فلسفه و فیلسوف

English 3285 Views |

در حقیقت، هیچ گاه نمی توان گفت فلسفه چیست؛ یعنی هیچ گاه نمی توان گفت: فلسفه این است و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزاد ترین نوع فعالیت آدمی است و نمی توان آن را محدود به امری خاص كرد. عمر فلسفه به اندازه عمر انسان بر روی زمین است و در طول تاریخ تغییرات فراوانی كرده و هر زمان به گونه ای متفاوت با دیگر دوره ها بوده است. برای این مطلب كافی است به تعاریف مختلفی كه از آن شده نگاهی بیندازید. در این باره نگاه كنید به: تعاریف مختلف درباره فلسفه با این حال می كوشیم تا جایی كه بتوانیم، فلسفه را معرفی كنیم.

واژه فلسفه
واژه فلسفه philosophy یا فیلوسوفیا كه كلمه ای یونانی است، از دو بخش تشكیل شده است: فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی. اولین كسی كه این كلمه را به كار برد، فیثاغورس بود. وقتی از او سئوال كردند كه: آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد:نه، اما دوستدار دانایی فیلوسوفر هستم. بنابراین فلسفه از اولین روز پیدایش به معنی عشق ورزیدن به دانایی، تفكر و فرزانگی بوده است. تعریف فلسفه فلسفه تفكر است. تفكر درباره كلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی كه در جهان و در زندگی با آن ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود كه سوالهایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی مانند: زیبائی چیست؟ قبل از تولد كجا بوده ایم؟ حقیقت زمان چیست؟ آیا عالم هدفی دارد؟ اگر زندگی معنایی دارد، چگونه آن را بفهمیم؟ آیا ممكن است كه چیزی باشد و علتی نداشته باشد؟ ما جهان را واقعیت می دانیم، اما واقعیت به چه معناست؟ سرنوشت انسان به دست خود اوست و یا از بیرون تعیین می شود؟ چنانچه در این سئوالات می بینیم، پرسش ها و مسائل فلسفی از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمی به این چنین موضوعات، پرداخته نمی شود. مثلا هیچ علمی نمی تواند به این سئوال كه واقعیت یا حقیقت چیست؟ و یا این كه عدالت چیست؟ پاسخ گوید. این امر به دلیل ویژگی خاص این مسائل است. یك ویژگی عمده موضوعات فلسفی، ابدی و همیشگی بودنشان است. همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف، پاسخ های جدیدی به این مسائل ارائه می گردد. فلسفه مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبه ای از واقعیت كه علوم گوناگون بدان پرداخته اند. به عنوان نمونه، علم فیزیك درباره اجسام مادی از آن جنبه كه حركت و سكون دارند و علم زیست شناسی درباره موجودات از آن حیث كه حیات دارند، به پژوهش و بررسی می پردازد. ولی در فلسفه كلی ترین امری كه بتوان با آن سر و كار داشت، یعنی وجود موضوع تفكر قرار می گیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح می گردد. به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه می گوید: فلسفه علم به احوال موجودات است، از آن حیث كه وجود دارند. یكی از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعداد های عقلی و فكریی است كه انسان را قادر می سازد تا اشیا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد. فلسفه در این معنا مترادف حكمت است. فلسفه در پی دستیابی به بنیادی ترین حقایق عالم است. چنانكه ابن سینا آن را این گونه تعریف می كند: فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری كه برای انسان ممكن است. فلسفه همواره از روزهای آغازین حیات خود، علمی مقدس و فرا بشری تلقی می شد و آن را علمی الهی می دانستند. این طرز نظر، حتی در میان فلاسفه مسیحی و اسلامی رواج داشت؛ چنانكه جرجانی می گوید: فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی. همان طور كه گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد كه در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل كردن به آنچه بهتر است، یعنی زندگانی درست بود. فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ كرد؛ چنانكه یك فیلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانش ها و علوم مختلف از آن جدا گشتند. در قدیم، این فلسفه كه جامع تمام دانش ها بود، بر دو قسم بود: فلسفه نظری و فلسفه عملی.

مسائل فلسفه
مسائل فلسفه، اساسی ترین سوالاتی است كه بشر می تواند بپرسد. ویژگی این سوالات، این است كه همیشه وجود داشته و خواهند داشت و هیچ علمی نمی تواند به آنها پاسخ دهد. هر انسانی با این سؤالات بنیادین كه به زندگی معنا می بخشند، روبروست. سؤالاتی مانند: زیبایی چیست؟ آیا عالم هدفی دارد؟ علم ما واقعی است یا اینكه همه چیز یك نمایش است؟ و سئوالاتی مانند آن. هر علمی موجودات را از جنبه ای خاص بررسی می كند. مثلا هندسه هر چیز را از حیث اندازه و بعد و شیمی از جنبه خواص شیمیایی بررسی می كند. اما فلسفه در وجود موجودات، شناخت ما به آنها و چیستی حقیقی آنها سئوال می پرسد. به طور كلی اگر نتوان پرسشی را به طور تجربی و با استفاده از حواس یا با انجام آزمایش، پاسخ گفت، آن پرسش، یك پرسش فلسفی است. به این ترتیب، می توان مسائل فلسفی را در پنج دسته اصلی قرار داد. این دسته ها شاخه های اصلی فلسفه محسوب می شوند.

روش فلسفه
هر علمی برای خود روشی دارد كه این روش، طریقه رسیدن علم به اهداف خود را مهیا می سازد. مثلا روش علم شیمی روش آزمایش و مشاهده یعنی روش تجربی است؛ چرا كه هدف این علم، پیدا كردن خواص شیمیائی اشیا به منظور استفاده از آن است و برای نیل به این مقصود، هیچ روشی جز روش تجربی نمی تواند كار ساز باشد. و یا مثلا هدف علم ریاضیات، كشف روابط میان اعداد است و چون عدد، موضوعی عقلی و انتزاعی است و مابه ازائی در خارج ندارد، روش این علم نیز متناسب با هدف و موضوع آن، روش عقلانی و محاسبه و تفكر است. روش علم فلسفه بنابر آنچه گفته شد، می توان مجموع راه ها و قواعدی را كه در فلسفه برای رسیدن به هدف این علم، یعنی طرح و اثبات مسائل فلسفی و پاسخ به پرسش های اساسی آن وجود دارد را، روش فلسفه بنامیم. روش های فلسفه از بنیاد با روش های علوم دیگر متفاوت است. همانطور كه گفته شد، علوم دیگر بجز ریاضیات، از روش تجربی استفاده می كنند؛ در حالی كه روش تجربی در فلسفه كاربرد اندكی دارد. از طرف دیگر، فلسفه از جهاتی با ریاضیات نیز فرق دارد و به همین دلیل نمی توان روشهای علم ریاضیات را تماما در فلسفه به كار برد. بنابراین، نمی توان بین روشهای فلسفه و روشهای سایر علوم به مشابهت كاملی دست پیدا كرد. نكته ای كه باید بدان توجه داشت، این است كه فلسفه تنها یك روش ندارد بلكه به تناسب موضوعات خود، دارای روشهای متفاوت است. در واقع این طور باید گفت كه اساساً فلسفه، مستلزم روشهای بسیار گوناگونی است؛ زیرا باید تمام انواع تجارب انسانی را معرض شرح و تفسیر خود قرار دهد. بر این اساس، معیار فلسفه در انتخاب روش خود دو چیز است: 1-هماهنگی میان كلیه تجارب انسان 2-جامعیت تصویر برگرفته از كلیه تجارب انسانی یك فیلسوف باید ارائه تصویری جامع و هماهنگ از تجربه انسان از زندگی خویش و جهان را هدف خود قرار دهد و به همین دلیل، روش او نیز باید به گونه ای باشد كه زمینه را برای نیل به این هدف مهیا سازد. چنانچه گفته شد، بر اساس مكاتب مختلف فلسفی و هدف هر مكتب و یا هدف هر فیلسوف، روشی متفاوت با روش دیگر فلاسفه و یا مكاتب فلسفی به وجود آمده كه متناسب با اصولی است كه آن فیلسوف یا آن مكتب فلسفی پذیرفته است. مثلا اگر عقیده یك فیلسوف این باشد كه فقط با تعقل محض می توان به حقیقت رسید، روش او فقط شامل استدلال عقلانی خواهد بود؛ اما اگر در كنار تعقل، به اشراق و نوعی شهود و مكاشفه درونی نیز ایمان داشته باشد و آن را نیز برای نیل به خقیقت عالم لازم بداند، روشش دیگر فقط استدلال عقلی نخواهد بود.ما در این جا برخی از روش های اساسی فلسفه را ذكر می كنیم:

1- روش استدلالی یا قیاسی
روش استدلالی یا قیاسی روشی است كه عمدتا در فلسفه به كار می رود و هر گاه صحبت از روش اصلی فلسفه می شود، همین روش مد نظر است. اساسا استدلال به فرآیندی ذهنی گفته می شود كه بر پایه قواعد و قوانین منطقی بنا شده است و استدلال درست، استدلالی است كه قیاسی باشد. بنابراین، روش معتبر در فلسفه، روش استدلال قیاسی است و منظور از قیاس نیز این است كه با ترتیب دادن مقدمات معلوم، به كشف مجهول برسیم. در این روش به دو چیز تكیه می شود: استدلال و برهان عقلی

2- شهود درونی
شهود درونی كه با مجاهده و تصفیه نفس حاصل می شود. بر حسب این روش، تنها با نیروی استدلال و برهان عقلی نمی توان به حقائق جهان نائل آمد؛ بلكه با تزكیه نفس و مشاهدات درونی است كه می توان به باطن جهان كه همان حقیقت آن است، رسید. همان طور كه ذكر شده، باید توجه داشت كه در روش اشراقی استدلال و برهان عقلانی كنار گذاشته نمی شود؛ بلكه اتكای تنها به برهان و عقل مورد سرزنش قرار می گیرد. این روش به نوعی شامل روش های عرفانی و سلوكی نیز می شود.

3- روش استقرایی
در مكالمات سقراط فیلسوف در اطراف موضوع مورد بحث پرسش هایی مطرح می كند و می كوشد كه از راه سوال و جواب، تمام جنبه های موضوع را روشن كند و به حقیقت نائل شود. این روش گرچه كمتر در فلسفه به كار می رود، اما در مباحثی از فلسفه مانند بحث معرفت شناسی و بحث اخلاق و ارزش ها مورد استفاده قرارمی گیرد. استقراء یعنی این كه فیلسوف با مشاهده یك امر جزئی، نتیجه ای كلی می گیرد. به بیان دیگر، روش استقرایی عبارت است از مطالعه یك امر جزئی به منظور پی بردن به احكام و قضایای كلی. این روش در میان روشهای فلسفه پیش از سقراط رواج بسیار داشت و حتی در فلسفه ارسطو نیز جزو روشهای تحقیق فلسفه قرار گرفت؛ اما به دلیل ماهیتی كه داشت، چندان مورد توجه نبوده است.

فیلسوف
فیلسوف كسی است كه به فلسفه و فلسفه ورزیدن می پردازد؛. گذشتگان، فیلسوف را حكیم می نامیدند و مقصودشان از این كلمه این بود كه حكیم كسی است كه بر علوم مختلف، از علم طب گرفته تا علم ریاضیات تسلط دارد و همچنین حكمت فلسفه را نیز كه به معنای علم به احوال موجودات است، آموخته است. فیثاغورس اولین كسی بود كه خود را فیلسوف، یعنی دوستدار حكمت نامید؛ زیرا در نظر او، صفت حكیم فقط به خداوند اختصاص داشت. وی زندگی را به میدان های مسابقه تشبیه می كرد و می گفت: كسانی كه در این میدان ها حضور می یابند، سه گروهند: یكی كسانی كه برای شركت در بازی حاضر شده اند. دوم كسانی كه برای خرید و فروش بلیط به آن جا آمده اند و سوم كسانی كه برای تماشا آمده اند. در میدان زندگی، گروه سوم فلاسفه اند. فلاسفه جهان را از بالا همانند تماشا چیان نگاه می كنند و در مورد آن قضاوت می كنند. فیلسوف همواره به ملاحظه مسائل و مشكلاتی می پردازد كه برای همه ما دارای اهمیت است. وی با مطالعه انتقادی صحیح می كوشد تا عقاید و شناخت ما را درباره جهان و انسان ارزشیابی كند. وی می كوشد تصویری كلی و منظم و منطقی در مورد آنچه می دانیم و آنچه می اندیشیم، پیدا و مطرح نماید. شخص معمولی در پرتو پژوهش فیلسوف و با نظر به طرح جامعی كه وی فراهم آورده است، می تواند تصور خود را در مورد جهان و امور انسانی متناسب با آن طرح كلی اصلاح كرده و اعمال و رفتار خود را با آن بسنجد. از مان آغاز پیدایش فلسفه، عقیده متفكرانی كه به این نوع پژوهش ها سرگرم بودند، این بود كه نظریاتی را كه درباره خود و جهان قبول می كنیم، باید مورد رسیدگی دقیق قرار دهیم تا ببینیم آیا عقلا پذیرفتنی هست یا نه.همه ما عقاید و معلوماتی درباره جهان و انسان حاصل كرده ایم؛ اما فقط معدودی از ما تامل و فكر كرده ایم كه آیا این معلومات و عقاید قابل اعتماد و معتبر است یا خیر. فیلسوف اصرار دارد كه این همه را در معرض مطالعه و بررسی دقیق قرار دهد تا دریابد كه آیا این نظریات و عقاید مبتنی بر دلیل و مدرك كافی هست یا خیر. سقراط دلیل توجه خود را به فلسفه چنین یاد كرده است: زندگی بدون تفكر و تامل، زندگی نیست و ارزش ندارد. وی دریافت كه همه مردم اطرافش، زندگی خود را در نیل به هدفهای گوناگون مانند لذت و ثروت صرف می كنند؛ بدون آن كه از خود بپرسند كه آیا این امور مهم و قابل اعتماد هست یا خیر. و چون چنین سوالی را از خود نمی پرسند و در طلب جواب هم نیستند، نمی توانند بدانند كه آیا درست عمل می كنند یا نه و سراسر حیاتشان در طلب اغراض بی فایده و مضر تلف می شود. به همین دلایل، فلاسفه به طور كلی همه بر آن بوده اند كه مطالعه و بررسی و نقد و تحلیل نظریات و عقاید و افكار و دلایل آن ها، مهم و با ارزش است.

