در مورد فجیعه ای که خالدبن ولید در قضیه مالک بن نویره و زنش مرتکب شده بود، خلیفه هیچ گونه تعقیبی را صلاح ندید. او هنگام وفات، خلیفه دوم را با وصیت، برای خلافت تعیین کرد و خلیفه دوم نیز در زمان خلافت خود، تقریبا با همان روش رفتار کرده و به حسب اجتهاد و صوابدید خود، از پاره ای از احکام سرباز زده و آنها را الغاء کرد، حج تمتع و نکاح تمتع و گفتن حی علی خیرالعمل در اذان را قدغن نمودU "سه طلاق" را انفاذ کرد و ام ولد را حکم آزادی داد و غیر اینها.... تقسیم بیت المال را که در زمان پیغمبر اکرم و زمان خلافت خلیفه اول، بالسویه به عمل می آمد، با تفاوت عملی نمود و این پایه اول حدوث غائله اختلاف طبقاتی در اسلام بود که بعدها تلخ ترین نتایج را برای مسلمین به بار آورد.
به علاوه، در قلمرو حکومت وی، معاویه در شام، سالها با یک وضع "کسرایی و قیصری" حکومت می کرد؛ حکومتی که جز یک سلطنت استبدادی، قیافه ای نداشت. بهانه معاویه این بود که به واسطه مجاورت با امپراطوری روم، از اتخاذ چنین رویه ای ناگزیر است و خلیفه عذر وی را پذیرفته و دیگر متعرض حالش نمی شد. علاوه بر اینها، در خلال این احوال، روایت هایی از رسول اکرم (ص) در میان محدثین، نقل و رد و بدل می شد که به موجب آنها صحابه رسول دارای اجتهاد معرفی می شدند که اگر رأیشان در امور اصابت کند، مأجورند و اگر خطا کند، معذورند. مفهومی که این روایات در اذهان عموم به وجود می آورد، این بود که صحابه، یک نوع مصونیت دینی دارند که هر عملی را مرتکب شوند، غیر صحابی، حق کمترین اعتراض و مؤاخذه را در حق صحابی نخواهد داشت. البته این امتیاز دینی، روح استبداد عجیبی در صحابه که اضافه بر خلافت، حکومت های ولایات و فرماندهی های لشگریان اسلام، غالبا در دست آنها بود می آفرید. اینها مواد فاسدی بود که در اثر پیدایش نظریه «جواز تغییر پاره ای از مواد دینی به حسب مصلحت وقت» در داخل پیکره اجتماع اسلامی پدید آمد و البته تا چندی اثر ظاهری نداشت و اسلام با نیروی حقانیت و نورانیت خود توسعه پیدا می کرد و هر روز فتوحات تازه ای نصیب مسلمین می شد و به واسطه ثروت های بی حد و حسابی که به عنوان غنیمت می بردند، از طرز حکومت خشنود و به وضع خود خوشبین بودند، ولی زخم های درونی نامبرده، تدریجا به نشو و نمای خود ادامه می داد.

پیامدهای بی بند و باری برخی از صحابه رسول اکرم پس از رحلت وی:
هنوز دیری نگذشته و بیست سال از رحلت پیغمبر اکرم (ص) سپری نشده بود که عمال خلافت که عده ای از آنها صحابی نیز بودند، بنای بی بند و باری را گذاشته و علنا روش بیدادگری را در پیش گرفته و امنیت را از جان و عرض و مال مردم سلب کرده و هوس آنان، جایگزین قوانین دینی گردید و در نتیجه، منجر به شوریدن مردم علیه خلافت و قتل عثمان شد و بالاخره منتهی به جنگ های داخلی و خونین جمل و صفین و نهروان و شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) گردید. سپس معاویه به هر تدبیر بود، روی کار آمد و به مسند خلافت تکیه زد و خلافت را به سلطنت مطلقه تبدیل نمود. در خلال این جریانات، عالم اسلامی صدها و هزارها صحنه های خونین و پرده های فجیع و ننگین و شرم آور دید که گرداننده عمده آنها جماعتی از به اصطلاح صحابه مانند حرقوص بن زهیر (ذوالثدیه)، عمرو عاص، سمرة بن جندب، بسربن ارطاة، مروان بن حکم، مغیرة بن شعبه، ابوموسی اشعری و سعد وقاص و غیرهم و در رأس آنها معاویه و طلحه و زبیر و ام المؤمنین عایشه بودند که همه از صحابه می باشند. فضاحت و رسوایی هر یک از این فجایع بیشمار، به حدی روشن و هویدا است که با هیچ منطقی نمی توان آنها را توجیه و پرده پوشی کرد جز این که گفته شود که اصحاب کرام، مجتهد بودند و در خطای خود معذور و قاتل و مقتول و ظالم و مظلوم، هر دو آمرزیده و بهشتی می باشند!
به دنبال این دسته از صحابه و دستیاران آنها، دسته دیگری از قبیل یزید بن معاویه و خلفای آل مروان و حکام و عمال آنها از قبیل زیادبن ابیه و عبیدالله بن زیاد و حجاج بن یوسف و نظایر آنها به وجود آمدند که در حقیقت، پدر و مادرشان همان نظریه سابق الذکر و سلطنت استبدادی مطلق العنان بود. در مدت حکومت اینها که تقریبا هفتاد سال طول کشید جز نامی از اسلام باقی نماند و حکومت اسلامی دینی که در زمان پیغمبر اکرم پیرایه ای جز تقوی و عدل نداشت، تبدیل به یک امپراطوری جائرانه صد در صد عربی گردید. پس از آن، گرچه در اثر از حد گذراندن بیداد و ستم بنی امیه، مسوده از کشور ایران، علیه امویین نهضت کرد و پس از جنگ های خونین، حکومت ننگین بنی امیه را سرنگون کرده و زمام اداره امور مسلمین را به دست بنی عباس سپردند، ولی روی کار آمدن بنی عباس دردی را دوا نکرد و وضع عمومی اجتماع اسلامی به صورن نامطلوب تر و حال نارواتری افتاد، و تا اواسط قرن هفتم هجری، مشکلات دینی روز به روز شدیدتر شد، و سعادت عمومی اسلامی ساعت به ساعت از مردم دورتر گردید. پس از آن هم تا امروز که تقریبا چهارده قرن از هجرت می گذرد، وضع عمومی اجتماع اسلامی روز به روز در انحطاط و به سقوط نزدیک تر گشته است. البته غرض ما از اطاله کلام، نه این است که به ذکر تاریخ اسلام و سیر اجتماعی چهارده قرنی آن بپردازیم، و یا بساط مناظره های مذهبی و مشاجره های کلامی دو مذهب بزرگ اسلامی شیعه و سنی را پهن کنیم. مقصد این است که شیعه نسبت به جریان عمومی اوضاع اسلامی چنین فکر می کند و جریان حوادث و وقایع داخلی این اجتماع دینی مقدس را با تجزیه و تحلیل به همدیگر مربوط ساخته و عامل اصلی آنها را همان موضوع الغای ولایت می یابد که از نظریه «جواز تغییر مواد دینی به حسب مصلحت وقت» سر چشمه گرفته است. و اما این که شیعه در این تشخیص و نظر، مصیب است یا به خطا رفته، از هدف بحث ما بیرون می باشد. اهل تحقیق می توانند پس از بررسی و مطالعه حقیقت را دریابند. شیعه همچنان که نسبت به اعمال اکثریت، در روز رحلت نبی اکرم (ص) به نظر انتقاد می نگریسته، نسبت به همه فتن و حوادث و وقایعی که از نسل همان حادثه، قرن به قرن به وجود آمده، به نظر انتقاد نگاه می کرده و می کند. از این رو یک نفر مسلمان که مارک مذهب تشیع دارد، هرگز حاضر نیست که هیچ یک از این حوادث اسف آور بیرون از شمار و آثار و نتایج سوء آنها را، از روز رحلت پیغمبر اسلام تا امروز که چهارده قرن می باشد، به هیچ وجه به پای اجتماع مقدس اسلامی که نمونه آن، اجتماع ده ساله اول بعد از هجرت، با سرپرستی پیغمبر اکرم بود، محسوب دارد و هرگز نمی تواند اعمالی را که از اکثریت صادر شده، به حسن نیت حمل کرده و معذورشان دانسته و زبان به انتقاد نگشاید؛ اکثریتی که خاندان رسالت را ریشه کن کرده اموالشان را غارت می کردند و زنانشان را اسیر می نمودند و مردانشان را کشته، اسب روی اجسادشان می تاختند، سرهای شان را از شهری به شهری به عنوان ارمغان می بردند، و جوانان آنها را به جای سنگ و آجر در دیوار ساختمان ها به کار می بردند.
