تاثیر ارسطو بر راجر بیکن و رابرت گروستست
English 6725 Views |تفکر متفکران فرانسیسی در قرن سیزدهم
در قرن سیزدهم، متفکران فرانسیسی عمدتا محافظه کار بودند. دفاع آنها از نظریه های متعددی که مشخصه ی سنت آوگوستینی بود عیان دارنده ی این واقعیت است. فی المثل، ایشان معتقد بودند که توسل به نظریه ی اشراق الهی عقل آدمی برای تبیین معرفت و به «حقایق سرمدی» بایسته است. این رأی مسلما رأیی آوگوستینی بود؛ و در خصوص باید دو مطلب را به خاطر داشت. اولا، اشراق الهی دین منظور اصل قرار گرفته بود که درک عناصر ضروری و ثابت در احکام تبیین شود. تصور می کنیم که با مصطلحاتی دیگر، می توان گفت که اشراق الهی اصل قرار گرفته بود تا درک ما از قضایی تحلیلی (analytical propositions) و از قضایی پیشین ترکیبی (synthetic a priori propositions) تا جایی که عنصر پیشین قضایای قسم اخیر مورد نظر است، تبیین گردد. کار اشراق الهی تا حدودی نظیر کار تذکر (reminiscence) در اندیشه افلاطون بود. ثانیا، آن هایی که به نظریه اشراق الهی عقیده مند بودند نمی خواستند تلویحا این معنا را برسانند که تصوراتی را که ما خواه از اعیان محسوس خواه از تصورات حاصل شده از اعیان محسوس داریم خداوند القا می کند.
نظر متفکران فرانسیسی درباره آراء ارسطو
آن ها علم النفس و معرفت شناسی ارسطویی را سراسر مردود نمی شمردند: تصور ایشان این بود که آموزه ی انتزاع حتی در تبیین معرفت عادی آدمی از جمیع جهات آن، کفایت نمی کند. کاملا طبیعی بود که اشاعه ی مکتب ارسطو در قرن سیزدهم و بهره گرفتن آکویناس از آن بر فلاسفه ی فرانسیسی اثر گذارد، و نگرش نسبتا محافظه کارانه ایشان دستخوش جرح و تعدیل شود. فی المثل ریچارد میدلتونی (Richard of Middleton) فرانسیسی انگلیسی که در اواخر قرن سیزدهم از دنیا رفت، تصریح کرد که اصلا لازم نیست هیچ گونه اشراق الهی خاصی را اصل قرار دهیم، زیرا معرفت فلسفی ما به ماهیت موجودات جسمانی و بلکه سوای این به ماهیت موجودات روحانی بدون ن کاملا قابل تبیین است و در دانز اسکوتوس، ترکیبی بدیع می یابیم که تحت تأثیر مکتب ارسطو و فلسفه ی اسلامی ساخته و پرداخته شده و نشان ذهنی خلاق را بر پیشانی دارد.
ساختار تفکر راجر بیکن
با این حال، شخصیتی که توجه بیشتری بر می انگیزد راجر بیکن (Roger Bacon حدود 1212 تا بعد از 1292) است که او نیز فرانسیسی و انگلیسی بود. بیکن از پاره ای جهات به سنت و نگرش آوگوستینی پایبند بود. فی المثل، او نظریه های اشراق الهی، صورت های نطفه ای و «صورت جسمانیت» را باور داشت. ولی بیکن کسی بود دارای تفکری مستقل، و در واقع تا حدودی تعصب آمیز. او در آکسفورد زیر نظر رابرت گروستست مشهور (وفات: 1253) تحصیل کرد، کسی که بیکن او را به خاطر دانشش در زمینه ی ریاضیات و علم مناظر و مرایا می ستاید. ولی بیکن برای اغلب استادانی که در پاریس به ایشان برمی خورد احترامی قائل نبود. او از تمکینی که ایشان به افراد سرشناس و آرای اسلافشان می کردند با تمام وجود بیزار بود. در واقع، نخستین سبب جهل آدمی که بیکن در اثر کبیر (Opus maius) خویش ثبت می کند اقتدا به مراجعی است که شایستگی اقتدا ندارند.
بیکن می گوید که ارسطو به این واقعیت وقوف داشت. چه بسا حق داشته باشیم بگوییم که وقتی راجر بیکن بر اقتدا از مراجع به شدت می تازد منظورش قبول اصول اعتقادی مسیحیت نیست، بلکه نقل قول کردن از آرای سایر فلاسفه است به این عنوان که پاسخ آنها جواب مسائل است. ولی چیزی که در همروزگارانش او را فوق العاده می آزرد غفلت ایشان از علوم و زبان ها بود. بیکن می گوید ریاضیات در میان لاتینی ها به بوته فراموشی افتاده ست. و اما در مورد زبانها چگونه ممکن استب دون دانشی در خور از زبان های مربوط، کتاب مقدس و آثار فلاسفه ی یونانی و عرب را به درستی ترجمه و تفسیر کرد؟
تأکید گروستست و بیکن بر اهمیت ریاضیات در علم
رابرت گروستست بر ضرورت مشاهده و تجربه در مطالعه ی طبیعت انگشت تأکید نهاده بود، و راجر بیکن در این تأکید ورزی به او اقتدا کرد. اگر چه بیکن به درجه ی زیادی بر آثار نویسندگان یونانی و عرب تکیه داشت، مشاهداتی از آن خود، فی المثل در زمینه ی نورشناسی انجام داد و دیگران را به مشاهده ترغیب کرد. افزون بر این، بیکن اغراض عملی را که معرفت علمی می تواند به خدمت آنها درآید به فراست دریافت. فی المثل، اندیشه ی امکان (ساخت) تلسکوپ را در سر پخت. از این ها گذشته، هم گروستست و هم بیکن بر اهمیت ریاضیات در علم تأکید فراوان ورزیدند. ما باید با داده های تجربی آغاز کنیم؛ ولی غایت علم نظری این است که این داده ها را معقول گرداند؛ و داده های تجربی از این راه معقول می شوند که در پرتو استدلال ریاضی به طرز قیاسی تبیین شوند. برای خبر گرفتن از داده های تجربی و بسط معرفت ناظر به واقع (factual Knowledge) خودمان و نیز برای تأیید نتایج استدلال قیاسی از روی «عللی» که با استقرا مشخص گردیده است، «تجربه» ضروت دارد. ولی صرف گردآوردن داده های تجربی ایجاد علم نمی کند.
ریشه های علم دوران رنسانس در تحولات فکری قرن سیزدهم
علم قرن سیزدهم مسلما ابتدایی و ساده بود؛ ولی تحقیقات نشان داده است که، اولا، تمهید برخی نظریه ها و پژوهش های علمی دوران رنسانس در قرن چهاردهم صورت بسته بود، و، ثانیا، علم قرن چهاردهم رخدادی سراپا نوپدید نبود بلکه ریشه در قرن پیش از آن داشت. خطاست که چنین بنماییم، یا بکوشیم چنین بنماییم، که دانشگاه های قرن سیزدهم مالامال از طلاب علم به معنای امروزی آن بود؛ ولی این نیز خطاست که چنین جلوه دهیم که نخستین گام ها در علم تجربی و در فهم روش علمی در قرن چهاردهم و با نهضت آکمیستی (Ockamist movement) برداشته شد. گروستست و ویتلو، (Witelo) فیزیکدان و فیلسوف سیلزیایی (Silesian) قرن سیزدهم، انکسار نور را بررسی کردند. بیکن به نورشناسی عطف توجه کرد و شماری دیگر، نظیر یوردانوس نموراریوس (Jordanus Nemoraqrius) دومینیکی، در علم مکانیک کشفیاتی کردند.
تأثیر پذیری گروستست و بیکن از آموزه ها
از یاد نباید برد که خود ارسطو تعلیم داده بود که باید با داده های تجربی آغاز کنیم: علاقه ی ارسطو به مشاهده ی واقعیت های زیستی معروف است. گروستست و بیکن هر دو از مکتوبات این فیلسوف یونانی تأثیر پذیرفته بودند؛ آن ها علاقه ی علمی خودرا با تعالیم ارسطو مغایر نمی دانستند. در عین حال، ایشان آرای ارسطویی را می پروراندند. ارسطو معتقد بود که ما تنها زمانی به معنای حقیقی کلمه معرفت علمی داریم که بتوانیم ثابت کنیم که معلول ها ضرورتا از «علل» حاصل می آیند به همان وجه که در منطق نتیجه از مقدمات لازم می آید، ولی او سر رشته ی مشخصی به دست نداده بود که معرفت به چنین «عللی» در علم طبیعی چگونه باید حاصل شود. با این حال، بیکن تلاش کرد معلوم دارد که چگونه می توان از طریق کنار نهادن آن نظریه های تبیین گری که امور واقع سازگار نیستند «علت» امور واقع را مشخص کرد. به تعبیری دیگر، بیکن به نوعی اهمیت فرضیه در علم و نقش اصل اثبات (verification) در تصدیق یا رد فرضیه ای معین را دریافته بود.
درک ماهیت روش علمی از سوی راجر بیکن در قرن سیزدهم
فکر بیکن به نحوی از انحا پیچیده بود. او مردی بود دارای ایمانی استوار و در مواجهه با شماری از نظریه های فلسفی، محافظه کاری از مکتب آوگوستین بود؛ با این همه، بیکن احترام واقعی به ارسطو، سنکا، ابن رشد و سایر فلاسفه ی غیر مسیحی را با تأکید بر استقلال رأی و درکی وافر از اهمیت علوم توأم کرد. بیکن وقتی از تجربه و ارزش آزمایش در بخش ششم اثر کبیر سخن می گوید تجربه را به دو قسم تقسیم می کند: تجربه ی حسی و تجربه ی امور روحانی، که این یک، به یاری لطف الهی، بسا که به مراتب اعلای عرفان راه برد. همراه کردن نگرشی روحانی با اعتقاد به ارزش علوم فی الواقع در دانشگاه آکسفورد قرون وسطی امری نامنتظر نبود. ولی در قرن سیزدهم بیش از همه راجر بیکن بود که به درک ماهیت روش علمی از آن حیث که تلفیقی از قیاس و استقراست، راه برد. البته تا جایی که درک ماهیت روش علمی در عصری که علوم طبیعی در حد بسیار ناچیزی بالیده بود امکان داشت.
Sources
فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- ترجمه مسعود علیا- تهران 1383
محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- تهران 1379
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites