رابطه فطرت انسان با هدایت انبیاء

در سوره مبارکه یس می‏ خوانیم: «یس* و القرآن الحکیم* انک لمن المرسلین* علی صراط مستقیم* تنزیل العزیز الرحیم* لتنذر قوما ما أنذر اباؤهم فهم غافلون... انما تنذر من اتبع الذکر و خشی الرحمن بالغیب؛ یس. سوگند به قرآن حكمت ‏آموز. كه قطعا تو از [جمله] پيامبرانی. بر راهی راست. [و كتابت] از جانب آن عزيز مهربان نازل شده است. تا قومی را كه پدرانشان بيم ‏داده نشدند و در غفلت ماندند بيم دهی. آری گفته [خدا] در باره بيشترشان محقق گرديده است در نتيجه آنها نخواهند گرويد. ما در گردنهای آنان تا چانه ‏هايشان غلهايی نهاده ‏ايم به طوری كه سرهايشان را بالا نگاه داشته و ديده فرو هشته‏ اند. و [ما] فراروی آنها سدی و پشت‏سرشان سدی نهاده و پرده ‏ای بر [چشمان] آنان فرو گسترده‏ ايم در نتيجه نمی ‏توانند ببينند. و آنان را چه بيم دهی [و] چه بيم ندهی به حالشان تفاوت نمی ‏كند نخواهند گرويد. بيم دادن تو تنها كسی را [سودمند] است كه كتاب حق را پيروی كند و از [خدای] رحمان در نهان بترسد [چنين كسی را] به آمرزش و پاداشی پر ارزش مژده ده.» (یس/ 1- 11)
انسانها دارای دو گونه هدایت هستند: هدایت فطری و هدایت به‏ اصطلاح اکتسابی و قرآن می‏ خواهد بگوید که تا کسی چراغ هدایت فطری‏ش‏ روشن نباشد هدایت اکتسابی برای او فایده ندارد. این در واقع همان مطلب‏ است که تا انسان انسانیت فطری خودش را حفظ نکرده باشد تعلیمات‏ انبیاء برای او فایده ندارد یعنی تعلیمات انبیاء برای اشخاص مسخ‏ شده و انسانیت را از دست داده مفید نیست درست عکس حرف اینها و تجربه و واقعیت نیز همین را نشان می ‏دهد. مثلا برداشت از سوره‏ ماعون اینجور بوده. «ا رایت الذی یکذب بالدین؛ دیدی آن کسی را که‏ دین را دروغ می ‏پندارد؟» (ماعون/ 1) ابتدا به صورت تعجب سخن می‏ گوید که انسان انسان باشد و دین را دروغ بپندارد؟! و بعد مشخصاتش را ذکر می ‏کند که‏ این چون از انسانیت خارج شده دین را تکذیب می‏ کند: «فذلک الذی یدع الیتیم؛ این همان کسی است که یتیم را به شدت از خود می ‏راند.» (ماعوت/ 2) یعنی این امر شرط انسانیت است و فطرت انسانیت حکم می ‏کند که انسان نسبت به یتیم عاطفه داشته باشد. «و لا یحض علی طعام المسکین؛‏ این کسی است که برای اطعام مساکین و تغذیه کردن مردم گرسنه کوششی ندارد.» (ماعون/ 3) حض و ترغیبی ندارد تعاونی ندارد. یعنی این اول، انسانیتش را از دست‏ داده. آدمی که انسانیت را از دست بدهد قهرا اسلامیت را هم قبلا از دست‏ داده یعنی دیگر یک انسان طبیعی نیست یک انسان مسخ شده است.