ویژگی های فیلسوف
اساسا فیلسوف به كسی گفته می شود كه خصوصیاتی را كه بر گرفته از خصوصیات روح فلسفی است، در خود داشته باشد. برخی از این ویژگی ها عبارتند از:
1- فیلسوف، كسی است كه به ارزش عقل ایمان دارد و در علم و عمل خود مقید به احكام عقل است. در این زمینه وی برخلاف كسی است كه در علم و عمل خود، معتقد به وحی و الهام یا متكی به خرافات است.
2- فیلسوف، كسی است كه درباره علل بنیادین امور و حوادث تحقیق می كند. به عبارت
دیگر، او متفكری است كه در مورد حوادث به تفسیر عقلی پرداخته و به جستجوی علل آن ها می پردازد.
3- فیلسوف در پی یافتن معنای جهان و چیستی آن است. به اشیا از جنبه هایی كه علوم دیگر به آن ها می پردازند، كاری ندارد. بلكه با هستی اشیا و بودن آنها سر و كار دارد و می خواهد قوانین بودن را بیابد.
4- فیلسوف جزئی نگر نیست؛ بلكه همه امور را در یك كل واحد می بیند؛ یعنی همه دیدگاه ها و نظرات درباره زندگی و جهان را در یك كل واحد كنار هم قرار داده و سازماندهی می كند و سپس به نقد و بررسی آن ها می پردازد.
5- فیلسوف هیچ چیزی را بدون دلیل و برهان و استدلال نمی پذیرد؛ بلكه قبل از هر چیز مطلب مورد نظر را مورد بازرسی و مداقه قرار می دهد تا مبادا عنصری غیر عقلی وارد در دستگاه فلسفی گردد.
6- فیلسوف بدون توجه به اغراض، هدف ها و یا حرفه ای كه بدان اشتغال دارد، می خواهد افكار و نظریات درباره جهان و زندگی را مطالعه ونقد كند. وی می خواهد دریابد كه ما انسان ها در مسائل اساسی كه با آن ها روبروییم، چگونه می اندیشیم، شناخت ما مبتنی بر چه چیزی است و برای نیل به احكام و داوری های صحیح، چه ملاك ها و موازینی را باید برگزینیم.
7- فیلسوف به روشن كردن عقاید ما و نظریه هایی كه درباره جهان و انسان و ارزشهای انسانی داریم، اصرار می ورزد. او پیش از آنكه صرفا دارای مجموعه ای از عقاید باشد، احساس می كند كه این عقاید را باید مورد بازرسی دقیق قرار دهد و در نظامی از افكار كه دارای ارتباط منطقی باشتد، مرتب و منظم سازد.
8- فیلسوف همیشه دنبال درك حقایق است و غیر از حقیقت، به چیز دیگری وابسته نیست.

