اهمیت وفای به پیمان از نظر اسلام

خداوند در ابتدای سوره مائده می فرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم- یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود احلت لکم بهیمة الانعام الا ما یتلى علیکم غیر محلی الصید و انتم حرم ان الله یحکم ما یرید* یا ایها الذین آمنوا لا تحلوا شعائر الله و لا الشهر الحرام و لا الهدی و لا القلائد و لا آمین البیت الحرام یبتغون فضلا من ربهم و رضوانا و اذا حللتم فاصطادوا و لا یجرمنکم شنآن قوم ان صدوکم عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا الله ان الله شدید العقاب* حرمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر الله به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع الا ماذکیتم و ما ذبح على النصب و ان تستقسموا بالازلام ذلکم فسق الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینافمن اضطر فی مخمصة غیر متجانف لاثم فان الله غفور رحیم؛ بنام خدا که هم رحمتى عمومى دارد و هم رحمتى خاص به مؤمنین- هان اى کسانى که ایمان آوردید به قراردادها و تعهدات وفا کنید، گوشت چارپایان به استثناى آنهائى که برایتان بیان مى شود براى شما حلال شده است، نه براى کسى که شکار را در حالى که محرم هستید حلال مى داند، (و بدانید) که خدا هر حکمى را که بخواهد صادر مى کند* هان اى کسانى که ایمان آوردید مقتضاى ایمان این است که شعائر خداى و -چهار- ماه حرام را حلال مشمارید و نیز کشتن و خوردن قربانیهاى بى نشان مردم و قربانیهاى نشان دار آنان را حلال ندانید، و متعرض کسانى که به امید فضل و خوشنودى خدا، راه بیت الحرام را پیش گرفته اند نشوید، و هر گاه از احرام در آمدید مى توانید شکار کنید، و دشمنى و کینه کسانى که نگذاشتند به مسجد الحرام درآئید شما را وادار به تعدى نکند، یکدیگر را در کار نیک و در تقوا یارى کنید، و در گناه و دشمنى به یکدیگر کمک مکنید و از خدا پروا کنید، که خدا شدید العقاب است* گوشت مردار، خون، گوشت خوک، آنچه به غیر نام خدا ذبح شده، حیوان خفه شده، حیوان به کتک مرده، آنچه در اثر سقوط از بلندی مرده و آنچه در اثر سقوط از بلندی مرده و آنچه با شاخ حیوان دیگری مرده، نیم خورده ی درنده مگر آنچه را که به موقع سر بریدند، آنچه برای بت ذبح شده و نیز تعیین قسمت سهم گوشت به وسیله تیرهای قرعه، همه اینها بر شما حرام شده است و تمام این اعمال فسق و گناه است. امروز کافران از (شکست) آیین شما نومید شدند، بنابراین از آنها نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برای شما کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دین اسلام را برای شما پسندیدم. پس هر که در حال قحطی و گرسنگی شدید، بدون قصد گناه، چاره ای (جز خوردن) نداشت بی تردید خدا آمرزنده ی مهربان است» (مائده/ 1-3)
اگر در آیات این سوره، آیات اول و آخر و وسطش دقت کنیم و در مواعظ و داستانهائى که این سوره متضمن آنها است تدبر کنیم، خواهیم دریافت که غرض جامع از این سوره دعوت به وفاى به عهدها، و پایدارى در پیمانها، و تهدید و تحذیر شدید از شکستن آن و بى اعتنائى نکردن به امر آن است و اینکه عادت خداى تعالى به رحمت و آسان کردن تکلیف بندگان و تخفیف دادن به کسى که تقوا پیشه کند و ایمان آورد و باز از خدا بترسد و احسان کند جارى شده، و نیز بر این معنا جارى شده که نسبت به کسى که پیمان با امام خویش را بشکند، و گردن کشى و تجاوز آغاز نموده از بند عهد و پیمان درآید، و طاعت امام را ترک گوید، و حدود و میثاقهائى که در دین گرفته شده بشکند، سخت گیرى کند و به همین جهت است که مى بینى بسیارى از احکام حدود و قصاص، و داستان مائده زمان عیسى (ع)، که از خدا خواست مائده اى از آسمان براى او و یارانش بیاید، و داستان دو پسران آدم و اشاره به بسیارى از ظلمهاى بنى اسرائیل و پیمان شکنى هاى آنان در این سوره آمده است، و در آیاتى بر مردم منت مى گذارد که دینشان را کامل و نعمتشان را تمام کرد، و طیبات را بر ایشان حلال، و خبائث را بر ایشان حرام کرد، و احکام و دستوراتى بر ایشان تشریع کرد که مایه طهارت آنان است و در عین حال عسر و حرجى هم نمى آورد.
مناسب با زمان نزول این سوره نیز تذکر این مطالب بوده، براى اینکه اهل حدیث و تاریخ اتفاق دارند بر اینکه سوره مائده آخرین سوره از سوره هاى مفصل قرآن است، که در اواخر ایام حیات رسول خدا (ص) بر آن جناب نازل شده، در روایات شیعه و سنى هم آمده که در مائده ناسخ هست ولى منسوخ نیست، چون بعد از مائده چیزى نازل نشد تا آن را نسخ کند و مناسب با این وضع همین بود که در این سوره به حفظ پیمانهائى که خداى تعالى از بندگانش گرفته و خویشتن دارى در حفظ آنها سفارش کند. معناى عقد و وجوهى که در بیان مراد از عقود در «اوفوا بالعقود» گفته شده است: «یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود» کلمه عقود جمع عقد است و عقد به معناى گره زدن و بستن چیزى است به چیز دیگر، بستن به نوعى که به خودى خود از یکدیگر جدا نشوند، مثل بستن و گره زدن یک طناب و یک ریسمان به طناب و ریسمانى مثل خودش و لازمه گره خوردن این است که هر یک ملازم دیگرى باشد و از آن جدا نباشد، و این لوازم در گره خوردن دو چیز محسوس در نظر مردم معتبر بوده و سپس همه اینها را در گره هاى معنوى نیز معتبر شمردند، مثلا در عقد معاملات از خرید و فروش و اجاره و سایر معاملات معمول و نیز در عهدها و پیمانها کلمه عقد را اطلاق کردند، چون اثرى که در گره زدن هست در اینها نیز وجود داشت و آن اثر عبارت بود از لزوم آن پیمان و التزام در آن و چون عقد -که همان عهد باشد- شامل همه پیمانهاى الهى و دینى که خدا از بندگانش گرفته مى شود و نیز شامل ارکان دین و اجزاى آن چون توحید و نبوت و معاد و سایر اصول عقائد و اعمال عبادتى و احکام تشریعى و امضائى و از آن جمله شامل عقد معاملات و غیره مى شود و چون لفظ العقود جمع محلى به الف و لام است، لاجرم مناسب تر و صحیح تر آن است که کلمه عقود در آیه را حمل کنیم بر هر چیزى که عنوان عقد بر آن صادق است.
با این بیان روشن مى شود که معناى خاصى که بعضى از مفسرین براى عقد کرده اند صحیح نیست، یکى گفته: مراد از عقود عقودى است که در بین مردم جریان دارد، مانند عقد بیع و نکاح و عهد و یا عهدى که آدمى خودش با خود مى بندد، مثلا سوگند مى خورد که فلان کار را بکند یا نکند، و دیگرى گفته: مراد از عقود پیمانهایى است که اهل جاهلیت در بین خود مى بستند، مبنى بر اینکه یکدیگر را در هنگامى که مورد حمله قرار گرفتند یارى دهند و یا اگر کسى خواست به آنها زور بگوید از او جلوگیرى نمایند و این همان حلفى است که در مردم جاهلیت دائر بوده و در سر زبانها معروف است. بعضى دیگر گفته اند: مراد از العقود میثاقهائى است که از اهل کتاب گرفته مى شده که بدانچه در تورات و انجیل هست عمل کنند. اینها وجوهى است که در معنا و مراد به کلمه عقود ذکر کرده اند و بر هیچ یک از آنها دلیلى از ناحیه لفظ آیه نیست، علاوه بر اینکه ظاهر جمع محلى به الف و لام -صیغه جمعى که الف و لام در اولش در آمده باشد- عمومیت را مى رساند و نیز مطلق آمدن عقد که در عرف شامل همه عقود مى شود از این وجوه نمى سازد.

بحثى پیرامون معناى عقد
قرآن کریم همان طور که از ظاهر جمله: «اوفوا بالعقود» ملاحظه مى کنید، دلالت دارد بر اینکه دستور اکید داده بر وفا کردن به عقود و ظاهر این دستور عمومى است که شامل همه مصادیق مى شود و هر چیزى که در عرف عقد و پیمان شمرده شود و تناسبى باوفا داشته باشد را دربر مى گیرد، و عقد عبارت است از هر فعل و قولى که معناى عقد لغوى را مجسم سازد و آن معناى لغوى عبارت است از برقرار کردن نوعى ارتباط بین یک چیز و بین چیز دیگر، بطورى که بسته به آن شود و از آن جدائى نپذیرد، مانند عقد بیع، که عبارت است از نوعى ربط ملکى بین کالا و مشترى، بطورى که مشترى بعد از عقد بتواند در آن کالا به هر جورى که بخواهد تصرف کند و علاقه اى که قبلا فروشنده با آن کالا داشت قطع شود و دیگر نتواند در آن کالا دخل و تصرف کند چون دیگر مالکیتى در آن ندارد، و مثل عقد نکاح که عبارت است از ایجاد رابطه زناشوئى بین زن و مردى بنحوى که آن مرد بتواند از آن زن تمتع ببرد و عمل زناشوئى با او انجام دهد و آن زن دیگر نتواند چنین رابطه اى با غیر آن مرد برقرار نموده، مردى دیگر را بر ناموس خود تسلط دهد و مانند عهدى که صاحب عهد شخص معهود له را بر خود مسلط مى سازد تا آن عهد را براى او وفا کند و نتواند عهد بشکند. به هر حال وعده بر عهدى است که با شرایطى همراه نباشد ولى اگر با شرایطى همراه شد، به آن عهد گویند. مثلا شخصى عهد مى کند اگر فرزندش از بیمارى نجات پیدا کرد، فلان عمل خیر را انجام دهد، اینجا چون جمله به صورت شرطیه آمده است عهد مى باشد ولى اگر بدون شرط باشد مثلا بگوییم! من فردا خدمت شما خواهیم رسید، این وعده است. میثاق نیز از کلمات مترادف عهد است که به معناى تاکید در عهد مى باشد. با توجه به آیات و روایات، عهد و پیمان را مى توان به 6 دسته تقسیم کرد:

1. عهد و پیمان بین انسانها با یکدیگر
چنانچه در مورد امانت گفته شد، عهد و پیمان نیز از قوانین بین المللى اسلام مى باشد و هیچ کس حق ندارد به عهدش، بى وفایى کند حتى نسبت به کفار. امام باقر (ع) مى فرماید: خداوند در سه چیز، بر هر کس رخصتى نداده است یکی از آن وفاى به عهد در مورد نیکوکاران باشد یا اهل گناه. قرآن کریم نیز در مورد ابرار و نیکان مى فرمایند: «و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا؛ اگر با کسى عهد بندند به عهد خویش وفا مى کنند» (بقره/ 177). از عاهدوا که دو طرفه بودن، را مى فهماند معلوم مى شود، منظور قرآن کریم همین عهدهاى بین انسانها مى باشد. مرحوم شیخ عباس قمى از کتاب علل الشرایع نقل مى کند: امام صادق (ع) فرمود: روزى رسول الله (ص) در کنار صخره اى با شخصى وعده گذاشت و فرمود من اینجا مى مانم تا تو بیایى تا اینکه آفتاب بالا آمد و گرما شدید شد. اصحاب به آن حضرت عرض کردند یا رسول الله (ص) به سایه تشریف ببرید (تا آفتاب شما را نیازارد) حضرت فرمودند: من در کنار این صخره قرار گذاشته ام و اگر او نیاید تا روز محشر در همین جا باقى می مانم و در مورد اسماعیل صادق الوعد گفته شده است. او با کسى قرارى گذاشت، آن شخص قرار را فراموش کرد تا یکسال گذشت، آمد دید اسماعیل ایستاده است، عذر خواهى کرد. اسماعیل گفت: والله اگر تا روز محشر نیز نمى آمدى من منتظر مى ماندم.

2. عهد و پیمان مردم با حاکم اسلامى
این پیمان نیز از قبیل پیمان اول مى باشد چرا در اینجا مردم با بیعت خویش، پیمانى با حاکم و رهبر خویش بسته اند و باید بر آن وفادار بمانند. چنانچه این نوع پیمان شکنى ها در صدر اسلام، جامعه اسلامى را به ضعف و اختلاف کشاند و امام علی (ع) گرفتار پیمان شکنانى نظیر طلحه و زبیر بود که چنین پیمان شکنیهایی، جامعه آن روز مسلمین را به اختلافهاى شدیدى دچار کرد.

3. پیمان حاکمان اسلامى و عالمان دینى با مردم
على (ع) در این رابطه مى فرماید: اگر نه این بود که جمعیت زیادى گرداگردم را گرفته، و به یاریم قیام کرده اند .... مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم. این جمله، نشان دهنده بیعت مردم با امیرالمؤمنین و متقابلا مسئولیتى که به گردن آن حضرت (و همه رهبران دینى) آمده است، مى باشد به همین جهت حضرت، خود را متعهد به این پیمان مى بینید و خلافت را مى پذیرد.

4. پیمان انسان با خدا
پیمانى که در ابتداى خلقت، خداوند از انسان گرفت یا به تعبیر على (ع) میثاق فطرت و این آیه شریفه به این پیمان اشاره دارد: «و اذا خذ ربک من بنى ادم من ظهور هم ذریتهم و اشهد هم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى ...؛ و (اى رسول) بیاد آر زمانى را که خداى تو از پشت فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را بر خود گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلى ...» (اعراف/ 172)، که بعضى از مفسرین عالى مقام نیز این عهد و پیمان را به عهدى که خداى متعال به وسیله عقل و فطرت از انسان گرفته است تفسیر کرده اند و این تفسیر با تعبیر على (ع) در نهج البلاغه که مى فرماید: میثاق فطرت، سازگار است.

5. پیمان خدا از رسولان، در ابلاغ رسالت
خداوند می فرماید: «واذا اخذ الله میثاق النبین؛ و یاد کن هنگامی را که خداوند از پیامران پیمان گرفت» (آل عمران/ 81 و احزاب/ 7) زمانى که خداوند از پیامبران (جهت تبلیغ) پیمان گرفت. امیرالمؤمنین على (ع) نیز مى فرماید: خداى سبحان از فرزندان آدم پیامبران برگزید و براى وحى و تبلیغ رسالت از آنان پیمان گرفت. (خطبه 1 ).

6. عهد خداى متعال نسبت به انسان
آیات فراوانى داریم که در آنها به مؤمنین وعده بهشت و جنت لقاء داده شده است و این وعده ها هیچگاه تخلف پذیر نیستند. آیات شریفه قرآن نیز دلالت بر حقانیت وعده خدا و تخلف ناپذیز بودن آن دارند: «فاصبر ان وعدالله حق؛ شکیبا باش که وعده خدا راست است» (روم/ 60 و غافر/ 77). «ان الله لایخلف المیعاد؛ به راستى که خدا خلف وعده نمى کند» (آل عمران/ 9 و رعد/ 31). على (ع) نیز مى فرماید: ... وعده او مسلم و تهدید او وحشتناک است (خطبه 83 ). البته وعده خدا نسبت به بهشت و نعمتهاى الهى تخلف ناپذیر است ولى نسبت به جهنم و وعده عذاب، ممکن است این وعده ها تغییر کنند و این بخاطر سبقت رحمت خدا بر غضب او مى باشد و به نفع بشر است نه به ضرر او، بنابراین، این تخلف، نجات دهنده و مثبت مى باشد. سه قسم از اقسام بالا مربوط به عموم مردم مى شود (شماره 1، 2 و 4) که وفادارى به این عهدها موجب رستگارى انسانها خواهد بود. اگر انسان در وفاى به عهد نسبت به همنوعان خویش بکوشد آنگاه تلاش کند تا در برابر پیمانى که با ولى خویش (یعنى امام و رهبر خود) بسته وفادار بماند، در این صورت کم کم راه نجات بر روى او باز مى گردد و مى تواند به عهدى که با خداى خویش بسته، وفادار نباشد، در این حال مخالفت با نص قرآن کریم کرده که مى فرماید: «اوفوا بالعهد؛ به پیمان خود وفا کنید» (اسراء/ 34) و چنین شخصى مرتکب گناه شده است و با گناه شده است و با گناه نمى توان سیر الى الله کرد.
در مرحله دوم باید بر عهد و پیمان خویش با امام و ولیش وفادار باشد چرا که در روایات فراوانى داریم: عبادت بدون ولایت هیچ ارزشى ندارد و انسان بدون معرفت امام خویش نمى تواند خداى خویش را بشناسد، براى نمونه به یک روایت اشاره مى گردد: امام صادق (ع) از امیرالمؤمنین (ع) مى فرماید که آن حضرت فرمود: ... خدا شناخته نمى شود مگر از طریق شناخت ما ... هیچ کس داخل بهشت نمى شود مگر کسیکه بشناسد ما را و ما نیز او را بشناسیم و داخل جهنم نمى شود کسى مگر آنکه ما را نشناسد و ما نیز او را نشناسیم. پس از طى این مراحل دو گانه، نوبت به مرحله سوم عهد یعنى عهد با خداى خویش مى رسد که در صورت تکمیل مراحل قبلى، شخص سالک در این مرحله نیز موفق خواهد بود. نتیجه اینکه اگر کسى ادعاى تقرب به درگاه خداى متعال کند و خود را اهل معرفت بداند در حالیکه از نور ولایت بی بهره باشد، ادعاى چنین شخصى کذب است و ناروا و به هیچ وجه نباید به سخن او اعتناء کرد.
جوانان عزیز بدانند، کسانیکه در قالب استاد اخلاق و عرفان وارد میدان مى شوند و از احساسات پاک جوانان، سوء استفاده کرده و آنها را با خود همراه کرده و کم کم از اهل بیت جدا مى کنند، اینان طبق روایات عدیده، هیچ گاه به گوهر قرب دست نیافته اند چرا که از اهل بیت پیامبر (ع) جدا بوده اند بلکه آنان شیادانی هستند در قالب راهنما و یکى از مهم ترین ملاک هایى که روایات شریفه براى انتخاب راهنما، مى دهند همین دارا بودن ولایت معصومین (ع) مى باشد. عزیزان، ظواهر ملاک نیست، قیافه ظاهرى درست کردن و حتى اشک ریختن، ملاک نیست چرا که در روایت داریم: منافق، اشکش به اختیار خودش مى باشد و هر گاه بخواهد مى تواند اشک بریزد و انسان را فریب دهد. پس «الخذر ثم الحذر؛ پرهیز، باز هم پرهیز» از شیادانى که در قالب دوست و راهنما، ظاهر شده و جوانان را به بیراهه مى کشانند و این گونه افراد کم نیستند پس باید مراقب بود و خود را به خداى خویشتن سپرد.