خداوند در قرآن اشاره می کند که هادی حقیقی خدای سبحان است و رسول و کتاب آلت و وسیله ظاهری هدایت هستند: «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات إلی النور بإذنه و یهدیهم إلی‏ صراط مستقیم؛ نور (نبوت) و کتابی که خدا بوسیله آن پیروان خوشنودی خویش را به طرق سلامت هدایت می ‏کند، و آنان را به اذن خود از ظلمت‏ها به سوی نور خارج ساخته به سوی صراط مستقیم هدایت می ‏کند.» (مائده/ 16) «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام» حرف با در کلمه به اصطلاح علم نحو، بای آلت است و ضمیر در آن کلمه به کتاب و یا به نور بر می‏گردد، حال چه اینکه مراد از نور، رسول خدا (ص) باشد و یا قرآن، برای اینکه اگر هم رسول خدا (ص) باشد باز آلت بودن باء معنا دارد زیرا رسول خدا (ص) نیز مانند کتاب آلت و وسیله ‏ای ظاهری است برای مرحله هدایت و اینکه گفتیم وسیله ‏ای ظاهری برای این است که حقیقت هدایت قائم به خدای تعالی است، هم چنان که خودش در جای دیگر کتاب مجیدش فرموده: «إنک لا تهدی من أحببت و لکن الله یهدی من یشاء؛ تو هدایت نمی‏ کنی هر کس را که دوست بداری، و این خدا است که هر که را بخواهد هدایت می ‏کند.» (قصص/ 56)
نیز فرموده: «و کذلک أوحینا إلیک روحا من أمرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الإیمان، و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و إنک لتهدی إلی‏ صراط مستقیم، صراط الله الذی له ما فی السماوات و ما فی الأرض، ألا إلی الله تصیر الأمور؛ و ما این چنین روحی از امر خود را به سوی تو وحی کردیم، و گر نه تو خودت نه می ‏دانستی که کتاب چیست و نه ایمان کدام است، و این ما بودیم که آن روح و آن وحی را نوری قرار دادیم تا به وسیله آن هر کسی از بندگانمان را که بخواهیم هدایت کنیم، و تو این هدایتی را که می‏ کنی هدایت به سوی صراط مستقیم است، صراط خدایی که ملک همه موجودات در آسمانها و زمین از آن او است، آگاه باش که همه امور به سوی او بازگشت می‏ کند.» (شوری/ 53) و این آیات به طوری که ملاحظه می‏ کنید هدایت را در عین اینکه به قرآن و به رسول نسبت می ‏دهد در عین حال برگشت آن را به خدای سبحان می‏ داند، پس هادی حقیقی او است، و غیر او سبب‏های ظاهری است که خدای تعالی آن را برای احیای امر هدایت، مسخر فرموده.
نکته‏ ای که در آیه مورد بحث است این است که جمله یهدی به الله را مقید کرده به جمله: من اتبع رضوانه، و خلاصه شرط کرده که تنها کسانی را هدایت می‏ کند که‏ خوشنودی خدا را دنبال می ‏کنند، معلوم می ‏شود خدای هادی که هدایت گر او است، وقتی هدایت بالقوه ‏اش فعلیت پیدا می ‏کند که مکلف پیرو رضوان و خوشنودی او باشد، پس مراد از هدایت در اینجا هدایت به معنای رساندن به مقصد است، نه هدایت به معنای نشان دادن راه، و آن این است که پیرو رضوان خود را وارد در راهی از راههای سلام خود و یا در همه راههای سلام خود کند، و یا وارد در بیشتر آن راهها یکی پس از دیگری بسازد. راههای خدایی بسیارند ولی بر خلاف راههای غیر خدایی، همه آن راهها به یک راه (صراط مستقیم) منتهی می‏ شوند. نکته دیگری که در این آیه وجود دارد این است که صفت سلام را که برای راههای خود آورده به طور اطلاق و بدون قید آورده است، تا بفهماند سبیل او سالم از انحای شقاوتها و محرومیت‏هایی است، که امر سعادت زندگی دنیایی و آخرتی بشر را مختل می‏ سازد و راههای سلام او آمیخته با هیچ نوع شقاوتی نیست، قهرا این آیه شریفه موافق می ‏شود با اوصافی که قرآن کریم برای اسلام و یا به عبارتی تسلیم خدا شدن و نیز برای ایمان و تقوا آورده از قبیل: فلاح، فوز، أمن و امثال آن و ما در سابق آنجا که پیرامون جمله «الصراط المستقیم؛ راه راست.» (حمد/ 6) گفته شده که خدای سبحان به حسب اختلافی که بندگان در سیر به سوی او دارند، راههایی بسیار دارد که همه آنها در یک راه به هم می‏ پیوندند و آن یک راه منسوب به خود او است که در کلام مجیدش آن را صراط مستقیم نام نهاده، از یک سو فرموده:
«الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا، و إن الله لمع المحسنین؛ کسانی که درباره ما جهاد می ‏کنند، ما آنان را به سوی راههای خود هدایت می‏ کنیم، و محققا خدا با نیکوکاران است.» (عنکبوت/ 69) و از سوی دیگر فرموده: «و أن هذا صراطی مستقیما فاتبعوه، و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله؛ این است راه من در حالی که راه مستقیم است، پس آن را پیروی کنید، و زنهار پیروی هر راه که به شما عرضه می ‏شود نکنید، که از راه خدا متفرق می‏ شوید.» (انعام/ 153)، که در این آیات فهمانیده که برای خدای تعالی راههای بسیاری است، ولیکن همه آنها در رساندن انسانها به کرامت الهی متحد و مشترکند و سالکین خود را از راه مستقیم او متفرق نمی‏ سازند و سالک هر راهی را از سالک راه دیگر جدا نمی‏ کند، به خلاف راههای غیر خدایی که هر راهی سالک خود را از سالک راههای دیگر جدا و متنفر می ‏کند. پس معنای آیه مورد بحث این می شود که خدای سبحان به وسیله کتابش و یا به وسیله پیغمبرش هر کس را که پیرو خوشنودی او باشد به راههایی هدایت نموده و در آن راهها می‏ افکند که شان آن راهها این است که هر کس را که در آنها قدم بردارد از بدبختی در زندگی دنیا و آخرت حفظ نموده و نمی‏ گذارد زندگی سعیده او مکدر گردد.
پس امر هدایت به سوی سلامتی و سعادت دائر مدار پیروی خوشنودی خدا است، اگر کسی در صدد به دست آوردن خوشنودی خدا بود مشمول آن هدایت می ‏شود و الا نه، و با در نظر گرفتن اینکه خدا راضی به کفر بندگانش نیست. «و لا یرضی‏ لعباده الکفر؛  و از مردمی که فاسق باشند راضی نیست.» (زمر/ 7) «فإن الله لا یرضی‏ عن القوم الفاسقین؛ همانا خداوند راضی نیست از فاسقین.» (توبه/ 96) و نیز با در نظر گرفتن اینکه هدایت خدا مشروط است بر اینکه انسان از راه ظلم اجتناب کند و ندانسته داخل در سلک ظالمان نشود. چون خودش هدایت خود را از چنین کسانی نفی نموده و آنها را از رسیدن به کرامت الهیه‏ اش مایوس کرده و فرموده: «و الله لا یهدی القوم الظالمین؛ و خداوند هدایت نمی کند طالمان را.» (جمعه/ 5) قهرا آیه شریفه مورد بحث که می‏ فرماید: «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام» تقریبا همان معنایی را افاده می ‏کند که از آیه زیر استفاده می ‏شود، توجه فرمائید: «الذین آمنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم أولئک لهم الأمن و هم مهتدون؛ کسانی که ایمان آوردند و ایمان خود را با ظلم نیامیختند، چنین کسانی از هر محرومیت و شقاوتی ایمنند، و همین کسان راه یافتگانند.» (انعام/ 82)
به هر حال هدایت در لغت به معنی دلالت و راهنمایی توأم با لطف و دقت است و آن را به دو شعبه تقسیم کرده ‏اند: ارائه طریق و ایصال به مطلوب و به تعبیر دیگر هدایت تشریعی و هدایت تکوینی «دقت فرمائید که هدایت تکوینی در اینجا به معنی وسیعی گرفته شده که هر گونه هدایتی را جز از طریق بیان قوانین و ارائه طریق شامل می‏ شود.» توضیح اینکه: گاه انسان راه را به کسی که طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنایت نشان می ‏دهد، اما پیمودن راه و رسیدن به مقصود بر عهده خود او است. ولی گاه دست طالبان را می ‏گیرد و علاوه بر ارائه طریق او را به مقصد می ‏رساند. به تعبیر دیگر در مرحله اول تنها به بیان قانون پرداخته، شرائط پیمودن راه و رسیدن به مقصد را بیان می‏ کند، ولی در مرحله دوم علاوه بر این، وسائل سفر را فراهم می‏ سازد، موانع را بر طرف، و مشکلات را حل، و مسافران این راه را تا مقصد همراهی و حمایت و حفاظت می ‏کند. البته نقطه مقابل آن اضلال است.یک نگاه اجمالی به آیات قرآن به خوبی روشن می ‏سازد که قرآن هدایت و ضلالت را فعل خدا می‏ شمرد، و هر دو را به او نسبت می ‏دهد، و اگر بخواهیم همه آیاتی را که در این زمینه سخن می ‏گویند بشمریم سخن به درازا می‏ کشد همین قدر کافی است که در آیه 213 سوره بقره می‏ خوانیم‏ «و الله یهدی من یشاء إلی‏ صراط مستقیم؛ خداوند هر کس را بخواهد به راه راست هدایت می ‏کند.»
در آیه 93 سوره نحل آمده است: «و لکن یضل من یشاء و یهدی من یشاء؛ ولی او هر کس را بخواهد هدایت می‏ کند و هر کس را بخواهد گمراه.» شبیه این تعبیر در مورد هدایت و ضلالت و یا یکی از این دو در آیات زیادی از قرآن مجید به چشم می ‏خورد. به عنوان نمونه آیات فاطر/ 8- زمر/ 23- مدثر/ 31- بقره/ 272- انعام/ 88- یونس/ 25- رعد/ 27- ابراهیم/ 4 را می ‏توان نام برد. از این بالاتر در بعضی از آیات صریحا هدایت را از پیامبر اسلام (ص) نفی کرده، به خدا نسبت می ‏دهد، چنان که در آیه 56 سوره قصص می ‏خوانیم: «إنک لا تهدی من أحببت و لکن الله یهدی من یشاء؛ تو هر کس را دوست داری هدایت نمی‏ کنی، ولی خدا هر کس را بخواهد هدایت می‏ کند.» و در آیه 272 سوره بقره می ‏خوانیم: «لیس علیک هداهم و لکن الله یهدی من یشاء؛ هدایت آنها بر تو نیست، ولی خدا هر کس را به خواهد هدایت می‏ کند.»
مطالعه سطحی این آیات و عدم درک معنی عمیق آنها سبب شده است که گروهی در تفسیر آنها به ضلالت بیفتند، و از طریق هدایت منحرف شوند، و زیر آوارهای مکتب جبر مدفون گردند، حتی بعضی از مفسران معروف از این آفت مصون نمانده، و در این پرتگاه هولناک سقوط کرده ‏اند، تا آنجا که هدایت و ضلالت را در تمام مراحل، جبری دانسته، و عجب اینکه چون تضاد این عقیده با مساله عدالت و حکمت خداوند روشن بوده ترجیح داده‏اند که اصل عدالت را منکر شوند، تا اینکه خطای خود را اصلاح کنند، اصولا اگر ما قائل به اصل جبر باشیم مفهومی برای تکلیف و مسئولیت و ارسال رسولان و انزال کتب آسمانی باقی نخواهد ماند. اما آنها که طرفدار مکتب اختیارند و معتقدند هیچ عقل سلیمی نمی ‏تواند این سخن را پذیرا شود که خدا گروهی را مجبور به پیمودن طریق ضلالت کند و بعد آنها را به خاطر این کار اجباری کیفر دهد، و یا گروهی را به اجبار هدایت کند و بعد بی‏جهت به آنها جز او پاداش ارزانی دارد، و امتیازی برای آنها به خاطر کاری که خودشان انجام نداده ‏اند بر دیگران قائل شود، آنها طرق دیگری برای تفسیر این آیات انتخاب کرده‏ اند که مهمترین آنها طرق زیر است:
1- منظور از هدایت الهی هدایت تشریعی است که از طریق وحی و کتب آسمانی و ارسال پیامبران و اوصیای آنها، و همچنین درک عقل و و جدان صورت گرفته است، اما پیمودن راه در تمام مراحل بر عهده خود انسان است. البته این تفسیر با بسیاری از آیات هدایت سازگار است، ولی بسیاری دیگر از آنها را نمی ‏توان از این طریق تفسیر نمود، چرا که صراحت در هدایت تکوینی و ایصال به مطلوب دارد، مانند آیه 56 سوره قصص که می‏ فرماید تو هر کس را دوست داری هدایت نمی ‏کنی، ولی خدا هر کس را بخواهد هدایت می ‏کند زیرا می ‏دانیم هدایت تشریعی و ارائه طریق، وظیفه اصلی پیامبران است.
2- جمعی دیگر از مفسران هدایت و ضلالت را در آنجا که جنبه تکوینی دارد به مساله پاداش و کیفر، و رساندن به طریق بهشت و دوزخ تفسیر کرده‏ اند، و گفته‏ اند خداوند نیکوکاران را به راه بهشت هدایت می‏ کند و بدکاران را از آن گمراه می‏ سازد. البته این معنی صحیح است ولی فقط در مورد بعضی از آیات اما در مورد آیات دیگر با مطلق بودن کلمه هدایت و ضلالت و عدم قید و شرط در آن سازگار نیست.
3- جمعی دیگر گفته اند منظور از هدایت فراهم ساختن اسباب و مقدمات‏ برای رسیدن به مقصود است و منظور از ضلالت عدم تهیه آنها یا حذف آن است که بعضی از آن به توفیق و سلب توفیق تعبیر کرده ‏اند، زیرا توفیق همان فراهم ساختن مقدمات برای وصول به مقصود است، و سلب توفیق از میان بردن آنها است. بنابراین هدایت الهی به این نیست که خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلکه به این است که وسائل آن را در اختیار قرار دهد، فی المثل وجود مربی خوب، محیط تربیتی سالم، دوستان و معاشران صالح، و مانند آن همه از مقدمات است، ولی با وجود همه اینها انسان را مجبور به طی طریق هدایت نمی ‏کند بلکه می ‏تواند به همه آنها پشت کرده و راه ضلالت را پیش گیرد. اما جای این سؤال در این تفسیر باقی است که چرا این توفیقات شامل حال گروهی می‏ شود در حالی که گروه دیگری از آن محروم می ‏گردند. طرفداران این تفسیر باید با توجه به حکیمانه بودن افعال خدا دلائلی برای این تفاوت ذکر کنند، مثلا بگویند انجام عمل خیر سبب توفیق الهی می ‏گردد، و انجام اعمال شر توفیق را از آدمی سلب می ‏کند. به هر حال این تفسیر خوبی است ولی مطلب باز هم از آن عمیقتر است.
4- دقیقترین تفسیری که با همه آیات هدایت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به خوبی تفسیر می‏ کند بی‏ آنکه کمترین خلاف ظاهری در آن باشد این است که بگوئیم: هدایت تشریعی به معنی ارائه طریق جنبه عمومی و همگانی دارد و هیچ قید و شرطی در آن نیست، چنان که در آیه 3 سوره دهر آمده «إنا هدیناه السبیل إما شاکرا و إما کفورا؛ ما راه را به انسان نشان دادیم خواه شکرگزاری کند یا کفران.» و در آیه 52 شوری می‏ خوانیم: «و إنک لتهدی إلی‏ صراط مستقیم؛ تو همه انسانها را به صراط مستقیم دعوت می ‏کنی.» بدیهی است دعوت پیامبر مظهر دعوت خدا است چرا که هر چه او دارد از خدا دارد. و درباره جمعی از منحرفان و مشرکان در آیه 23 سوره نجم آمده است «و لقد جاءهم من ربهم الهدی؛ هدایت الهی از سوی پروردگار به سراغ آنها آمد.»
اما هدایت تکوینی به معنی ایصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از تمام پیچ و خم‏های راه، و حفظ و حمایت از آنها تا رساندن به ساحل نجات که موضوع بحث بسیاری دیگر از آیات قرآن است هرگز بی‏ قید و شرط نمی ‏باشد، این هدایت مخصوص گروهی است که اوصاف آنها در قرآن بیان شده، و اضلال که نقطه مقابل آن است نیز مخصوص گروهی است که اوصاف آنان نیز بیان گشته. گرچه بعضی از آیات مطلق است ولی بسیاری دیگر از آیات قید و شرط آن را دقیقا بیان کرده، و هنگامی که این آیات مطلق و مقید را کنار هم می‏ چینیم مطلب کاملا روشن می‏ شود و هیچ ابهام و تردیدی در معنی آیات باقی نمی ‏ماند، و نه تنها با مساله اختیار و آزادی اراده انسان مخالف نیست، بلکه دقیقا آن را تاکید می ‏کند. قرآن مجید در یک جا می ‏گوید: «یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به إلا الفاسقین؛ به وسیله آن ضرب المثل، گروهی را گمراه و گروهی را هدایت می ‏کند، اما جز فاسقان را گمراه نمی‏ سازد.» (بقره/ 26) در اینجا سرچشمه ضلالت، فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهی شمرده شده.
در جای دیگر می‏ گوید: «و الله لا یهدی القوم الظالمین؛ خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی‏ کند.» (بقره/ 258) در اینجا تکیه روی مساله ظلم شده و آن را زمینه‏ ساز ضلالت معرفی کرده‏ است در جای دیگر می‏ خوانیم: «و الله لا یهدی القوم الکافرین؛ خداوند قوم کافر را هدایت نمی‏ کند.» (بقره/ 264) در اینجا کفر به عنوان زمینه‏ ساز گمراهی ذکر شده. باز در آیه دیگر می‏ خوانیم: «إن الله لا یهدی من هو کاذب کفار؛ خداوند هدایت نمی‏ کند کسی که دروغگو و کفران کننده است.» (زمر/ 3) در اینجا نیز دروغگویی و کفران را مقدمه ضلالت شمرده است. و در جای دیگر آمده: «إن الله لا یهدی من هو مسرف کذاب؛ خداوند هدایت نمی ‏کند کسی که اسرافکار و بسیار دروغگو است.» (غافر/ 28) یعنی اسراف و دروغگویی عامل گمراهی است. البته آنچه در اینجا آوردیم قسمتی از آیات قرآن در این زمینه است، بعضی از این آیات با همین مفاهیم کرارا در سوره ‏های مختلف آمده. نتیجه اینکه قرآن ضلالت الهی را مخصوص کسانی می‏ شمرد که دارای این اوصافند: کفر، ظلم، فسق، دروغ، اسراف و کفران. آیا کسانی که دارای این اوصافند شایسته ضلالت و گمراهی نیستند؟! و به تعبیر دیگر کسی که مرتکب این امور می ‏شود آیا ظلمت و حجاب قلب او را فرا نمی ‏گیرد؟! باز به عبارت روشنتر این اعمال و صفات آثاری دارد که خواه ناخواه دامن انسان را می ‏گیرد، پرده بر چشم و گوش و عقل او می‏ افکند، و او را به ضلالت می‏ کشاند، و از آنجا که خاصیت همه اشیاء و تاثیر همه اسباب به فرمان خداوند است، می‏ توان اضلال را در تمام این موارد به خدا نسبت داد، اما این نسبت عین اختیار بندگان و آزادی اراده آنها است. این در زمینه مساله ضلالت، و اما در مورد هدایت نیز شرائط و اوصافی‏ در قرآن بیان شده که نشان می‏ دهد آن هم بدون علت، و بر خلاف حکمت الهی نیست.
قسمتی از اوصافی که استحقاق هدایت می ‏آورد و لطف الهی را جلب، در آیات زیر آمده. در یک جا می‏ خوانیم: «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات إلی النور بإذنه و یهدیهم إلی‏ صراط مستقیم؛ خداوند به وسیله قرآن کسانی را که از رضا و خشنودی او پیروی می‏ کنند به راههای سلامت، هدایت می‏ کند، و از تاریکیها به فرمانش به سوی روشنایی می ‏برد، و آنها را به راه راست رهبری می ‏نماید.» (مائده/ 16) در اینجا پیروی فرمان خدا، و جلب خشنودی او، زمینه ‏ساز هدایت الهی شمرده شده است. در جای دیگر می ‏خوانیم: «إن الله یضل من یشاء و یهدی إلیه من أناب؛ خداوند هر کس را بخواهد گمراه می‏ سازد، و هر کس را که بازگشت به سوی او کند هدایت می ‏نماید.» (رعد/ 27) در اینجا نیز توبه و انابه عامل استحقاق هدایت شمرده شده است. در آیه دیگر می ‏فرماید: «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛ کسانی که در راه ما جهاد کنند آنان را به راههای خود هدایت می‏ کنیم.» (عنکبوت/ 69) در اینجا جهاد آن هم جهاد مخلصانه و در راه خدا به عنوان شرط اصلی هدایت ذکر شده است. و بالاخره در آیه دیگر می‏ خوانیم: «و الذین اهتدوا زادهم هدی؛ کسانی که گامهای نخستین هدایت را برداشته ‏اند خداوند بر هدایتشان می ‏افزاید.» (محمد/ 17)
در اینجا پیمودن مقداری از راه هدایت به عنوان شرطی برای ادامه این راه به لطف خداوند ذکر شده. نتیجه اینکه تا از سوی بندگان توبه و انابه ‏ای نباشد، تا پیرو فرمان او نباشند تا جهاد و تلاش و کوششی صورت نگیرد، و تا گامهای نخستین را در مسیر حق برندارند، لطف الهی شامل حال آنان نمی‏ شود، دست آنان را نمی ‏گیرد و ایصال به مطلوب نمی‏ کند. آیا شمول هدایت نسبت به کسانی که دارای این اوصافند بی حساب است و یا دلیل بر جبری بودن هدایت محسوب می ‏شود. آیات قرآن در این زمینه بسیار روشن و گویا است، منتهی کسانی که نتوانسته یا نخواسته‏ اند جمع‏بندی صحیحی از آیات هدایت و ضلالت کنند گرفتار چنان اشتباه خطرناکی شده ‏اند، و چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند. باید گفت زمینه این ضلالت را نیز خودشان فراهم ساخته‏ اند! به هر حال مشیت الهی که در آیات هدایت و ضلالت روی آن تکیه شده، هرگز به معنی مشیت بی ‏دلیل و خالی از حکمت نیست، بلکه در هر مورد شرائط خاصی دارد که آن را هماهنگ با حکیم بودن او می‏ کند.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 242-239

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد ‏19 صفحه 468-462

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسير الميزان- جلد 5 صفحه 401-400

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/28987