سال های متمادی در صدر اسلام، سب و لعن اهل بیت و خاصه امیرالمؤمنین علی (ع)، جزء فرایض دینی محسوب می شد و کمترین تمایل به خانواده رسالت، جرمی بود که خون انسان را به هدر می داد، کار به جایی کشید که اعتقاد عمومی در میان همین اکثریت، بر این مستقر شد که "رافضی" یعنی شیعه، از مذهب اسلام خارج است و هیچ گونه مصونیت نفسی و عرضی و مالی ندارد! در اثر همین اعتقاد ظالمانه، در طول تاریخ خون صدها هزار بیگانه ریخته شده و به سختی می توان در گوشه و کنار بلاد اسلامی، جایی را سراغ کرد که با خون شیعه رنگین نشده باشد، در حالی که تاکنون کسی از مسلمین معتقد نشده که مسأله خلافت، یکی از اصول دین اسلام است یا یکی از فروع ضروری دین، مانند نماز و روزه و حج و غیر آنها، و در حالی که به موجب تاریخ قطعی، عده زیادی از زنادقه و منکرین توحید و نبوت، در مهد خلافت در حال مصونیت می زیستند و حتی در دو حرم مقدس مکه و مدینه اقامت می کردند و کسی متعرض حالشان نمی شد ولی شیعه. از اینجا است که شیعه هرگز نمی تواند اعمال چنین اکثریت مخالفی را حمل بر سهو و اشتباه نموده و آنها را در پیشگاه خدای دادرس، معذور بداند.

تلاش شیعه برای بازگرداندن حکومت اسلامی به خلوص اولیه:
البته از رحلت پیغمبر اکرم به این طرف، پیوسته شیعه هر گونه فشار و شکنجه را در اثر همان شیوه انتقادی خود کشیده و می کشد، ولی سیاه ترین و تلخ ترین روزگاری که به این طایفه گذشته، همان سه قرن اول بعد از هجرت بوده، و از این راه، پیشوایان شیعه، طبق دستور قرآنی آنها را امر به تقیه نموده بودند. پس از آن، در اثر فعالیت رجال شیعه، و تبلیغات دانشمندان این طایفه، گاه و بیگاه در گوشه و کنار جامعه اسلامی، محیط های کوچک یا نسبتا بزرگ مناسبی برای آنها پیدا می شد، مانند سلطنت زیدیه در یمن و سلطنت فاطمیین در مصر و سلطنت آل بویه و عده ای دیگر که در عهد آنان، شیعه تا اندازه ای حریت مذهب و آزادی عمل به دست آورد. وسیع ترین محیط مناسب، همان بود که در اثر مبارزه های خونین صفویه پیدا شد، و کشور پهناوری را مثل ایران آن روز، اشغال کرد و نزدیک به پنج قرن می باشد که روز به روز پای برجاتر و استوارتر می گردد، ولی نظر به این که رژیم حکومت کسرایی و قیصری، به نام خلافت و حکومت دینی، قرن های متوالی در میان مسلمین مستقر شده و در گوشه و کنار زندگی آنان ریشه دوانیده بود، دیگر تغییر این رژیم و برگردانیدن روش حکومت دینی که اسلام به سوی آن هدایت می کرد، از توانایی جمعیت بیرون بود و کار از کار گذشته بود. معاویه پس از این که با حسن بن علی (ع) صلح کرد و خلافت را قبضه نمود، در منبر مردم را مخاطب ساخته و گفت: "من با شما بر سر نماز و روزه نمی جنگیدم، بلکه می خواستم بر شما برتری جسته و امارت کنم و به آنچه می خواستم دست یافتم، و هر عهدی که با حسن بستم، اینک در زیرپای خود گذاشتم".
پیوسته خلفا و عمال بنی امیه و بنی عباس رسما به مردم می گفتند: "هر که در برابر ما سر تعظیم فرود آورد، هرچه دلش می خواهد در حقش خوبی خواهیم کرد؛ و اگر سرکشی نماید، هر چه از دست ما می آید، درباره او کوتاهی نخواهیم نمود." و در نتیجه مردم برای حکومت، معنایی جز "فعال مایشاء بودن" نمی دیدند. پر روشن است که اجرای عقیده ای که دانشمندان یک مذهب (به ویژه با این وصف که مارک "اقلیت" داشته باشد)، در یک نظریه مذهبی دارند، در برابر یک عقیده ارتکازی که عامه مردم جز آن چیزی نمی فهمند، بسی دشوار است. خاصه در صورتی که دنیای بیرون نیز نظر عامه را مساعدت نموده و از در و دیوار، آهنگ موافق آن بلند شود. بالاخره شیعه نتوانست حکومت حقیقی اسلامی را که برنامه عمومی آن آیه: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم ان لانعبد الا الله و لانشرک به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون»؛ «ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما مشترک است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و کسی را با او شریک نکنیم و هیچ کس از ما دیگری را به جای خداوند صاحب اختیار نگیرد. پس اگر (از این پیشنهاد) اعراض کردند بگویید: شاهد باشید که ما سر به فرمان خداییم». (آل عمران/64) و کلمه پیغمبر اکرم که فرمود: «المؤمنون اخوة یسعی بذمتهم ادناهم و هم ید واحدة علی من سواهم؛ مؤمنان با همدیگر برادرند، پایین ترین افراد آنان می تواند از طرف آنان برای پیمان بستن با دیگران تلاش کند. آنان یک دست در برابر دشمنانشان هستند»، بوده باشد. پس از قرن ها متروکی و فراموشی، به جای اول خود برگرداند. در نتیجه حکومت دینی، از شیعه نیز مانند سایر فرق اسلامی رخت بربسته و تنها نام آن در میانشان مانده و حقیقت آن یا قسمتی از حقیقت آن در میان دیگران اجرا شد و کلمه پیشوای اول شیعه که فرمود: «الله الله فی القرآن لایسبقکم بالعمل به غیرکم؛ خدا را خدا را در توجه به قرآن، نکند دیگران در عمل به آن از شما پیشی گیرند. نامه 47 نهج البلاغه» زنده گشت. تنها نتیجه ای که شیعه از این انتقاد علمی و تلاش عملی و استقلال کسبی به دست آورد، این بود که دیگر جان و عرض و مالشان به جرم رافضی بودن مباح نگردیده و به یغما و تاراج نمی رفت، و در تظاهر به عقاید مذهبی و انجام دادن مراسم دینی به نحوی که مذهب تشیع تشخیص می داد، در محیط اختصاصی خودشان، کسی متعرض حالشان نمی شد.


Sources :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- صفحه 30-23

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/27331