نشانه های هماهنگی تعلیمات اسلام با فطرت

اسلام ضمن اعلام ختم نبوت، جاویدان ماندن خویش را اعلام کرد: «حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرام محمد حرام الی یوم القیامه» (اصول کافی، ج2 ص 17) پر سر و صدا ترین پرسش ها و ایرادها در اطراف همین موضوع است. می گویند: مگر ممکن است چیزی جاوید بماند؟! همه چیز در جهان بر ضد جاوید ماندن است، اساسی ترین اصل این جهان اصل تغییر و تحول است، تنها یک چیز جاودانی است، آن اینکه هیچ چیز جاودانی نیست. منکران جاوید ماندن، گاهی به سخنان خود رنگ فلسفی می دهند و قانون تغییر و تحول را که قانون عمومی طبیعت است دلیل می آورند.
اگر به این مسئله صرفا از این جنبه بنگریم جواب ایراد روشن است: آن چیزی که همواره در تغییر و تحول است، ماده و ترکیبات مادی جهان است، اما قوانین و نظامات -خواه نظامات طبیعی و یا نظامات اجتماعی منطبق بر نوامیس طبیعی- مشمول این قانون نمی باشند. ستارگان و منظومه های شمسی پدید می آیند و پس از چندی فرسوده و فانی می گردند، اما قانون جاذبه همچنان پای برجاست، گیاهان و جانوران زاده می شوند و می زیند و می میرند، ولی قوانین زیست شناسی همچنان زنده است. همچنین است حال انسان ها و قانون زندگی آنها، انسان ها از آن جمله شخص پیغمبر می میرد، ولی قانون آسمانی او زنده است.
مصطفی را وعده داد الطاف حق *** گر بمیری تو نمیرد این سبق
در طبیعت پدیده ها متغیرند نه قانون ها. اسلام قانون است نه پدیده. اسلام آن وقت محکوم به مرگ است که با قوانین طبیعت ناهماهنگ باشد، اما اگر چنان که خود مدعی است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبیعت و قوانین آن هماهنگی داشته باشد، چرا بمیرد؟! گاهی از جنبه اجتماعی ایراد می کنند، می گویند: مقررات اجتماعی یک سلسله مقررات قراردادی است که بر اساس نیازمندی های اجتماعی وضع می شود. نیازمندی ها که مبنا و اساس مقررات و قوانین اجتماعی می باشند به موازات توسعه و تکامل عوامل تمدن در تغییرند، نیازمندی های هر عصر با نیازمندی های عصر دیگر متفاوت است، نیازمندی های بشر در عصر موشک و هواپیما و برق و تلویزیون با نیازمندی های عصر اسب و الاغ و شتر به کلی فرق کرده است.
چگونه ممکن است مقررات زندگی او در این عصر همان مقررات عصر اسب و الاغ و شتر باشد؟ به عبارت دیگر، توسعه و پیشرفت عوامل تمدن، لزوما و جبرا مقتضیات جدیدی می آورد، نه ممکن است جلو جبر تاریخ را گرفت و زمان را به یک حال نگه داشت و نه ممکن است با مقتضیات زمان هماهنگی نکرد. پابند بودن به مقررات ثابت و یکنواخت مانع انعطاف و انطباق با مقتضیات زمان و هماهنگی با قافله تمدن است.
بدون شک مهم ترین مسئله ای که ادیان و بالاخص اسلام در این عصر با آن مواجه است همین مسئله است. نسل جدید جز درباره تحول و دگرگونی و نو طلبی و درک مقتضیات زمان نمی اندیشد. در مواجهه با این نسل، اولین سخنی که به گوش می رسد همین است. از نظر افراطی های این نسل، مذهب و نو خواهی دو پدیده متضادند، خاصیت نو خواهی، تحرک و پشت کردن به گذشته است و خاصیت مذهب جمود و سکون و توجه به گذشته و پاسداری وضع موجود.
اسلام بیش از هر مذهب دیگر باید با این گروه پنجه نرم کند، زیرا اسلام از طرفی دعوی جاودانگی دارد و از طرف دیگر در همه شئون زندگی مداخله کرده است، از رابطه فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعی افراد، روابط خانوادگی، روابط فرد و اجتماع، روابط انسان و جهان.
اگر اسلام مانند برخی ادیان دیگر به یک سلسله تشریفات عبادی و دستور العمل های خشک اخلاقی قناعت کرده بود چندان مشکلی نبود، اما با این همه مقررات و قوانین مدنی، جزائی، قضایی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی چه می توان کرد؟ درست است که توسعه عوامل تمدن نیازمندی های جدیدی به وجود می آورد و احیانا یک سلسله قراردادها و قوانین فرعی را ایجاب می کند، مثلا وسایل نقلیه ماشینی ایجاب می کند که یک سلسله قراردادها و مقررات به نام مقررات راهنمایی برای شهرها و یک سلسله مقررات بین المللی میان کشورها وضع بشود که در گذشته نیازی به چنین مقررات نبود، اما توسعه عوامل تمدن ایجاب نمی کند که قوانین حقوقی و جزایی و مدنی مربوط به داد و ستدها و وکالت ها و غصب ها و ضمانت ها و ارث و ازدواج و امثال اینها -اگر مبتنی بر عدالت و حقوق فطری واقعی باشد- عوض بشود چه رسد به قوانین مربوط به رابطه انسان یا رابطه انسان با طبیعت.
قانون، راه و طریقه عادلانه و شرافت مندانه تأمین نیازمندی ها را مشخص می کند. تغییر و تبدیل وسایل و ابزارهای مورد نیاز سبب نمی شود که راه تحصیل و استفاده و مبادله عادلانه آنها عوض بشود مگر آنکه فرض کنیم همان طور که اسباب و وسایل و ابزارهای زندگی تغییر می یابد و متکامل می شود، مفاهیم حق و عدالت و اخلاق نیز تغییر می کند و به عبارت دیگر، فرض کنیم حق و عدالت و اخلاق یک سلسله مفاهیم نسبی هستند، یک چیز که در یک زمان حق و عدالت و اخلاق است، در عصر و زمان دیگر ضد حق و عدالت و اخلاق است.
درک نکردن مفهوم واقعی حق، عدالت و اخلاق سبب چنین فرضیه ای شده است و بس. آنچه در باب حق و عدالت و اخلاق متغیر است، شکل اجرایی و مظهر عملی آنهاست نه حقیقت و ماهیتشان. یک قانون اساسی اگر مبنا و اساس حقوقی و فطری داشته باشد، از یک دینامیسم زنده بهره مند باشد، خطوط اصلی زندگی را رسم کند و به شکل و صورت زندگی که وابسته به درجه تمدن است نپردازد، می تواند با تغییرات زندگی هماهنگی کند بلکه رهنمون آنها باشد.
تناقض میان قانون و احتیاجات نو به نو، آنگاه پیدا می شود که قانون به جای اینکه خط سیر را مشخص کند، به تثبیت شکل و ظاهر زندگی بپردازد، مثلا وسایل و ابزارهای خاصی را که وابستگی تام و تمام به درجه فرهنگ و تمدن دارد بخواهد برای همیشه تثبیت نماید. اگر قانون بگوید الزاما همیشه باید در نوشتن از دست و در سوار شدن از اسب و الاغ و در روشنایی از چراغ نفتی و در پوشیدن از منسوجات دستی و... استفاده کرد، چنین قانونی به مبارزه با توسعه علم و تمدن و احتیاجات ناشی از آن برخاسته است و بدیهی است که جبر تاریخ آن را عوض می کند.
قانون هر اندازه جزئی و مادی باشد، یعنی خود را به مواد مخصوص و رنگ و شکل های مخصوص بسته باشد، شانس بقا و دوام کمتری دارد و هر اندازه کلی و معنوی باشد و توجه خود را نه به شکل های ظاهری اشیاء بلکه به روابط میان اشیاء یا میان اشخاص معطوف کرده باشد شانس بقا و دوام بیشتری دارد.
طرح مسائلی از قبیل جبر تاریخ، تغییر نیازمندی ها، مقتضیات زمان همین اندازه مفید است که بدانیم نمی توان این امور را بهانه قرار داد و چشم بسته قانونی را محکوم کرد و منکر جاوید بودنش شد. ولی بدیهی است که طرح این مسائل به تنهایی کافی نیست مشکل جاوید بودن را حل نماید، زیرا مسلما یک قانون جاودانه اگر بخواهد بر تمام صور متغیر زندگی احاطه نماید و راه حل تمام مشکلات را ارائه دهد و هر مشکلی را به صورت خاصی حل نماید، باید از نوعی دینامیسم و تحرک و از نوعی انعطاف بهره مند باشد، خشک و جامد و انعطاف ناپذیر نباشد.
اکنون باید دید اسلام چگونه راه حل های مختلف در صور گوناگون زندگی نشان می دهد؟ مسلما باید در سیستم قانون گذاری اسلام راز و رمزی نهفته باشد تا بتواند بر این مشکل عظیم فائق آید. مادر و منبع همه رازها و رمزها روح منطقی اسلام و وابستگی کامل آن به فطرت و طبیعت انسان و اجتماع و جهان است. اسلام در وضع قوانین و مقررات خود رسما احترام فطرت و وابستگی خود را با قوانین فطری اعلام نموده است. این جهت است که به قوانین اسلام امکان جاویدانی بودن داده است.
اتکاء و وابستگی اسلام را با فطرت با مشخصات ذیل می توان شناخت:
1- پذیرش و وارد کردن عقل در حریم ذهن:
هیچ دینی مانند اسلام با عقل پیوند نزدیک نداشته است و برای او حق قائل نشده است. کدام دین را می توان پیدا کرد که عقل را یکی از منابع احکام خود معرفی کند؟ فقهای اسلام منابع و مدارک احکام را چهار چیز شمرده اند: کتاب، سنت، اجماع، عقل. فقهای اسلام میان عقل و شرع رابطه ناگسستنی قائل ند و آن را قاعده ملازمه می نامند.
می گویند: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل»؛ یعنی هر چه را عقل دریابد، شرع بر طبق آن حکم می کند و هر چه شرع حکم کند، مبنای عقلی دارد.
عقل در فقه اسلامی، هم می تواند خود، اکتشاف کننده یک قانون باشد و هم می تواند قانونی را تقیید و تحدید کند و یا آن را تعمیم دهد و هم می تواند در استنباط از سایر منابع و مدارک مددکار خوبی باشد. حق دخالت عقل از آنجا پیدا شده که مقررات اسلامی با واقعیت زندگی سر و کار دارد. اسلام برای تعلیمات خود رمزهای مجهول لاینحل آسمانی قائل شده است.
2- جامعیت و به تعبیر خود قرآن کریم «وسطیت»
یک جانبه بودن یک قانون یا یک مکتب دلیل منسوخ شدن خود را همراه دارد. عوامل مؤثر و حاکم بر زندگی انسان فراوان است. چشم پوشی از هر یک از آنها خود به خود عدم تعادل ایجاد می کند. مهم ترین رکن جاوید ماندن توجه به همه جوانب مادی و روحی و فردی و اجتماعی است. جامعیت و همه جانبه بودن تعلیمات اسلامی مورد قبول اسلام شناسان است.
3. اسلام هرگز به شکل و صورت و ظاهر زندگی نپرداخته است
تعلیمات اسلامی همه متوجه روح و معنی و راهی است که بشر را به آن هدف ها و معانی می رساند. اسلام هدف ها و معانی و ارائه طریقه رسیدن به آن هدف ها و معانی را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته است و به این وسیله از هر گونه تصادمی با توسعه تمدن و فرهنگ پرهیز کرده است. در اسلام یک وسیله مادی و یک شکل ظاهری نمی توان یافت که جنبه تقدس داشته باشد و مسلمان وظیفه خود بداند که آن شکل و ظاهر را حفظ نماید.
از این رو، پرهیز از تصادم با مظاهر توسعه علم و تمدن یکی از جهاتی است که کار انطباق این دین را با مقتضیات زمان آسان کرده و مانع بزرگ جاوید ماندن را از میان بر می دارد.
4- رمز دیگر خاتمیت و جاودانی بودن این دین که آن نیز از هماهنگی با قوانین فطری سرچشمه می گیرد این است که برای احتیاجات ثابت و دائم بشر قوانین ثابت و لا یتغیری در نظر گرفته و برای اوضاع و احوال متغیر وی وضع متغیری را پیش بینی کرده است: پاره ای از احتیاجات بشر، چه در زمینه های فردی و چه در زمینه های اجتماعی، وضع ثابتی دارد و در همه زمان ها یکسان است.
نظامی که انسان باید به غرایز خود بدهد که اخلاق نامیده می شود و نظامی که باید به اجتماع بدهد که عدالت خوانده می شود و رابطه ای که باید با خالق خود داشته باشد و ایمان خود را تجدید و تکمیل کند که عبادت نامیده می شود، از این قبیل است. قسمتی دیگر از احتیاجات بشر متغیر است و از لحاظ قانون وضع متغیری را ایجاب می کند. اسلام برای این احتیاجات متغیر وضع متغیری در نظر گرفته است از این راه که این اوضاع متغیر را با اصول ثابت و لایتغیر در نظر مربوط کرده است و آن اصول ثابت در هر وضع جدید و متغیری قانون فرعی خاص و متناسبی تولید می نمایند.
5- یکی دیگر از جهاتی که نشانه هماهنگی تعلیمات اسلامی با فطرت و طبیعت است و به آن امکان جاوید ماندن می دهد، رابطه علی و معلولی احکام اسلامی با مصالح و مفاسد واقعی و درجه بندی احکام از این نظر است، در اسلام اعلام شده که احکام تابع یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی است و اعلام شده که این مصالح و مفاسد در یک درجه نمی باشند.
این جهت سبب شده که باب مخصوصی در فقه اسلامی به نام باب تزاحم یا اهم و مهم باز شود و کار فقها و کارشناسان اسلامی را در موارد برخورد و اجتماع مصالح و مفاسد گوناگون آسان نماید.
اسلام خود اجازه داده است که در این گونه موارد علمای امت درجه اهمیت مصلحت ها را با توجه به راهنمایی های خود اسلام بسنجند و مصالح مهم تر را بر مصالح کم اهمیت تر ترجیح دهند و خود را از بن بست خارج نمایند. از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است: «اذا اجتمعت حرمتان طرحت الصغری للکبری»؛ «آنجا که دو امر واجب الاحترام جمع شد باید از کوچکتر به خاطر بزرگتر صرف نظر کرد.»
ابن اثیر در النهایه این حدیث را نقل می کند و می گوید: «ای اذا کان امر فیه منفعه للناس و مضره علی الخاصه قدمت منفعه العامه»؛ یعنی اگر چیزی باشد که در آن فایده جمع و زیان فرد باشد، منفعت جمع بر زیان فرد مقدم است. آنچه ابن اثیر گفته است یکی از موارد تقدم مصلحت مهم تر بر مصلحت کوچکتر است، مفاد حدیث منحصر به این یک مورد نیست.
6- چیز دیگری که به مقررات اسلامی خاصیت انعطاف و تحرک و انطباق بخشیده و آن را جاوید نگه می دارد، وجود یک سلسله قواعد کنترل کننده است که در متن مقررات اسلامی قرار گرفته است. فقها نام بسیار زیبایی روی آنها نهاده، آنها را قواعد حاکمه می نامند، یعنی قواعدی که بر سراسر احکام و مقررات اسلامی تسلط دارد و بر همه آنها حکومت می کند.
این قواعد مانند یک عده بازرس عالی، احکام و مقررات را تحت نظر قرار می دهد و آنها را کنترل می کند. قاعده حرج و قاعده لاضرر از این دسته است. در حقیقت، اسلام برای این قواعد حق وتو قائل شده است.
7- یکی دیگر، اختیاراتی است که اسلام به حکومت اسلامی و به عبارت دیگر، به اجتماع اسلامی داده است. این اختیارات در درجه اول مربوط به حکومت شخص پیغمبر است و از او به حکومت امام و از او به هر حکومت شرعی دیگر منتقل می شود.
قرآن کریم می فرماید: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»؛ «پیغمبر از خود مؤمنان بر آنها حق تسلط بیشتری دارد.» (احزاب/6) این اختیارات دامنه وسیعی دارد. حکومت اسلامی در شرایط جدید و نیازمندی های جدید می تواند با توجه به اصول و مبانی اساسی اسلامی، یک سلسله مقررات وضع نماید که در گذشته موضوعا منتفی بوده است. اختیارات قوه حاکمه اسلامی، شرط لازم حسن اجرای قوانین آسمانی و حسن تطبیق با مقتضیات زمان و حسن تنظیم برنامه های مخصوص هر دوره است.
نمونه هایی از هماهنگی تعلیمات اسلام با فطرت و طبیعت
در اسلام یک اصل اجتماعی هست به این صورت: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه»؛ «تا آخرین حد امکان در برابر دشمن نیرو تهیه کنید و نیرومند باشید.» (انفال/60) این اصل را کتاب یعنی قرآن کریم به ما تعلیم می دهد. از طرف دیگر، در سنت یک سلسله دستورها رسیده است که در فقه به نام سبق و رمایه معروف است، دستور رسیده که خود و فرزندانتان تا حد مهارت کامل، فنون اسب سواری و تیراندازی را یاد بگیرید. اسبدوانی و تیراندازی جزء فنون نظامی آن عصر و بهترین وسیله تهیه نیرو و نیرومند شدن در مقابل دشمن در آن عصر بوده است. ریشه و اصل قانون سبق و رمایه اصل «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه» است، یعنی تیر و شمشیر و نیزه و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد و جزء هدف های اسلامی نیست، آنچه اصالت دارد این است که مسلمانان باید در هر عصر و زمانی تا آخرین حد امکان از لحاظ قوای نظامی و دفاعی در برابر دشمن قوی باشند.
در حقیقت، لزوم مهارت در تیر اندازی و اسبدوانی جامه ای است که به تن لزوم نیرومندی در برابر دشمن پوشانده شده است و به عبارت دیگر، مهارت در تیراندازی شکل اجرایی نیرومند بودن در آن عصر و زمان بوده است. لزوم نیرومندی در مقابل دشمن، قانون ثابتی است که از یک احتیاج ثابت و دائم سرچشمه می گیرد، اما لزوم مهارت در تیراندازی و اسبدوانی مظهر یک احتیاج موقت است و با مقتضیات زمان و توسعه عوامل فرهنگی و فنی تغییر می کند و چیزهای دیگر از قبیل لزوم مهارت در به کار بردن سلاح های امروز جای آن را می گیرد.
مثال دیگر: پیغمبر اکرم (ص) فرموده است: «طلب العلم فریضة علی کل سلم و سلمة»؛ «طلب دانش بر هر مسلمان واجب است.» دانشمندان اسلامی به ثبوت رسانیده اند که وجوب تحصیل دانش از نظر اسلام در دو مورد است، یکی در موردی که تحصیل ایمان، به دانش بستگی دارد و دیگر در مواردی است که انجام یک وظیفه بدان بستگی پیدا می کند.
در مورد دوم می گویند وجوب طلب دانش تهیوی است، یعنی برای این است که انسان را برای عمل و انجام وظیفه آماده نماید. اینجاست که تحصیل علوم از نظر وجوب و عدم وجوب به حسب مقتضیات زمان متفاوت می شود. در برخی از زمان ها انجام تکالیف اسلامی حتی تکالیف اجتماعی از قبیل تجارت، صنعت، سیاست و غیره نیاز چندانی به تحصیل دانش ندارد، تجربیات عادی کافی است، ولی در زمان دیگر مانند زمان ما انجام این وظایف آنچنان پیچیده و دشوار است که سال ها درس و تخصص لازم است تا انجام تکالیف اجتماعی اسلامی (واجب های کفایی) امکان پذیر گردد.
از این رو تحصیل علوم سیاسی و اقتصادی و فنی و غیره که در عصری واجب نبود در عصر دیگر واجب می شود. چرا؟ چون اجرا و عملی ساختن اصل لزوم حفظ حیثیت و عزت و استقلال جامعه اسلامی که یک اصل ثابت و دائم است در شرایط این زمان جز با تحصیل و تکمیل دانش حاصل نمی شود و انجام این تکلیف در شرایط و زمان های مختلف به یک شکل نیست.
از این گونه مثال ها زیاد می توان پیدا کرد. تشریح بدن میت که در عصر ما برای پیشرفت علم ضروری شناخته شده است یکی از مصادیق باب تزاحم است. چنان که می دانیم اسلام احترام بدن مسلمان و تسریع در مراسم تجهیز میت را لازم شمرده است. از طرفی قسمتی از تحقیقات و تعلیمات پزشکی در عصر ما متوقف بر تشریح است. دو مصلحت در جهت مخالف یکدیگر قرار گرفته اند. بدیهی است مصلحت تحقیقات و تعلیمات پزشکی بر مصلحت تسریع تجهیز میت و احترام بدن او ترجیح دارد. در صورت انحصار به میت مسلمان و کافی نبودن غیر مسلمان و با مقدم داشتن میت ناشناخته بر میت شناخته شده و رعایت بعضی خصوصیات دیگر، به حکم قاعده اهم و مهم از تشریح بدن میت مسلمان رفع منع می شود. این قاعده نیز مثال های فراوان دارد.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- ختم نبوت- صفحه 40-42 و صفحه 50-52 و صفحه 57-58 و صفحه 62-64 و صفحه 58-64

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/29089