استقامت در عهد و پیمان
خداوند در قرآن می فرماید: «والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرین فی الباساء والضراء وحین الباس اولئک الذین صدقوا واولئک هم المتقون؛ و آنانند که چون تعهد دهند به عهد خود وفا کنند و در سختى و زیان و به هنگام جنگ صابر و پایدار باشند. هم اینان راست مى گویند و هم ایشان پارسایانند» (بقره/ 177). ذات اقدس حق در این آیه شریفه، چهار مورد از مواردى که استقامت و پایدارى در آن ها نیکو و پسندیده است برمى شمارد و دارندگان این صفات پسندیده را مى ستاید.

وفاى به عهد
نخستین مورد، وفادارى به عهد و پایدارى و استقامت در رفتار مطابق با پیمان است، خواه آن عهد با خداى تعالى بسته شده باشد، خواه با خلق خدا. کسانى که پاىبند به عهد خود باشند و پیمان شکنى را از خود دور کنند، ستوده حضرت حق هستند. اگر از اول قرآن تا آخر آن را بنگریم، بسیارى از آیات را مى بینیم که خداوند، پایدارى در عهد را تمجید فرموده و مؤمنان را بدان ترغیب نموده و مسلمانان را از بى توجهى به پیمان و شکستن آن بر حذر داشته است. وفاى به عهد، نزد همه خردمندان و عقلا، از صفات پسندیده است و پیمان شکنى مذموم و ناپسند است. هر ملتى از ملل جهان نزد خود افسانه ها و داستان هایى دارند که در آن ها پاىبندان به عهد را ستوده و پیمان شکن ها را نکوهش نموده است و منظور از گفتن و نوشتن این داستان ها و نقل این افسانه ها آن است که فرزندان و نوباوگان، خود را بدین صفت نیکو بیارایند. شعرا در اشعار خود بسیار از پیمان شکستن و پیمان شکن، بدگویى نموده اند.
شاید پسندیده بودن وفادارى به عهد و قبیح بودن عهد شکنى، از فطرت بشر باشد یعنى فطرت انسانى، قطع نظر از ادراک عقلى به حسن آن و قبح این حکم مى کند، چنانچه اگر پدرى به فرزند خود وعده اى بدهد، سپس به وعده خود وفا نکند، آن فرزند هر چند خردسال باشد پدر را شایسته اعتراض و انتقاد دانسته و او را زیر سؤال مى برد. خداوند تعالى در قرآن مجید هنگامى که مى خواهد یکى از پیامبران خود را بستاید، او را صادق الوعد لقب مى دهد یعنى کسى که وعده دروغ نمى دهد و همیشه به وعده هاى خود وفا مى کند. هر کس وعده اى بدهد و به آن وفا نکند، آن وعده دروغ خواهد بود. اسماعیل پیامبر (ع) که از این جهت مورد ستایش قرآن قرار گرفته است همه وعده هاى خود را انجام مى داد و در وعده، راست گو بود، دیده نشد که به زبان وعده کند، ولى در مقام عمل، از انجام آن خوددارى کند، آن گاه گرفتارى یا فراموشکارى را عذر بیاورد کسى که احتمال مى دهد که گرفتارى یا فراموشکارى او مانع از انجام وعده بشود حق ندارد وعده بدهد و خلف وعده کند، چنین کسى در همان حالى که وعده مى دهد دروغ گو است.
به هر صورت قرآن کریم در وفاء به عهد به همه معانى که دارد تاکید کرده و رعایت عهد را در همه معانى آن و همه مصادیقى که دارد تاکید شدید فرموده، تاکیدى که شدیدتر از آن نمى شود و کسانى که عهد و پیمان را مى شکنند را به شدیدترین بیان مذمت فرموده، و به وجهى عنیف و لحنى خشن تهدید نموده و کسانى را که پاىبند وفاى به عهد خویشند در آیاتى بسیار مدح و ثنا کرده و آیات آنقدر زیاد است که حاجتى بذکر آنها نیست، و لحن آیات و بیاناتى که دارد طورى است که دلالت مى کند بر اینکه خوبى وفاى به عهد و زشتى عهدشکنى از فطریات بشر است، و واقع هم همین است.
حسن وفاى به عهد و قبح نقض عهد از فطریات بشر است و انسان در زندگى فردى و اجتماعى بى نیاز از عهد و وفاى به آن نیست و علت و ریشه این مطلب این است که بشر در زندگیش هرگز بى نیاز از عهد و وفاى به عهد نیست، نه فرد انسان از آن بى نیاز است و نه مجتمع انسان، و اگر در زندگى اجتماعى بشر که خاص بشر است دقیق شویم، خواهیم دید که تمامى مزایائى که از مجتمع و از زندگى اجتماعى خود استفاده مى کنیم، و همه حقوق زندگى اجتماعى ما که با تامین آن حقوق آرامش مى یابیم، بر اساس عقد اجتماعى عمومى و عقدهاى فرعى و جزئى مترتب بر آن عهدهاى عمومى استوار است، پس ما نه از خود براى انسانهاى دیگر اجتماعمان مالک چیزى مى شویم، و نه از آن انسانها براى خود مالک چیزى مى شویم، مگر زمانى که عهدى عملى به اجتماع بدهیم، و عهدى از اجتماع بگیریم، هر چند که این عهد را با زبان جارى نکنیم چون زبان تنها در جائى دخالت پیدا مى کند که بخواهیم عهد عملى خود را براى دیگران بیان کنیم، پس ما همینکه دور هم جمع شده و اجتماعى تشکیل دادیم در حقیقت عهدها و پیمانهائى بین افراد جامعه خود مبادله کرده ایم هر چند که به زبان نیاورده باشیم و اگر این مبادله نباشد هرگز اجتماع تشکیل نمى شود، و بعد از تشکیل هم اگر به خود اجازه دهیم که یا به ملاک اینکه زورمندیم و کسى نمى تواند جلوگیر ما شود، و یا به خاطر عذرى که براى خود تراشیده ایم این پیمانهاى عملى را بشکنیم، اولین چیزى را که شکسته ایم عدالت اجتماعى خودمان است که رکن جامعه ما است و پناهگاهى است که هر انسانى از خطر اسارت و استخدام و استثمار، به آن رکن رکین پناهنده مى شود.
و به همین جهت است که خداى سبحان این قدر درباره حفظ عهد و وفاى به آن سفارش هاى اکید نموده، از آن جمله فرموده: «و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا؛ و به پیمان وفا کنید، که پیمان خود مسئولیت آور است» (اسراء/ 34)، و این آیه شریفه مانند غالب آیاتى که وفاى به عهد را مدح و نقض آن را مذمت کرده هم شامل عهدهاى فردى و بین دو نفرى است و هم شامل عهدهاى اجتماعى و بین قبیله اى و قومى و امتى است، بلکه از نظر اسلام وفاى به عهدهاى اجتماعى مهم تر از وفاى به عهدهاى فردى است، براى اینکه عدالت اجتماعى مهم تر و نقض آن بلائى عمومى تر است.
جان کلام اینکه اسلام حرمت عهد و وجوب وفاى به آن را بطور اطلاق رعایت کرده، چه اینکه رعایت آن به نفع صاحب عهد باشد، و چه به ضرر او، آرى کسى که با شخصى دیگر هر چند که مشرک باشد پیمان مى بندد، باید بداند که از نظر اسلام باید به پیمان خود عمل کند و یا آنکه از اول پیمان نبندد، براى اینکه رعایت جانب عدالت اجتماعى لازم تر و واجب تر از منافع و یا متضرر نشدن یک فرد است، مگر آنکه طرف مقابل عهد خود را بشکند، که در این صورت فرد مسلمان نیز مى تواند به همان مقدارى که او نقض کرده نقض کند و به همان مقدار که او به وى تجاوز نموده وى نیز به او تجاوز کند زیرا اگر در این صورت نیز نقض و تجاوز جائز نباشد، معنایش این است که یکى دیگرى را برده و مستخدم خود نموده و بر او استعلاء کند، و این در اسلام آنقدر مذموم و مورد نفرت است که مى توان گفت نهضت دینى جز براى از بین بردن آن نبوده است. و این یکى از تعالیم عالیه اى است که دین اسلام آن را براى بشر و به منظور هدایت انسانها به سوى فطرت بشرى خود آورده، و عامل مهمى است که عدالت اجتماعى را که نظام اجتماع جز به آن تحقق نمى یابد حفظ مى کند و مظلمه استخدام و استثمار را از جامعه نفى مى کند و قرآن این کتاب عزیز به آن تصریح و رسول خدا (ص) بر طبق آن مشى نموده و سیره و سنت شریفه خود را بر آن اساس بنا نهادند.

کوشش در انجام وعده
اسماعیل پیامبر (ع) روزى در خارج از مکه وعده اى کرد و قرار بر این شد که اسماعیل در آن جا بماند و آن کس برود و باز گردد. اتفاقا آن شخص فراموش کرد، آن حضرت روزها در انتظار او در همان جا نشست و به مکه نیامد، یاران اسماعیل متوجه شدند که چندى است آن حضرت در میان آن ها نیست، به جست و جو پرداختند تا آن حضرت را در بیابانى نزدیک مکه یافتند، سبب توقف پرسیدند، فرمود: من با فلان شخص در این جا وعده کرده ام و تا باز نگردد به شهر نخواهم آمد، به سراغ او رفتند معلوم شد که فراموش کرده و حضور آن حضرت شرفیاب شد و معذرت خواست. بعضى گویند مدت انتظار اسماعیل در آن جا تا هنگامى که آن شخص شرفیاب شد و معذرت خواست، یک سال طول کشید لذا قرآن او را صادق الوعد نامیده است. در ستایشى که قرآن از اسماعیل مى نماید اهمیت وفادارى به عهد آشکار مى شود زیرا خداى تعالى در بزرگ ترین و بهترین کتاب آسمانى خود وقتى مى خواهد یکى از فرستادگان خود را بستاید به چنین صفتى مى ستاید که نزد خدا و خلق و عقل و فطرت، پسندیده است.

فرق میان وعده و عهد
فرق میان وعده و عهد آن است که وعده باید به کسى داده شود و وجود شخص دیگر در آن مدخلیت دارد، ولى عهد یا خود به تنهایى مى شود که تصمیم بگیرد کارى نکند و یا موضوعى را انجام دهد. احتمال دوم آن که وعده یک طرفى است، ولى عهد، دو وعده است از دو نفر در برابر هم. کسى که پاىبند به وعده که یک طرفى است باشد قطعا وعده اى را که در برابر وعده دیگرى باشد که آن را عهد و پیمان نامند پایدارى و پاى بندى اش بیش تر خواهد شد.

اسلام و پایدارى در عهد
در دین مقدس اسلام تعبیراتى حساس راجع به پاىبندى به عهد رسیده است. در یک جا حقیقت دین را با عهد توام قرار داده، رسول خدا فرمود: «لا دین لمن لاعهد له؛ کسى که به عهد خود وفادار نیست، دین ندارد». زیرا دین پیمانى است میان حضرت پروردگار و بندگانش، و مسلمانى که به عهد خود وفا نکند، پیمان خدا را شکسته و حقیقت مسلمانى را نداشته و جز صورتى از اسلام که همان لقلقه زبان باشد حقیقت دین را دارا نشده است. هنگامى که اسلام در مکه غریب بود، عده اى از اهل مدینه حضور رسول خدا شرفیاب شدند و پیمان بستند که از ایشان با جان و دل دفاع کنند. رسول خدا به مدینه نزول اجلال فرمود آنان به عهد خود وفا کردند و از هیچ گونه فداکارى درباره آن حضرت دریغ نکردند و در هر دو جهان سربلند گردیدند زیرا راست پیمان بودند. خداى متعال در کتاب خود، آن جا که نیکان را مى ستاید مى فرماید: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه؛ از مؤمنان مردانى اند که در پیمان خود با خدا راست گفتند» (احزاب/ 23). راست گویى در عهد و پیمان، رفتار بر طبق آن است و دروغ در پیمان شکستن آن و مخالفت با آن است.

انس بن نضر
انس بن نضر در جنگ بدر به کمک پیامبر مى شتابد و به رزمگاه که مى رسد جنگ پایان یافته بود، انس با خدا عهد مى کند که اگر جنگى براى اسلام پیش آید، در راه خدا تاپاى جان بکوشد. جنگ احد رخ مى دهد، انس به نبرد مى پردازد، هنگامى که خبر کشته شدن رسول خدا در میان مسلمانان منتشر مى شود، آن ها پاى به گریز مى گذارند، انس به سوى خدا روى کرده مى گوید: بار پروردگار من! از تو به جهت فرار مسلمانان معذرت مى خواهم و از کرده مشرکان که مى خواهند دین تو را از میان ببرند، دورى مى جویم؛ در این وقت مى بیند که عمر و چند تن دیگر از جنگ رو گردانیده اند، انس مى گوید چه چیز شما را از جنگ باز داشته است؟ مى گویند: محمد کشته شده، انس مى گوید زندگى پس از محمد ارزش ندارد، در همان راهى که محمد جان داد شما نیز جان بدهید، سپس شمشیر از نیام بیرون مى آورد و با اسب به سوى دشمن مى تازد، جنگ نمایانى مى کند و آن قدر مى کشد تا کشته مى شود؛ هنگامى که پیکر بى جان او را پیدا مى کنند بیش از هشتاد زخم بر پیکرش بود. قرآن در دو سوره، پایدارى در عهد را صفت مؤمنان قرار داده است، چنانچه مى فرماید: «والذین هم لاماناتهم وعهدهم راعون؛ مؤمنان کسانى هستند که امانت و عهد را مراعات مى کنند» (معارج/ 32).
از سخنان معروف است که: مرد است و قولش یعنى مردانگى، پیمان دارى است، مردى که به عهد خود وفا نکند، مرد نیست و نام مرد بر او گذاردن، غلط است، چه خوش گفته است آن که گفت: مرد تمام آن که نگفت و بکرد و آنکه بگوید بکند نیم مرد و آنکه نگوید نکند زن بود نیم زن است آن که بگفت و نکرد هر چند این شاعر در تعبیر مبالغه کرده است؛ زیرا من کسى را که بگوید و بکند مرد مى دانم و شاید این شاعر از نظر ادبى چنین تعبیر کرده است، ولى در مصراع چهارم که کسى را که وعده بدهد و انجام ندهد کم تر از زن قرار داده سخن بسیار صحیحى است فقط عیبى که دارد آن است که بسیارى از مردان مسلمان امروز به موجب حکم این شاعر از زن هم پست تر خواهند شد. پیشوایان دین چه در گفتار و چه در رفتار خود، پیوسته وفاى به عهد را به مسلمانان گوشزد کرده اند، ولى مسلمانان بدان توجهى نکرده و به کار نبسته اند.

دقت رسول خدا در وفاى به عهد
رسول خدا روزى در کنار کوهى نشسته بودند، آفتاب سوزان حجاز بر رخسار مبارکشان مى تابید و حضرت برنمى خاست، زیرا آن بزرگوار در آن جا با کسى وعده فرموده و در انتظار او بود. یاران آن حضرت عرض کردند که خوب است در سایه بنشینید. فرمود: من در این جا وعده کرده ام. این روش، بزرگ ترین دستور واداشتن مسلمانان به پاىبندى به عهد است، زیرا اگر پیامبر چند قدمى از آفتاب دور شده و به سایه مى رفت شاید خلف وعده نمى شد، ولى مقصود این بود که این جزئیات را هم که حریم وفاى به عهدست باید منظور داشت، زیرا اگر از این جزئیات چشم پوشى شود، کم کم سرایت به اصل وفا به عهد خواهد کرد. ما مسلمانان گاه در اثر بى اعتنایى و سهل انگارى در امور جزئى اصول ایمان را نیز از دست داده ایم.

حمزه و على (ع)
حمزه عموى رسول خدا و امیرمؤمنان على (ع) با خداى خود عهد کردند که تا جان دارند در راه خدا قدم بردارند و جان خود را در آن راه فدا سازند. حمزه (ع) در جنگ احد شهید شد، امیرمؤمنان (ع) تا آخرین نفس کوشید و با آن که بیش تر یاران رسول خدا بلکه همه آن ها فرار کردند على (ع) چون کوه برجا ماند و همیشه آماده جان بازى بود و منتظر بود که به عهد خود وفا کند. خداى تبارک و تعالى در ستایش آن ها مى فرماید: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ینتظر وما بدلوا تبدیلا؛ از مسلمانان با ایمان مردانى هستند که در آن چه باخدا پیمان بستند راست گفتند، بعضى از آن ها جان خود را فدا کردند (حمزه سیدالشهداء) و بعضى دیگر از آنان منتظر فدا کردن جان خویش مى باشند و هیچ گونه تغییرى در عهد و پیمان خود با خداوند ندادند» (احزاب/ 23). شاید بیش از پنجاه روایت از پیشوایان دین اسلام رسیده باشد که به عبارات مختلف مسلمانان را وادار به پایدارى در عهد و پیمان مى نماید و از عهدشکنى برحذر مى دارد و از گفتارى که از پى آن کردار نباشد مى هراساند. رسول خدا فرمود: «من کان یؤمن بالله والیوم الاخر فلیف اذا وعد؛ کسى که به خدا و معاد ایمان دارد، باید به وعده خود وفا کند» (بحارالانوار، ج 77، ص 149، ح 77).
پس ایمان به مبدا و معاد با وفاى به عهد همراه است. نتیجه با قیاس خطابى چنین است: کسى که وفادارى به عهد ندارد، ایمان به مبدا و معاد ندارد و اگر گفتیم پیمان شکستن روش همیشگى بعضى از مسلمانان است، طبق فرمایش رسول خدا آن ها ایمان به مبدا و معاد ندارند. آرى، بى ایمانى سرچشمه همه رذایل و بدبختى هاست، با آن که خلف وعده ناپسند است و ذات اقدس حق تعالى از آن منزه است: «ان الله لایخلف المیعاد؛ خدا خلف وعده نمی کند» (آل عمران/ 9) ولى در میان ما مسلمانان نشانه هوش و فرزانگى شده است! کسى که وعده بدهد و پایدارى نکند، ما او را عاقل و خردمند مى خوانیم، ولى کسى که پاىبند به سخن خود باشد، او را نادانش مى پنداریم و به باد استهزا مى گیریم، سیاستمدار در میان ما کسى است که برادران هم کیش خود و بندگان خدا را فریب دهد و آنچه که مى گوید، انجام ندهد و این روش را بهترین شاهکار سیاسى خود بداند. این طرز تفکر اکنون در تمام طبقات مسلمانان رسوخ کرده و سرچشمه این مغزهاى پوسیده و فکرهاى فاسد غربیان از قبیل ماکیاول و شاگردان مکتب اوست. بدبختانه زمامداران جهان همه در این مکتب پرورش یافته اند. این است که بویى از حق و حقیقت، صفا و دوستى و راستى و درستى در مغزهاى الکلیسم آن ها نیست.

پیش بینى رسول خدا
پیامبر اسلام با دور اندیشى خود همین روش را پیش بینى فرموده است: «روزگارى بیاید که صفات نیک و پسندیده را ناپسند خوانند و صفات رذیله و پست را پسندیده شمارند». اگر وفادارى به عهد در میان مسلمانان رواج یابد به یقین از این بى چارگى و بى آسایشى نجات خواهند یافت زیرا در اثر پیمان شکستن و گفتن و نکردن، روح اطمینان عمومى که اساس سعادت و آسایش بشر است از میان رفته و دیگر، کسى به دیگرى اعتماد ندارد و در اثر آن، اشتراک مساعى که اساس و پایه حیات انسان است، متزلزل شده همکارى و تعاون رخت برمى بندد، فشارهاى طاقت فرسا بر هر کسى به طور مستقیم رو آورده و همه افراد را فلج مى نماید، به طورى که افراد به مقصد نمى رسند و زیر بار هزاران خروار مشقت و سختى جان مى دهند؛ در صورتى که اگر پیمان دارى عادت شود، اطمینان عمومى و اشتراک مساعى برقرار خواهد شد، فشارها و سختى ها تجزیه و تقسیم مى شوند و قابل تحمل بلکه قابل دفع خواهند بود، آن وقت است که آسایش همگانى جامعه مسلمانان را فرا خواهد گرفت، بسیار بجاست هر مسلمانى در هر شغلى که هست با خود قرار بگذارد که وفادارى به عهد را پیشه خود سازد و نگوید: به یک گل بهار نمى شود و من یک نفر چه تاثیرى در جامعه به این بزرگى دارم؛ زیرا که جامعه از تک تک افراد تشکیل مى شود. اگر تک تک افراد جامعه با خود چنین قرارى بگذارند، جامعه خوب خواهد شد و ممکن است روش یک نفر در هر مقامى که باشد موجب سرمشق دیگران شود و عده اى از او پیروى کنند، کم کم از این یک نفرها بسیار مى شود و همه مسلمانان از این صفت نیک برخوردار خواهند شد.
یکى از اوصافى که خداى متعال در قرآن کریم براى پیامبر برمى شمارد صفت نیک وفاى به عهد است چنانچه مى فرماید: «و اذکر فى الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولا بنیا؛ یاد کن در قرآن، اسماعیل را که او به وعده اش عمل مى کرد و علاوه بر نبوت، رسول نیز بود» (مریم/ 54). قبل از ورود رسول خدا (ص) به شهر یثرب اختلافات ریشه دارى میان دو تیره ساکن این شهر حکومت مى کرد و هر چند وقت یک بار این دو تیره یعنى اوس و خزرج به جان هم مى ریختند و پس از کشت و کشتار و ویرانى هاى زیادى که به بار مى آوردند براى مدتى دست از جنگ مى کشیدند. در کنار این دو قبیله جمعى از یهود نیز که از طوایف مختلفى چون بنى قینقاع، بنى النضیر، بنى قریظه، بنى ثعلبه و دیگران بودند در طول سالها یا قرنهاى متمادى تدریجا بدین شهر هجرت کرده و زمینهاى بسیارى در شهر و اطراف آن خریدارى نموده و به کار تجارت و صنعت مشغول شده بودند و چون از نظر تمدن و فرهنگ و صنعت و بخصوص هوش و استعداد در جمع ثروت بر ساکنان یثرب فزونى داشتند کم کم ثروت و تجارت و اقتصاد و بازار آن شهر را در اختیار خود درآورده و قبضه کرده بودند و خود این یهودیان یک عامل مؤثرى براى ایجاد اختلاف و دامن زدن به آتش تفرقه بودند زیرا سود و بهره و آسایش آنها در این کار بود. رسول خدا (ص) براى پایان دادن به اختلاف میان دو قبیله اوس و خزرج و کوتاه کردن دست یهود غارتگر به کمک وحى الهى قراردادها و طرحهایى تدوین کرد که به عقیده مورخان و دانشمندان محکمترین پایه پیشرفت اسلام با همین طرحها و قراردادها پى ریزى شد و پس از چندى از همین مردم مختلف العقیده و ناتوان، امت واحد و ملتى نیرومند تشکیل داد و شهر یثرب به صورت بزرگترین پایگاه سیاسى و نظامى جزیرة العرب درآمد، و بدین وسیله اسلام در سراسر جهان توسعه یافت و از جمله کارهاى لازم و مهمى که انجام شد پیمان برادرى و اخوتى بود که آن حضرت میان مهاجر و انصار بست و بدین ترتیب مهاجرین را که احساس غربت و بى کسى مى کردند از پریشانى رهایى بخشید و خود نیز در این پیمان اخوت شرکت جسته و على (ع) را به عنوان برادر خویش انتخاب کرد، و بدو که در مراسم مزبور ایستاده بود و برادر شدن یک یک از مهاجر و انصار را نظاره مى نمود رو کرده و فرمود: تو هم برادر من باش و این یکى از موارد استثنایى بود که میان دو نفر که هر دو مهاجر بودند عقد اخوت و برادرى بسته مى شد.

مقایسه اسلام با دیگر سنت هاى اجتماعى در مساله عهد و وفاى به آن
و اگر بین سنت و سیره اسلام و سنتى که سایر امت هاى متمدن و غیرمتمدن در خصوص احترام عهد و پیمان دارند مقایسه کنى و مخصوصا اخبارى را که همه روزه از رفتار امت هاى قوى با کشورهاى ضعیف مى شنویم که در معاملات و پیمانهایشان چگونه معامله مى کنند و درنظر بگیرى که تا زمانى که با پیمان خود آنها را مى دوشند پایبند پیمان خود هستند، و زمانى که احساس کنند که عهد و پیمان به نفع دولتشان و مصالح مردمشان نیست آن را زیر پا مى گذارند، آن وقت فرق بین دو سنت را در رعایت حق و در خدمت حقیقت بودن را لمس مى کنى. آرى سزاوار منطق دین همین، و لایق منطق آنان همان است، چون در دنیا بیش از دو منطق وجود ندارد یک منطق مى گوید: باید حق رعایت شود، حال رعایت آن به هر قیمتى که مى خواهد تمام شود، زیرا در رعایت حق، مجتمع سود مى برد، و منطقى دیگر مى گوید منافع مردم باید رعایت شود، حال به هر وسیله اى که مى خواهد باشد، هر چند که منافع امت با زیر پا گذاشتن حق باشد. منطق اول منطق دین و دوم، منطق تمامى سنت هاى اجتماعى دیگر است، چه سنت هاى وحشى و چه متمدن، چه استبدادى و دموکراتى، و چه کمونیستى و چه غیر آن. اسلام عنایتى که در باب رعایت عهد و پیمان دارد را منحصر در عهد اصطلاحى نکرد، بلکه حکم را آن قدر عمومیت داد که شامل هر شالوده و اساسى که بر آن اساس بنائى ساخته مى شود بگردد و درباره همه این عهدها چه اصطلاحیش و چه غیراصطلاحیش سفارش فرمود.


Sources :

  1. محمد محمدی ری شهری- میزان الحکمه- باب ‏4100- حدیث ‏14418

  2. کلینی- کافى- جلد ‏2- صفحه 162

  3. شیخ عباس قمی- سفینة البحار- جلد ‏8- صفحه 527

  4. سید رضی- نهج البلاغه- خطبه ‏3 و ‏1

  5. آیت الله جوادى آملى- تفسیر تسنیم- ج‏لد 2- صفحه 549

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/29150