نیاز به فلسفه
اساسا فلسفه از اصلیترین نیاز روحی انسان، یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن برخاسته است. نیاز به دانستن و فهمیدن یك نیاز همیشگی است. چنانكه می بینیم كه كودكان همواره می خواهند چگونگی، چرایی و چیستی همه چیز را بفهمند. به همین دلیل، ارسطو گفته است: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد. تاریخ نیز به ما نشان می دهد كه از اولین دوران زندگی بشر بر زمین، عمیق ترین پرسش ها و مسائل فلسفی مطرح شد: چه چیزی علت و سبب شد باران ببارد و علف رشد كند؟ برای انسان ها بعد از این كه بدن هایشان مرد، چه اتفاقی می افتد؟ آیا نیروهای خوب بر جهان مسلطند یا نیروهای بد؟ و...اساسا باید توجه داشت كه در جهت یافتن جواب به هین گونه سئوالات فلسفی بود كه اسطوره ها و آئین های مذهبی بشر شكل گرفت. بنابراین هر انسانی به نوعی فیلسوف و تحت تاثیر فلسفه است؛ چرا كه زندگی خود را هر چند ناخودآگاه، بر اساس جوابهایی كه به این سئوالات بنیادین می دهد، بنا می نهد؛ با این تفاوت كه فیلسوف رسمی و واقعی، این پرسش ها را به طور جدی و منظم پی گیری كرده، جواب هایی را كه تا كنون داده شده است در بوته نقد نهاده و به جستجوی را ه حل های نو می پردازد.
نیاز دیگر ما به فلسفه آن است كه همه ما انسانها در زندگی برای عمل كردن، مجبوریم كه همواره تصمیم بگیریم. اساسا زند گی بدون انتخاب، محال است. به همین خاطر نیاز اساسی داریم كه بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می كنیم و اصولا در هر موضوعی چه راهی را باید انتخاب نماییم. فلسفه به این امور می پردازد و راه حل های متفاوت با نتایج گوناگون جلوی پایمان قرار می دهد.بدین ترتیب، فلسفه برای همه انسان ها یك راهنما است؛ راهنما برای یافتن راه های بهتر و جدیدتر و كامل تر. هر گاه می كوشیم تا دریابیم كه جهان چیست؛ آن گاه كه در تكاپوییم تا جهان را شرح و توصیف كنیم، در پی آنیم كه معنا و مقصود جهان را دریابیم. اگر كشف شود كه جهان مقصود و منظوری دارد، می خواهیم آن منظور را بفهمیم. پس می توان گفت كه در انسان گرایشی نیرومند برای یافتن معنای زندگی و جهان وجود دارد و فیلسوف كسی است كه فعالیت هایش نیز همسو با این نیاز است. انسان از طریق علوم مختلف نیز به فلسفه نیازمند است؛ چرا كه علوم و دانش های بشری در جنبه های مختلفی به فلسفه نیازمندند. فلسفه در پی یافتن تصویری كلی از عالم است و بر حسب نتایجی كه می گیرد، این تصویر را رسم می كند. تصویری كه در هیچ جای دیگری قابل رسم نیست. كندی، فلسفه را "صورت علم به حقایق اشیاء به قدر طاقت انسان" و فلسفه اولی «مابعدالطبیعه را "علم به حقیقت اول كه علت هر حقیقتی است"، تعریف می نماید. او فلسفه را شریف ترین و برترین علوم می داند كه تحصیل آن بر هر متفكری واجب است؛ و شریف ترین قسم فلسفه نیز در نظر او، علم به ذات احدیت خداوند می باشد. او در مورد ضرورت فلسفه می گوید: "هیچ كس نمی تواند ضرورت چنین جستجویی را انكار كند؛ زیرا اگر این جستجو یعنی فلسفه را قبول كند، پس فلسفه ضروری است؛ و اگر امتناع كند، باید دلایل امتناع خود را اقامه كند و خود اقامه دلیل، به منزله ضروری بودن آن است؛زیرا فلسفه یعنی دلیل و اقامه دلیل" بنابر نظر كندی، اگر فلسفه علم به حقایق اشیا باشد، بنابراین میان فلسفه و دین اختلافی نیست و به همین دلیل می كوشد تا بین فلسفه و دین وفق دهد. و می گوید كه: فلسفه و دین هر دو علم به حق می باشند. كندی در یكی از رساله هایش به قدرت عقل اعتراف می كند كه: به جان خودم سوگند كه گفتار پیغمبر راستگو محمد (ص) و هر چه را كه از جانب باری عزوجل آورده، چون به مقیاس عقل سنجیده شوند، در خور پذیرش می باشند؛ و جز كسانی كه از نعمت عقل بی بهره باشند به دفع و انكار آنها برنخیزند. كندی نخستین فیلسوب عرب است كه در مسائل فلسفی و علمی به تفكر و تعمق پرداخته و به زبان عربی، مطالب فلسفی نوشته است. كار مهم كندی این بود كه مكاتب و نحله های فلسفی را كه اعراب پیش از این نمی شناختند، به آنان شناساند و مسائلی را كه هنوز بدان دست نیافته بودند، برایشان توجیه و تحلیل كرد. البته مسائل فلسفیی را كه كندی مورد بحث قرار داده است، همان چیزی است كه حكمای پیشین نیز مورد بحث قرار داده اند؛ اما او استقلال فكری خود را نیز از دست نداده و آرایی را اختیار كرده كه آن ها را موافق تمایلات فلسفی خاص خود و معتقدات دینی اش تشخیص داده است، هرچند دیگران با نظرات وی كمتر موافق بوده اند.

Sources

1- WWW.philosophers.atspace.com

2- www.ariaye.com

3- پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه وحکمت.

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites