منشا اقانيم ثلاثه یا اصول سه گانه در قرآن

قرآن كريم خاطرنشان ساخته كه عيسی عبدی بود رسول، و اينكه هيچ چيزی جز اين‏ ادعا نمی ‏كرد و آنچه به وی نسبت می ‏دادند خود او ادعايش را نكرده و با مردم‏ جز به رسالت‏ خدا سخنی نگفته، هم چنانكه قرآن اين معنا را در آيه زير صراحتا از آن جناب نقل كرده ‏می ‏فرمايد: «و اذ قال الله يا عيسی ابن مريم ءانت قلت للناس اتخذونی‏و امی الهين من دون‏ الله؟ قال سبحانك ما يكون لی ان اقول ما ليس لی بحق، ان كنت قلته فقد علمته‏تعلم ما فی‏نفسی و لا اعلم ما فی نفسك، انك انت علام الغيوب، ما قلت لهم الا ما امرتنی به: ان اعبدوا الله ربی و ربكم، و كنت عليهم‏شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنی‏كنت انت الرقيب عليهم و انت علی كل شی‏ء شهيد، ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفرلهم‏فانك انت العزيز الحكيم، قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم؛ زمانی كه خدای تعالی می‏ گويد ای عيسی بن‏ مريم آيا تو، به مردم گفته‏ ای كه ای مردم به جای ‏خدا مرا و مادرم را دو معبود برای خود بگيريد؟ عيسی جواب می‏ دهد منزهی‏ تو ای خدا، مرا نمی ‏رسيد كه به‏ مردم چيزی را بگويم كه حقم نبود و به فرض هم گفته باشم تو بدان آگاهی، چون تو می‏ دانی آنچه در نفس ‏من است و من نمی ‏دانم آنچه در نزد تو است، زيرا تو علام الغيوبی، من به مردم نگفتم مگر همان ‏دستورهائی ‏كه تو، به من دادی و آن اين بود كه ای مردم خدای تعالی پروردگار من و پروردگار خود را بپرستيد، مادام‏ هم ‏در بين ايشان بودم شاهد رفتارشان بودم، ولی بعد از آنكه مرا گرفتی خودت مراقب وضع آنان بودی و تو بر هر چيزی شاهد و ناظری، حال اگر عذابشان كنی كسی حق اعتراض ندارد، چون بندگان خود را عذاب كرده ‏ای‏ و اگر بيامرزی‏ باز هم اعتراضی نيست، چون تو هم عزيزی و شكست ‏ناپذيری و هم كار به حكمت می ‏كنی، خدای تعالی می ‏فرمايد امروز روزی است كه راستی راستگويان به آنان سود می ‏رساند.» (مائده/ ‏116- 119)
اين كلام عجيب كه مشتمل‏ بر عصاره ‏ای از عبوديت و متضمن جامع‏ترين نكات ادب و حيرت‏ آورترين آن است، كشف می ‏كند از اينكه نسبت ‏به موقعيت‏ خود در برابر ربوبيت ‏پروردگارش و در برابر مردم و اعمال آنان چه ديدی داشته، می ‏فرمايد: عيسی (ع) خود را نسبت به پروردگارش تنها يك بنده می ‏دانسته كه جز امتثال كاری ندارد و جز به امر مولايش ‏چيزی اراده ‏نمی ‏كند و جز به امر او عملی انجام نمی‏ دهد و خدای تعالی هم جز اين دستوری به ‏وی نداده كه مردم را به عبادت او به تنهائی‏ دعوت كند، او نيز به مردم جز اين را نگفت كه ای ‏مردم الله را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد. و از ناحيه مردم هم جز اين مسؤوليتی نداشته كه رفتار آنان ‏را زير نظر گرفته، درباره آن‏ تحمل شهادت كند و بس، و اما اينكه خدا در روزی كه مردم به سويش بر می ‏گردند با ايشان و در ايشان چه حكمی می‏ كند، هيچ ارتباطی با آن جناب ندارد، چه بيامرزد و چه عذاب كند.
ممكن است كسی بگويد: بحث ‏شفاعت، يكی ازشفيعان روز جزاء را عيسی نام می برند و ‏شفاعتش پذيرفته هم می ‏شود ولی در این جا هیچ کاره مطرح شده است: در پاسخ می ‏گوئيم بله، باز هم می‏ گوئيم او از شفيعان روز جزا است، برای اينكه از شاهدان به حق است و آيه شريفه: «و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق‏و هم‏يعلمون؛ شركائی كه مشركين می ‏پرستند و می ‏خوانند مالك شفاعت نيستند، تنها كسانی مالك ‏شفاعتند كه شاهد به حق و دارای علم به توحيد باشند.» (زخرف/ 86) بر شفاعت‏ شاهدان به حق كه عالم هستند دلالت دارد، پس به حكم اين آيه عيسی از شفيعان روز جزاء است، برای اينكه ‏در آيه: «و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا» (نساء/ 159) آن جناب را شاهد خوانده و در آيه: «و اذ علمتك الكتاب و الحكمه و التورايه‏و الانجيل» (مائده/ 110) او را عالم به توحيد دانسته چون توحيد هم ‏يكی از معارفی است كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل بر آن ناطقند.
اعتقاد خرافی به تفديه عيسی (ع) (فدا شدن برای رهائی‏ گناهكاران) با اعتقاد به اينكه آن حضرت از شفيعان روز جزا است فرق دارد. اگر گفته شده عيسی (ع) نيز از شفيعان ‏است در اينجا نیز انکار نشده، ليكن شفاعت كردن آن جناب مساله ‏ای است و اعتقاد مسيحيان به مساله فديه ‏دادن‏ مساله‏ ای ديگر، آنچه را كه در اين مقام در صدد بيانش هستيم اين است كه می‏ خواهيم ‏بگوئيم قرآن كريم تفديه‏ را برای عيسی ثابت نكرده و چنين قدرت و اختياری به آن جناب نداده ‏است و تفديه ‏ای كه مسيحيان بدان معتقدند، اين است كه عيسی (ع) با اينكه خدای‏ پسر بود و دارای قدرت خدائی بود و می‏ توانست دشمنان خود را در يك چشم بر هم زدن نابودكند، ليكن برای اينكه كيفری را كه گنهكاران در قيامت‏ دارند باطل سازد، خود را فدای ‏گنهكاران نمود و حاضر شد به اين منظور به بالای دار برود!! قرآن اين معنا را برای آن جناب نه تنها اثبات نكرده، بلكه آيه‏ ای‏ كه از نظر خواننده ‏گذشت آن را نفی نموده، عقل هم نمی ‏تواند آن را بپذيرد، زيرا اين معنا مستلزم ‏آن است كه ‏قدرت و سلطنت مطلقه الهی با عمل عيسی باطل شود كه ان شاء الله بيانش می ‏آيد.
اما شفاعت، در آيه شريفه هيچ تعرضی به آن نشده و از اين جهت ‏ساكت ‏است، نه ‏اثبات كرده و نه نفی نموده، چون اگر آيه شريفه در مقام اثبات شفاعت بود (گو اينكه مقام ‏آيه ‏مقام اظهار ذلت است نه اختيار داری) جا داشت بفرمايد: «و ان تغفر لهم فانك انت الغفورالرحيم؛ و اگر ايشان را بيامرزی بسيار به جا است، چون تو آمرزنده مهربان هستی.» و اگر درصدد نفی شفاعت بود و می‏ خواست بفرمايد عيسی از شفيعان روز جزا نيست‏ ديگر جا نداشت مساله شهادت بر اعمال مردم ‏را به ميان بياورد. و اما آنچه مردم درباره عيسی (ع) گفته ‏اند؟ هر چند مردم بعد از آن جناب به ‏مذاهب مختلف و مسلك‏های گوناگونی (كه چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز كند) معتقد شده و متشتت گرديده ‏اند، چه بسا كه اگر كليات و جزئيات مذاهب و آرای‏شان در نظر گرفته شود، از اين مقدار هم تجاوز كند وليكن قرآن كريم تنها به نقل سخنانی از مسيحيان اهتمام ورزيده ‏كه درباره عيسی و مادرش گفته‏ اند، چون همين سخنان است كه با مساله توحيد برخورد دارد، مساله ‏ای كه قرآن كريم (و اصولا دين فطری و قويم) به آن دعوت می ‏كند. و اما بعضی از جزئيات از قبيل مساله تحريف و تفديه را آنطور كه بايد مورد اهتمام قرار نداده است.


آياتی در رد‏ عقائد باطل مسيحيان درباره مسيح
آنچه قرآن كريم از مسيحيان در اين باره حكايت كرده و يا به آنان نسبت داده، سخنانی است كه آيات زير بيانگر آنها است:
1- «وقالت النصاری المسيح ابن الله؛ و گفتند رحمان پسر گرفته، منزه است‏ خدا.» (انبياء/ 26) كه به حكم ‏اين آيه مسيحيان گفته‏ اندمسيح پسر خدا است و آيه: و قالوا اتخذ، عبارت اخرای همان آيه است
2- «لقد كفر الذين ‏قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم؛ کسانی که کافر شدند و گفتند مسیح خداست.» (مائده/ 72) به حكم اين آيه مسيحيان رسما مسيح را خود خدا دانسته ‏اند
3- «لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ‏ثلاثه؛ كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعا كافر شده‏ اند.» (مائده/ 73) در اين آيه كه ‏بعد از آيه (72) قرار گرفته، خدا را سومين خدا از خدايان سه‏ گانه دانسته ‏اند، آيه: «و لا تقولوا ثلاثه؛ و نگو خدا سومین است.» (نساء/ 171) هم به همين معنا اشاره دارد. و اين آيات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه‏ مضمون و سه معنای مختلف ‏است و به همين جهت بعضی‏ها از قبيل شهرستانی صاحب كتاب ملل و نحل‏ آنها را حمل ‏بر اختلاف مذاهب كرده و گفته است: مذهب مكانيه قائل به فرزندی حقيقی مسيح برای‏ خدايند و نسطوريه ‏گفته‏ اند: نزول عيسی و فرزنديش برای خدا از قبيل تابش نور بر جسمی شفاف ‏چون بلور است، و يعقوبيه گفته ‏اند: از باب‏ انقلاب ماهيت است، خدای سبحان به گوشت‏ و خون منقلب شده است. (ملل و نحل شهرستانی ج 1 ص 222 - 224 - 225) وليكن ظاهرا قرآن كريم (العياذ بالله) كتاب‏ ملل و نحل نيست تا بخواهد به اين‏ مذاهب بپردازد و هرگز به خصوصيات مذاهب مختلف آنان اهتمام نمی ‏ورزد بلكه به اعتقاد غلطی‏ می ‏پردازد كه مشترك بين همه آنان است و آن مساله فرزندی مسيح برای خدای تعالی ‏است‏ و اينكه جنس مسيح از سنخ جنس خدا است و نيز به آثاری می ‏پردازد كه بر اساس اين‏ اعتقاد غلط مترتب كرده‏ اند كه يكی ‏از آنها مساله تثليث است، هر چند كه در تفسير كلمه ‏تثليث اختلاف بسيار و مشاجره و نزاع دامنه ‏دار كرده‏ اند، دليل بر اين معنا اين است كه قرآن ‏كريم به يك زبان و يك بيان عليه آنان احتجاج كرده، معلوم می ‏شود مورد نظر قرآن از كل ‏مسيحيت مساله‏ ای است كه همه در آن شريكند.


مساله پدر و پسر بودن خدا و مسيح در انجيل‏ های موجود
توضيح اينكه تورات و انجيل‏های موجود در دست ما، از يك سو صراحت‏ دارند بر اينكه خدای تعالی يكی است و از سوی ديگر انجيل به صراحت می ‏گويد مسيح پسر خدا است! و از ديگر سو تصريح می‏ كند به اينكه اين پسر همان پدر است و لاغير. حتی اگر مساله پسری را حمل می‏ كردند بر صرف احترام و برگشت گيری باز قابل ‏اغماض بود، اين كار را هم نكردند با اينكه در مواردی از انجيل به اين معنا تصريح شده، از آن‏جمله می‏ گويد: و من به شما می‏ گويم دشمنان خود را دوست بداريد و برای لعنت كنندگان‏ خود آرزوی بركت‏ كنيد و به هر كس كه با شما دشمنی كرد احسان نمائيد و هر كس كه شما را از خود راند و ناراحت كرد شما با او پيوند كنيد تا فرزندان ‏پدر خود شويد، همان پدری كه در آسمان‏ها است، چون او است كه خورشيدش را هم بر نيكان می‏تاباند و هم بر بدان، و بارانش را هم بر صديقين می‏ باراند و هم بر ظالمان، و اگر تنها كسی را دوست بداريد كه او شما را دوست‏ می‏ دارد، ديگر چه اجری می‏ خواهيد داشته باشيد؟ مگر عشاران غير اين می ‏كنند؟ و نيز اگر تنها به برادران‏ خود سلام كنيد باز چه فضيلتی برای شما خواهد بود؟ مگر بت ‏پرستان غير از اين ‏می‏ كنند؟ پس بيائيد مانند پدر آسمانيتان كامل باشيد كه او كامل است. (آخر اصحاح پنجم از انجيل متی)
نيز در همين انجيل است كه: همه مراحم خود را در برابر مردم ‏و به منظور خودنمائی‏ به كار نبنديد كه در اين صورت نزد پدرتان كه در آسمان‏ها است اجری نخواهيد داشت. (همه اين سه فقره كه نقل كرديم در اصحاح ششم از انجيل متی ‏است) و نيز در همان كتاب درباره نماز می‏ گويد: شما نيز اينطور نماز بخوانيد: ای پدر ما كه در آسمان‏هائی، نام تو مقدس است. و نيز آمده: پس اگر جفاكاری‏ ها و خطاهای مردم را ببخشيد پدر آسمانيتان هم‏ خطاهای شما را می ‏بخشد. (انجيل يوحنا، اصحاح بيستم) و نيز می‏ گويد: شما نيز مانند پدر رحيمتان رحيم باشيد. و به مريم مجدليه می‏ گويد: برو نزد برادرانم و به ايشان بگو من به سوی پدرم كه پدر شما نيز هست و به سوی الهم كه اله شما نيز هست صعود خواهم كرد. (انجيل لوقا/ اصحاح ششم)
پس اين‏ عبارات و امثال آن كه از سه انجيل نقل كرديم كلمه پدر را كه بر خدای ‏تعالی و تقدس اطلاق كرده، هم در مورد عيسی اطلاق كرده و هم در مورد غير عيسی، و اين ‏به طوری كه ملاحظه كرديد صرفا جنبه تشريفات و امثال آن را دارد. هر چند كه از بعضی ديگر از عبارات آنها از پسری و پدری‏ صرف تشريف استفاده ‏نمی‏ شود، بلكه نوعی از استكمال را می ‏رساند، استكمالی كه وقتی در انسانی‏ محقق شود سرانجام او را با خدا متحد می ‏كند، نظير اين عبارت: يسوع (مسيح) به اين كلام سخن گفت ‏و چشمان‏ خود را به آسمان بلند كرد و گفت: ای پدر! آن ساعت مقرر فرا رسيد، پسرت را تمجيد كن، تا پسرت‏ هم تو را تمجيد كند، آنگاه دعائی را كه برای رسولان از شاگردانش كرد نقل می‏ كند و آنگاه می ‏گويد: و من اين درخواست را تنها برای‏ اينان نمی‏ كنم بلكه در مورد كسانی هم كه به زبان به من ايمان آورده ‏اند مسئلت دارم، تا همه آنان ‏يكی شوند، همانطور كه تو ای پروردگار من ثابت شدی و من نيز در تو ثابت ‏شدم، مسئلت دارم تا آنها نيز در من و تو يكی شوند و تا همه عالم ايمان آورند كه تو مرا فرستادی و من به ايشان مجد و آبرو دادم، آن مجدی كه تو به من دادی، آری تا همه ‏يكی شوند، آنچنان كه ما يكی شديم، من در آنها و تو در من و همه آنها برای يكی كامل شوند تا همه عالم بدانند كه تو مرا فرستادی و من ايشان را دوست می ‏دارم، آن طور كه تو مرا دوست می ‏داری. (انجيل يوحنا/ اصحاح هفدهم)
گفتيم: با اينكه انجيل‏ها صراحت دارد بر اينكه منظور از پسری و پدری صرف تشريف‏ است، اين كار را نكردند، يعنی عنوان پدری و فرزندی را حمل بر تشريف نكردند، در اينجا می‏ گوئيم در انجيل‏ها كلماتی هست كه نمی ‏شود آنها را حمل بر تشريف و احترام كرد (و شايد به خاطر وجود اين كلمات بوده كه مسيحيان دست به چنان حملی نزده‏ اند) نظير اينكه ‏می‏ گويد: لوقا به عيسی گفت: ای آقا ما نمی‏ دانيم ‏تو به كجا می ‏روی؟ و چگونه می‏ توانيم ‏راه را بشناسيم؟ عيسی به او گفت: خود من آن طريقم، به حق سوگند و به‏ زندگی قسم كه ‏احدی به سوی پدرم نمی ‏آيد، مگر به وسيله من، اگر شما مرا شناخته بوديد پدر مرا هم شناخته ‏بوديد، و از همين الان او را می ‏شناسيد چون او را هم ديديد. فيلبس پرسيد: ای سيد پدر را به ما نشان بده، ديگر چيزی نمی ‏خواهم، يسوع گفت: ای‏ فيلبس من در همه اين زمان‏ها با شما بودم ولی شما نمی‏ شناختيد، هر كس مرا ببيند پدر را ديده ‏است. با اين حال چگونه تو می‏ گوئی پدر را به ما نشان بده؟ مگر هنوز ايمان نياورده ‏ای كه من ‏در پدر حلول كردم و پدر در من حلول كرده است و اين سخنی كه دارم برايتان می‏ گويم (نيز) از ذات من به تنهائی صادر نمی ‏شود بلكه از من و از پدر كه الحال در من است صادر می ‏شود، او است كه دارد اين كارها را می ‏كند، باورم كنيد كه می ‏گويم من در پدرم و پدرم در من است. (انجيل يوحنا/ اصحاح چهاردهم) و نيز در انجيل است كه: ليكن من از الله خارج شدم و آمدم و از پيش خود نيامدم بلكه‏ او مرا فرستاده. (انجيل يوحنا/ اصحاح هشتم)
نيز می ‏گويد: من و پدرم هر دو يك موجوديم. (انجيل يوحنا/ اصحاح دهم) و نيز سخنی را كه به شاگردانش گفته چنين حكايت می ‏كند: برويد و تمامی‏ امت‏ها و اقوام را شاگردان من كنيد و ايشان را به نام پدر و پسر و روح القدس غسل ‏تعميد بدهيد. (تعميد مراسمی است از واجبات كليسا كه هر مسيحی بايد آن را انجام دهد تا از گناهان پاك ‏شود.) (انجيل متی/ اصحاح بيست و هشتم) و نيز می ‏گويد: در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و خدا همان‏ كلمه بود، اين از اول نزد خدا بود، هر چيزی به وسيله او وجود يافت و به غير او چيزی وجود نيافت، از آن جمله ‏حيات‏ هم به وسيله او وجود يافت و حيات نور مردم است. (انجيل يوحنا/ اصحاح اول)
پس اگر می ‏بينيم ‏نصارا قائل به سه خدائی شدند علتش همين كلمات انجيل‏ها است. و منظور نويسندگان انجيل‏ها اين بوده كه هم توحيد را كه مسيح (ع) درتعليماتش به آن تصريح می‏ كرده حفظ كنند، همچنانكه در انجيل مرقس اصحاح دوازدهم ‏می ‏گويد: اول هر يك از وصايا (ی من اين است كه) ای اسرائيل رب اله تو واحد است و تنها او رب تو است و هم پسر بودن‏ مسيح برای خدا را حفظ كنند. (و نتيجه‏ اش اين تناقض‏ گوئی‏ هاشده است.)


حاصل و نتيجه گفتار مسيحيان (اقنوم‏های سه گانه)
حاصل گفتارشان (هر چند كه به معنای معقول و قابل‏ تصوری بر نمی ‏گردد) اين‏ است كه ذات خدا جوهر واحدی دارد و اين حقيقت واحده سه اقنوم دارد و منظورشان از كلمه: اقنوم آن صفتی است كه نحوه ظهور و بروز هر چيزی و تجليش برای غير با آن باشد، اما نه به ‏طوری كه صفت غير موصوف باشد و اقنوم‏های سه‏ گانه كه خدای تعالی با آنها جلوه و ظهور كرده، عبارت است از اقنوم هستی و اقنوم علم كه همان كلمه است و اقنوم حيات كه همان روح ‏است. و اين اقنوم‏های سه گانه است كه يكی را پدر و ديگری را پسر و سومی ‏را روح‏ می ‏گويند، اولی يعنی پدر را اقنوم وجود، و دومی را كه‏ اقنوم علم و كلمه است پسر و سوم را كه ‏اقنوم حيات است روح ناميدند. و اين اقانيم سه‏ گانه ‏عبارتند از: پدر، پسر و روح القدس، اول اقنوم ‏وجود و دوم ‏اقنوم علم و كلمه، و سوم اقنوم حيات است، پس پسر كه كلمه و اقنوم علم است،از ناحيه ‏پدرش كه اقنوم وجود است، به همراهی روح القدس كه اقنوم حيات است و اشياء به وسيله آن روشنی می‏ گيرند نازل شد. آنگاه در تفسير اين اجمال اختلافی عظيم راه انداخته ‏اند، از همين جا به شعبه ‏ها و مذاهب بسياری منشعب شده ‏اند كه از هفتاد مذهب هم تجاوز می‏ كند.
بنابراین ‏آنچه خدای تعالی در آيات زير حكايت كرده، وجه مشترك بين همه مذاهبی‏ است كه بعد ازعيسی بن مريم (ع) در نصرانيت پيدا شده و معنائی هم كه برای سه تا بودن يكی كرديم ‏را، افاده می‏ كند، اينك بار ديگر آن آيات از نظر شما می‏ گذرد:
«لقد كفر الذين قالوا ان‏الله هو المسيح بن مريم؛ كسانى كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است مسلما كافر شده ‏اند.» (مائده/ 17)
«لقد كفر الذين ‏قالوا ان الله ثالث ثلاثه؛ كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعا كافر شده‏ اند.» (مائده/ 73)
«و لا تقولواثلاثه انتهوا؛ نگوييد [خدا] سه‏ گانه است باز ايستيد كه براى شما بهتر است‏.» (نساء/ 171)
اگر قرآن كريم به حكايت اين قدر مشترك اكتفا كرد، برای‏ اين بود كه اشكالی كه ‏بر عقايد مسيحيان با همه كثرت و اختلاف كه در عقائدشان هست وارد است و قرآن بدان ‏احتجاج نموده، يك چيز و به يك تيره است كه به زودی روشن می‏ شود.


Sources :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر الميزان- جلد 3 صفحه 449-445

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/29073